بهمن

وبلاگ تخصصی در انسان شناسی و جامعه شناسی

بهمن

وبلاگ تخصصی در انسان شناسی و جامعه شناسی

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

ابتدائی ترین و چه بسا تنها ترین راه نفوذ شیطان از طریق نفوذ در خیال و تسلط برقوه واهمه انسان است، چرا که حقیقت شیطان وهم کل است که دارای ضعف وجودی است که دائما در اغلوطه گری است به این صورت که با حفظ صورت قیاسها تصرف در ماده قیاس نماید، به همین خاطر فردی که در ولایت شیطان است نیز عمل خود را مدلل و موجه به دلیلی داند، که از طریق اولیائش به او الهام شده است و از آنجائی که تسلط بر برهان سلطان در امور خود ندارد، غالب حرکات و تصرفات خود را از طریق گرایشات و حب و بغض ها انجام دهد. به همین خاطر  قدرت نفوذ شیطان در مواردی مثل سحر و جادو در تخیل است نه واقعیت، بنابراین هرگز نمی تواند بر واقعیت تسلط یافته و در آن نفوذ نماید، و وسوسه و تدلیسی که شیطان انجام می دهد بعنوان ابلیس الابالسه، از طریق زینت یافتن ظلمت و تاریکی گناه در نگاه فرد با پوششی مناسب است، تا با موضع گیری مستقیم انسان مواجه نشود. بنابراین راهکار نفوذ شیطان و مظاهر کفر آن از طریق حب و بغض و گرایشات است، به همین منظور وقتی راهکار نفوذ تمدن شیطانی غرب و کفر را انسان مشاهده می نماید در می یابد  که ابتدا با چشاندن مزه رفاه و لذت یابی از طریق ارائه محصول عینی و تکنیک و فن آوری، اندیشه و نگاه خود را که جز جدا نشدنی از آن تمدن و اندیشه است و همواره دارای الزامات ماهیتی آن ابزار و امکانات است و از جمله ظهورات نفسانی ایشان است(اظهار ما فی الضمیر) که با خود گرایشی خاص و در پی آن باوری خاص را به دنبال دارد. و یا برای نمونه زمانی که محبوب میلیونها انسان را بازیکنان فوتبالی قرار می گیرد، که دارای هواهای نفسانی و شیطانی و کفرآلود است که در پی آن کفر در عرصه عمل و چه در عرصه باور دارند، ایجاد گرایش برای انسان ها، بالاخص برای مسلمین و مومنین نمایند. بنابراین فوتبال هم راهکاری از برای تمدن شیطانی برای نفوذ بر قلوب مومنین جهان شده است تا گرایش های ایشان را کنترل نموده و با ایجاد حب و بغضی جدید بر افکار ایشان تسلط یابند، من نمی خواهم بگویم که فوتبال بازی نکنیم و یا نبینیم و یا از تکنولوژی استفاده نکنیم بلکه فقط هشدار می دهم که در رابطه با این امور سطحی نگر نباشیم و مراقب بوده و همواره گردن کشی نمائیم تا زوایای تاریک آن را ببینیم تا نکند بر قلوبمان اثر گذاشته و آرام آرام همان حرفهای ایشان را تکرار نموده و بر طبق سبک و روش ایشان زندگی کنیم در حالی که در غفلتیم، و در پایان امیدوارم که از ولایت شیطان بیرون بیاییم تا تصرفات ما و اظهارات ما رنگ و بوی خدای رحمان را بدهد. و از حوزه  سیر در تخیلات و اوهام خود خارج شده و کمی با واقعیت مواجه کنیم و از لذایذ عقلانی و فوق آن مبتهج گردیم تاقرب اوادنی، اما بایستی دانست که اگر کسی در دام شیطان و مظاهر ذاتی و عینی آن گرفتار شده است، و تحت ولایت و تصرفات شیطانی است، برای مقابله با آن در این موقعیت چه بسا دانش افزائی برای او کارائی چندانی نداشته باشد چرا که گرایش را فقط گرایش برتر ازآن توان اصلاح دارد و بس. بنابراین بهتر است گرایش و حبی از مظاهر ولایت الله را برای او ایجاد نمائیم که از جمله گرایش به قرآن کریم و حب اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین بالاخص حضرت حسین علیه السلام که کشتی نجات است و سریعترین نجات بخش در میان اولیا محسوب شود. امیدوارم این مطالب را با طهارت قلب گفته باشم تا مصداق توحید از زبان شیطان نشده باشم.

محمود قاسمی

طراحی برنامه
در نهایت بعد از مشخص نمودن شناخت کلی و تهیه نقشه هوایی از فعالیت های سازمان ها و تشکیلات موثر در یک موضوع سبک زندگی و بعد از مشخص نمودن آسیب ها و نقاط ضعف و قوت بایستی اقدام به طراحی برنامه برای سازمان ها و نهادها نمود.
پیشنهاد نوشتارحاضر این است که بعد از مشخص نمودن مسائل سبک زندگی، کارگروهی متخصص اقدام به طراحی استراتژی های کلان برای حل این مسائل نمایند. این استراتژی ها کلی بوده و ناظر به مسئله طراحی می شود و هر سازمانی متناسب با حوزه فعالیتی خود اقدام به طراحی برنامه کلان می کند. در واقع استراتژی های حل مسائل سبک زندگی بایستی در سازمان در قالب برنامه ریزی کلان سازمانی ترجمه شود. ممکن است یک دو سازمان متفاوت از یک استراتژی با توجه به حوزه فعالیت متفاوتشان دو گونه اقدام به طراحی برنامه کنند. آنچه که مهم است این است که برنامه ها در راستای تحقق استراتژی ها و هماهنگ با یکدیگر طراحی شوند. یعنی در ضمن این که برنامه های دستگاه های مختلف در راستای تحقق استراتژی ها هستند، با یکدیگر هماهنگ و همراستا باشند. اهمیت ارتباطات میان بخشی برای سازمان دادن به فعالیت های دستگاه های مختلف امری مهم است که لازمه موفقیت دستگاه ها محسوب می شود.

طراحی استراتژی های کلی که ناظر به مسائل و اهداف در موضوعات سبک زندگی است، توسط مرکز سازمان دهی طراحی می شود. این استراتژی ها در جلساتی با حضور کارشناسان ارشد و مسئولان دستگاه های فرهنگی مورد بازخوانی و ترجمه قرار گرفته و به صورت مشارکتی اهداف کلی و استراتژی های کلی هر سازمانی مشخص می شود. در نهایت باید توجه داشت که مسئولیت تدوین برناهم های کلان سازمانی، برنامه های میان مدت و برنامه های عملیاتی بر عهده هر دستگاهی است. چرا که شناخت هر سازمان از خود و فعالیت هایش منبع بسیاری خوبی برای طراحی برنامه به صورت موثر و کارآمد است.
در طراحی برنامه ها باید به اصول زیر بایستی توجه نمود:
1- مشخص بودن مرجع قانون گذار
2- مشخص بودن مرجع پاسخگو و ناظر
3- محتوای برنامه ها هم ناظر به نفی باشد و هم اثبات
4- متناسب بودن با حوزه فعالیت و مخاطب سازمان
5- بودجه برنامه ها مصوب، مشخص باشد.
6- توجه به فرصت ها و تهدیدات محیطی در قالب استراتژی های نوظهور
7- مصاحبه با خبرگان در عرصه ها و سطوح مختلف قانون گذاری
8- توجه به پیوست فرهنگی برای مصوبات

محمود قاسمی

نکاتی کلی برای برنامه ریزی در موضوع پوشش
برای موضوعات مختلف سبک زندگی می توان از منظرهای مختلف راهبردهای متفاوتی طراحی و به اجرا گذاشت. در این قسمت برای ملموس تر شدن بحث مروری اجمالی بر یک نوع شناسی از راهبردهای موضوع پوشش ارائه می شود. روشن است که بررسی مفصل انواع راهبردها و محتوای آنها نیازمند به بررسی مفصل در این خصوص است.
 نوع شناسی راهبردها در موضوع پوشش
برای طراحی برنامه می توان از راهبردهای مختلفی استفاده کرد که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:
1- راهبرد حفظ موقعیت موجود مطلوب: در این راهبرد با تمرکز بر شناخت و مطالعه رفتاری مخاطبین با حجاب مطلوب سعی می شود تا برنامه ریزی به منظور حفظ موقعیت موجود ارائه شود.
2- راهبرد بهبود و ارتقای موقعیت موجود نسبتا مطلوب: در این راهبرد تلاش می شود تا مخاطبینی که در حوزه پوشش حد نسبتا مطلوبی را کسب کرده اند مورد هدف قرار داده و با شناخت زمینه ای آنها برنامه ریزی برای حفظ و ارتقای وضع موجود ارائه شود.
3- راهبردهای تهاجمی: در این راهبردها به عملکرد دولت های غربی در موضوع بی بند و باری و تبعات و آثار آن و هم چنین مزایا و منافع از ابعاد مختلف دینی و غیردینی در موضوع پوشش برای مخاطبان تبیین می شود.
4- راهبردهای تخریبی: برنامه ریزی های این نوع راهبرد به منظور تخریب و تضعیف جایگاه اجتماعی و عمومی و شخصیت افرادی که به هنجارهای اجتماعی احترام نگذاشته و با پوشش و آرایش نامناسب در اماکن عمومی ظاهر می شوند، انجام می شود.
5- راهبردهای تبیینی: در این راهبردها موضوع پوشش و آرایش در منظومه ای کلی تر با عنوان حقوق زن در اسلام و شبهاتی که در این خصوص مطرح می شود، پرداخته خواهد شد.

بخش بندی بر اساس معرفت و شناخت مخاطب
این شاخص بعد معرفتی و شناختی مخاطب از مقوله فرهنگی را در نظر می گیرد. این الگو بخش بندی کلی و فراگیر بوده و برای برنامه ریزی فرهنگی در سایر موضوعات کاربردی است. در خصوص موضوع نماز این الگو برای دسته بندی مخاطبان نوع معرفت و شناخت آنان از موضوع نماز و ابعاد آن را در نظر می گیرد.

