در توصیف می توان به سنخِ توصیف تجربی و توصیف تحلیلی اشاره داشت، در حالیکه در نگاه پوزیتیویستی توصیف منحصر در توصیف مشاهده ای و تجربی می شود، که در هر دو آنها بیان چگونگی موضوع می شود، بنابر این علاوه بر بیان اوصاف ظاهری و نسبت بین متغیرها ، به اوصافی غیر قابل مشاهده نیز با تحلیل و منطق عقلی می پردازد و پرسش از آثار ، علائم و نسبت یک پدیدار با پدیدارهای دیگر اعم از اینکه نسبت مستقیم باشد یا معکوس می پردازد. که در مرحله آتی به مرحله تبیین و بیان علت یک پدیدار می پردازیم، واقعیتی معین را در پرتو قانونی معین و کلی براساس اینکه از کدام گستره معرفت شناختی است و کدام قوانین پشتیبان را داراست بررسی می کند. بنابر این بدلیل چند تباری پدیده ها، در تبیین تنوع پذیری وجود دارد، چرا پدیده ها چند عاملی بوده و یاعلل سنخ های گوناگونی دارند و یا اینکه سطوح مختلفی مثل فرامادی و هستی شناختی یا مادی یا اسطوره ای و یا روان شناختی(عواطف و هیجانات) و .. دارا هستند.
نکته: هنگامی که وضعیت موجود جامعه را بخواهیم توصیف نماییم، سئوالی که مورد نظر واقع می شود آن است که آیا با رویکردی ثبوتی بایستی مواجه با واقعیت نمود و یا اینکه از دریچه بایدها به هست ها نگاه می شود و به تعبیری هر توصیفی که انجام می شود مبتنی بر نظام ارزشگذاری صورت می پذیرد و یا اینکه می توان توصیف را کاملا از هر نوع ارزش و بایدی خالی نمود، پاسخ به این پرسش را می توان اینگونه داد که فضای توصیف از جنس شناخت ثبوتی است نه اثباتی و لیکن از آنجائی که فاعل شناسا (فرد یا مکتب )در آن مدخلیت دارد و در هر امر تولیدی و نظری اختیار تولید کننده در آن موثر است و با آمدن اختیار، خیر و شر هم مطرح می شود بهمین خاطر جهت دار بودن معنا می شود، هرکدام براساس نقاط حساسیت و ارتکازات فرهنگی و مکتبی خود آن پدیده را توصیف می نمایند، بنابراین الزاما توصیف ها بر اساس نظام بایایی و ارزشی صورت می پذیرد،و آنچه در اینجا مطرح است آن است که علت اعتبار و معیار صحت انتخاب یک منظر خاص برای توصیف پدیده های گوناگون چیست؟ در مواجه توصیفی با پدیده های اجتماعی نقاط حساسیت و شاخص های شناسایی را برخی از مکتب و دین اخذ می نمایند و مواجه دینی می نمایند، که در آن ممکن است حساسیت ها و تمرکزات دینی ملاحظه می شود و براساس الزامات و شاخص های شرعی و دینی به توصیف واقعیت می پردازد، که ممکن است در فرهنگ آن جامعه اساسا آن شاخص مورد پذیرش اجتماعی هم صورت نیافته باشد.چراکه در این رویکرد دین را منشا فرهنگ والا و برتر دانسته و معتقد به تمایز ذاتی مابین فرهنگهای گوناگون است و در میان فرهنگ ها فرهنگ حق و باطل ملاحظه گشته است و فرهنگ معیار مطرح می باشد که با شناخت اصول فرهنگ معیار و مقایسه سایر فرهنگ ها با اصول فرهنگ معیار که منشا آن دین وحیانی است به توصیف سایرین پرداخته می شود.
