بهمن

وبلاگ تخصصی در انسان شناسی و جامعه شناسی

بهمن

وبلاگ تخصصی در انسان شناسی و جامعه شناسی

 

ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ ﴿٢٩/ حج ﴾

آن گاه باید مناسک حج و حلق و تقصیر را به جای آرند (یعنی سر بتراشند و ناخن و موی بسترند تا از احرام به درآیند) و به هر نذر و عهدی که (در حج) کردند (یا به هر پیمانی که با خدا و خلق بسته‌اند) وفا کنند و طواف را گرد خانه عتیق (بیت الحرام کعبه) به جای آرند.

ذریح محاربی می‌گوید که من از امام ششم سلام الله علیه سؤال کردم: «قال: قلت لابی عبد الله (علیه السلام): انّ الله أمرنی فی کتابه بأمر فأحب أن أعمله»؛ ذریح به امام ششم عرض کرد: خداوند در قرآن مرا مأمور کرد به یک کاری که من دوست دارم آن کار را انجام بدهم. «قال: و ما ذاک؟»؛ امام فرمود: آن کار چیست که تو مأموری و علاقه‌مندی امتثال کنی؟ «قلت: قول الله عزّوجلّ (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُم) اینکه خدا فرمود زائران بیت الله تفثشان را انجام بدهند و نذرشان را وفا کنند؛ من می‌خواهم به این دستور عمل کنم. شما این دستور را برایم معنا کنید: (لْیَقْضُوا تَفَثَهُم) یعنی چه؟ «قال: (لْیَقْضُوا تَفَثَهُم) لقاء الامام»؛ یعنی بعد از حج باید به حضور امامشان مشرف بشوند «(وَلْیُوفُوا نُذُورَهُم) تلک المناسک»؛ آن عهدها را که باید انجام بدهند یعنی همان مناسک را طواف و نماز طواف سعی بین صفا و مروه و مانند آن؛ پس (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُم)؛ یعنی باید به حضور امام مشرف بشوند و وفای به عهد هم انجام آن مناسک است. این روایت را عبدالله بن سنان از ذریح محاربی نقل می‌کند. عبدالله می‌گوید که ذریح محاربی از امام ششم این جریان را نقل کرد.

بعد عبدالله بن سنان که خودش از اصحاب حضرت است گفت که من این مطلب را از ذریح محاربی شنیدم و برای من تازگی داشت که (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُم) منظور لقاء الامام باشد «فأتیت أبا عبد الله (علیه السلام)»؛ آمدم حضور امام ششم (سلام الله علیه) «ثم فقلت جعلت فداک قول الله عزوجل (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُم)»؛ این را برای ما معنا کنید. عبدالله بن سنان خودش از شاگردان امام ششم (سلام الله علیه) است بعد از شنیدن این جریان از ذریح محاربی گفت من آمدم حضور حضرت صادق (سلام الله علیه) به حضرت عرض کردم، این جمله قرآن را برای ما معنا کنید: (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ) یعنی چه؟ (وَلْیُوفُوا نُذُورَهُم) یعنی چه؟ «قال اخذ الشارب و قص الاظفار» (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُم)؛ یعنی موی شارب را کم کردن و گرفتن و چیدن و ناخن را چیدن و کوتاه کردن خلاصه اصلاح ناخن و اصلاح صورت «و ما اشبه ذلک»؛ یعنی تطهیر سر و صورت. آن‌گاه عبدالله بن سنان عرض می‌کند که: «جعلت فداک ان ذریح المحاربی حدثنی عنک بانک قلت له (لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ) لقاء الامام (وَلْیُوفُوا نُذُورَهُم) تلک المناسک»؛ عبدالله بن سنان می‌گوید من به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: که ذریح محاربی از طرف شما نقل کرد که منظور از (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ) لقاء الامام است، شما برای من تفسیر می‌کنید که (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُم)چ یعنی گرفتن موی شارب و چیدن ناخن «فقال» امام ششم (سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: «صدق ذریح و صدقت»؛ نه کذب خبری است و نه کذب مخبری؛ هم او آدم درستگوست هم خبر درست است من این‌چنین گفتم (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ) یعنی لقاء الامام و آنچه هم که او نقل کرد درست نقل کرد هم او صادق است و هم خبر صدق است هم صدق خبری است هم صدق مخبری و من هم که گفتم درست گفتم «قال: صدق ذریح و صدقتُ.