جامعه فاضله: تعریف مدینه فاضله عبارت است از «مدینه ای که فضایل انسانی در آن شیوع دارد و حکمرانان در آن جامعه جزء برای رفع نیازهای مردم به چیز دیگری نمی اندیشند.» (جوادی آملی،28:1388) در واقع افرادی در مدینه فاضله قرار می گیرند که شناخت و معرفت لازم و درست را نسبت به مسئله پوشش و حجاب و ابعاد آن دارا هستند و در عمل بر اساس شناخت صحیح خود عمل می کنند. با توجه به این که هدف مطلوب از برنامه ریزی فرهنگی در خصوص حجاب رسیدن به چنین نقطه ای است، لذا رویکرد لازم برای این بخش حفظ وضع موجود  و عمق بخشیدن به آن است.
جامعه غیرفاضله(فاسده): جامعه غیرفاضله در مقابل جامعه فاضله قرار دارد. در این بخش افراد به درستی اقامه نماز ندارند. این عدم رعایت دلایل مختلفی دارد که در تقسیم بندی جامعه غیر فاضله نمود پیدا می کند. با توجه به این که جامعه غیر فاضله یا فاسده مطلوب نیست، لذا برنامه ریزی در این بخش حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب خواهد بود.
 مدینه جاهله : «عده ای از مردم اند که در مکانی اجتماع کرده و از استعمال قوه ناطقه تهی اند، از همین رو سعادت حقیقی را نشناخته و در پی آن نیستند.» (جوادی آملی،1388: 29) این افراد شناخت و معرفت لازم را نسبت به ابعاد پوشش از چیستی، چرایی و چگونگی گرفته تا آثار و نتایج آن ندارند. لذا آموزش دینی فرد و آشنا کردن او با دستورات و احکام اسلام ضروری و لازم است. هم چنین پاسخگویی به شبهات با زبانی ساده، جذاب و قابل فهم برای مخاطب نیز باید در نظر گرفته شود.
 مدینه فاسقه: « آنان از قوه ناطقه و تفکر بهره مندند و سعادت واقعی را شناخته اند؛ اما در مقام عمل ، بدان پای بند نبوده و برای نیل به سعادت خویش نمی کوشند.» (جوادی آملی،1388: 29) این گروه کسانی هستند که اگرچه مثل گروه قبل نسبت به نماز پایبند نیستند، اما این گروه از باب نظری و بیان حقایق و دستورات دین حجت بر آنها تمام شده و از این نظر عذر و بهانه ای نخواهند داشت. البته ممکن است این عدم پایبندی به صورت موقتی بوده و فرد گاهی اوقات دچار غفلت شده و در انجام پوشش کوتاهی کند.
 مدینه مبدله: «عده ای از افراد هستند که که در اجتماع سالم و مطلوبی زندگی کرده و به تدریج از سلامت و فضیلت فاصله گرفته اند؛ جامعه ای که مردم آن مسیر انحطاط را پیموده و به پستی گرائیده و فضایل را جایگزین رذایل ساخته اند.» (جوادی آملی،1388: 29) این افراد کسانی هستند که روزگاری اهل حجاب و پوشش بودند اما بعد از مدتی به دلایل مختلف آن را ترک کرده اند. از جمله دلایل می توان به کتب ضاله، ماهواره ها، حوادث و امتحان های الهی از جمله فوت نزدیکان اشاره کرد که فرد چون از ایمان قوی برخوردار نبوده دچار لغزش شده است.
 مدینه ضاله: «افراد تشکیل دهنده آن شناخت درستی از حق و باطل و سعادت و شقاوت ندارند و گرفتار حکومت باطلی اند که حقایق را به دستی به آنان معرفی نمی کند؛ یا این که بر اثر نقصان فکری ، رذایل را فضایل پنداشته و قوانینی را بر مبنای آن تدوین و بدان عمل می کنند.» (جوادی آملی،1388: 30) مخاطبان این بخش از بازار دچار گمراهی شده اند و اطلاعات نادرست و بر خلاف واقع به آنان عرضه شده است. در دنیای امروز جنگ های نرم و تهاجم های فرهنگی هر روز بر ضد ارزش های الهی و دینی در حال گسترش و افزایش است. دور از واقعیت نیست که رسانه ها و شبکه های ماهواره ای غرب را حاکمان باطل و شیطانی افکار و اذهان افراد گمراه و ضاله معرفی کنیم. عاملان ایجاد انحراف دست نشانده غرب نه تنها تصویری نادرست، بلکه مخرب و منحرف از دین برای مخاطبان خود به تصویر کشیده و آنان را از کمال انسانی خود دور می کنند. سایت های مروج بی دینی، دوستان و آشنایانی که نه تنها خود مقید به احکام اسلامی نیستند، بلکه آنان را نیز تحت تاثیر خود قرار داده اند از دیگر عوامل ایجاد ضلالت و انحراف است.
برای هر بخش و دسته متناسب با شرایط و وضعیت آن می بایست هدف گذاری صورت گیرد. هدف هر دسته به نوعی پاسخی برای مشکل و مسئله آن دسته است. در مدینه جاهله چون مخاطب علم و معرفت کافی نسبت موضوع ندارد، قبل از دعوت او به انجام کار نیک و دوری از کار زشت باید خوبی و بدی کار را درک کند. به عبارت دیگر قبل از امر به معروف و نهی از منکر ، باید او را آموزش داد. قبل از این که مخاطب را به خاطر عدم پوشش مناسب بازخواست کرد باید آثار پوشش و نقش آن در دین و لزوم توجه به آن را برای وی تشریح کرد. اما این معرفت و علم نسبی در مدینه فاسقه وجود دارد، اما فرد به علل مختلف در انجام واجبات کوتاهی کرده و از آن غافل می شود. لذا ارشاد فرد به انجام آنچه که به آن اعتقاد دارد، هدف در مدینه فاسقه خواهد بود. هدف اصلی در مدینه مبدله بازگرداندن فرد به مسیر درست قبلی است که آن را می توان به دو بخش تقسیم کرد. اول این که علت اصلی سرباز زدن و منحرف شدن فرد از آنچه که قبلا به آن عمل می کرده شناخته شود و پاسخ لازم برای او ارائه شود. دوم این که برای فرد عواقب نافرمانی وسرکشی از امر خداوند بعد از اطاعت و عبادت الهی تشریح شود و هشدار جدی در خصوص کار وی به او داده شود. چرا که مدینه سوم جایگاه بسیار خطرناکی دارند و کسی که بعد از چشیدن نعمت هدایت و اطاعت طغیان بورزد و نافرمانی کند باید منتظر عذاب الهی باشد. با توجه به این که در مدینه ضاله نه تنها شناخت و معرفت صحیح وجود ندارد، بلکه افکار و عقاید باطل به فرد عرضه شده است، لذا دو هدف اصلی باید دنبال شود. اول مبارزه با عوامل انحراف و از بین بردن شناخت اشتباه و باطلی که فرد آن را قبول کرده و دوم ارائه تعالیم صحیح اسلامی و اصلاح نگرش او نسبت به دین و موضوع پوشش. شکل 4 خلاصه هدف گذاری برای هر بخش را نشان می دهد.

روش های مناسب در هر بخش
در مرحله چهارم می بایست روش های تربیتی مناسب برای رسیدن به اهداف در هر بخش شناسایی شوند. انتخاب روش های مناسب برای رسیدن به اهداف، همواره قطعی و جزمی نبوده و بستگی به عوامل بسیاری از جمله شرایط مخاطب، زمان و مکان، ویژگی های مربی و ... دارد. با این وجود سعی شده است روش های برجسته و غالب برای رسیدن به اهداف هر بخش احصا شود. هدف این نوشتار بررسی کامل این روش ها نیست، اما اجمالا برای تکمیل بحث اشاره ای به روش های تربیتی الگوی معیار دوم می شود.
روشهای مدینه جاهله: از بهترین روش هایی که برای مدینه جاهله قابل استفاده است روش های محبت، قصه و داستان، تشبیه و تمثیل و پرسش و استفهام است. استفاده از پرسش و استفهام برای آگاه کردن مخاطب هب جهلش و آماده کردن شرایط برای آموزش است. با توجه به جهل مخاطب بهتر از با محبت و گشاده رویی مسئله را برای او تبیین کرد تا دلزدگی به وجود نیاید. «روش محبت بیشترین تناسب را با فطرت آدمی و سرشت انسانی دارد.» (دلشاد تهرانی، 1378:  347) استفاده از قصه و داستان و تشبیه و پرسش و استفهام به منظور عمق بخشیدن به معرفت و درک اوست.
روش های مدینه فاسقه: در مدینه فاسقه مخاطب دانش و معرفت لازم را دارد، اما گاهی اوقات پایبندی خود را به آنچه می داند از دست می دهد. متناسب با شرایط مخاطب می توان از تذکر، موعظه و نصیحت، تبشیر و انذار و یا تنبیه و تشویق استفاده کرد. « آنچه انسان را از ظلمت وغفلت نجات می بخشد تذکر است. »(دلشاد تهرانی،1378: 354) «در روش تذکر یاد مرگ جایگاهی اساسی در تربیت دارد، زیرا غفلت آدمی از مرگ و معاد، خود بزرگترین عامل عصیان است. » (دلشاد تهرانی، 1378: 361) معرفی الگوها گامی موثر در تقویت عمل به احکام دین است. «البته هرچه نمونه ارائه شده از کمال بیشتر و جاذبه قراگیرتری بهره مند باشد روش الگویی روشی مطلوبتر و از کارایی بیشتر برخوردار است. » (دلشاد تهرانی، 1378: 331) «البته روش الگویی در تربیت روشی فراگیر است و انسان در مراحل مختلف زندگی خود به الگو نیاز دارد و همانند سازی و درس آموزی در زمینه های گوناگون از نخستین دوران کودکی آغاز می شود و انسان به روش الگویی رشد می کند.» (دلشاد تهرانی، 1378: 333) «گفته اند موعظه یادآوری قلب است نسبت به خوبی ها در آنچه موجب رقت قلب می شود. ... این روش راهی است در زدودن قساوت از دل و فراهم کردن زمینه لطافت آن در جهت دوری از زشتی و پلیدی و گرایش به زیبایی و نیکی موعظه عامل بازدارنده از طغیان شهوات و موجب تسکین هوای نفسانی است و از این رو بستر مناسب احیای دل آدمی است.» (دلشاد تهرانی، 1378:  384)
روش های مدینه مبدله: در مدینه مبدله چون عمل و پایندی قبلا وجود داشته و الان کاملا از بین رفته است، دشواری کار دوچندان است. پرسش و استفهام در این بخش به منظور یافتن علت تبدیل مخاطب است. استفاده از روش های عبرت و انذار و معرفی نمونه های ناپسند برای هشدار و اخطار به سرانجام سرپیچی مخاطب از امر الهی است. استفاده از روش توبه برای ایجاد انگیزه برای بازگشت به مسیر حق و توبه از مسیر اشتباه قبلی است.
روش های مدینه جاهله: وجه شبهات مدینه ضاله و جاهله در عدم وجود معرفت و درک صحیح است. اما در مدینه ضاله یک نظام فکری مبتنی بر باطل شکل گرفته است که در مدینه جاهله وجود ندارد. لذا در این مدینه مربی دو مرحله ی تربیتی پیش رو دارد: 1. بر هم زدن و از بین بردن تصورات قبلی از طریق نشان دادن باطل بودن و اشتباه بودن نظام فکری او  2. بنا کردن و جایگزین کردن نظام معرفتی و فکری مبتنی بر دین و ارزش های اسلامی. سوال و طرح پرسش های کلیدی به منظور نشان دادن اشتباه بودن آنچه که مخاطب می پندارد و بیان تناقض و تضادهای فکری او موجب از بین رفتن اعتقادات قبلی شده و زمینه را برای پذیرش حقایق فراهم می سازد.

