بهمن

وبلاگ تخصصی در انسان شناسی و جامعه شناسی

بهمن

وبلاگ تخصصی در انسان شناسی و جامعه شناسی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

در مباحث فرهنگی و مقوله کتاب و نشر، هدف از ممیزی چیست؟

برخی گمان می کنند افکار عمومی نوعا و ذاتا در مقام و جایگاهی قرار دارند که می‌تواند در موضوع تولید و نشر کتاب معیار و میزان تشخیص سلامت  و حقیقت از غیر آن باشند. یعنی گویا افکار عمومی معیار و میزان تشخیص حقیقت و حق از باطل است.

 در غرب مدرن، ایدئولوگ های لیبرالیست و پیروان برخی گونه های دیگر دموکراسی اومانیستی در حوز تبلیغات و در رسانه ها به نحوی سخن می‌گویند که ماحصل آن، این است که گویا افکار عمومی معیار و میزان حق و باطل و صحیح و غلط است. ولیکن جای سئوال است که آیا در همانند نظارت بر تولید و تزویع مواد خوراکی، دارویی و... نیز چنین رجوع و تفویضی به افکار عمومی می شود یا نظارت و شاخص گذاری و استاندارد های خاص به خود را دارا است. و یا اینکه چه بسا فرهنگ مقوله ای برای فرافکنی واقع شده است که از توجه و فشار افکار عمومی در مسائل اقتصادی و دیپلماسی بین المللی و... بکاهد.

معرفت شناسی اومانیستی فاقد معیار و میزان روشنی برای تعریف و فهم و شناخت حقیقت بوده است بلکه در صور متاخر آن اساسا منکر حقیقتند. این امر بدان جا انجامیده است که قضاوت افکار عمومی را به عنوان میزان و معیار عنوان کرده‌اند. البته چون ایدئولوگ‌ها و استراتژیست‌های لیبرالیست در عمل و در واقع بی‌پایگی مدعای خود بودند،‌ با طراحی و اجرای سازوکارهای مختلف از جمله رسانه‌ها و استفاده از امکانی که صنعت فرهنگ و نظام آموزش رسمی مدرن و دیگر ابزارهای مستقیم و غیرمستقیم تاثیرگذاری و جریان سازی در ذائقه و باورهای عمومی برای شان فراهم می‌کرده است، مدیریت افکار عمومی و محتوا سازی برای آن و رهبری اش را بر عهده گرفته اند.

زیرا در تفکر اومانیستی معیار و میزان ثابت  و روشن و مطلقی برای شناخت حقیقت وجود ندارد اما در عمل غول‌های رسانه‌ای انحصارات سرمایه‌داری و تکنوکرات-بوروکراتهای شاغل در صنعت فرهنگ و ژورنالیست‌ها و ایدئولوگ‌های لیبرالیست و فمینیست و... است که افکار عمومی را مدیریت و اداره و کنترل و رهبری می‌کنند.

در افق متفکر دینی که معیارها و موازین روشنی برای تشخیص حق از باطل و خیر از شر وجود دارد و حقیقت و حق و مبنا و اساس نظام هستی است، راه های مشخص و معیارهای معینی برای تشخیص و فهم  و وصول به حقیقت وجود دارد و به هیچ وجه پذیرفتنی نیست که ذائقه و رای اکثریت و یا عموم مردم ( که امروزه از آن به افکار عمومی تعبیر می کنند) به عنوان معیار و میزان تعیین گردد.

در چارچوب تفکر اسلامی در قلمرو فرهنگ و تولید و و نشر کتاب، برای تشخیص خیر از شر (یعنی آنچه که به آن ممیزی می‌گویند) معیارها و موازین و طرق مشخص وجود دارد و به هیچ روی نمی‌توان مبنا و معیار را رای و قضاوت اکثریت یا عموم قرار داد. بحث ممیزی از مقوله فهم و شناخت حقیقت و مباحث کیفی است و نمی توان آن را شاخص های کمی و عددی ذائقه و قضاوت اکثریت و یا عموم مردم  و تعابیری چون افکار عمومی سنجید.

این مدعا که گویا هیچکس در ممیزی بالاتر از وجدان و افکار عمومی نیست اگر چه روایت و بیانی از مشهورات اومانیستی است؛ اما به هیچ وجه با تفکر دینی و حمکت اسلامی سازگاری و تطبیق ندارد و چون مدعایی فاقد حقانیت است، در اجتماعات لیبرال - اومانیستی نیز در عمل به آن بی توجهی گردیده است و افکار عمومی به طرق مختلف ساخته و کنترل و مدیریت و هدایت می شود. اگر چه رسانه ها و پروپاگاندیست های لیبرال در شعار و حرف به منظور فریب اذهان به طور سازمان یافته این مدعا را چونان امری مشهور مستمرا عنوان می کنند.

بنابراین عاقلانه و عادلانه و شرعی نیست که افکار عمومی را در مقام بهترین میزان قرار دهیم و احیانا  بخواهیم بر اساس رای و نظر آنها سمت و سوی حرکت و برنامه ریزی های فرهنگی را تعیین و ترسیم نماییم.

برخی به مسئله ممیّزی پیش از انتشار کُتب حمله کرده و گفته اند: "هیچ‌کس در ممیزی، بالاتر از وجدان افکار عمومی نیست؛ آنها می‌دانند به استقبال چه کتابی بروند و چه کتابی را در انزوا قرار دهند. صاحبان فرهنگ ما نیاز به ارشاد و گشت ارشاد ندارند."

طبق نظر فقهی امام خمینی ره، جلوگیری از گمراهی جامعه از امور واجبه است. امام بر همین اساس، حتی فروختن کاغذ به کسی که مطالب گمراه کننده در آن کاغذها می‌نویسد را "حرام" می‌دانند، چه برسد به مجوّز نشر دادن به کتابهای ضد اسلام! بر مبنای نگاه فقهی امام، کسی که به کتاب گمراه کننده و فاسد، مجوّز چاپ می‌دهد، زمینه را برای افساد جامعه فراهم می‌کند.

امام در کتاب "المکاسب المحرمة" می‌فرمایند: «إنّ دفع‏ إضلال‏ الناس من الأمور التی یهتمّ به الشارع الأقدس، فکیف یمکن القول بجواز بیع القرطاس ممّن یعلم أنّه یکتب فیه ضدّ الإسلام و ردّ القرآن الکریم.» یعنی: جلوگیری از گمراهی مردم، از اموری است که شارع مقدّس نسبت به آن بسیار اهتمام دارد. بنابر این چگونه می‌توان فروش کاغذ را به کسی که می‌خواهد در آن کاغذها مطالبی ضد اسلام بنویسد جایز دانست؟! (المکاسب المحرّمة، ج1، ص201)

 

مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی شاگرد برجسته مکتب فقهی و اخلاقی امام خمینی ره در توضیح این فتوای امام فرمودند: «یک وقت خیال نکنید فقط مسئله فروش کاغذ است؛ نه، اینجا امام کاغذ را به عنوان مثال مطرح کرده است. بلکه هر نوع زمینه سازی برای نشر کتب ضد اسلام حرام است؛ چه کاغذ بفروشی، چه جواز نشر بدهی، چه چاپ کنی، چه توزیع کنی، چه خرید و فروش کنی، همه و همه حرام است.» (سلوک عاشورایی، ج1، فصل هشتم)