چطور (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ) هم به معنای تطهیر ظاهری است که سر و صورت را اصلاح کند و دست را اصلاح کند، هم تطهیر باطنی است که لقاء المعصوم باشد؟ فرمود: «ان للقرآن ظاهرا و باطنا و من یحتمل ما یحتمل ذریح»؛ قرآن یک ظاهری دارد که (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ) همان اصلاح ظاهر بدن است؛ یعنی گرفتن ناخن و گرفتن موی شارب [و] یک باطنی دارد که منظور اصلاح باطن است تطهیر باطنی مراد است که لقاء المعصوم باشد و چون هر سائلی آن تحمل را ندارد که ما اسرار قرآن را برای او بازگو کنیم لذا برای خیلیها ظاهر قرآن را معنا می‌کنیم برای خواص باطن قرآن را فرمود: «و من یحتمل ما یحتمل ذریح» این ذریح محاربی از کسانی است؛ که جزء حاملان اسرار است اینکه در زیارت جامعه کبیر به ائمه (علیهم السلام) عرض می‌کنید «محتمل لعلمکم محتجب بذمتکم»؛ یعنی من به عنایت شما و عنایت الهی خواهانم که به دامن شما متوسل بشوم؛ احتجاب کنم و در این حجاب بمانم، از حوادث محفوظ بمانم «محتجب بذمتکم» شما مرا پناه بدهید و «محتمل لعلمکم» علم شما را تحمل کنم. این ناظر به همان احادیث معروفی است که: «ان حدیثنا صعب مستصعب لا یحتمله إلاّ ملک مقرب أو نبی مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للایمان»؛ آشنایی با اسرار قرآن کریم یک تحمل بیشتری می‌طلبد. حضرت فرمود: در بین شاگردان کسی که مانند ذریح باشد و اهل تحمل باشد اگر ما دیدیم باطن قرآن را هم برای او معنا می‌کنیم.

بنابراین تمامیت حج و بلکه هر عملی در پرتو لقای امام علیه السلام است. حال که در انتهای رمضان بوده و ماه صیام خداوند به نهایت خود رسیده است و عید نزدیک است، بایستی دانست تمامیت عمل مومنین به لقای امام است و بس.

در هر حال اینکه فرمود: «من تمام الحج لقاء الامام» نشانه آن است که این (وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ لِلّهِ) هم معنای ظاهری دارد که اتمام مناسک حج دارد و هم معنای باطنی دارد که لقاء المعصوم (سلام الله علیه) باشد.

تطهیری که در قرآن کریم برای حج ذکر شده است، این یک مصداق ظاهری دارد و آن اصلاح سر و صورت و دست است [و] یک مصداق باطنی دارد و آن شرفیابی به حضور امام است و منزه شدن و طاهر شدن از جهل است و ضلالت است و امثال ذلک؛ هر دو در حقیقت تفث است.

مرحوم فیض (رضوان الله علیه) لقای امام را در زمان غیبت اینگونه معنا کردند که در زمان غیبت باید به قبور آنها مشرف شد.

 

محمود قاسمی

الأمالی للصدوق عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ: إِذَا أَتَى شَهْرُ رَمَضَانَ فَاقْرَأْ کُلَّ لَیْلَةٍ إِنّا أَنْزَلْناهُ أَلْفَ مَرَّةٍ فَإِذَا أَتَتْ لَیْلَةُ ثَلَاثَةٍ وَ عِشْرِینَ فَاشْدُدْ قَلْبَکَ وَ افْتَحْ أُذُنَیْکَ لِسَمَاعِ الْعَجَائِبِ مِمَّا تَرَى قَالَ وَ قَالَ رَجُلٌ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ أَعْرِفُ أَنَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ تَکُونُ فِی کُلِّ سَنَةٍ قَالَ إِذَا أَتَى شَهْرُ رَمَضَانَ فَاقْرَأْ سُورَةَ الدُّخَانِ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ مَرَّةً وَ إِذَا أَتَتْ لَیْلَةُ ثَلَاثَةٍ وَ عِشْرِینَ فَإِنَّکَ نَاظِرٌ إِلَى تَصْدِیقِ الَّذِی عَنْهُ سَأَلْتَ أمالى الصدوق ص 388، و هو شطر من حدیث طویل فى شأن انا أنزلناه فى لیلة القدر بروایة العباس بن حریش تراه فى الکافى ج 1 ص 252.