محمود قاسمی

~~مفهوم سبک زندگی به نسبت رویکردهایی که بدان پرداخته می شود، تعاریف متفاوتی دارد. سبک زندگی به معنی اصول و الگوهای حاکم بر رفتار فردی و خانوادگی در درون خانواده و اجتماع می‌باشد. به عبارت دیگر ما در رفتارهایمان در مورد زندگی خودمان، خانوده‌مان و یا اجتماعمان از چه ارزش¬ها و الگوهایی تبعیت می‌کنیم. این اصول و الگوها می‌توانند بخش حقیقی یک تمدن را تشکیل دهند. تغییر در این الگوها و اصول است که رفتار اقتصادی مردم را تغییر می‌دهد و نوع تحلیل ها درباره عوامل مختلف اقتصادی و اجتماعی نیز تغییر می‌کند. سبک زندگی را نتیجه انتخاب و امکان های متعدد پیش رو می¬توان دانست. به همین خاطر مفاهیمی همچون سبک زندگی، اوقات فراغت و مصرف در تمدن مدرن وارد ادبیات اقتصادی و اجتماعی می¬شوند.
شرط تحقق سبک زندگی، انتخاب است و به دلیل عدم وجود این شرط در جوامع سنتی این مفاهیم نیز در این جوامع مطرح نشده اند. مجموعه فرصتها و امکاناتی که تمدن جدید برای انسان جدید ایجاد کرده است، مفهوم سبک زندگی را در جامعه مدرن مطرح می¬کند. بیشترین تاکید در بحث سبک زندگی، متوجه مصرف است، چه مصرف کالاهای فرهنگی و یا اقتصادی، مصرف و الگوی مصرف یعنی شناسایی سه مؤلفه است، اول سطح مصرف، دوم، ترکیب کالاهای مصرفی و مؤلفه سوم نحوه مصرف است. که ابتناء سبک زندگی بر مصرف در فرهنگ غنی اسلامی معنای خود را از دست می¬دهد، بنابر این در فرهنگ اسلامی تعریفی خاص از سبک زندگی ارائه می گردد.
بخشی از تعاریف سبک زندگی فقط به رفتار محدود می کند و ارزش¬ها و نگرش¬ها را بیرون از دایره این مفهوم قرار می دهد. تعاریف دسته اول، تعاریفی هستند که بر الگوی مصرف تکیه می¬کند و دسته دوم تعاریفی که مبتنی بر سامان کلی زندگی هستند. بنابر این در بخش دیگری از تعاریف، ارزش¬ها و نگرش¬ها را نیز جزئی از سبک زندگی معرفی می کند. مفهوم سبک زندگی در برخی از تعاریف به معنای انطباق دادن یک رهیافت سبک داده شده، در زندگی است. سبکی شدن زندگی با شکل گیری فرهنگ مردم رابطه نزدیک دارد. بنابر این می توان شناخت لازم در مورد فرهنگ یک جامعه را از طریق شناخت سبک زندگی آن جامعه به دست آورد. به این معنی که باید نسبت به اشکال سبک داده شده ی زندگی مردم در آن جامعه، شناخت پیدا کرد مثلا موسیقی، تلویزیون، آگهی ها همه و همه تصور ها و تصویرهایی بالقوه از سبک زندگی فراهم می کنند. اما این تصویرها اجازه می دهد که مردم فکر کنند و تصور کنند، هرچیزی که آنها را ارضا می کند را سازمان داده و بسازند.
سبک های زندگی مجموعه ای از طرز تلقی ها، ارزش ها، شیوه های رفتار، حالت ها و سلیقه ها، در هر چیزی، از موسیقی گرفته تا هنر و تلویزیون و سبک دادن به باغچه (گل کاری) و دکوراسیون و فرش کردن خانه و... را در بر می گیرد. در بیشتر مواقع عناصر یک سبک زندگی به شکلی جمع می شوند و شماری از افراد در یک نوع سبک زندگی اشتراکاتی پیدا می کنند. به عبارت دیگر، گروه های اجتماعی اغلب مالک یک نوع سبک زندگی شده، یک سبک خاص را تشکیل می دهند.
 در تعاریف دیگر سبک زندگی را عینی ترین وجه زندگی معرفی می توان نمود که مبتنی بر انتخابات صورت می گیرد و ما به عنوان یک فرد مختار فرصت انتخاب داریم. سبک زندگی به نوعی، از گذشته مشخص شده و افراد از زمان تولد در یک کانال مشخص مسیری را طی می کنند. در اجتماعات سنتی گذشته افراد وقتی به دنیا می آمدند، این آداب و رسوم و فشارهای آیین های سنتی آنها بود که چگونه پوشیدن و خوردن و ارتباط برقرار کردن را به آنها می آموخت. سبک زندگی از آن جایی که مربوط به جامعه مدرن می شود به انسان فرصت انتخاب می دهد. یعنی از زمانی که ما فرصت انتخاب پیدا کردیم مسئله سبک زندگی هم مطرح می شود.
از یک نگاه رفتارگرایانه، بعضی معتقدند که سبک زندگی عینیت و تبلور موقعیت افراد است و آنچه که ما در اندیشه خود می پرورانیم مبنی بر این که چگونه باشیم را عینیت می بخشد، بنابراین عرصه های مختلفی را در زندگی شامل می شود، رفتارهای کوچکتری نظیر رفتارهای بهداشتی نیز بیانگر سبک زندگی معرفی می شوند. بررسی سبک زندگی اساسا  با بررسی مسائل و مشکلات مصرف شروع شد و حتی نوع تغذیه افراد را نیز در برمی گرفته است، در حالی که امروز به مجموعه ای از رفتارهای فرد اطلاق می شود. حیطه بررسی سبک زندگی را به دلیل ارتباط تنگاتنگ با ارزش ها، نگرش ها و آرزوها، گسترش داده و از منظر وسیع تری مورد بررسی قرار می گیرد. مفهوم سبک زندگی از جمله مفاهیم علوم اجتماعی و علم جامعه شناسی و مردم شناسی است که اخیراً و در دهه اخیر بسیار مورد توجه عالمان علوم اجتماعی و مدیران فرهنگی قرار گرفته است . سبک زندگی معنایی است که از به هم تنیدگی و پیوند و نظام وارگی و شبکه ای بودن عوامل متعددی که در شیوه های زندگی یا اقلیمهای زیستن تأثیر می گذارند، به وجود آمده است. تقریباً در اکثر تعریف های سبک زندگی می توان دو مفهوم را یافت که در تعریف سبک زندگی در نظر گرفته شده است؛ و در واقع هر دو مفهوم هم، به واژه «سبک» باز می گردد: اول، مفهوم وحدت و جامعیت و دوم، مفهوم تمایز و تفارق. به این معنی که سبک زندگی حاکی از مجموعه عوامل و عناصری است که کم و بیش به طور نظام مند با هم ارتباط داشته و یک شاکله کلی فرهنگی و اجتماعی را پدید می آورند. همین پیوستگی، اتحاد و نظام مندی این کُل را از کُل های دیگر متمایز می کند. و به همین دلیل است که امروز از دو مدل و الگوی متمایز و متفاوت سبک زندگی اسلامی و غربی سخن می گوییم. اما آن چه در تعریف های سبک زندگی، جلوه گر می شود آن است که این تعریف قرابت بسیاری با مفهوم هویت پیدا می کند اما با این تفاوت که علاوه بر هویت، مناسبات و رفتارهای عینی و واقعی زندگی را نیز شامل می شود و می توان مثالها و مصداقهایی از زندگی واقعی را شاهد آورد.
هیچ گونه توافقی، اعم از تجربی و مفهومی، دربارۀ منشا سبک زندگی در دست نیست. معمولاً، سبک زندگی الگویی دارد که مشخص کنندۀ روابطی است که فرد در زندگی خود میان ارزش ها و نگرش ها و رفتارها برقرار می کند. این ارزش ها نیز شامل موضوعاتی چون ارزش شناسی و زیباشناسیِ دینی است. غالب جوامع بشری هنجارها و ارزش های خود را به افرادشان ارائه می کنند و افراد جامعه در حفظ آن فرهنگ و ارزش ها می کوشند. چنین ظرفیتی سبک زندگی است.
سبک زندگی را برخی همان مفهومی است که تحت عنوان دین می‏شناسیم یا در زبان فارسی به آن آیین می‎گوییم. کسی که مومن است قطعاً اولین نکته‏ای را که بعد از تنظیم اعتقادات و باورهایش به کار می‎گیرد این است که شیوه زندگی خودش را بایستی به آن صورتی تنظیم بکند که خداوند مایل است و خداوند آن را مشخص کرده است.به همین دلیل است که یکی از اولین نشانه‏های مومن پس از اقرار زبانی و پایبندی به اعتقادات بحث رفتارهایی است که می‏بایست در زندگی انجام دهد. به همین دلیل سبک زندگی به هیچ وجه نمی‎تواند جدای از باورها باشد.اگر کسی باورهایش با سبک زندگی‏اش یکی نباشد یا باید در باورهایش شک کرد یا اینکه دچار نفاق و دورویی است، زیرا سبک زندگی به هیچ وجه نمی‎تواند جدا از باورها باشد.
دین یکی از پارامترهای تاثیرگذار و ارزشمند در سبک زندگی به ویژه سبک زندگی اسلامی ـ ایرانی است و در هر کجا که شکل بگیرد می تواند به کمک فرهنگ و آداب و رسوم بیاید. سبک زندگی شامل چگونگی لباس پوشیدن، غذاخوردن، آداب و رسوم اجتماعی و مناسبات و روابط انسانی ماست. اینها اجزای سبک زندگی هستند که بخشی از یک فرهنگ هستند که درچارچوب یک نظام ناخودآگاه جهان بینی و ایدئولوژی ما تعریف می‎شوند.اینکه در انتخاب این اجزا چه چیزی برگزینیم از یک نظام هنجاری نشات می‎‏گیرد که البته بخشی از سبک زندگی ماست و نظام هنجاری یعنی جهان بینی و ایدئولوژی و این دو چیزی جز دین نیستند.
درباره سبک زندگی تعاریف مختلفی وجود دارد و علت نیز این است، افرادی که درباره سبک زندگی پژوهش کرده‌اند، دارای حوزه‌های تخصصی متفاوتی هستند و به تبع نظرات مختلفی نیز ارائه می‌دهند. امروزه مشاهده می‌شود که جامعه شناسان، روان شناسان و متخصصان دین و اقتصاد در این زمینه پژوهش و نظریه پردازی کرده‌اند اما به تازگی موضوع سبک زندگی بسیار مورد اهمیت قرار گرفته و جامعه شناسان به صورت روشی بر این مفهوم کار کرده‌اند. یک تعریف مشترک درباره سبک زندگی: «نحوه تعامل و برخورد افراد با زندگی روزمره» است.