بر اساس همین دیدگاه فقهی است که امام خمینی، ممیّزی پیش از نشر را یک ضرورت غیرقابل انکار دانسته و می‌فرمایند: «نوشته هایى که می‌خواهد طبع بشود، یک چند نفرى که می‌دانید، یقین دارید که آنها آدمهایى هستند که مستقیم هستند، و در راه مسیر ملت و کشور هستند و وابستگى به هیچ‌جا ندارند، آنها نوشته‌ها را مطالعه کنند، درست دقت کنند در آن، و بعد از اینکه دقت کردند در روزنامه یا در مجله نوشته بشود. این طور نباشد که یک وقت بنویسند و منتشر بشود، بعد بفهمند که این نوشته بر خلاف بوده است؛ این یک چیزى است که لازم است. باید کتابهایى که نوشته می‌شود، و همین طور چیزهایى که منتشر می‌شود، اینها باید درست توجه بشود. و افراد مطّلع، مدبِّر و کسانى که از مکتبها اطلاع دارند و مسیر آنها را می‌دانند، اینها توجه بکنند، و کتابها را مطالعه کنند قبل از انتشار. این، هم صلاح خود شماست و هم صلاح ملت است.» (صحیفه امام، ج13، ص474)

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در تبیین این مسئله می‌فرمودند: «آزادی بیان به طورِ مطلق را هیچ عاقلی نمی‌پذیرد؛ در یک جامعه اسلامی چه کسی باید آزادی را تحدید کند؟ اسلام باید تحدید کند. تشخیصش با کیست؟ با کارشناس اسلامی. دیدگاه اسلام این است. حالا تو می‌گویی اسلام زور گفته است؟! من از شما سؤال می‌کنم: اگر در جامعه ای که بُعد جسمانی مطرح است بگویند:«برای حفظ سلامتی مردم، پخش هروئین ممنوع است». آیا این زورگویی است؟! چطور اینجا نمی‌گویی که این زورگویی است؟!»

حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی «رضوان الله تعالی علیه» در این باره آورده است:

«به قول ما طلبه‌ها «إن قُلت»! اگر بگویی «من شبهه را در جامعه منتشر می‌کنم، تو برو جوابش را بده»؛ إن‌شاء الله این حرف از خباثتت نباشه! از روی بی سوادی و نفهمیت باشه! بعد هم این آیه را بخوانی که «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»، این حرف مثل این است که کسی ایدز گرفته باشد و بگوید «من خونم را به مردم تزریق می‌کنم، تو هم برو مردم را معالجه کن»! یا یک معتاد بگوید «من بین مردم هروئین پخش می‌کنم و معتاد درست می‌کنم، تو برو ضررهایش را به مردم بگو تا مصرف نکنند یا اگر مبتلا شدند، مداوایشان کن»! این منطق است یا مغالطه است؟! می‌گوید «من شبهه را القا می‌کنم، تو برو از ذهن مردم بیرون بیاور»؛ این حرف، منطقی است؟! این جواب اوّل بود؛ ثانیاً تو به من بگو که شبهه را در ذهن چه کسی وارد کرده‌ای، تا من بروم و از ذهنش بیرون آورم؛ من چه می‌دانم که این کتاب گمراه‌کننده تو به دست چه کسانی افتاده است؟! من که نمی‌دانم این نشریه خبیث و کثیف و ضدّ اسلام تو ـ که امام «ره» می‌فرماید اضلال است و ضدّ قرآن است‌ـ به دست چه کسی رسیده است، تا بروم جوابش را بدهم. آن آیه «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» هم برای کسی است که صحیح را از سقیم و بلکه أصحّ را از صحیح تشخیص دهد و این را بفهمد که این حرفی که تو با لعاب شیرینی داری به او می‌دهی بیچاره‌اش می‌کند.»

 

محمود قاسمی

« اگر ما می خواهیم در مورد مسئله زن، درست فکر کنیم و درست حرکت کنیم و دچار خطا نشویم باید ذهنمان را از حرف های کلیشه ای فرآورده غربی ها به کلی خالی کنیم. غربی ها نسبت به مسئله زن بد فهمیدند، بد عمل کردند و همان فهم بد و غلط و عمل گمراه کننده و مهلک خودشان را به صورت سکه رایج در دنیا کردند.» مقام معظم رهبری(مد ظله العالی)

زن غربی پریشان و پشیمان است اما مجبور است ادای شادبودن را درآورد

زن غربی هویتش به تاراج رفته و گرفتار ظلمی گردیده است که یارای رهایی از آن را ندارد

ظلمی که «جوانا فرانسیس» نویسنده و روزنامه نگار زن آمریکایی به صراحت به آن اذعان کرده است . این زن مسیحی چند سال پیش به زنان مسلمان لبنان که در زیر آماج بمباران اسرائیل بودند نامه می نویسد و با رشک بردن به عفت و حیا و نجابت زنان مسلمان و بر شمردن ظلم بزرگی که به زنان غربی شده است از زنان مسلمان می خواهد در دامی که غرب برای آنان گسترده است گرفتار نشوند و به جای تقلید از زن غربی ،حافظ عفت و نجابت خود باشند.

این نویسنده آمریکایی در بخشی از این نامه می گوید: « ما زنان غربی شستشوی مغزی داده شده ایم که باور کنیم شما زنان مسلمان مورد ظلم واقع شدید. اما در حقیقت این مائیم که مورد ظلم واقع شده ایم، برده مُدهایی هستیم که پستمان می کند، نسبت به وزن و انداممان عقده ای شده ایم و گدای محبت مردانی هستیم که نمی خواهند رشد فکری یابند…در اعماق وجودمان می دانیم که سرمان کلاه رفته است.»

متن کامل نامه در ادامه مطلب آمده است.

قصد داشتم بخش هایی از این نامه را که بی پرده به بعضی مسائل پرداخته است حذف نمایم (چون بیان بی پرده بعضی مسائل را نمی پسندیدم ) اما برای اینکه دخل و تصرفی در متن نامه نکرده باشم علیرغم اکراه قلبی ،متن کامل نامه را در ادامه مطلب آوردم.

n۰۰۱۲۸۲۷۰-b

متن نامه «جوانا فرانسیس» نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی به زنان مسلمان لبنان:

در میان تهاجمات اسرائیل در لبنان و جنگ ترور صهیونیست‌ها، اکنون مسائل جهانی به موضوع اصلی خانواده‌های آمریکایی بدل شده است.من کشتار ،مرگ و نابودی را که در لبنان اتفاق افتاده می بینم ،اما من چیز دیگری را هم می بینم.

من تو را می بینم…

من نمی توانم کمکی بکنم اما می ببینم که تقریبا هر زنی ،بچه ای بغل کرده یا اطراف او بچه هایی هستند. می بینم هرچند آنها پوششی محجوبانه دارند لیکن هنوز زیباییشان می درخشد . اما این فقط زیبایی بیرونی نیست ، که متوجه آن می شوم،من چیزی عجیب در درون خود احساس می کنم ،غبطه می خورم…

اما نمی توانم چیزی بگویم ؛ فقط قدرت ، زیبایی، عفت و بیش از همه رضایت و شادی تو را تحسین می کنم. آری ، عجیب است اما به ذهن من خطور می کند که تو هر چند تحت بمباران اما از ما ، خوشحال تری.
چرا که تو هنوز زندگی طبیعی یک زن را داری . شیوه ای که زنان از ابتدا همواره چنین زندگی می کردند . در غرب هم تا دهه ۱۹۶۰ اینچنین معمول بود، تا اینکه به وسیله دشمنی مشترک بمباران شدیم.
اما ما با مهمات واقعی بمباران نشدیم ، بلکه با فساد اخلاقی و نیرنگ آلود و زیرکانه از طریق وسوسه بمباران شدیم.