 

محمود قاسمی

بعثت پیامبر اکرم صلوات الله علیه بزرگترین واقعه تاریخ جهان است؛ انسان در این موقعیت است که به عالم معنا متصل می­گردد و با اخبار و انباء از عالم غیب، حقایقی را بواسطه قوای علمی خود(جبرئیل) تنزل داده و بشر ظلمت زده را مرحوم رحمت الهی برای فهم عوالم غیبی و اسمائی نموده تا بهره ای از فهم و لذائذ توحید صمدی برد که مقصود بالذات دعوت انبیاء بوده است. پیامبر اکرم با عالی ترین معرفت به الله و شهود تام خود بزرگترین تحول شناختی و معرفتی را در عالم ما ایجاد نموده است که شعاع آن زوایای زندگی عینی و ذهنی ما را فرا گرفته است و به این واسطه است که بشر از مواهب و معارف جامع وحیانی بهره مند گشته و نجات بخش عالمیان در تکامل قربی گردد. چنین شریعت جامعی رقیقه ای از حقایق ربوبی و اسمائی است، بنابراین بایستی احکام شریعت را ریشه در عالم معنا و دولت اسمائی و آسمانی آن جستجو کرد و نبایستی علل و ریشه های احکام را محصور در تجسم انسان و طبیعت خاکی و غوطه وری در آن توجیه نمود، که مقصود بالعرض است و از روحانیت انسان و نظام اسمائی و معنایی احکام شریعت غافل گشت و نسبت احکام با عالم اسمائی و حقایق ربوبی را بدست فراموشی سپرد و اراجیف سخیفه را به نام علل و حکمت احکام و شریعت به خورد عوام داد، هرآنچه در مدار احکام لازم تشخیص داده شده و ضروری بوده است، اولیای حق اظهار نموده و مناط احکام به قدر فهم مخاطبین ایراد گشته است. الحاصل عمده بعثت نبوی و انزال قرآن را در این مقصد شریف معرفت الله بایستی جستجو نمود که بواسطه آن در هر وحشتی، مونسی و در هر تنهایی، رفیقی و در هر ظلمتی، نوری و در هرضعفی، نیرو و قدرتی و در هر مرضی، شفائی حاصل نماید و با بی توجهی به علم اسماء و توحید صمدی و کیفیت تصرف ذات مقدس و سائر شئون آن منجر به آن شود که مقامات سالکین برای سلاک الی الله حاصل نگردد و تجمع و وحدت در تمام عرصه های زندگی از دست داده و مبتلا به پراکندگی گردد.  ممکن است انسان را یک نظر به نامحرمان یا یک لغزش کوچک لسانی مدتها از سرایر چنین توحیدی باز دارد و گاهی گناهی سرنوشت انسانی را بطور کلی تغییر دهد. از همین رو است که هر ضیافتی در مضیف ربوبی، در اطوار واحوال گوناگون محقق گردد، علامت ورود به ضیافه الله را بایستی درتضایف معرفت جستجو نمود که تنها بادرک فقر تغذیه صورت پذیرد و با توحید صمدی و هر امر که با آن تناسب و قرابت دارد، ذهن و عین انسانی تجمیع گشته و همّم انسان واحد گردد و از توجه به تکاثر و کثرت اعراض نماید چراکه در تعدد آلهه فساد نهفته است.تکالیف شریعت خاتم، آدمی را به سرحدّی رساند که خود اتیان تکالیف، موثر و منجر به معرفت افزایی گردد. بنابراین بر اساس قرب فرایض می توان گفت که تکلیف معرفت بخش باشد.اتمام، محمود قاسمی قلعه بهمن.

محمود قاسمی

در مباحث فرهنگی و مقوله کتاب و نشر، هدف از ممیزی چیست؟

برخی گمان می کنند افکار عمومی نوعا و ذاتا در مقام و جایگاهی قرار دارند که می‌تواند در موضوع تولید و نشر کتاب معیار و میزان تشخیص سلامت  و حقیقت از غیر آن باشند. یعنی گویا افکار عمومی معیار و میزان تشخیص حقیقت و حق از باطل است.

 در غرب مدرن، ایدئولوگ های لیبرالیست و پیروان برخی گونه های دیگر دموکراسی اومانیستی در حوز تبلیغات و در رسانه ها به نحوی سخن می‌گویند که ماحصل آن، این است که گویا افکار عمومی معیار و میزان حق و باطل و صحیح و غلط است. ولیکن جای سئوال است که آیا در همانند نظارت بر تولید و تزویع مواد خوراکی، دارویی و... نیز چنین رجوع و تفویضی به افکار عمومی می شود یا نظارت و شاخص گذاری و استاندارد های خاص به خود را دارا است. و یا اینکه چه بسا فرهنگ مقوله ای برای فرافکنی واقع شده است که از توجه و فشار افکار عمومی در مسائل اقتصادی و دیپلماسی بین المللی و... بکاهد.