سبک زندگی در روان شناسی، ابتدا توسط آلفرد آدلر و پیروانش مطرح شد. آدلر بر سبک زندگی مفهوم خلاف بسیاری از روان شناسان، علاوه بر نگاه توصیفی، نگاهی ارزشی و تجویزی داشت. آنچه رویکرد آدلر به روانشناسی، با آنچه ما آن را رویکرد اسلامی به روانشناسی می نامیم، چند مشابهت دارد؛ بعضی از مشابهت ها عبارتند از: 1. توجه به ارزش ها ؛ 2. کل نگری؛ 3. غایت گرایی؛ 4. جهت یابی فردی؛ 5. خود خلاق؛ 6.کارکردهای سبک زندگی و... اما در اسلام و سبک زندگی آن، تفاوت ها و برتری هایی نیز وجود دارد. مثل :1. جایگاه اراده در شکل گیری سبک زندگی؛ 2.کیفیت عمل کردن به سبک زندگی و...  (کجباف و دیگران، 1390،‌ 62)
عبارت سبک زندگی در بین فرهنگ غربی و اسلامی صرفا یک اشتراک لفظی است و مفهوم ماهوی و چیستی آن که منتزع از نوع نگاه و تعریف هر فرهنگ از آن است که کاملا متفاوت از  همدیگر است.
چند نمونه از تعاریف ارائه شده در غرب در موضوع سبک زندگی عبارتند از:
چَینی در این باره می گوید: سبک های زندگی الگوهایی از کنش اند که افراد را از یکدیگر متمایز کرده، ‌کمک می کنند تا آنچه مردم انجام می دهند و چرایی و معنای آن را که برای آنها و دیگران دارد،‌ درک شود. با این که سبک های زندگی بخشی از زندگی اجتماعی روزمره نوین هستند و به صور فرهنگی وابسته اند، ‌اما هر یک سبک و منش و راهی برای استفاده از کالاها، ‌مکان ها و زمان های خاصند که اگر چه از مشخصات یک گروه محسوب می شوند، ‌اما کل تجربه اجتماعی آنها نیست. سبک های زندگی مجموعه ای از اعمال ونگرش هاست که در متن و زمینه های خاص قابل درکند.
گیدنز نیز سبک زندگی را به مجموعه ای از رفتارها تعبیر کرده که فرد آن ها را به کار می گیرد تا نه فقط نیازهای خود را برآورده، بلکه روایت خاصی را که وی برای هویت شخصی خود برگزیده،‌ در برابر دیگران نیز مجسم سازد.
 از نگاه بوردیو سبک زندگی شامل اعمال طبقه بندی شده و طبقه بندی کننده فرد در عرصه هایی چون تقسیم ساعات شبانه روز، ‌نوع تفریحات و ورزش،‌ شیوه های معاشرت،‌ اثاثیه و خانه، آداب سخن گفتن و راه رفتن است. در واقع عینیت یافته و تجسم یافته ترجیحات افراد است. سبک های زندگی، شیوه های مصرف عاملان اجتماعی ای است که دارای رتبه بندی های مختلفی از جهت شأن و مشروعیت اجتماعی اند. این شیوه های مصرفی،‌ بازتاب نظام اجتماعی سلسله مراتبی است؛‌ اما چنان که بوردیو در کتاب تمایز بر حسب منطق دیالکتیکی نشان می دهد،‌ مصرف صرفا راهی برای نشان دادن تمایزات نیست، ‌بلکه خود راهی برای ایجاد تمایز است.
چنانکه در تعاریف ارائه شده مشاهده می شود،‌تعاریف نوعا به دو دسته تقسیم می شوند: تعاریفی که تاکیدشان صرفا بر روی واژه مصرف است وتعاریفی که علاوه بر مصرف بر روی رفتار نیز تاکید دارند. (ولی زاده، 1392، 33 و 34)
سبک زندگی به معنای شیوه رفتاری فرد یا گروه در الگوهای متفاوت زندگی است و سبک زندگی گروهی و جمعی به معنای وفاداری عمومی و همگانی افراد به مجوعه ای از شیوه ها،‌ عادت، ‌سلیقه ها،‌ علایق و تنفرهاست که این مجموعه رتفارها نمادی از نگرش ها، ‌هنجارها و باوری های جمعی و نظام مند در میان افراد جامعه است و افراد یک جامعه را از افراد دیگر جوامع متمایز می کند؛ رفتارهایی که در میان توده مردم نهادینه شده است و به صورت یک سنت و شیوه رفتاری در میان اعضای جامعه حضور دارد. منظور از سبک زندگی مجموعه الگوهای انسان در اعمال، ‌احساسات، ‌عواطف و افکار است؛ الگوی افراد در اموری هم چون لباس، ‌غذا، ‌تفریحات، ‌روابط با یکدیگر،‌ طلاق و ازدواج،‌ معیشت و کسب و کار،‌ مسکن، ‌معماری و شهرسازی،‌ هنر و ادبیات و امثال آن ها. در واقع سبک زندگی رفتار فرد یا جامعه را از افراد یا جوامع دیگر متمایز می سازد و بیانگر شیوه های گوناگون فرهنگی است. (موسوی گیلانی،‌1392، 124)
سبک زندگی از ترکیب دو واژه سبک و زندگی تشکیل شده است، معنای لغوی واژه زندگی روشن است، اما در تعریف واژه سبک در لغت نامه ها معانی گوناگونی درج شده است، که البته ریشه در کاربرد آن در علوم مختلف دارد. امروزه در زبان انگلیسی به معنی نوع،روش، سبک اثاثیه است(لغتنامه امریکن هریتیج،2004)، شکل دادن یا طراحی چیزی است تا به نظر جالب و جذاب آید، کیفیت برتر در ظاهر، طراحی یا رفتار(لغت نامه کمبریج،2004) تطابق با معیار شناخته شده، شیوه ای که برازنده و مناسب پنداشته می شود، خصوصا در رفتار اجتماعی؛ زیبایی، ظرافت یا سهولت، شیوه یا تکنیک(لغت نامه وبستر،2004) نحوه عرضه، خصوصا در موسیقی یا یکی از هنرهای زیبا...ترکیب طرح های مشخص ادبی یا فرضیه های هنری(لغت نامه وبستر98-1996) اشکال مختلف هنرها ، شکل متمایز و قابل شناسائی در یک رشته هنری، استعداد و قوه تشخیص قوه برانگیزاننده در مسیری که چیزی انجام می شودخصوصا ویژگی ای که تمایل قابل اطمینانی را به ارائه مهارت یا سلیقه زیبا عرضه می کند(لغت نامه ام. اس.ان انکارتا،2004) شیوه مشخص  تعبیر(در نوشتار یا سخنرانی)؛ شیوه یا تکنیک خاص که توسط آن چیزی انجام، خلق یا اجرا می شود.(لغت نامه وبستر 2004) شیوه ای که در آن چیزی گفته یا نوشته می شود مثل سبک سخنرانی یا نوشتن(لغت نامه امریکن هریتیج،2000) و طریقه نوشتار و یا گفتار(که در مقابل محتوا قرار دارد)، طریقه انجام چیزی به خصوص زمانی که ویژگی یک هنرمند یا دوره هنری باشد.(لغت نامه آکسفورد،1987) معنای لغوی دیگری که می توان برای آن مطرح نمود، شیوه و روش انجام چیزی خصوصا شیوه ای که برای فرد، گروهی از مردم، مکان یا دوره ای، نوعی باشد.(لغت نامه کمبریج،2004)اجرا یا انجام اموری که تمایز دهنده فرد یا گروه یا سطح خاصی باشد(لغت نامه وبستر،1996) نوع تصور فردیتی که در افعال و سلیقه های شخص ارائه می شود.(لغت نامه امریکن هریتیج،2000) شیوه بیان چیزی( در زبان یا هنر و..)که مشخصه فرد خاصیا گروه خاص یا مردم خاص یا دوره ای خاص است؛ سلیقه و زیبایی متمایز، سلیقه عمومی در زمان خاص است(لغت نامه پرینستون،2003)، طرز نگرش خاص فردی و سلیقه که بیانگر و ممیز راه زندگی است.(لغتنامه وبستر،2004)شیوه انجام چیزی، خصوصا راهی که نشان دهنده تاکید بر طرز نگرش خاص یا مشخصه دوره معینی باشد.(لغت نامه ام. اس. ان انکارتا،2004) و شیوه یا عادت متمایز رفتاری یا حرکت فرد (لغت نامه وبستر،2004) و در معنائی دیگر آن را مد، خصوصا در پوشیدن(لغت نامه کمبریج،2004،لغت نامه آکسفورد،1987) مد روز رایج(لغت نامه وبستر98-1996)برتری مد گونه ، شیک ، مد زودکذر، هوس و میل مفرط،عادت و مرسوم(لغت نامه وبستر2000)، و تجمل، زیاده روی یا ولخرجی(لغت نامه ام. اس. ان انکارتا،2004) معنا شده است.
زیمل پیرو فلسفه و مکتب جامعه شناسی، خود این تعابیر را بیشتر در قالب بحث در مورد صورت و سبک و تقابل آن با محتوا و زندگی ارائه می کند. او در جائی می گوید که سبک زندگی، تجسم تلاش انسان است برای یافتن ارزش های بنیادی یا به تعبیری فردیت برتر خود در فرهنگ عینی اش و شناساندن آن به دیگران، به عبارت دیگر انسان برای معنای مورد نظر خود(فردیت برتر)، شکل(صورت)های رفتاری را بر می گزیند.زیمل، توان چنین گزینشی را سلیقه و این اشکال بهم مرتبط را سبک زندگی می نامد.(زیمل،1908،314) او در جائی دیگر معتقد است سبک زندگی، عینیت بخشی به ذهنیات در قالب اشکال شناخته شده اجتماعی است. نوعی بیان فردیت برتر و یکتائی در قالبی است که دیگری این یکتائی را درک کنند(زیمل،1990،463) در نتیجه زیمل در عین پذیرش تمایز میان صورت ها(رفتارهای محتمل در چارچوب فرهنگی عینی) و معنا(فردیت برتر)، صورت های برگزیده و نحوه چینش آنها را که همانا سبک باشد در ارتباط با معنا می بیند. اگر بخواهیم با برداشت از عبارات متعدد زیمل، تعریفی را پیشنهاد کنیم این تعریف عبارتند از: سبک زندگی، کل بهم پیوسته صورت هایی است که افراد یک جامعه، مطابق انگیزه های درونی و سلایق خودشان و بواسطه تلاشی که برای ایجاد توازی میان شخصیت ذهنی و زیست محیطی عینی و انسانی شان به انجام می رسانند، برای زندگی خود بر می گزینند. با بررسی آثار وبلن نیز به تعریف صریحی از این اصطلاح نمی توان دست یافت. وبلن در جائی سبک زندگی را الگوی رفتار جمعی می داند. این رفتارها از جنس رسوم و عادات اجتماعی و روش های فکری اند(وبلن،1899) در جائی دیگر، سبک زندگی فرد را تجلی رفتاری مکانیسم روحی، عادات فکری و معرفت او قلمداد می کند.(وبلن105،1919). وبر هم تعریفی دقیق برای سبک زندگی ارائه نمی کند، با استفاده از بیانات او در این خصوص،برداشتهای مختلفی در قالب تعریف ارائه شده است.