آنها به جای استفاده از بمب افکن ها و جنگنده های آمریکایی ، ما را از هالیوود بمباران کردند. آنها می خواهند بعد از آنکه از بمباران زیرساخت های کشورهای شما فارغ شدند، شما را نیز اینگونه بمباران کنند . نمی خواهم این برای تو هم اتفاق بیفتد. تو هم احساس خفّت خواهی کرد همانطور که ما می کنیم. تو می توانی از این بمباران ها دوری کنی ، اگر لطف کنی ، و به ما که از نفوذ شیطانی آنها تلفات جدی داده ایم، گوش کنی.

برای اینکه هر چیزی که از هالیوود می بینی ، مشتی دروغ است ، تحریف است، نیرنگی ماهرانه است
آنها روابط نا مشروع را تحت عنوان سرگرمی بی ضرر جلوه می دهند ، برای اینکه هدف آنها انهدام اساس اخلاق جوامعی است که تشعشعات و امواج برنامه های سمّی شان را به آنان مخابره می کنند .
ملتمسانه از تو می خواهم سم آنها را نخوری . وقتی که از آن خوردی، هیچ پاد زهری برای آن نیست !! ممکن است نسبتاً بهبود بیابی ، اما هرگز همچون قبل نخواهی شد. بهتر است کاملاً از این سم دوری کنی ، تا اینکه به دنبال شفا از آسیب هایی که بوجود می آورد باشی.
آنها سعی دارند، با فیلم ها و نماهنگهای شهوت انگیز ، به دروغ ما زنان آمریکایی را شاد و راضی نشان دهند ، مفتخر به لباس پوشیدن چون هرزه ها و قانع بودن به نداشتن خانواده ؛ و تو را اینچنین وسوسه می کنند .

اکثر ما شاد نیستیم، به من اعتماد کن ! میلیون ها نفر از ما داروهای ضد افسردگی مصرف می کنیم ، از شغل هایمان متنفریم و شب ها به خاطر مردانی که می گفتند دوستمان دارند، ولی حریصانه از ما سوءاستفاده می کنند و می روند ، گریه می کنیم.

آنها می خواهند خانواده های شما را از بین ببرند و شما را متقاعد کنند که فرزندان کمتری داشته باشید . آنها با جلوه دادن ازدواج به عنوان شکلی از بردگی ، مادری به عنوان نفرین و با جلوه دادن با حیا بودن و پاک ماندن به عنوان عقب افتادگی و اُمُلی چنین می کنند . آنها می خواهند خودت ، ارزش خودت را پایین آوری و ایمان و اعتقاداتت را از دست بدهی . آنها مانند شیطانی هستند که (آدم و حوا) را فریب دادند ، تو فریب نخور! برای خودت ارزش قائل باش : من تو را به عنوان گوهر گران قیمت، طلای ناب ، یا مروارید گرانبها می بینم، (برگرفته از انجیل متی ۱۳ :۴۵).
همه ی زنان مرواریدهای گرانبهایی هستند، اما برخی از ما در مورد ارزش پاکدامنی مان فریب خوردیم. عیسی گفت : «آنچه مقدس است ، به سگان مدهید و مرواریدهای خود را پیش خوک وحشی نیندازید، مبادا آنها را پایمال کنند و برگشته ، شما را بدرند.» (متی فصل ۷ عبارت ۶ )
مرواریدهای وجودیمان بسیار گرانبها هستند ، اما آنها می خواهند به ما بقبولانند که بی ارزشند. ولی باورم کن! هیچ جایگزینی برای این نیست که بتوان در آیینه نگاه کرد و بازتاب پاکدامنی ، نجابت و عزت نفس خود را در آن دید .

مُدهایی که از زیر دست خیاطان غربی بیرون می آیند برای این طراحی می شوند که به تو بقبولاند که ارزشمندترین سرمایه تو ، جذابیت جسمی توست . اما لباسهای عفیف تو و حجاب تو در واقع پرجاذبه تر از هر مُد غربی است، برای اینکه آنها تو را به صورت اسرارآمیزی پوشانده اند و عزت نفس و اعتماد به نفس تو را جلوه می دهند .
جاذبه های جسمانی زن باید از چشمان بی لیاقت پوشانده شود، البته این باید هدیه ای باشد از طرف تو برای مردی که تو را آنقدر دوست دارد و برایت احترام قائل است که با تو ازدواج می کند . و از آنجا که مردان شما مرد اند و با غیرت و دلاور ، حق آنان نیز چیزی کمتر از بهترینی که تو عرضه کنی نیست . مردان ما دیگر حتی پاکدامنی نمی خواهند، آنها دُرّ گرانبها را درک نمی کنند ؛ آنها سنگ مصنوعی پر زرق و برق را انتخاب می کنند تا آن را نیز (پس از سوءاستفاده) رها کنند!

گوهربارترین سرمایه های تو زیبایی درونی ات ، نجابتت ، و آن چیزیست که تو را تو کرده است. اما متوجه شدم برخی زنان مسلمان از حدود تجاوز می کنند و حتی در حین حجابشان سعی دارند تا جایی که ممکن است مانند غربی ها شوند (قسمتی از موهایشان نشان داده می شود (آرایش داشته باشند و …).
چرا تقلید کنید از زنانی که به خاطر عفت و پاکدامنی ازدست رفته شان پشیمانند یا به زودی پشیمان خواهند شد؟
هیچ جبرانی برای آن ازدست رفته نیست. شما الماس های بی عیب هستید. نگذارید آنها شما را بفریبند و تبدیل به سنگ بدلی شوید . زیرا که هر آنچه شما در مجلات مد و تلویزیون های غرب می بینید، دروغ است . این دام شیطان است . طلا نمای ابلهان است.

می خواهم تو را به اعماق قلبم راه دهم و سرّی را با تو در میان گذارم ؛ احیاناً اگر کنجکاوی : ارتباط نامشروع قبل از ازدواج چندان هم جالب نیست. ما جسم مان را به مردانی دادیم که عاشقشان بودیم ، فکر می کردیم این راهی است تا آنها نیز عاشقمان شوند و با ما ازدواج کنند، همانطوری که همیشه در تلویزیون دیده بودیم . اما بدون امنیت ازدواج و علم قطعی به اینکه او همیشه با ما خواهد بود ، حتی لذت بخش هم نیست !! چنین است مسخرگی و وارونگی آن ، فقط یک هدر رفتن است . تو می مانی و اشکهایت .