مواجه ای دیگر در توصیف نمودن هر پدیده ، مواجه فرهنگی است، مواجه ای است که به دنبال خواست مردم و تولید و بازتولید گفتمانی است و یا تحت تأثیر قدرت شکل می یابد، که در این صورت اگر الزامات شرعی مورد پذیرش اجتماعی قرار گرفته شده باشد آنها را به عنوان شاخص های توصیف برای جامعه موجود مورد ملاحظه قرار می دهیم و الا خیر، یعنی دین یکی از عوامل فرهنگ ساز تلقی می شود و ممکن است علاوه بر شاخص های دینی مورد پذیرش واقع شده، در همان فرهنگ الزاماتی و شاخص های اساسی وجود داشته باشد که بر اساس آنها به توصیف می پردازیم.این شیوه توصیف زمانی رخ می دهد که معیار و ملاک توصیف، هنجار اجتماعی و غیر هنجار بودن در آن لحاظ شده باشد و اصالت را به پذیرش اجتماعی و در ضمن مرتکزات بودن بدهیم.در این شیوه به حساسیت های فرهنگی و نقاط توجه هر فرهنگ توجه عینی شده و از شیوه دستوری و تزئینی بودن فارغ شده است و حتی علاوه بر تفاوت شاخص های توصیف، مفاهیم گزاره ها و مولفه ها را الزاما بایستی از فرهنگ و عرف بگیرد. و در تفسیر رادیکال در این شیوه ، مطلوب را بر اساس موجود ترسیم و توصیف می کند و باید و ارزش و مطلوب معینی برای رسیدن به آن ملاحظه نمی شود بلکه هر آنچه بازتولید گفتمانی جامعه باشد را پی گیری نماید ، بنابراین مطلوب منحصرا در مولفه های دینی خلاصه نمی شود بلکه برای تعیین جامعه مطلوب، از تولید و بازتولید گفتمانی ارزشگذاری های مستقلات عقلی، تجربه و نقل و فرهنگ که میراث گذشته است مورد لحاظ قرار گرفته باشد. و رویکرد سیاستگذار را ایجاد اقبال عمومی نسبت به یکسری از گزاره های دینی نمی داند بلکه صرفا حفظ همان فرهنگ و سازگاری آن می داند، که آن فرهنگ با تولید و بازتولید خود باعث ارتقاء خود می شود.
ولیکن بنابرهمان مواجه دینی که مطرح شد، بایستی برای ایجاد تغییر در عینیت، آرمان گرائی نسبتی با عینیت دارد و آرمان های دینی تزئینی صرف نباشند، و از آنجائی که هنجارهای مسلمانی با هنجارهای اسلامی تفاوت می کند، صفر مطلق را شرع قرار می دهد و صفرنسبی را برای برنامه ریزی های میانی، الزامات فرهنگی می داند که با واسطه یا بی واسطه به شرع و فضائل آن و معیارهای کلی و اصول موضوعه آن برگردد، که رویکردی حداکثری به دین و فقه است، چرا که مثلا وقتی سطحی از گناه در جامعه عادی شده و آستانه ادراک فضائل و رذائل افراد جامعه تغییر کرده باشد، این امر باعث نمی شود که آثار آن گناه در آن جامعه از بین برود و شسته شود. بنابر این حرام و معاصی شرع در هر جامعه با فرهنگ های گوناگون ، ذاتا مضر است و حلال و فضائل ذاتا مفید فائده است. بنابر این تحلیل، حتی برای منطقه الفراغ هم بایستی برنامه ریزی و سیاستگذاری نمود و چه بسا اساسا در نظم پیچیده انسان و جهان آفرینش منطقه اباحه بی معنا باشد. برای نمونه از آنجائی که وصف بر اساس اصول و مسائل کلان شرعی انجام شود مثلا در موضوع پوشش، تبرج نباشد یا اینکه تشبه به کفار و فساق و گروههای مخالف و منحرف نباشد، تشبه به جنس مخالف نداشته باشد، بدن نما نباشد،لباس شهرت نباشد و.... ادعا دارد که مابقی امور بطور مستقیم مورد حساسیت شرع نیست و لیکن با واسطه مورد لحاظ شرع واقع می شود مثل رنگ لباس و تمییز بودن و .... و هر آنچه از شرع استنباط می شود و به شرع با واسطه مرتبط می شود، که بایستی مورد ملاحظه قرار گیرد. بنابر این مورد نظر نیست که همه چیز نقلی بدست می آید بالکه به اتفاق عقل و نقل و تجربه است که حاصل می شود. که در مواردی شرع فقط یک منظر ارائه می دهد که بر اساس آن می توان شاخص های توصیف را بدست آورد و بطور مستقیم شاخص ها بصراحت بیان نشده اند، در حالیکه در حیات جامعه اثرگذارند.