معرفت شناسی اومانیستی فاقد معیار و میزان روشنی برای تعریف و فهم و شناخت حقیقت بوده است بلکه در صور متاخر آن اساسا منکر حقیقتند. این امر بدان جا انجامیده است که قضاوت افکار عمومی را به عنوان میزان و معیار عنوان کرده‌اند. البته چون ایدئولوگ‌ها و استراتژیست‌های لیبرالیست در عمل و در واقع بی‌پایگی مدعای خود بودند،‌ با طراحی و اجرای سازوکارهای مختلف از جمله رسانه‌ها و استفاده از امکانی که صنعت فرهنگ و نظام آموزش رسمی مدرن و دیگر ابزارهای مستقیم و غیرمستقیم تاثیرگذاری و جریان سازی در ذائقه و باورهای عمومی برای شان فراهم می‌کرده است، مدیریت افکار عمومی و محتوا سازی برای آن و رهبری اش را بر عهده گرفته اند.

زیرا در تفکر اومانیستی معیار و میزان ثابت  و روشن و مطلقی برای شناخت حقیقت وجود ندارد اما در عمل غول‌های رسانه‌ای انحصارات سرمایه‌داری و تکنوکرات-بوروکراتهای شاغل در صنعت فرهنگ و ژورنالیست‌ها و ایدئولوگ‌های لیبرالیست و فمینیست و... است که افکار عمومی را مدیریت و اداره و کنترل و رهبری می‌کنند.

در افق متفکر دینی که معیارها و موازین روشنی برای تشخیص حق از باطل و خیر از شر وجود دارد و حقیقت و حق و مبنا و اساس نظام هستی است، راه های مشخص و معیارهای معینی برای تشخیص و فهم  و وصول به حقیقت وجود دارد و به هیچ وجه پذیرفتنی نیست که ذائقه و رای اکثریت و یا عموم مردم ( که امروزه از آن به افکار عمومی تعبیر می کنند) به عنوان معیار و میزان تعیین گردد.

در چارچوب تفکر اسلامی در قلمرو فرهنگ و تولید و و نشر کتاب، برای تشخیص خیر از شر (یعنی آنچه که به آن ممیزی می‌گویند) معیارها و موازین و طرق مشخص وجود دارد و به هیچ روی نمی‌توان مبنا و معیار را رای و قضاوت اکثریت یا عموم قرار داد. بحث ممیزی از مقوله فهم و شناخت حقیقت و مباحث کیفی است و نمی توان آن را شاخص های کمی و عددی ذائقه و قضاوت اکثریت و یا عموم مردم  و تعابیری چون افکار عمومی سنجید.

این مدعا که گویا هیچکس در ممیزی بالاتر از وجدان و افکار عمومی نیست اگر چه روایت و بیانی از مشهورات اومانیستی است؛ اما به هیچ وجه با تفکر دینی و حمکت اسلامی سازگاری و تطبیق ندارد و چون مدعایی فاقد حقانیت است، در اجتماعات لیبرال - اومانیستی نیز در عمل به آن بی توجهی گردیده است و افکار عمومی به طرق مختلف ساخته و کنترل و مدیریت و هدایت می شود. اگر چه رسانه ها و پروپاگاندیست های لیبرال در شعار و حرف به منظور فریب اذهان به طور سازمان یافته این مدعا را چونان امری مشهور مستمرا عنوان می کنند.

بنابراین عاقلانه و عادلانه و شرعی نیست که افکار عمومی را در مقام بهترین میزان قرار دهیم و احیانا  بخواهیم بر اساس رای و نظر آنها سمت و سوی حرکت و برنامه ریزی های فرهنگی را تعیین و ترسیم نماییم.

برخی به مسئله ممیّزی پیش از انتشار کُتب حمله کرده و گفته اند: "هیچ‌کس در ممیزی، بالاتر از وجدان افکار عمومی نیست؛ آنها می‌دانند به استقبال چه کتابی بروند و چه کتابی را در انزوا قرار دهند. صاحبان فرهنگ ما نیاز به ارشاد و گشت ارشاد ندارند."

طبق نظر فقهی امام خمینی ره، جلوگیری از گمراهی جامعه از امور واجبه است. امام بر همین اساس، حتی فروختن کاغذ به کسی که مطالب گمراه کننده در آن کاغذها می‌نویسد را "حرام" می‌دانند، چه برسد به مجوّز نشر دادن به کتابهای ضد اسلام! بر مبنای نگاه فقهی امام، کسی که به کتاب گمراه کننده و فاسد، مجوّز چاپ می‌دهد، زمینه را برای افساد جامعه فراهم می‌کند.