به عنوان یک زن که با زن دیگر صحبت می کند ، باور دارم که تو این را فهمیدی برای اینکه فقط یک زن می تواند حقیقتا بفهمد در قلب زن دیگر چیست. حقیقتاً ما همه شبیه یکدیگریم علیرغم نژاد ، دین و ملیتمان ، قلب یک زن همه جا یک شکل است . ما عشق می ورزیم ، این کاری است که به بهترین وجه انجام می دهیم . ما خانواده هایمان را پرورش می دهیم و به مردی که دوستش داریم، آرامش و قدرت می دهیم. اما ما زنان آمریکایی فریب خورده ایم در این باور که ما سعادتمند ترین هستیم چون شغل داریم، خانه هایی شخصی داریم که می توانیم در آن تنها زندگی کنیم و آزادی، که عشق خود را نثار هر کس که می خواهیم کنیم . این آزادی نیست و آن عشق نیست.
فقط در پناهگاه امن ازدواج است که جسم و قلب یک زن می تواند ، برای عشق ورزیدن احساس امنیت کند . به چیزی کمتر از این، تن نده ، ارزش ندارد. تو حتی آن را دوست نخواهی داشت و پس از آن، حتی خودت را هم کمتر دوست خواهی داشت، سپس او نیز تو را ترک خواهد کرد.

گناه هرگز فایده ای ندارد ، همیشه تو را فریب می دهد . هرچند شرافت و کرامتم را باز پس گرفته ام ، اما هنوز هیچ چیزی جای اینکه شرافتم را از اول نمی دادم ، نمی گیرد.

ما زنان غربی شستشوی مغزی داده شده ایم که باور کنیم شما زنان مسلمان، مورد ظلم واقع شدید. اما در حقیقت این ماییم که مورد ظلم واقع شده ایم ، برده ی مدهایی هستیم که پستمان می کند ، نسبت به وزن و انداممان عُقده ای شده ایم، و گدای محبت مردانی هستیم که نمی خواهند رشد فکری یابند (مسئولیت پذیر باشند)… در اعماق وجودمان می دانیم که سرمان کلاه رفته است.

ما مخفیانه تو را تحسین می کنیم و به تو رشک می ورزیم ، با وجود اینکه برخی از ما آن را اقرار نمی کنیم.
خواهش می کنم به دیده تحقیر به ما نگاه نکنید یا فکر نکنید ما این چیزها را اینگونه که هست، دوست داریم .این تقصیر ما نیست. اکثر ما پدرانی نداشتیم تا وقتی نوجوان بودیم، از ما حمایت کنند چون خانواده های ما متلاشی شده اند. تو می دانی چه کسی پشت این نقشه است.

خواهران من، گول نخورید. نگذارید شما را هم بگیرند. پاک و با نجابت بمانید. ما زنان مسیحی، حقیقتاً نیاز داریم ببینیم زندگی زنان چگونه باید باشد. به تو نیاز داریم تا برای ما الگویی باشی، برای اینکه ما گمشده ایم. پاکی ات را نگه دار. به خاطر داشته باش، آب ریخته شده را نمی توان جمع کرد. پس با دقت محافظت کن!

امیدوارم این نصیحت را با همان روحیه ای که نیت شده بود دریافت کنی : روحیه دوستی ، احترام و تحسین.

با محبت از طرف خواهر مسیحیت: جواَنا فرانسیس
نویسنده و روزنامه نگار – ایالات متحده آمریکا

A letter from a Christian to Muslim women

March ۷th, ۲۰۰۷
By Joanna Francis
Writer, Journalist – USA

Between the Israeli assault on Lebanon and the Zionist “war on terror,” the Muslim world is now center stage in every American home. I see the carnage, death and destruction that have befallen Lebanon, but I also see something else: I see you. I can’t help but notice that almost every woman I see is carrying a baby or has children around her. I see that though they are dressed modestly, their beauty still shines through. But it’s not just outer beauty that I notice

I also notice that I feel something strange inside me: I feel envy. I feel terrible for the horrible experiences and war crimes that the Lebanese people have suffered, being targeted by our common enemy. But I can’t help but admire your strength, your beauty, your modesty, and most of all, your happiness. Yes, it’s strange, but it occurred to me that even under constant bombardment, you still seemed happier than we are, because you were still living the natural lives of women. The way women have always lived since the beginning of time. It used to be that way in the West until the ۱۹۶۰s, when we were bombarded by the same enemy. Only we were not bombarded with actual munitions, but with subtle trickery and moral corruption

Through Temptation
They bombarded us Americans from Hollywood, instead of from fighter jets or with our own American-made tanks. They would like to bomb you in this way too, after they’ve finished bombing the infrastructure of your countries. I do not want this to happen to you. You will feel degraded, just like we do. You can avoid this kind of bombing if you will kindly listen to those of us who have already suffered serious casualties from their evil influence. Because everything you see coming out of Hollywood is a pack of lies, a distortion of reality, smoke and mirrors. They present casual sex as harmless recreation because they aim to destroy the moral fabric of the societies into which they beam their poisonous programming. I beg you not to drink their poison

There is no antidote for it once you have consumed it. You may recover partially, but you will never be the same. Better to avoid the poison altogether than to try to heal from the damage it causes. They will try to tempt you with their titillating movies and music videos, falsely portraying us American women as happy and satisfied, proud of dressing like prostitutes, and content without families. Most of us are not happy, trust me. Millions of us are on anti- depressant medication, hate our jobs, and cry at night over the men who told us they loved us, then greedily used us and walked away. They would like to destroy your families and convince you to have fewer children. They do this by presenting marriage as a form of slavery, motherhood as a curse, and being modest and pure as old-fashioned. They want you to cheapen yourself and lose your faith. They are like the Serpent tempting Eve with the apple. Don’t bite

Self-Value
I see you as precious gems, pure gold, or the “pearl of great value” spoken of in the Bible (Matthew ۱۳: ۴۵). All women are pearls of great value, but some of us have been deceived into doubting the value of our purity. Jesus said: “Give not that which is holy unto the dogs, neither cast your pearls before swine, lest they trample them under their feet, and turn again and rend you” (Matthew ۷: ۶

Our pearls are priceless, but they convince us that they’re cheap. But trust me; there is no substitute for being able to look in the mirror and seeing purity, innocence and self-respect staring back at you. The fashions coming out of the Western sewer are designed to make you believe that your most valuable asset is your sexuality. But your beautiful dresses and veils are actually sexier than any Western fashion, because they cloak you in mystery and show self-respect and confidence. A woman’s sexuality should be guarded from unworthy eyes, since it should be your gift to the man who loves and respects you enough to marry you. And since your men are still manly warriors, they deserve no less than your best. Our men don’t even want purity anymore. They don’t recognize the pearl of great value, opting for the flashy rhinestone instead

Only to leave her too! Your most valuable assets are your inner beauty, your innocence, and everything that makes you who you are. But I notice that some Muslim women push the limit and try to be as Western as possible, even while wearing a veil (with some of their hair showing). Why imitate women who already regret, or will soon regret, their lost virtue? There is no compensation for that loss. You are flawless diamonds. Don’t let them trick you into becoming rhinestones. Because everything you see in the fashion magazines and on Western television is a lie. It is Satan’s trap. It is fool’s gold

A Woman’s Heart
I’ll let you in on a little secret, just in case you’re curious: pre- marital sex is not even that great. We gave our bodies to the men we were in love with, believing that that was the way to make them love us and want to marry us, just as we had seen on television growing up. But without the security of marriage and the sure knowledge that he will always stay with us, it’s not even enjoyable! That’s the irony. It was just a waste. It leaves you in tears. Speaking as one woman to another, I believe that you understand that already. Because only a woman can truly understand what’s in another woman’s heart

