:
عقل در یونان باستان معنائی متفاوت با معنای عقل جدید داشته است. افلاطون ادراکات محسوس و غیر معقول را بی ارزش تلقی می کرد و ادراکات معقول را در دو مرحله مورد بررسی قرار می دهد:
1. ادراک عقلی حسابگرانه و ریاضی(دیانویا)
2. ادراک عقلی ای که منجر به علم حقیقی می گردد؛ یعنی به دریافت حقایق کلی عقلانی نائلمی شود(نوئزیس)
در نظر افلاطون دیانویا جزء سافل عقل یا همان عقل استدلالی و اعداداندیش است؛ او معتقداست این عقل مبنای خود را برخی اصول متعارفه یا موضوعه قرار می دهد. اما نوئزیس مرتبه ادراک ماهیات عقلانی امور و حقایق اشیاء است. واژه یونانی دیانویا و نیز واژه نوئزیس هر دو از ریشه یونانیNoein به معنای دیدن، تعقل و ادراک کردن گرفته شده است. در نگاه افلاطون دیانویا تماما مرتبه عقل جزوی است و سیر دیالکتیکی از واژه دیالکتیک همانا حلقه اتصال دیانویا به عنوان مرتبه نازل عقل، به نوئزیس است و مرتبه نوئزیس مرتبه نائل شدن به درک حقایق مجرد عقلانی است. افلاطون معتقد است که در سیر نزولی دیالکتیکی، دیانویا وظیفه تحلیل متکثرانه اخذ و استنتاج نتایج تحلیلی از دریافت های کلی و واحد نوئزیس را بر عهده دارد.
عقل در نگاه افلاطون در نسبت با علم عقول مجرده(مُثُل) معنا می یابد و ازاین رو گویی او می خواهد که عقل تحلیلی را تحت هدایت نوئزیس و مُثُل قرار دهد.اما نکته اینجاست که خود حقایق عقلانی مورد نظر افلاطون از سنخ امور قدسی صرف نیست و نحوی گنگی و ابهام در خصوص ماهیت شهودی و روحانی و توحیدی آنها وجود دارد. و نیز در نگاه افلاطون رسیدن به عالم مثل نتیجه سلوک عقلانی با پای عقل جزوی است، نه نتیجه موهبت و فراخوانی شهودی از عالم غیب و عالم حقایق ازلی و سیر دل آگاهانه توسط عقل قدسی(شهود قدسی).
معنای ماقبل سقراطی- افلاطونی عقل، واژه لوگوس یونانی که از ریشه Lego وlegein به معنای گفتن است، برای عقل بکار برده می شده و این کلمه دارای معانی ای نظیر گفتار،سخن،برهان،کلمه، عقل، مبدأ اصل، قوه،استدلال و... بوده و حکایت گر این است که در نزد دانایان یونانی ماقبل هراکلیتوس و تا حدی در نزد همین فرد، عقل به معنای حکایت کردن از غیب و شهود و شنیدن حضوری بانگ وجود و سخن ذات هستی و مبدأ عالم بوده و نوعی قداست و روحانیت داشته است.
از انکساگوراس به بعد به جای واژه لوگوس از نوس(Nous) استفاده می شود که تاحدی نزدیک به معنای رایتو(Ratio) لاتینی است که نحوی عقل تقلیل یافته و ناسوتی شده و دارای حسابگری است. عقل افلاطونی(نوئزیس)یقینا از سنخ لوگوس نیست اما هنوز برخی ته مایه های ناسوتی شده آن را داراست.
در فلسفه ارسطو عقل تقریبا معادل عقل جزوی است، هرچند که در نگاه ارسطو نیز عقل آدمی باید از هدایت عقل فعال بهره مند گردد اما به نظر می رسد که عقل فعال مورد نظر ارسطو، چیزی جز یک عقل جزوی شبه متعالی نیست و حتی به اندازه مثل افلاطونی هم روحانیت ندارد.
در نزد ارسطو هم عقل در یک سلوک صرفا عقلانی و بی آن که از سوی غیب فراخوانده شود و یامورد موهبت و لطف قرار گیرد یا به انکشاف و شهود دست یابد، یک سیر استدلالی برای فهم کلیات را طی می کند. در نظر ارسطو این کلیات وجود عینی ندارند بلکه محصول انتزاع از محسوسات هستند.