دنس رانگ در مقاله ای در مورد اندیشه های وبر می گوید: منظور وبر از سبک زندگی ارزش ها و رسم های مشترکی است که به گروه احساس هویت می بخشد و نه آن طور که در حال حاضر، معمولا این اصطلاح بکار می رود.یعنی به منزله یک روش یا راه زندگی که سبب سازگاری اش با نیازهای روان شناختی افراد، آزادانه انتخاب می شود.(توسلی،62،1373). جیمز مک کی در مورد دیدگاه وبر می گوید: آنچه وبر سبک زندگی می نامد به روش هائی باز می گردد که طبقات و گروههای هم رتبه از نوعی از زندگی پدید می آورند به عبارتی الگوی فرهنگی رفتار و مجموعه ای از باورها.هر یک از طبقات اجتماعی، سبک زندگی خود را پرورش می دهد و جهان بینی متمایزی را به نمایش می گذارد. روشی ازنگاه به زندگی که تجربیات  اجتماعی ویژه  خود و روابطش را با دیگر گروههای اجتماعی بیان می کند.(مک کی،275،1969)بنابراین وبر سبک زندگی را برابر با قشر اجتماعی نمی داند، بلکه معرف آن می شناسد. به بیان دیگر آن را چیزی معرفی می کند که مرزهای نامشخص موقعیت و قشر اجتماعی را تعیین می کند(یوث،5،1996) وبر سبک زندگی را از جنس رفتار می داند که تمایلات، آن را هدایت می کند و فرصت های زندگی، بستر بروز آن را فراهم می کند.(هندری و دیگران،231،1381)
روانشناس آلمانی، آلفرد آدلر همانطور که مطرح شد در مورد سبک زندگی تعابیر متعددی دارد که بر محققان علوم اجتماعی پس از خود تأثیر زیادی گذاشته است. او می گوید سبک زندگی، یعنی کلیت بی همتا و فردی زندگی که همه فرآیندهای عمومی زندگی، ذیل آن قرار دارند(آدلر،191،1956). سبک زندگی طرح و دریافتی اجمالی است از جهان، فرآیند در حال گذار و راه است. راه یکتا و فردی زندگی و دست یابی به هدف؛ خلاقیتی است حاصل از کنار آمدن با محیط و محدودیت های آن(دادستان،1376ومحفوظی ودیگران،1378) سبک زندگی رفتار و منش نیست بلکه امری است که همه رفتارها و تجربیات انسانی را برای واحد هدایت می کند(پیشین،175) و خود بواسطه خوی ها و منش فردی شکل می گیرد(ولمن،1981)
کلاکهون(1985)سبک زندگی را چنین تعریف می کند: مجموعه ها یا الگوهای خود آگاه و دقیقا توسعه یافته ترجیحات فردی در رفتار شخصی مصرف کننده(ای.اس.اس،349)ویلیام لیزر(1964)در یک جا سبک زندگی را طرز مشخص یا متمایز زندگی کردن گروهی از مردم معرفی می کند، نظامی که از تأثیر فرهنگ(ارزشها، منابع، نمادها و قوانین) بر نیروهای زندگی در گروه شکل می گیرد. او با توجه به تمرکزش بر موضوع بازاریابی در جائی دیگر سبک زندگی را الگوی رفتاری گروهی می داند که در خریدهای مصرف کننده انبوه و روش های مصرف انعکاس یافته است(یوث،7،1996) مک کی سبک زندگی را الگویی برآمده از ارزش ها و باورهای مشترک یک گروه یا جامعه می داند که به صورت رفتارهای مشترک ظاهر می شود. اصطلاحی که در موارد متعدد به پاره فرهنگ مترادف است.(مک کی،81،1969) بوردیو سبک را چنین توصیف می کند: سبک و شیوه بیشترین توانائی را برای بیان ویژگی هایی دارد که همه دنیای فعالیت ها را در خود خلاصه کرده است(بوردیو،285،1984)او سبک زندگی را فعالیتهای نظام مندی دانسته که از ذوق و سلیقه فرد ناشی می شوند و بیشتر جنبه عینی و خارجی دارد و در عین حال به صورت نمادین به فرد هویت می بخشند و میان اقشار مختلف اجتماعی تمایز ایجاد می کنند. معنا یا به عبارتی ارزشهای این فعالیتها از موقعیت های آن در نظام تضادها و ارتباط ها اخذ می شود(پیشین،76-173) وی در جائی دیگر می گوید: سبک زندگی دارایی هایی استکه به وسیله آن اشغال کنندگان موقعیت های مختلف خودشان را با قصد تمایز یا بدون قصد آن از دیگران تمایز می بخشند(پیشین،249)
ونزل(1982) در تعریف سبک زندگی می گوید: کلیت الگوهای رفتاری و تمایل هنجاری،...که از طریق فرآیندهای اجتماعی تکامل می یابند(هندری و دیگران،232،1381) جرالد لسلی و دیگران در مورد سبک زندگی می گویند: رفتارهائی که با قشربندی حیثیتی و اعتباری مرتبط اند، سبک زندگی نامیده می شوند.سبک زندگی فقط آنچه یک فرد از آن موارد دارد نیست. بلکه چگونگی نمایش آنها توسط فرد است.سبک زندگی هم الگوهای مصرف را شامل می شود و هم قدرتی که از این ناحیه کسب می شود.سلیقه، آداب، معاشرت و مد به منزله علائم داشتن جا در نردبان اجتماعی شناخته می شود.(لسلی و دیگران،368،1994) آنتونی گیدنز در بحث از سیاست زندگی به سبک زندگی نیز می پردازد: سیاست زندگی، سیاست فرصتهای زندگی نیست. سیاست زندگی، سبک زندگی است. سیاستی است که با منازعات و کشمکش های در باب یک سئوال پیوند دارد: چگونه ما(به نام افراد یا به منزله کلیت جامعه انسانی)باید در دنیای زندگی کنیم که در آن ، آنچه به وسیله طبیعت یا سنت تثبیت شده بود اکنون موضوع تصمیم گیری انسان قرار گرفته است.(گیدنز،231،1996)
تقریبا در همه تعریف ها می توان دو مفهوم وحدت و تمایز را یافت به این معنی که سبک زندگی حاکی از مجموعه عناصری است که کم و بیش بطور نظام مند با هم ارتباط داشته و یک کل را پدید می آورندو همین اتحاد و نظام مندی این کل را از کل های دیگر متمایز می کند. در این تعاریف سبک زندگی الگوی رفتار، دارائی و پایگاه فردی یا گروه در نظر گرفته شده است. برخی از تعاریف با نگاهی تقلیل گرایانه سبک زندگی را تنها الگوی رفتار عینی و اعیان خارجی دانسته( همانند تعاریف زیمل، بوردیو،لسلی، لیزر،مک کی وکلاکهون) و برخی (همانند آدلر)در طرف دیگر طیف واقع شده که آن را شامل رفتار درونی و ذهنیات انسان(معناها) نیز دانسته و سبک زندگی را کم و بیش حاصل خوی ها و منش ها می داند. و در میانه این دو سر طیف بایستی از ویلن و وبر و سپس ونزل و گیدنز یاد کرد، که هم بر عینی بودن و هم ذهنی بودن سبک زندگی تأکید دارند.
سبک زندگی در فردی یا جمعی بودن مطرح می باشد، به این معنا که هم بر الگوی معنایی و رفتاری ای اشاره می کند که یک گروه آن را می شناسد و به آن عمل می کند و هم در مورد الگوی رفتاری فردی سخن می گوید. یعنی الگوئی از رفتار و معنا که حاصل خلاقیت و گزینش فردی است یا الگوی اخذ شده از محیط اجتماعی است. آدلر سبک زندگی را فردی دانسته و به تعداد افراد انسانی سبک زندگی متمایز در نظر می گیرد. پاره ای از تعابیر زیمل و کلاکهون نیز به این دیدگاه تمایل داشته، با اینکه در مصادیقی که در مطالعه سبک زندگی ارائه می کنند، مانند عموم جامعه شناسان در زمره کسانی قرارمی دهد که سبک زندگی را الگوئی جمعی تلقی می کنند. اگر چه آن را در سطوح فردی نیز قابل مطالعه می دانند.
در بسیاری از تعابیر سبک زندگی جنبه نمادین ونوعی بیان محسوب می شود و در برخی کارکرد سبک زندگی خود اصالت داشته و کارکردی غیر نمادین دارا است، آدلر سبک زندگی را راه دستیابی به هدف دانسته است. حال بر فرض نمادین بودن، باید دانست سبک زندگی نماد چه چیزی است؟ زیمل آن را نماد فردیت برتر، وبلن، آن را نماد ساز و کار روحی و عادات فکری، وبر و بسیاری با الهام از وبر این مفهوم را نماد منزلت اجتماعی، بوردیو، گیدنز و جمعی از اندیشمندان متأخر سبک زندگی را نماد هویت فردی و اجتماعی می دانند.
در تعابیر این اندیشمندان تمایز سبک زندگی از سایر مفاهیم مشابه، بنابر گزینشی و خلاقانه بودن عناصر آن است. بنابراین قدرت انتخاب شاکله گزینه های سبک زندگی محسوب می گردد. مبنای این گزینش ذوق و سلیقه یا به تعبیری ترجیحات قراردارد.
با تکیه بر آنچه گفته شد سبک زندگی عبارتند از الگوئی همگرا(کلیت تامی) یا مجموعه منظمی از رفتار های درونی و بیرونی،نظامات و وضع های اجتماعی و دارائی ها که فرد یا گروه بر مبنای تمایلات وترجیحاتش و در تعامل با شرایط محیطی خود ابداع یا انتخاب می کند. یا به اختصار سبک زندگی الگو یا مجموعه نظام مند کنشهای مرجح است.
 