We really are all alike. Our race, religion or nationalities do not matter. A woman’s heart is the same everywhere. We love. That’s what we do best. We nurture our families and give comfort and strength to the men we love. But we American women have been fooled into believing that we are happiest having careers, our own homes in which to live alone, and freedom to give our love away to whomever we choose. That is not freedom. And that is not love. Only in the safe haven of marriage can a woman’s body and heart be safe to love. Don’t settle for anything less. It’s not worth it. You won’t even like it and you’ll like yourself even less afterwards. Then he’ll leave you

Self-Denial
Sin never pays. It always cheats you. Even though I have reclaimed my honor, there’s still no substitute for having never been dishonored in the first place. We Western women have been brainwashed into thinking that you Muslim women are oppressed. But truly, we are the ones who are oppressed; slaves to fashions that degrade us, obsessed with our weight, begging for love from men who do not want to grow up. Deep down inside, we know that we have been cheated. We secretly admire and envy you, although some of us will not admit it. Please do not look down on us or think that we like things the way they are. It’s not our fault. Most of us did not have fathers to protect us when we were young because our families have been destroyed. You know who is behind this plot. Don’t be fooled, my sisters. Don’t let them get you too. Stay innocent and pure. We Christian women need to see what life is really supposed to be like for women. We need you to set the example for us, because we are lost. Hold onto your purity. Remember: you can’t put the toothpaste back in the tube. So guard your “toothpaste” carefully

I hope you receive this advice in the spirit in which it is intended: the spirit of friendship, respect, and admiration

 

محمود قاسمی

 این خاصیت یک ذهن فرهیخته است که در مورد یک مطلب قبل از آنکه آنرا بپذیرد، تأمل می‌کند. کسی که بهتر فکر می‌کند، احساسات عالی‌تری دارد، بهتر رفتار می‌کند و عمر طولانی‌تری دارد.  

فلسفه و کودک:

  - فلسفه و کودک باعث افزایش توانایی استدلال و درک بیشتر از خود و جهان پیرامون می‌شود و به دنبال آن بچه‌ها را قادر می‌سازد تا مسائلی را که بر زندگی آنها تأثیر گذار است   عمیقاً بررسی کنند؛ اما در حال حاضر جامعه ما به احساس نیاز آموزش فلسفه و کودک نرسیده است و علت آن این است که در کشور ما فلسفه هنوز به منزله دانش مطرح است، نه بعنوان یک مهارت!

فلسفه در اینجا رشته و دانش است و دانش هم چیزی نیست جز مجموعه منسجمی از اطلاعات، که به وسیله آن دانش فرد افزوده می‌شود. حالا وقتی که فلسفه در کشوری به عنوان یک دانش مطرح شود، روی آوردن به آن‌ می‌شود دانش افزایی؛ در نتیجه احساس نیاز کودک هم می‌تواند دانش افزایی در گستره فلسفه باشد. البته در بزرگسال هم همینطور است،  با این تعبیر پرداختن به فلسفه، بلوغ فکری بالایی می‌خواهد.   

اگر شما فلسفه را به عنوان مهارت در نظر بگیرید، فیلسوف هم، می‌تواند مثل یک طبیب و روان‌شناس، به ما مهارت بیاموزد. بنابراین از فلسفه با این تلقی، توقع می‌رود که زمینه   مشاوره ، مهارتهای زیستن و مهارتهای فکر کردن را فراهم آورد؛ پس فیلسوف بودن در اینصورت دانش افزایی نیست. حالا اگر در جامعه ما، این طرز تلقی از فلسفه شکل بگیرد چه اشکالی پیش می‌آید. بچه هم باید مهارت زیستن یاد بگیرد و هم مهارت اندیشیدن، در غرب به این تلقی احساس نیاز شده است. تلقی سومی هم می‌توان از فلسفیدن داشت و آن تجربه فلسفی است. که البته کودکان بیش از بزرگسالان مستعد تجارب فلسفی‌اند.  

اگر فلسفه را به معنای تجارب فلسفی بکار بگیریم، فلسفیدن به این معنا، یک فعالیت منطقی عقلانی صرف نیست بلکه مواجهه خاص با پیرامون است. ببینید برای مثال؛ الان دارد یک برف زیبایی می‌آید و من می‌توانم از این برف چند تجربه داشته باشم: یک تجربه عام یا یک تجربه هنری که یک تجربه سطحی است و یک تجربه عمیق می‌توانم از این دانه‌های برف داشته باشم که در اینجا دیگر یک تجربه فلسفی مطرح است وباهم تمایز دارند.  ما به تجربه فلسفی نرسیده‌ایم ، چرا که احساس نیاز ما به فلسفه وکودک، یک احساس نیاز ساختگی است نه واقعی. در این فرایند، اگر برخورد ما با فلسفه یک برخورد لوکس و تشریفاتی باشد، احساس نیاز کاذب پیدا خواهد شد و مُد می‌شود و همه می‌گویند که ما فلسفه و کودک داریم. ولی بیایید فلسفه را در سطح جامعه توسعه دهیم. یعنی یک تلقی تحلیلی‌نگرانه ایجاد کنیم. اگر این تلقی، جا افتاد خودبخود احساس نیاز به فلسفه هم برای کودکان ایجاد می‌شود. ترویج فلسفه برای کودکان می‌تواند راهگشای بسیاری از مشکلات آموزشی و پرورشی باشد؛ما در تمدن اسلامی، زمینه‌های بسیار مناسب‌تری نسبت به غرب در باب فلسفه و کودک داریم. اصلاً فلسفه و کودک هرگز تولد دفعی و آنی پیدا نکرده است.درست است که آقای لیپمن، ده سال در خانه نشست و به این قضیه فکر کرد؛ ولی در اصل، فلسفه و کودک از بسترهای معرفتی ما جان می‌گیرد و متولد می‌شود. اگر این بسترها را مورد مطالعه تطبیقی قرار دهیم، می‌بینیم که بستر آن در جامعه اسلامی ما بسی مهیاتر از غرب است. چرا که در فرهنگ اسلامی نگاه به کودک، یک بحث ریشه‌ای است. ببینید! فقه ما، حقوق ما و حتی ادبیاتمان نگاه خاصی به کودک دارد. حقوق کودک برای ما مهم بوده و هست. از آنطرف تعداد قصه‌های رمزی و داستانهای فلسفی در فرهنگ ما خیلی بالا است. همانطور که می‌دانید بسیاری از بخشهای کلیله و دمنه و حتی مرزبان‌نامه، بر می‌گردد به مهارتهای تفکر و مهارت‌های زندگی که به معنی مهارتهای فلسفی است. کتابهای شیخ الرئیس و شیخ اشراق هم که بصورت رمزی نوشته شده‌اند از این قبیلند. بخش بزرگی از کتاب آداب المتعلمین بر می‌گردد به مهارتهای کودکان و نوجوانان که در معرض آموزش و پرورش هستند. بنابراین از نظر من زمینه و بسترهای مناسب برای تولد فلسفه و کودک در ایران وجود دارد، منتهی حرف من این است که هرگز نباید فلسفه و کودک، تولد سزارینی در ایران پیدا کند، و باید منتظر تولد طبیعی آن بمانیم؛ فلسفه را باید توسعه داد، و نگذاریم فلسفه محدود به رشته معین دانشگاهی شود. واضح است که در غرب، در کنار فلسفه و کودک چیز دیگری هم روییده که آن مشاوره‌های فلسفی است. همانگونه که روان شناسان روان درمانی می‌کنند؛ فیلسوفان هم امروزه مشاوره فلسفی انجام می‌دهند. برای مثال ببینید خانواده‌هایی که در آنها بیماری لاعلاجی همچون سرطان وجود دارد چه می‌کنند! امروزه بشریت به اینجا رسیده که تنها خدماتی که می شود به این سرطانی‌ها   ارائه کرد، این است که فلسفه زیستن را در اینها ایجاد ‌کنند. در غرب به اثر بخشی فلسفه در تسکین درمانی پی برده‌اند. دقت کنید که اگر این مریض قبل از مبتلا شدن به سرطان این جهان بینی را می‌یافت، مطمئناً برای مقابله با بیماری توانا تر بود. اثر بخشی را باید در زیست انسان به او نشان دهیم. چرا که زیست فیلسوفانه، با زیست غیر فیلسوفانه متفاوت است. تا وقتی ما این مطلب را به مردم نشان ندهیم و آنها فیلسوف را کسی ببینند که در گوشه‌ای از جهان افتاده و تنها به نوشتن کتاب و حداکثر تدریس اسفار مشغول است و زندگی اثربخشی ندارد، اهمیت فلسفه را نشان نداده‌ایم. از طرف دیگر والدین ما از خود فلسفیدن، هیچ مفهوم سازی‌ای ندارند. حالا شما می‌توانید والدین را قانع کنید که به فلسفه برای کودکان اهمیت بدهند و تصور عمومی خود را از فلسفه توسعه دهند، ولی برای اینکار حتماً لازم است که فلسفیدن را در زندگی عملی نشان دهید. به این ترتیب بنده معتقدم که گرایش به سوی فلسفه برای کودکان و خانواده‌هابه این وسیله ایجاد خواهد شد. کارایی و اثر بخشی فلسفیدن در زندگی را ایجاد کنیم، ما با یک غنای فلسفی مواجهیم، منتهی یک مشکلی داریم و آن این است که این غنای فلسفی را به جامعه ارتباط نداده‌ایم. حالا بیائیم یک جور دیگر بگوییم؛ این وجود رابط و مستقل ملاصدرا را بیاوریم در جهان‌بینی رایج زندگی پیاده کنیم. برای توضیح باید عرض کنم که ما یک اندیشه فلسفی داریم به نام وجود رابط و مستقل؛ حالا بیاییم همین اندیشه را در زندگی روزمره نشان دهیم. برای مثال : مادری را در نظر بگیرید که   جوان رشیدی دارد و دائماً به جوانش توجه می‌کند، به او می‌رسد، به کتش نگاه می‌کند، با این هدف که آیا کتش کثیف شده که آن را پاک کنم؛ اتو ندارد اتو کنم؛ پاره شده، بدوزم؛ کهنه شده عوض کنم! حالا این فرزند رشید، شهید شده و کتش در کُمد هست. این بار مادر به کت فرزند نگاه می‌کند، اما نگاهش با قبل فرق دارد. این بار نه کهنه بودن آن را می‌بیند، نه پارگی و نه کثیفیش را! اینبار با نگاه به کت، فرزندش را می‌بیند. چرا که در نگاه اوّل؛ کت، هویت مستقلی داشته امّا حالا کت، نمادی است برای فرزندش؛ یعنی وقتی کت را می‌‌بیند، بچه‌اش را می‌بیند. یعنی دراینجا نگاه ربط انگاری، بینش عاشقانه‌ای به میان می‌آورد. بنابراین ما باید نگرش را عوض کنیم، یعنی بطور ملموس و از طریق تبلیغ، کاربرد فلسفه را به همه افراد جامعه نشان دهیم که اگر یک خانم خانه‌دار، آقای کارمند و حتی یک کودک، نگاه فلسفی داشته باشد، مهارت زندگی کردن را دارد و با این دید، احساس نیاز به فلسفه توسعه پیدا می‌کند.