در رویکرد و نظام برنامه ریزی که تغییر با برنامه صورت می پذیرد، حداقل دو وضیعت مورد ملاحظه قرار می گیرد که وضعیت بعدی را بهتر و مفیدتر از وضعیت فعلی می داند بنابر این بایستی این دانش را مبتنی بر ارزشی دانست که به وضعیت آتی می دهد و آن را بهتر از حال می داند، که اساسا مفیدیت و کارآمدی از الفاظ ارزشی می باشند. بنابراین توصیفات بر اساس رویکردها و جهت ها صورت می پذیرد، که هر وصفی در دستگاه منطقی خاصی صورت می پذیرد ، بنابر این هم در شناخت موجود و هم در تعیین مطلوب ارزش را دخالت می دهیم. و از وضعیت مطلوب و آرمان است که آسیب ها روشن می شود و شاخص های تکامل و رشد معلوم می شود. بنابر این وضعیت موجود بواسطه آن چیزی که رشد و ملاک رشد روی آن سوار است که از مکتب غالبا می آید توصیف می شود. در برنامه ریزی اجتماعی محور ها و مولفه هائی را تعیین می کنید که رشد و مطلوب به آنها است که هم عقل و هم نقل و هم تجربه ملاک رشد را می دهد ، که تعامل یافته هر سه این امور دخالت دارد. بنابراین تجربه و عقلانیت و علم دینی ملاک رشد است، یعنی عقلانیت متصل به گزاره دینی مورد لحاظ است. حتی از ارزش است که تجربه و تعقل اساسا مطرح می شود و بر آنها تقدم می یابد. بنابر این از تجربه و عرف آن چیز مورد توجه و اهتمام قرار می گیرد که دردامن و زمینه اسلام شکل گرفته باشد.
نکته: برای توصیف وضعیت موجود جامعه ، بنابر رویکردی که بایستی ابتدائا مطلوب را بر اساس اصول حاکم بر سبک زندگی و بنابر مبانی اسلامی بعنوان اهداف دستیافتنی مشخص نمائیم ، و سپس برای شناخت وضعیت موجود به روش شناخت و تفسیر جامعه به جامعه مراجعه نموده ، تا در آن متشابهات اجتماعی بر اساس محکمات اجتماعی(فرهنگ معیار دارای منشا وحیانی) شناسائی شده (محکمات اجتماعی غیر قابل زوال) و شاخص های شناخت بر اساس محکمات اجتماعی که به صورت ارزش و هنجار اجتماعی در آمده اند را بکار گرفته برای فهم و شناخت اجتماع، بنابراین بر اساس هنجارهای اجتماعی و ارزشهای شکل گرفته در جامعه به توصیف وضعیت جامعه موجود می پردازیم(نگاه فرهنگی به پدیده های فرهنگی نمودن)در واقع این رویکرد مدعی آرمان گرائی واقع بینانه است، وپس از این مرحله به تحلیل شکاف میان موجود و مطلوب پرداخته و هر آنچه که در شناخت وضعیت موجود مورد حساسیت و تمرکز نبوده و یا مورد حساسیت بوده است از یکدیگر تفکیک می گردد.چرا که بر اساس چنین روندی قادر به تحلیل تغییر خواهیم بود.در این روش با شاخص های فرهنگی فرهنگ معیار به توصیف وضعیت موجود می پردازیم .در حالیکه هدف و مطلوب همگی از شرع اخذ گشته و سیاستگذاری و برنامه ریزی معطوف به آن عمل می نماید. در این روش مصداق یابی بر اساس فهم وزمینه اجتماعی صورت می پذیرد، بعبارت دیگر چه چیزی مصداق است برای شاخص های فرهنگی- شناختی جامعه ، که اندازه گیری وضعیت موجود بر اساس همین مصداق یابی صورت می پذیرد.بنابر این بعد از فهم مطلوب و فهم موجود بنابر باید های موجود و فرهنگی به ارائه راهکار می پردازیم.
از آنجائی که جامعه موضوع فعل ما است، بنابراین بایستی تحت احاطه و اختیار فاعل شناسا و سیاستگذار قرار گیرد. معیار صحت و اعتبار وحی است و جامعه فقط موضوع تغییر است، روش فهم واندیشه اجتماعی بایستی از وحی گرفته شود،هدف و مطلوب از وحی در بیاید.