محمود قاسمی

~~ملتها تصور میکردند یا باید عقب‌مانده بمانند یا باید غرب‌زده شوند؛ امام نشان دادند که نه، یک راه مستقیم، یک صراط مستقیم وجود دارد که انسان اسیر غرب هم نشود، غرب‌زده هم نشود؛ اما راهِ ترقى و پیشرفت و تعالى را طى کند.
نکته‌ى اول این است که ما وقتى میگوئیم پیشرفت، نباید توسعه‌ى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سیاسى و جهانى و بین المللى حرف رائجى است. ممکن است پیشرفتى که ما میگوئیم، با آن چه که امروز از مفهوم توسعه در دنیا فهمیده میشود، وجوه مشترکى داشته باشد - که حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، کلمه‌ى پیشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد که با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبایستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستیم، لزوماً توسعه‌ى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نیست. غربى‌ها یک تاکتیک زیرکانه‌ى تبلیغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا کردند و آن این است که کشورهاى جهان را تقسیم کردند به توسعه‌یافته، در حال توسعه و توسعه‌نیافته. خب، در وهله‌ى اول انسان خیال میکند توسعه‌یافته یعنى آن کشورى که از فناورى و دانش پیشرفته‌اى برخوردار است، توسعه‌نیافته و در حال توسعه هم به همین نسبت؛ در حالى که قضیه این نیست. عنوان توسعه‌یافته - و آن دو عنوان دیگرى که پشت سرش مى‌آید، یعنى در حال توسعه و توسعه‌نیافته - یک بارِ ارزشى و یک جنبه‌ى ارزش‌گذارى همراه خودش دارد. در حقیقت وقتى میگویند کشور توسعه یافته، یعنى کشور غربى! با همه‌ى خصوصیاتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهت‌گیرى سیاسى‌اش؛ این توسعه‌یافته است. در حال توسعه یعنى کشورى که در حال غربى شدن است؛ توسعه‌نیافته یعنى کشورى که غربى نشده و در حال غربى شدن هم نیست. این جورى میخواهند معنا کنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشویق کشورها به توسعه، تشویق کشورها به غربى شدن است! این را باید توجه داشته باشید. بله، در مجموعه‌ى رفتار و کارها و شکل و قواره‌ى کشورهاى توسعه‌یافته‌ى غربى، نکات مثبتى وجود دارد - که من ممکن است بعضى‌اش را هم اشاره کنم - که اگر بناست ما اینها را یاد هم بگیریم، یاد میگیریم؛ اگر بناست شاگردى هم کنیم، شاگردى میکنیم؛ اما از نظر ما، مجموعه‌اى از چیزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه‌ى غربى شدن، یا توسعه‌یافته‌ى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نمیکنیم. پیشرفتى که ما میخواهیم چیز دیگرى است.
ما پیشرفت را به شکلى که غرب دنبال کرد و پیش رفت، نمیخواهیم؛ پیشرفت غربى هیچ جاذبهاى براى انسان آگاهِ امروز ندارد.
امروز این تمدن مادى غرب دارد نشان میدهد مشکلاتى را که براى بشریت و براى پیروان خودش به وجود آورده.
نکتهى دومى در اینجا وجود دارد و آن این است که ما براى ساختن این بخش از تمدن نوین اسلامى، بشدت باید از تقلید پرهیز کنیم؛ تقلید از غرب براى کشورهائى که این تقلید را براى خودشان روا دانستند و عمل کردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ حتّى آن کشورهائى که بظاهر به صنعتى و اختراعى و ثروتى هم رسیدند، اما مقلد بودند. علت این است که فرهنگ غرب، یک فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودکنندهى فرهنگهاست. هرجا غربىها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود کردند، فرهنگ غربى، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هویتزدائى میکند؛ هویت ملتها را از بین میبرد. فرهنگ غربى، ذهنها را، فکرها را مادى میکند، مادى پرورش میدهد؛ هدف زندگى میشود پول و ثروت؛ آرمانهاى بلند، آرمانهاى معنوى و تعالى روحى از ذهنها زدوده میشود. خصوصیت فرهنگ غربى این است.
 یکى از خصوصیات فرهنگ غربى، عادىسازى گناه است؛ گناههاى جنسى را عادى میکنند. امروز این وضعیت در خود غرب به فضاحت کشیده شده؛ اول در انگلیس، بعد هم در بعضى از کشورهاى دیگر و آمریکا. این گناه بزرگِ همجنسبازى شده یک ارزش! به فلان سیاستمدار اعتراض میکنند که چرا او با همجنسبازى مخالف است، یا با همجنسبازها مخالف است! ببینید انحطاط اخلاقى به کجا میرسد. این، فرهنگ غربى است. همچنین فروپاشى خانواده، گسترش مشروبات الکلى، گسترش مواد مخدر.
 فرهنگ غربى فقط هواپیما و وسائل آسایش زندگى و وسائل سرعت و سهولت نیست؛ اینها ظواهر فرهنگ غربى است، که تعیینکننده نیست؛ باطن فرهنگ غربى عبارت است از همان سبک زندگى مادىِ شهوتآلودِ گناهآلودِ هویتزدا و ضد معنویت و دشمن معنویت. شرط رسیدن به تمدن اسلامىِ نوین در درجهى اول این است که از تقلید غربى پرهیز شود. ما متأسفانه در طول سالهاى متمادى، یک چیزهائى را عادت کردهایم تقلیدکنیم.
 بنده طرفدار این نیستم که حالا در مورد لباس، در مورد مسکن، در مورد سایر چیزها، یکباره یک حرکت جمعى و عمومى انجام بگیرد؛ نه، این کارها باید بتدریج انجام بگیرد؛ دستورى هم نیست؛ اینها فرهنگسازى لازم دارد. همان طور که گفتم، کار نخبگان است، کار فرهنگسازان است. و شما جوانها باید خودتان را براى این آماده کنید؛ این، رسالت اصلى است.
باید همه احساس کنند که مسئولیت ایجاد تمدن اسلامىِ نوین بر دوش آنهاست؛ و یکى از حدود و ثغور این کار، مواجههى با تمدن غرب است، به صورتى که تقلید از آن انجام نگیرد.
تمدن غربی بر پایه‌ی تفکر اومانیسم و نگاه به قدرت سیاسی و سپس نگاه سرمایه‌محور، شکل گرفته است و بعد از دوران اوج خود، اکنون نشانه‌های تباهی و انحطاط آن نمایان شده.
روزبهروز تمدّن غرب دارد مشکلات بیشترى در اطراف خود میتند، و این مشکلات اینها را از پا خواهد انداخت؛ این بهخاطر قطع ارتباط با مبدأ هستى است؛ این بهخاطر قطع ارتباط با معدن نور و عظمت است.
فرهنگ غرب اصولاً فرهنگی مهاجم است و به هر دلیلی در هر کشوری رواج یابد، به‌تدریج فرهنگ و هویت آن ملت را نابود می‌کند. با عادی‌شدن گناه بزرگ همجنس‌بازی در غرب، فروپاشی خانواده‌ها و بحران‌ها و مشکلات عمیق دیگر در کشورهای غربی و کشورهای مقلد فرهنگ غرب افزودند: پوسته‌ی فرهنگ غربی پیشرفت ظاهری است، اما باطن آن «سبک زندگیِ مادیِ شهوت‌آلودِ گناه‌آفرین هویت‌زدایِ ضد معنویت» است.
دشمن را بشناسید. به ظواهر دشمن فریب نخورید. مادیگرى، گرایش مادى، تفکر مادى، تمدن مادى، دشمن بشریت و دشمن شماست. دنیاى غرب از دو سه قرن قبل از این به دانش برتر و فناورى برتر دست یافت و سوراخ دعاى ثروت و انباشت ثروت را پیدا کرد. مکتبهاى اجتماعى گوناگونى پدید آمد، تفکرات فلسفىِ اجتماعى گوناگونى پدید آمد - لیبرالیسم مبتنى بر تفکر اومانیستى، فکر دموکراسى و امثال اینها - هدف اینها یا هدف آن کسانى که دنبال این افکار رفتند، این بود که بتوانند بشر را به آسایش، به آرامش و به رفاه برسانند؛ لیکن آنچه در واقع تحقق پیدا کرد، عکس اینها بود. بشر در سایه‌ى تفکر اومانیستى و در جهت نظامهاى انسانگرا نه فقط به انسانیت دست نیافت، به آسایش دست نیافت، بلکه بیشترین جنگها، بیشترین کشتارها، بدترین قساوتها، زشت‌ترین رفتارهاى انسان با انسان در این دوره به وجود آمد.