مهارت فلسفی در زندگی اقتضا می‌کند که ما قبل از انتخاب مصداق، مهارت فلسفی خودشناسی را افزایش دهیم؛ چرا که خودشناسی رمز موفقیت است. این مهارت فلسفی،اقتضا می‌کند که در لحظه تصمیم گیری، لحظه واکنش، لحظه برخورد و واکنشهای هیجانی؛ انتخاب درست و به جایی داشته باشیم .

خداوند برای حیوانات دو ساز و کار عمده قرار داده است: یکی سازوکار جنگ و ستیز و دیگری فرار و گریز؛ یعنی یا می‌جنگد یا فرار می‌کند. بشر اینها را دارد، ولی خداوند برای بشر علاوه بر این مواجهه هیجانی، یک مواجهه هوشمندانه هم قرار داده است. برای مثال؛ مواجهه هوشمندانه یک انسان، این است که آیا با این فرد مقابل دوست شود یا قهر کند؟ آیا این دوستی مصداق درستی از دوستی است یا نه؟ از این مثالها زیاد می‌توانیم استفاده کنیم و کارآیی فلسفه را در زندگی نشان دهیم.

امروزه در جهان، فلسفه یک جایگاه مشاوره‌ای پیدا کرده و بین روان‌شناسان و فیلسوفان بصورت بین رشته‌ای مطرح است. برای مثال؛ وقتی کسی افسرده می‌شود و اضطراب پیدا می‌کند دو تشخیص مطرح است: یکی اضطراب مرضی و دیگری اضطراب وجودی که تشخیص این دو از هم بسیار اساسی است. اضطراب مرضی را باید فوراً درمان کرد، ولی اضطراب وجودی را نباید و نمی‌شود درمان کرد. بلکه باید شکوفایش کرد و جهت داد. این اضطراب وجودی، پله ترقی آدم است. بطور کلی در افسردگی‌‌ها انسان به یکسری سؤالهای وجودی می‌رسد، از قبیل اینکه زندگی چه هدفی دارد؟ و غیره ... . به این ترتیب هدف از زندگی برایش می‌شود یک مسأله؛ و واضح است که احساس بیهودگی و بی‌معنایی می‌کند که اینها خود از عوامل افسردگی هستند. حالا روان درمان می‌آید تنها افسردگی او را برطرف می‌کند. ولی در واقع روی سؤالات او سرپوش گذاشته می‌شود، بدون اینکه به او جواب داده شود. لذا این مسأله، زمینه را برای افسردگی‌های بسیار پیچیده بعدی فراهم می‌کند. به همین دلیل من به روان‌درمان‌ها می‌گویم که مشتریان شما همیشه ثابت هستند، چون مکانیزمتان ثابت و طوری است که آنها به شما وابسته می‌شوند. در اینجا من مدلی را به روان درمانان پیشنهاد می‌کنم و آن این است که در جایی که روان درمان، درمان می‌کند، یک مشاور فلسفی هم وجود داشته باشد و نگذارد سؤالهای وجودی در او سرکوب شود؛ بلکه سؤالات او را بارور کرده و به آنها جهت بدهد. چرا که سؤالات وجودی، بهترین فرصت برای تجربه فلسفی از خویشتن است و این تجربه سبب تکامل وجودی بشر می‌گردد. ولی ما چون در جامعه مان این مهارتهای فلسفی، تخصصی را نداریم، خانواده‌ها هم غافلند و اگرهم بدانند متأسفانه جایی برای اجرای آن وجود ندارد.  