از آنجائی که موضوعات را به سه دسته موضوعات مستنبطه که موضوعاتی شرعی هستند و موضوعات عرفی ساده و موضوعات پیچیده عرفی تقسیم می نمائیم که در موضوعات پیچیده که مربوط به عرفی خاص است، ولیکن عرف خاص بر اساس فرمول و مبنای خود با آن مواجه می نماید بنابر این مبنای این عرف خاص و تخصص جهت دار است و که مبانی آن را نیز بایستی از وحی و شریعت اخذ نمود. بنابر این در این مبنا منتهی به وحی بایستی شود. در این نگاه محورهای اولیه توصیف ،مبانی، روش و حدود اولیه به اسلام ربط داشته ، درحالیکه عقل آن را بنابر آن محورها بکارمی گیرد و موضوع شناسی می کند.بنابر این روش هر گونه توصیفی بایستی بر اساس ارزشگذاری و شاخص های دینی و اسلامی و وحیانی صورت پذیرد و نمی توان جامعه را با شاخص های موجود در آن توصیف نمود. چرا که چنین توصیفی لغو باشد. در شناسای موضوع علاوه بر شأن شناخت ویژگی های کلی هر موضوعی، بایستی شأن انطباق را هم ملاحظه نمود که هر دو شان فقیه و اسلام شناس است، نه اینکه بنابر استنباط و فهم از متون دینی بگذاریم و مواجهه قانونی بنمائیم که اصلا به عالم تحقق کاری نداشته، تا مطرح گردد که فقیه احتیاج به موضوع شناسی عینی احتیاج ندارد، تا تفکیک موضوع شناسی از حکم شناسی رخ دهد.
نکته : یکی از روش های شناخت را می توان روش نشانه شناسی دانست که در آن مجموعه ای از نظام های نشانه ای در عرصه های مختلف وجود دارد که بنابر آن دال مرکزی مشخص گشته و دلالت آن بر مدلول معین معلوم گردد بنابر این از نگاهی منظومه است که به فهم یک نشانه می رسیم.
نکته: تعریف و شناخت جهت دار است ، گاهی استاتیک است که شناخت تغایری است و وجه تفاوت مطرح می شود که شناختی ناقص است چرا که در ان گذشته و آینده ملاحظه نشده است و گاهی شناخت سینماتیک است، که در آن تغییر دیده می شود و زمان و حرکت جزء آن است و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری در آن مطرح است. گاهی شناخت دینامیک است که در آن علت تغییر هم ملاحظه شده است. اما در شناخت فلسفی، شی را در یک مجموعه و نظام واحد منسجمی ملاحظه می نمائیم.
نکته : معیار صحت: برخی معیار صحت را مفیدیت و کاربرد دانسته است و در نزد برخی دیگر انسجام و سازگاری یک مفهوم با سایر مفاهیم و در نزد برخی انطباق با واقع است.
نکته: روش فهم و تفاهم با هم متفاوت است.
نکته : منطقی که با آن تفاهم رخ می دهد عقل ارتباطی(تفاهم) است.
نکته: بنابر ملاحظات سیستمی می توان گفت که برای جلوگیری از اشباع شدن و قفل نمودن سیستم و رشد آن بایستی رشد و تعالی هماهنگ اجزاء ، روابط و عوامل درونی سیستم حاصل گردد، رشدی متناسب با هدف و جهت، سیستم را از یک سطح به سطح دیگر می برد که در آن تغییر مبنا داده شده است(رشدی هماهنگ از مقیاسی به مقیاسی دیگر، درحالیکه جهت ثابت است و متحول نمی شود)، و در خرده نظام ها اجزاء و عناصر رشد می کنند و فرمولهای مربوط به یک بنگاه تغییری در سطح خود پیدا می نماید و در نظام کلان ،فرمول مر بوط به یک مجموعه تغییر می کند و رشد مجموعه حاصل می شود که بواسطه تغییر روابط و نسبتها حاصل شده است که تغییری درون ساختار و نظام واحد است، تغییری در وصف موضوع با اثبات موضوع حاصل شده است. سطح کلان حاکم بر سطح خرد است و هر گونه تغییر در معادلات و فرمول نظام کلان موثر در خرده نظام ها است. بنابر مثال اگر اقتصاد را علم تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود تعریف نمائیم، تعریف خود را مبتنی بر یک هستی شناسی و انسان شناسی در مکتبی خاص معطوف کرده ایم که بنابر آن هستی شناسی و انسان شناسی گاهی اصالت را به سرمایه می دهیم در مکتبی، و همه چیز را ظهور سرمایه دانسته می شود و مقیاس آن پول می شودو همه چیز را قابل خرید و فروش ارزیابی می کند و ارزشمندی هر چیز متناسب با تخصیص منابع آن است و برای هر فعلی قیمتی تعیین می گرددچه در بوجود آمدنش و چه در هزینه شدنش، در چنین نظامی بانک قلب این سیستم می شود و ترخ تسهیلات و مالیا ت معنا می یابد و لیکن در نظامی که اصالت را به کار می دهد و مارکسیستی است، دیگر پول بی معنا شده و حواله معنا یابد که در آن قلب سیستم را تعاونی ها تشکیل می دهند. بنابر این ملاحظه شد که با تغییر مبانی سیستم، خرده نظام ها و روابطه ها تغییر می یابد.