 

محمود قاسمی

~~خودباختگی و غربزدگی
مغزهایشان را به اصطلاح شستند و به جای آن غرب را نشانده‏اند. استقلال فکری را از ما گرفته‏اند، استقلال خودمان را، شخصیتمان را، از ما گرفته‏اند. ما استقلال شخصیت الآن نداریم. و باید فکر این باشیم که خودمان شخصیت پیدا بکنیم. توجه بکنیم به تاریخ اسلام که ببینیم اسلام در دنیا چه کرده و چه کارهایی اسلام کرده.
قوانین اسلام، غنی‏ترین قوانین جهان
 شما خیال نکنید که غرب خبری هست. در آنجا خبری نیست. ما نمی‏گوییم که آنها کارخانجات ندارند؛ آنها درست کردند همۀ اینها را، اما اساس انسانیت در آنجا نیست. اینها هرچه درست کردند ـ یعنی هرچه نه ـ بسیاری از چیزهایی که درست کرده‏اند، بر ضد انسانیت درست کرده‏اند. این غرب است که دارد اساس اخلاق انسانی را از بین می‏برد، این غرب است که دارد شخصیت انسانیت را از بین می‏برد؛ و ما خیال می‏کنیم که غرب همه چیز دارد. حالایی که غرب اتومبیل درست کرد، پس باید غرب همه چیز داشته باشد. در قوانین، ما قوانینمان غنی‏تر از همۀ قوانین عالَم است.
فروپاشی موازین اخلاقی و اصول انسانی در غرب
غرب دنبال این است که طیاره درست کند؛ به انسان کار ندارد. عالَم را انسان باید درست بکند؛ غرب به انسان کار ندارد. غرب به طیاره کار دارد، و اینطور چیزها، انسان را رو به تباهی دارد می‏برد..
اسلام انسان را محب آدم بار می‏آورد. به آدم عطوفت دارد. آنجایی هم که اسلام جنگ کرده و اشخاص فاسد را از بین برده، برای عطوفت به جامعه است.
20/03/1358
ردّادعای کهنه بودن اسلام و قوانین آن
و همان طوری که ـ غربزده‏اند دیگر ـ هر چه آنها بگویند اینها بی‏دلیل می‏پذیرند. هیچ دلیلی دیگر نمی‏خواهند! هر چه آنها در مقالاتشان بنویسند، این دلیلشان این است که او نوشته! شما در کتابهایی که این قرنها از نویسندگان ما، از به اصطلاح «محققین» ما، نوشته‏اند ـ الاّ بعضی ـ ملاحظه کنید که اینها هر مطلبی را که می‏گویند، آخرش دلیلشان این است که فلان پروفسور در کجا این را گفته! فلان کس در کجا این را گفته. تمام استشهادشان به قول آنها نظیر استشهاد ما به قول خداست! ما هم استشهاد می‏کنیم به قول پیغمبر و خدا در حرفهایمان؛ آنها هم استشهادشان همین نحو است که هرچه که فلان پروفسور گفت همین تمام است! مارکس هرچه گفت درست است دیگر؛
هدف شوم غرب و غرب‏زدگان
هر قصه‏ای پیش می‏آید، قبله‏شان غرب است. آتاتورک ـ من گمان می‏کنم دیده باشم این مجسمه را ـ به من هم گفتند که اینکه ایستاده دستش را این طور کرده و یک مجسمه‏ای هست رو به غرب ـ یعنی همه چیز از آنجا است . یکی از نویسنده‏های اینجا هم، که حالا مرده است [1]او هم می‏گفته است که ما همه چیزمان باید از انگلستان باشد! همه چیزمان. این برای این است که تبلیغات آنها، مغز آنها را تهی کرده است؛ و از خودشان بیگانه شدند. شرقی‏های ما از مَآثِر [2]شرق[غافل شده‏اند]که اروپا گرفته است. کتابهای شیخ‏الرئیس حالا هم در اروپا مورد استفاده است، مآثر شرق را از دست ما گرفته‏اند. و ما را همچو تهی کردند که هرچه صحبت می‏شود ما حرفمان آنجاست
 شرقی را از شرقیت خودش تهی کرده؛ مغز غربی برایِ او گذاشته؛ و مغز غربی انگل. این دیگر در همۀ قشرها هست، همۀ قشرها یک همچو غربزدگی در آنها هست، منتها کم و زیاد دارد. بعضی زیادتر، بعضی کمتر.
نجات کشور از غرب‏زدگی
و ما اگر بخواهیم واقعاً مملکتمان نجات پیدا کند، مقدّم بر همه این است که از این غربزدگی نجات پیدا کنیم. شما ملاحظه کنید، حتی اسم خیابانهای ما «روزولت» ، «چرچیل»، چه! خوب چرا؟ برای اینکه ما برای خودمان شخصیتی قائل نیستیم؛ الاّ شخصیت اروپایی باید باشد. اصلاً مملکت ما تزیین باید بشود به اسماء اینها! این مسئله است. آنها همچو کردند مغز ما را و این طور بار آوردند که اگر بخواهیم یک چیزی بشویم، کتاب می‏نویسیم، اولش هم اسم یکی از آنها باید باشد تا کتابمان را بخرند! جوانهای ما بخواهند کتاب بخرند، اگر چنانچه به اسم مارکس باشد و لنین باشد، مشتری زیاد است. اگر به اسم شیخ‏الرئیس باشد نه! با اینکه تمام اینها یک صفحه از کتب شیخ‏الرئیس را نمی‏توانند بفهمند! ولی مع‏ذلک چون شرقی است، از این جهت[...]. ملاّصدرا را اسمش را نشنیده‏اند، ملاّصدرا اصلاً اسمش را نشنیدند، ملاّهای ما را اسمش را نشنیدند، اما رجال آنها همه. کتابهای ما را نمی‏دانند چه است، می‏گویند «اسلامشناس»!
 اسلام هم وقتی می‏خواهند بشناسند، با حرفهای اروپاییها می‏شناسند. حرفهای غربیها را می‏آورند. فلان غربی اسلامشناس! اسلامی که غربی‏ها برای ما معرفی می‏کنند! این برای این است که ما خودمان را باخته‏ایم در مقابل غرب، شرق خودش را باخته است. تا از این باختگی بیرون نیاید، تا محتوای خودش را پیدا نکند، نمی‏تواند مستقل باشد.
راه دست‏یابی به استقلال؛ رهایی از خودباختگی
استقلال نظامی یک مسئله است؛ استقلال فکری، استقلال روحی، مغز خود آدم مال خودش باشد، همه‏اش توی آن غرب نباشد، هر چه می‏خواهد بگوید: غرب، کی گفته، فلان فیلسوف گفته، فلان چه گفته، این تا شرقیها آن حیثیتی که خودشان داشتند ـ و یک وقتی قبلۀ همه جا بودند. آن وقتی که آنها وحشی بودند، اینها قبله بودند برای آنها ـ تا اینها آن محتوای خودشان را پیدا نکنند و نشوند یک موجود شرقی و خودشان را نشناسند نمی‏توانند مستقل باشند. شما هرچه هم زحمت بکشید، تا دانشگاه ما آن مغز غربیش را کنار نگذارد و یک مغز شرقی پیدا نکند، نمی‏تواند مستقل باشد. دائماً حرف،حرف آنهاست.
10/06/1358
مفاخر خود را از یاد نبرید
شما این مفاخرهای خودتان را از یاد نبرید. روشنفکرهای ما و نویسندگان ما، نویسندگان ما و تمام طبقۀ عالم و روشنفکر توجه به مفاخر خودشان داشته باشند. این قدر طرف غرب سجده نکنند کتاب بنویسند. شما خودت مطلب داری؛ چه کار داری کی چه گفته؟ جهنّم، که گفته! چرا استشهاد به یک قول اجنبی می‏کنی تا روح جوانهای ما را افسرده کنی و اینها را از قالب خودشان بیرون بکنی.