در قدم اول ؛ فیلسوف باید خودش را از آن عرش غیرقابل دسترس به فرش زمینیان نازل کند. مهمترین ویژگی پیامبر، نزولش است. اگر پیامبر به سطح جامعه بشری نازل نمی‌شد و به زبان مردم سخن نمی‌گفت. نمی‌توانست کاری انجام دهد.  معتقدم که فیلسوفان باید بتوانند با مردم به زبان خودشان صحبت کنند. این یک گره‌ای است در زبان فلسفه، که خود فیلسوف باید آنرا باز کند. من می‌خواهم تأکید کنم که می‌توان نگاه فلسفی را به جامعه تزریق کرد و آثار علمی خوبی گرفت. فیلسوف باید جایگاهش را در جامعه عینی‌تر کند.

نکته دوم؛ مدیران هستند .اگر مدیران مربوطه، دغدغه اخلاقی داشته باشند، باید به کارآیی اخلاقی و اثربخشی آن هم توجه داشته باشند. منتهی متأسفانه در کشور ما نسخه‌هایی که برای بهره‌وری پیچیده می‌شود غالباً غربی هستند. ما تا به حال فکر نکرده‌ایم که بهره‌وری در آموزش و پرورش یا ادارات دیگر به نگرش فلسفی مربوط است. آقای جیمز کالین، متخصص در موفقیت سازمانی، می‌داند که یک سازمان چرا موفق می‌شود و احیاناً چرا ورشکست می‌شود! او می‌گوید تمام شرکتهای ایده‌آل، یک جهان‌بینی دارند. اصلاً یک شرکت، بدون جهان‌بینی نمی‌تواند زنده بماند. حالا این جهان‌بینی را چه کسی باید بدهد؟! جامعه شناس، روان‌شناس یا یک فیلسوف؟!مدیران ما در این موضوعات یک مقدار کم‌کاری کرده‌اند و دچار روزمرگی شده‌اند. چرا که گاهی می‌بینم در تصمیم‌های خیلی استراتژیک، اصلاً نگاه فلسفی وجود ندارد. شما ببینید در کشورهای صنعتی، رشته‌ای داریم تحت عنوان مدیریت استراتژیک بازرگانی؛ در این رشته، دانشجو موظف است یکی دو ترم فلسفه بخواند، چون بدون نگاه فلسفی نمی‌توان استراتژیک نوشت. یادتان باشد توسعه جامعه در گرو توسعه ذهنی مدیران است و توسعه ذهنی مدیران یعنی برخورداری از نگرش فلسفی به حرفه‌شان نه چیز دیگر! بنابراین عامل دیگر اجرای فلسفه در جامعه، مدیران هستند. این قدم دوم بود.

قدم سوّم؛ خانواده‌ها هستند. باید‌ نشان دهیم که آرامش و سعادت خانواده با نگرش فلسفی گره خورده و این مطلب را به خانواده‌ها باید نشان داد. حالا از طریق فیلم، سخنرانی یا چیز دیگر. این مسأله باید برای خانواده‌ها تبیین شود. در آخر باید عرض کنم که «سازمانهای مردم نهاد   ( NGO )» هم می‌توانند در این امر، بسیار سهیم باشند. البته نباید انتظار نتیجه بخشی سریعی از آنها داشت که انتظار بیهوده‌ای است پس نباید شتاب کرد تا اینکه نتایجش را بطور عینی ببینیم.  

فلسفه برای کودکان، کاربردی‌ترین گرایش فلسفه است ازاینرو اگر برنامه‌های آموزش فلسفه به کودکان، جنبه تجارتی یا تشریفاتی به خود گیرند و از حیث مبانی و فرایند عملیاتی، متقن و استوار نباشند، نتایج ضد فلسفی‌ای ببار می‌آورند.

 کسی که دانش فلسفه دارد لزوماً نمی‌تواند مربی فلسفه برای کودک باشد. اما کسی که مهارت فلسفی در زندگی دارد، حتماً می‌تواند مربی خوبی باشد.

فلسفه و کودک باید تجربه فلسفی کودکان را آسان گرداند و این به دست مربی‌ای قابل اجرا است که خود، تجربه فلسفی داشته باشد. بنابراین اولین ویژگی مربی فلسفه و کودک، فیلسوف بودن است، آن هم به معنای فلسفه‌ای که برای کودکان باشد، نه به معنای فلسفه ملاصدرا یا مثلاً ابن‌سینا؛ یعنی باید از مهارت فلسفیدن و تجارب فلسفی برخوردار باشد.

نکته بعدی؛ داشتن تفکر منطقی است. منطق در فلسفه و کودک بسیار لازم است. یک مربی باید منطق کاربردی، منطق مهارتی و منطق عملیاتی را خوب بلد باشد، در منطق، "موجهات" داریم که یکسری اصطلاحات دشوار است که بحثهای زیادی هم بدنبال دارد. فرض کنیم یک مادرشوهر وجود دارد که به خاطر ایرادگیری از عروس خانم که بشقابی را شکسته است به پسرش می‌گوید: این چه زنی است که گرفته‌ای همیشه ظرفها را می‌شکند، و پسر که صاحب تفکر منطقی است در پاسخ می‌گوید: مادر جان! او ظرف می‌شکند امّا نه همیشه. این یک مهارت منطقی است؛ هر چند که اصلاً اصطلاحات فلسفی را نمی‌داند. او نمی‌گوید: نه مادر؛ او هیچ وقت ظرف نمی‌شکند، یعنی قضیه دائمه سالبه نمی‌آورد، بلکه در برابر قضیه وجودیه دائمه، قضیه وجودیه لادائمه می‌آورد. منتهی منطق دانان اسمهای قلمبه و سلمبه روی این نوع سخنها گذاشته‌اند.

ویژگی سومی که مربی فلسفه و کودک باید داشته باشد؛ مهارت در ادبیات کودک است، که این سه مهارت روی هم از طریق کارگاه ( work shop ) قابل اجرا است. یعنی لازم است کارگاههایی را ترتیب داد و در آن یک فیلسوف، یک متخصص ادبیات کودک و یک نفر که صاحب مهارتهای منطقی است، این مباحث را به مربیان آموزش دهد. در آخر بگویم از آنجا که فاقد شیء نمی‌تواند معطی شیء باشد، بنابراین کسی که می‌خواهد مربی فلسفه و کودک باشد، باید به معنای فلسفه و کودک فیلسوف باشد. با توجه به فرهنگ ما که هرچه به کودک بگوئیم، توقع داریم که او گوش کند چه در مدرسه، چه در منزل؛ آیا آموزش فلسفه و کودک مشکلی با هنجارهای سنتی و دینی ما ایجاد نمی‌کند؟ باید چند چیز را از هم جدا کنیم، جامعه ما جامعه دینی است. ولی هنجارهای سنتی ما، لزوماً هنجارهای دینی نیستند. درست است که در آموزه‌های دینی ما اطاعت پذیری از کودک خواسته می‌شود ولی از آنطرف هم شریعت برای والدین و بزرگترها وظایفی را معین کرده است. نکته دیگر اینکه؛ به تصریح قرآن، اطاعت پذیری از والدین نامشروط نیست! گفته شده که اطاعت کن مگر اینکه تو را به شرک دعوت کنند. من نمی‌خواهم وارد این مسئله شوم ولی همه هنجارهایی که در جامعه ما جا افتاده‌اند، لزوماً اسلامی و دینی نیستند. تردیدی نیست که انسان وقتی متولد می‌شود، فقط بالقوه انسان است. یعنی تفاوت وجودی‌ای با حیوان ندارد؛ بقول ملاصدرا، او هنوز عقل هیولانی دارد و به قول فیلسوفانی همچون «کی‌یرکی‌گور» کودک تنها زندگی حیوانی دارد.