بنابر این هر موضوعی دارای زمان (تغییرات) و مکان (ترکیبات )و جهت ارزش است، که در هر موضوعی برای تغییر موضوع، یک زمان ساز و مکان ساز و ارزش ساز است . جامعه را اگر مرکب از انسانها و روابط و امکانات بدانیم اینکه اینها کجا( مکان سازی مثل خانواده) ترکیب می شوند و ارزش ساز چیست؟ چرا که هر تغییر و حرکتی مطلوب نیست و در چه چیزی تغییر حاصل می شود، و این خصلتمندی در چه مهملی ترکیب شده و .. از درجه اهمیت برخوردار می شود.در برنامه ریزی خصلت مندی ها اصل محسوب شده و ارتباط خصلت مندی با موضوعات ملاحظه می شود ، و از آنجا که موضوعات اموری تبعی هستند احتمال حذف آنها هست، در حالیکه آن خصلتمندی در یک سیستم ثابت است و تغییری برای حاصل نمی شود. عرصه خصلتها را می توان عرصه توسعه یک سیستم دانست که در توسعه یک خصلت مطلوب تغییر ساز داریم و یک مدل تغییر را دارا هستیم، که در توسعه اصلاح سیستم صورت می پذیرد. در پیشرفت و تکامل تعیین هدف انجام می شود چراکه هدف همانمقصد است که بایستی به آن رسیده و از آن عبور نمود، در حالیکه جهت همواره ثابت است، اگر تغییر ایدئولوژیک ندهیم از آن عبور نمی کنیم. توصیف هر پدیده همواره جهت دار است چراکه بر اساس مطلوب و جهت است که هر موضوع و پدیده ای توصیف می شود.یا این جهت مطلقا از عقل آمده و یا مطلقا نقلی است و یا اینکه ترکیبی از عقل و نقل و تجربه است، بهر حال براساس نظام ارزشگذاری و حساسیتها است که توصیف موضوعات و واقعیت را می نمائیم.چراکه واقعیت را نمی توان از ارزش میان مایه دانست.بنابراین موضوع شناسی را نمی توان از جهت دار بودن خالی دانست.اصول موضوعه ،تعاریف اولیه، احکام اولیه ومعیار صحت (تجربه، هماهنگی با وحی، تطابق نظری و..) و روش آن همگی جهت دار است که پایه های اولیه یک توصیف را شکل می دهند. ترکیب هر علمی را توصیف و تکلیف و ارزش آن تشکیل می دهد. و نمی توان آن را از تجربه و تعقل و نقل خالی دانست.نظام کفر یک نظام التقاطی است که خصلت بندی و کارائی آن تغییر کرده است،که کفر محض قدرت تحقق ندارد چراکه فاعل هردو نظام کفر و اسلام خداوند است پس بنابراین میان این دو نظام مبانی اولیه مشترک را می توان یافت تا قدرت مفاهمه حاصل آید.
در هر نظریه بایستی حد اولیه و مبانی ان نظریه مورد ملاحظه قرار گیرد که در این پژوهش مباحثی همچون وحدت و کثرت و مساله ای همچون نسبت ثابت و متغیر، اختلاف و اشتراک،تغییر و تغایر و اینکه تغییر به چه واسطه ای است،زمان و مکان،اختیار و آگاهی تحلیل می شود.
نکته: موضوعات بنابر تقسیمی به موضوعات مستنبطه و عرفی تقسم می شوند که موضوعات عرفی به موضوعات ساده و پیچیده قابل تقسیم است. در موضوعات پیچیده که به مکتب ربط دارند.موضوع به گونه ای دیگر وصف می شود ، وصف موضوع در دستگاههای مختلف، مختلف است.نحوه توصیف و عنوان بخشی در کسب حکم مدخلیت دارد و باید و نباید ها (نظام تکلیف) به نحوه توصیف از موضوع بستگی دارد. بنابر این موضوع شناسی را می توان جهت دا دانست چراکه توصیف هر موضوع وابسته به نظام ارزشی حاکم برآن دارد.بنابر این بایستی کسی که حکم شناس است، موضوع شناسی را هم برعهده داشته باشد و نحوه انطباق حکم و موضوع را مداقه نماید. پس میان کارشناس حکم شناس نبایستی با کارشناس موضوع شناس فاصله ای باشد.
نکته: کسی که کل را اعتباری بداند بایستی تغییر راهم اعتباری بداند. در یک تغییر و حرکت مولفه هائی حضور دارند.