عقل ارسطویی تقریبا یک عقل جزوی معرفت جداست نه کارافزا و در خود نوعی خودبنیادی پنهان دارد و در حقیقت همان عقل منقطع از وحی و شهود است.
هنگامی که عقل آدمی از هدایت عالم قدسی و وحی دینی محروم گردد و شأن خود را شأن استدلال نظری و فهم کلیات و سلوک عقلانی گرداند، عقل منقطع از وحی یا عقل جزوی نامیده می شود. این عقل جزوی به یک اعتبار و بدون در نظر گرفتن تقسیمات و مراتب به دو قسم تقسیم میشود:
1.عقل جزوی تا حدی معرفت جو و استدلال گر و کیفی اندیش عالم مدار، که خودبنیادی مستور دارد(عقل یونانی- رومی)
2.عقل جزوی کمی اندیش و خود بنیاد و تصرف در دنیا و استیلاجویی نسبت به طبیعت وانسان ها دارد و اعداد اندیشی صرف است. فرانسیس بیکن یکی از مبلغان اومانیستی مدرن هدف از عقل مدرن را افزایش قدرت آدمی می داند نه افزایش معرفت، و آدمی مالک الرقاب هستی تلقی می گردد. و دکارت شاخص ترین نماینده عقل مدرن آدمی را مالک الرقاب تلقی می کند. عقل مدرن تجسم نفس اماره آدمی است که بشر با آن خود را سوژه فرض کرده و تمامی عالم را ابژه می پندارد و از این رو به یک نگاه ابزاری و شیئی انگار نسبت به دیگران و اساسا کل هستی می رسد.
آدورنو از متفکران پیرو حلقه فرانکفورت، عقل جدید را عقل ابزاری نامیده است ومعتقد است که این عقل اساسا خردباوری نیست. (تحقق معنای واقعی خرد زمانی ممکن است که عقل آدمی تحت هدایت عقل کل قرار گیرد. که عقل قدسی یا شهودقدسی نامیده می شود.)
ماهیت غیرخردمندانه عقلانیت نفسانیت زده مدرن و روح استیلاجو و کمی اندیش و ابزاری آن توسط نویسندگان و متفکران پست مدرن غربی و به ویژه مارتین هیدگر، میشل فوکو،تئودور آدورنو و ماکس هورک هایمر نیز بارها مورد تأکید قرار گرفته است. این عقلانیت سود محور نفسانی سیطره جو مبنا و محور روح سرمایه داری جدید و تمامی نظام های سرمایه سالار به ظاهر متفاوت نظیر صور مختلف سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی و فاشیسم و اقتصاد مختلط و اقتصادهای کشورهای موسوم به جهان سوم است. این عقل ماهیتی خود بنیاد،زبانی کمی اندیش و خصلتی بحران زده دارد و آدمی را در نسبت بُعد از حق و حقیقت نگاه می دارد.
در سیطره این عقل انسانها بیش از گذشته گرفتار خودبیگانگی و تنزل به سطح اشیاء گردیده و روابط شیئی گونه و ابزاری مابین آنها جانشین همبستگی ذاتی و هم زبانی وجودی و اتحاد معنوی گردیده است.عقل مدرن مظهر استبداد نفس اماره فردی و جمعی است، عقل جدید با عصر جدید و از اواخر قرن چهاردهمو اوایل قرن پانزدهم ظهور کرده است. دوران رنسانس دوره تکوین روح مدرن و عقل جدید بوده است. پس از آن دوران رفرماسیون مذهبی از راه رسید و عقل مدرن تصرفات مورد نظر خود را در تعالیم سنتی مسیحیت انجام داد. در عصر روشنگری خرد ابزاری مبنای علوم انسانی و نظام های سیاسی و حقوقی می گردد.
عقل جدید در نیمه قرن 18 و نیمه قرن 19 موجب انقلاب صنعتی و پیدائی تکنولوژی جدید می گردد و هم زمان با آن رویکرد دراماتیک به عنوان مخالف سیطره تام و تمام عقلانیت و از موضع ناخودآگاه ناسوتی بشر به ستیز با عق گرائی جدید می پردازد. و با ظهور پسامدرنیسم دوران بحران مدرنیته و انتقاد نسبت به عقل اومانیستی(عقل خود بنیاد مدرن)آغاز می گردد و تا امروز بر شدت آن افزوده شده است.