 ما اینجا دو صورت بیان داریم: یکی بیان فیلسوفان خودمان و دیگری؛ بیان کی‌یرکی‌گور. با توجه به مخاطبان شما ،من سعی می‌کنم مطالب را آسان مطرح کنم. بنظر کی‌یرکی‌گور، از نظر سطح زندگی، کودک هیچ تفاوتی با حیوان ندارد. یعنی بلحاظ فقهی، حقوقی و بیولوژیک، انسان است ولی هیچ فرقی با حیوان ندارد. زیرا حیوان معطوف به خودش است، دنبال لذت طلبی آنی است، آینده‌نگر نیست، تدبیر و اختیار ندارد و محرکهایش هم در شکم خلاصه می‌شود. کودک هم همینطور است، زمانی از مرحله حیوانی به مرحله انسانی می‌رسد که دو ویژگی در او ایجاد شود: اول اینکه معطوف به دیگران می‌شود؛ یعنی حقوق و منافع دیگران برای او فهم می‌شود، که این معطوف شدن هم به اقتضای عقل است. دیگری؛ خرد ورزی است. اینها دو رکن تفکر فلسفی‌اند. معمولاً ما یکی را می‌بینیم و دیگری را نمی‌بینیم. ما یا تأکید می‌کنیم بر این خردورزی، یا اطاعت پذیری را مورد توجه قرار می‌دهیم. در حالی که باید بچه را طوری تربیت کنیم که بنحو خردورزانه احساس تکلیف کند. یعنی ایندو را با هم بخواهیم و همانگونه که به بچه‌ها حق چون و چرا می‌دهیم، حق اندیشیدن هم بدهیم. به او بگوئیم: تو می‌توانی بیاندیشی و انتقاد کنی ولی توأم با آن، احساس تکلیف هم باید داشته باشی. بنابراین می‌شود گفت که فلسفه و کودک باید این تحول وجودی را در کودک ایجاد کند که با خردورزی در قبال دیگران احساس تکلیف کند. در ضمن باید در نظر داشته باشیم که بچه حق دارد، و والدین تکلیف دارند. نکته بعدی اینکه بجای اینکه بچه را کنترل کنیم، به او خود مختاری دهیم و کنترل بچه را کنترل کنیم، نه خود بچه‌ را. به او مهارتهایی بدهیم که بتواند خود را مدیریت کند. البته ما می‌توانیم این کنترل او را کنترل کنیم.

 آموزش فلسفه و کودک از چه مقطعی باید آغاز شود وابسته است به اینکه منظورمان از آموزش چیست؟ ما یک آموزش مستقیم ( direct learning )؛ آموزش حین عمل ( action learning ) و دیگری آموزش اجتماعی ( social learning ) داریم .

آموزش حین عمل و اجتماعی از همان نوزادی شروع می‌شود. منتهی یک تفاوتی بین آموزش کودکان با آموزش بزرگسالان هست که خیلی‌ها به آن توجه نمی‌کنند. انسان از دو توان تحلیلی برخوردار است: یکی توان تحلیلی شهودی و دیگری توان تحلیلی منطقی است. تحقیقات تجربی نشان داده است که توان تحلیلی شهودی در بچه‌ها بیشتر از بزرگترهاست ولی در آموزش فعال، برعکس است. توجه داشته باشید؛ پدر و مادری که برای بچه ‌دروغی می‌بافند و آنقدر هم آنرا مهندسی می‌کنند که هیچ قدرت منطقی آنرا کشف نکند، از یک چیز غافلند و آن هم این است که بچه با تحلیل شهودی خود، آن دروغ را کشف می‌کند اما نمی‌گوید؛ در عوض دروغ را یاد می‌گیرد. می‌خواهم بگویم که در آموزش فلسفه به کودکان؛ محیط، پدر و مادر، تلویزیون، کتاب، رادیو و ... ابزار آموزش هستند. منتهی این عناصر می‌توانند آموزش صحیح را کورکنند و از مدارش خارج کنند. البته آموزش مستقیم را پدر و مادرها و مربیان مهد کودکها باید از همان دوران کودکی به بچه نگرش فلسفی بدهند و آن را شروع کنند . ولی آموزش اجتماعی (گروهی) یعنی آموزشی که از طریق عناصر و عوامل محیطی پیرامون صورت می‌گیرد، کاملاً غیر مستقیم است و بچه‌ها آنرا حتی از کارتونهای تلویزیون هم یاد می‌گیرند.

 اگر منظور از آموزش مستقیم فلسفه و کودک است، بهترین وقتش، مقطع راهنمایی است. البته وقتی می‌گویم آموزش مستقیم، منظورم آموزش متون فلسفی نیست، بلکه همان فلسفه و کودک با همان محتوای مناسب خودش را در نظر دارم. 

درباره نتیجه‌بخشی غرب از روش فلسفه و کودک باید گفت که فلسفه و کودک در الگوی رفتار ارتباطی کودک با بزرگسالان در غرب خیلی مؤثر بوده. یعنی غیر از مهارت منطقی و نقادی که معروف است، مهمترین نتیجه‌اش، ارتقاء الگوی رفتاری ارتباطی صحیح بوده است. منتهی این رفتار ارتباطی بدو صورت است: رفتار ارتباطی درون شخصی و بین شخصی. رابطه من با شما؛ بین شخصی است و رابطه من با خودم، درون شخصی است. رفتارهای ارتباطی بین شخصی می‌تواند رفتار ارتباطی من با خانواده، شهروندان و حتی در محیط کار باشد. از طرف دیگر رفتار ارتباطی می‌تواند ارتباط سازمان با جامعه باشد. برای مثال؛ مدرسه ویک شرکت صنعتی، سازمان است. حالا شما رفتار ارتباطی را با این تنوعش نگاه کنید که الگوهای مختلفی دارد. یکی از الگوهای اینطور سازمانها، سلطه‌گری، سلطه‌پذیری و پرخاشگری است. انصاف این است که ما از الگوهای پرخاشگری و سلطه‌گری خیلی خسارت دیده‌ایم، حالا در خانواده باشد یا در مدرسه. بنظر من غرب توانسته الگوی رفتاری رااصلاح کند،یعنی توانایی ایجاد یک رفتارصمیمانه ومقتدرانه را داشته باشدکه دارای چهار ویژگی صداقت ،صراحت ،احترام متقابل وخودمختاری است. البته در اینجا ما نمی‌گوئیم که رابطه آنها با ما هم اینگونه است؛ بحث ما بحث سیاسی و تعامل آن نیست. ولی بهر صورت در جامعه خودشان توانسته‌اند این ارتباط را نهادینه کنند. من می‌خواهم بگویم که فلسفه و کودک در غرب، توسعه ذهنی انسان را نشانه رفته و توسعه ذهنی انسان هم مبارکترین چیزی است که می‌تواند توسعه ارتباطات، توسعه اقتصادی، سیاسی و ... را به همراه داشته باشد.در آخر باید بگویم که با این پیشینه غنی ملی مذهبی‌ای که داریم، ما باید فلسفه و کودک را به غرب صادر می‌کردیم چون ما بر سر گنج نشسته‌ایم.

بر سر گنج از گدایی مرده‌ام     زانکه اندر غفلت و در پرده‌ام

محمود قاسمی