لزوم اِعراض از آثار غرب‏زدگان
شما ملت هم بنابر این بگذارید که اگر یک داروخانه‏ای اسم خارجی داشت از او چیزی نخرید تا اسمش را عوض کند. اگر[در]یک کتابی، این دانشگاهیهای عزیز ما، اینها هم توجه به این معنا بکنند که اگر یک نویسنده‏ای در هر کتابی شروع می‏کند از دیگران در کتابش استشهاد کردن، این کتاب را نخوانند، نخوانند این کتاب را. اگراین طور بکنید و مشتریها کنار بروند ـ اینها می‏خواهند مشتری پیدا کنند ـ اگر مشتریها کنار بروند، اینها هم دست برمی‏دارند از این. کارها. وقتی متاعی مشتری نداشت، دیگر عرضه نمی‏شود. شما بنابراین بگذارید که این چیزهایی که دارد شما را می‏کِشد به طرف غرب و مفاخر شما را زیر پا می‏گذارد و به جای او مطالب غربی را می‏نشاند، شما هم اعراض کنید از او؛ پشت کنید به اینها.
غرب‏زدگی و ظلمت
تمام توجه‏های به عالم طبیعت ظلمت است. همۀ غربزدگیها ظلمت است. اینهایی که توجهشان به غرب است، توجهشان به اجانب است، قبله‏شان غرب است، رو به غرب توجه دارند، اینها در ظلمات فرو رفته‏اند؛ اولیایشان هم طاغوت است.
ملتهای شرقی که به واسطۀ تبلیغات داخل و خارج، به واسطۀ تعلیمات عمّال داخلی و خارجی، رو به غرب آورده‏اند و قبلۀ آمالشان غرب است و خودشان را باخته‏اند و نمی‏شناسند خودشان را، مَآثِر و مَفاخِر خودشان را گم کرده‏اند و خودشان را باخته‏اند و گم کرده‏اند و به جای آنها یک مغز غربی نشسته است، اینها اولیایشان طاغوت است؛ و از نور به ظلمات وارد شده‏اند. و همۀ بدبختیهای شرقیها هم، از آن جمله ماها، همۀ گرفتاریهای ما و بدبختیهای ما هم، همین است که خودمان را گم کردیم، یک کس دیگر به جای ما نشسته است ولهذا می‏بینید که هر چیزی که در ایران هست تا یک اسم غربی نداشته باشد رواج ندارد. داروخانه هم باید اسم غربی داشته باشد. کارخانه‏های ما هم که پارچه می‏بافند باید آن حاشیه‏اش خط غربی باشد؛ اسم غربی هم رویش بگذارند. خیابانهایمان هم باید یک اسم غربی داشته باشد. همه چیزمان باید رنگ غربی داشته باشد. کتاب هم که می‏نویسند همین کتاب‏نویسها، همین روشنفکرها، بعضیشان کتاب هم که می‏نویسند، یا یک اسم غربی روی آن می‏گذارند؛ یا مطالب را وقتی ذکر می‏کنند، استشهاد می‏کنند به قول یک نفر غربی
گسترش غرب‏زدگی توسط رژیم پهلوی
همین طاغوت زمانهای اخیر، زمانهای ما، همینها، دامن زدند به این غربزدگی. هر چیزی را به غرب نسبت داده‏اند. هر مطلبی را از غرب گرفته‏اند. هر مَفْخَری را از غرب گرفتند و به خورد ما دادند. دانشگاههای ما هم در آن زمان دانشگاههای غربی بود. اقتصادمان هم غربی؛ فرهنگمان هم غربی. اصل خودمان را بکلی از یاد بردیم؛ و به جای خودمان یک موجود غربی نشاندیم.
استقلال در گرو خروج از غرب‏زدگی
تا این ملت از این غربزدگی بیرون نیاید استقلال پیدا نمی‏کند. تا این نویسنده‏های ما کتابهایشان به این وضع است که هر مطلبی که مال خود ما هم هست وقتی بخواهند بیان بکنند استشهاد به قول فلان خارجی می‏کنند، فلان غربی می‏کنند، تا از این وابستگی شماها در نیایید، استقلال پیدا نمی‏کنید.
شرق باید خود را بازیابد
فریاد می‏زنند که اختناق است، اختناق است، آزادی نیست! چه شده است که آزادی نیست؟ نمی‏گذارند این آخوندها، زنها و مردها را با هم توی دریا بروند بغلطند! این آخوندها نمی‏گذارند که این جوانهای ما آزاد باشند بروند در مشروبخانه‏ها و در قمارخانه‏ها و در فحشا فرو بروند، آزادی نیست! اینها نمی‏گذارند که رادیو و تلویزیون ما، زنهای لخت را نشان بدهد و آن وجه وقیح را، فضیح را، قبیح را، و بچه‏ها و جوانهای ما را مشغول کند!
آزادی وارداتی و غربی، تخدیرکنندۀ افکار جوانان
این یک آزادی وارداتی است که از غرب آمده است. «آزادی استعماری» است. یعنی ممالک مستعمره را دیکته کردند به آنهایی که خائن به مملکت هستند به اینکه ترویج این آزادیها را بکنید. آزادند که هروئین بکشند، چه بکنند. آزادند که افیون بکشند، آزادند که به قمارخانه‏ها بروند، آزادند که به عشرتخانه‏ها بروند، آزادند که به سینماها بروند. نتیجه چه؟ نتیجه اینکه این جوانهایی که باید برای یک مملکت و برای سرنوشت یک مملکت فعالیت داشته باشند نسبت به سرنوشت مملکت بی‏تفاوت باشند. تمام نظرشان به این است که کی شب بشود ما سینما برویم؛ و کی تابستان بشود ما دریا برویم! همۀ نظر این است. یک آدم افیونی نمی‏تواند فکر کند برای یک مملکت. یک آدمی که مغزش به موسیقی عادت کرد نمی‏تواند برای مملکت مفید باشد. و اینهایی که بازی خوردند از خارج، یا بازی نخوردۀ عمّال خارج هستند، و ترویج موسیقی می‏کنند، ترویج فحشا می‏کنند، ترویج این کارهایی که جوانهای ما را به تباهی می‏کشد می‏کنند، اینها نتیجۀ کارهایشان این است که یک مملکت را که قدرتش باید از جوان سرچشمه بگیرد، باید جوان، آن قدرت را داشته باشد تا اداره بکند، این قدرت را از جوان می‏گیرند.
17/06/1358
بیماری مزمن غرب‏زدگی
 پنجاه سال اینها از غرب به مغزهای آنها بیماری تزریق شده و تربیت شدند اینها به همان تربیتهای غربی؛ و آنها اینها را هم آماده کردند برای اینکه جوانهای ما را آنطوری بار بیاورند.
استقلال در گرو رهایی از غرب و غربزدگان
باید خودمان را پیدا کنیم. شرق باید درِ غرب را ببندد؛ در غرب را به روی خودش ببندد. تا غرب راه به اینجا دارد، شما به استقلال خودتان نمی‏رسید. و تا این غربزده‏هایی که در همه جا موجودند از این مملکت نروند یا اصلاح نشوند، شما به استقلال نخواهید رسید. اینها نمی‏گذارند، ما باید خودمان را پیدا کنیم تا بتوانیم سرِ پای خودمان بایستیم و بفهمیم ما هم موجودی هستیم.
غرب به ما یک چیزی که مفید به حال ما باشد نخواهد داد و نداده است. غرب هر چه به این طرف فرستاده آنهایی بوده که برای خودش مفید نبوده است؛ حالا مُضرِّ به حال ما باشد یا نباشد مطرح نیست.
بازگشت به خویشتن در گرو استقلال فکری
ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم ما چی بودیم، ما در تاریخ چه بودیم، چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم، استقلال نمی‏توانیم پیدا کنیم. تا فکر شما مستقل نباشد، کشور شما مستقل نمی‏شود. بروید دنبال اینکه فکرتان را مستقل کنید. دانشگاهها بروند دنبال اینکه جوانهای ما را مستقل بجا بیاورند، تربیت کنند که بفهمند خودشان یک فرهنگ دارند؛ یک فرهنگ بزرگ دارند. بفهمند فرهنگ از اینجا صادر شده است به خارج. بفهمند که ما هم یک چیزی در عالم هستیم؛
07/08/1358

درندگی و وحشیگری غرب
غرب دارد دنیا را به صورت یک جنگنده، به صورت یک وحشی بار می‏آورد. تربیت غرب انسان را از انسانیت خودش خلع کرده؛ به جای او یک حیوان آدمکش گذاشته است! الآن شما در هر جای دنیا که ملاحظه می‏کنید، الآن هم که یک آرامشی فرض کنید در دنیا هست و جنگهای عمومی نیست، در هر مملکتی که می‏بینید، با دخالت همین امریکا و با دخالت همین شوروی آدمکشی هست. ...غرب حیوان بار می‏آورد. آنهم نه حیوان آرام، یک حیوان وحشی! آدمکش! آدمخوار! پیشرفت، پیشرفت انسانی نیست. پیشرفت حیوانی است. تربیت انسانی نیست. در غرب تربیت حیوانی است. حکومتها را می‏گویم؛ ملتها را نمی‏گویم. حکومتها و پرورشهایی که در حکومتها هست حکومتهای انسانی نیست. غرب پیشرفت کرده، پیشرفت کرده در اینکه حیوان تربیت کرده!
انسانهای ملکوتی در مکتبهای توحیدی
غرب انسان درست نمی‏کند، آنکه انسان درست می‏کند آن مکتبهای الهی است. مکتبهای توحیدی است که تمام همّ انبیا این بوده که آدم درست کنند اگر یک مملکتی آدم داشت، آزادی به جوری که ضرر به غیر نزند؛ استقلال فکری، استقلال روحی، استقلال انسانی.
21/03/1358

محمود قاسمی

~~مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت درباره ماهیت رابطه ایران اسلامی با کشورهای غربی اینگونه تاکید می‌کنند: «آیا ما به دنیای آن‌ها محتاجیم یا آن‌ها (کفار) به دنیای ما؟ اگر آن‌ها به دنیای ما محتاج نیستند پس چرا این همه برای تسلط بر ما و معادن ما، با هم همراهی می‌کنند؟ آن‌ها ابتدا دین را از ما می‌گیرند و از همان‌ها به ما وام می‌دهند و نزول می‌گیرند و یا به صورت صدقه بر ما منت می‌گذارند.»

 

امام خمینی (ره) هم به عنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی در این زمینه فرموده است: «آنکه ما یادمان است [در این] پنجاه و چند سال، بد‌ترین اوقات را مملکت ما گذراند، بد‌ترین اوقات تاریخ ما بود؛ یعنی از همه اطراف به ما هجوم آورده بودند، به مملکت ما هجوم آورده بودند. همۀ قشر‌ها را بعد از مطالعه در خدمت گرفته بودند؛ و ما را از خودمان بکُلی تهی کرده بودند. باید ما، نه ما تن‌ها، شرق باید، شرق که خودش را که گم کرده پیدا کند. این‌ها با تبلیغات خودشان ما را همچو به غرب برگرداندند و غربزده کردند که همه چیز خودمان، همۀ مفاخر خودمان، یادمان رفت، برای خودمان دیگر چیزی قائل نیستیم. همین چند روز پیش از این یک آقایی ـ که من نمی‌‏شناسمش ـ آمد اینجا نشست همچو تُند تُند هِی شروع کرد گفتن که آقا ما محتاجیم به آن‌ها، ما محتاجیم به آن‌ها، ما از آن‌ها همه چیز باید بگیریم! من اصلاً جوابش را ندادم. یک همچو مغزهایی است! ما تا نفهمیم که محتاج به آن‌ها نیستیم، نفهمیم که آن‌ها محتاج به ما هستند نه ما محتاج به آن‌ها، نمی‌‏توانیم اصلاح بشویم. شرق همه چیز دارد. فرهنگش از فرهنگ غرب بهتر است، فرهنگ غرب از شرق رفته است، همه چیزش از غرب بهتر است، فقط تُهیش کردند از خودش. فقط تبلیغات دامنه‏داری که به وسیلۀ نوکرهای این‌ها ـ که الآن هم موجودند در مملکت ما، الآن هم با صورتهای مختلف در مملکت ما موجودند، و مع‏الأسف اشخاصی دامن می‌‏زنند به اینکه این‌ها را بزرگ کنند ما را از خودمان تهی کردند به طوری که ما خیال می‌‏کنیم هر چیز که هست از آنجاست. ما تا خودمان را پیدا نکنیم، تا شرق خودش را پیدا نکند، تا این گمشده پیدا نشود، نمی‌‏توانیم سر پای خودمان بایستیم.»

محمود قاسمی