امام در کتاب "المکاسب المحرمة" می‌فرمایند: «إنّ دفع‏ إضلال‏ الناس من الأمور التی یهتمّ به الشارع الأقدس، فکیف یمکن القول بجواز بیع القرطاس ممّن یعلم أنّه یکتب فیه ضدّ الإسلام و ردّ القرآن الکریم.» یعنی: جلوگیری از گمراهی مردم، از اموری است که شارع مقدّس نسبت به آن بسیار اهتمام دارد. بنابر این چگونه می‌توان فروش کاغذ را به کسی که می‌خواهد در آن کاغذها مطالبی ضد اسلام بنویسد جایز دانست؟! (المکاسب المحرّمة، ج1، ص201)

 

مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی شاگرد برجسته مکتب فقهی و اخلاقی امام خمینی ره در توضیح این فتوای امام فرمودند: «یک وقت خیال نکنید فقط مسئله فروش کاغذ است؛ نه، اینجا امام کاغذ را به عنوان مثال مطرح کرده است. بلکه هر نوع زمینه سازی برای نشر کتب ضد اسلام حرام است؛ چه کاغذ بفروشی، چه جواز نشر بدهی، چه چاپ کنی، چه توزیع کنی، چه خرید و فروش کنی، همه و همه حرام است.» (سلوک عاشورایی، ج1، فصل هشتم)

بر اساس همین دیدگاه فقهی است که امام خمینی، ممیّزی پیش از نشر را یک ضرورت غیرقابل انکار دانسته و می‌فرمایند: «نوشته هایى که می‌خواهد طبع بشود، یک چند نفرى که می‌دانید، یقین دارید که آنها آدمهایى هستند که مستقیم هستند، و در راه مسیر ملت و کشور هستند و وابستگى به هیچ‌جا ندارند، آنها نوشته‌ها را مطالعه کنند، درست دقت کنند در آن، و بعد از اینکه دقت کردند در روزنامه یا در مجله نوشته بشود. این طور نباشد که یک وقت بنویسند و منتشر بشود، بعد بفهمند که این نوشته بر خلاف بوده است؛ این یک چیزى است که لازم است. باید کتابهایى که نوشته می‌شود، و همین طور چیزهایى که منتشر می‌شود، اینها باید درست توجه بشود. و افراد مطّلع، مدبِّر و کسانى که از مکتبها اطلاع دارند و مسیر آنها را می‌دانند، اینها توجه بکنند، و کتابها را مطالعه کنند قبل از انتشار. این، هم صلاح خود شماست و هم صلاح ملت است.» (صحیفه امام، ج13، ص474)

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در تبیین این مسئله می‌فرمودند: «آزادی بیان به طورِ مطلق را هیچ عاقلی نمی‌پذیرد؛ در یک جامعه اسلامی چه کسی باید آزادی را تحدید کند؟ اسلام باید تحدید کند. تشخیصش با کیست؟ با کارشناس اسلامی. دیدگاه اسلام این است. حالا تو می‌گویی اسلام زور گفته است؟! من از شما سؤال می‌کنم: اگر در جامعه ای که بُعد جسمانی مطرح است بگویند:«برای حفظ سلامتی مردم، پخش هروئین ممنوع است». آیا این زورگویی است؟! چطور اینجا نمی‌گویی که این زورگویی است؟!»

حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی «رضوان الله تعالی علیه» در این باره آورده است:

«به قول ما طلبه‌ها «إن قُلت»! اگر بگویی «من شبهه را در جامعه منتشر می‌کنم، تو برو جوابش را بده»؛ إن‌شاء الله این حرف از خباثتت نباشه! از روی بی سوادی و نفهمیت باشه! بعد هم این آیه را بخوانی که «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»، این حرف مثل این است که کسی ایدز گرفته باشد و بگوید «من خونم را به مردم تزریق می‌کنم، تو هم برو مردم را معالجه کن»! یا یک معتاد بگوید «من بین مردم هروئین پخش می‌کنم و معتاد درست می‌کنم، تو برو ضررهایش را به مردم بگو تا مصرف نکنند یا اگر مبتلا شدند، مداوایشان کن»! این منطق است یا مغالطه است؟! می‌گوید «من شبهه را القا می‌کنم، تو برو از ذهن مردم بیرون بیاور»؛ این حرف، منطقی است؟! این جواب اوّل بود؛ ثانیاً تو به من بگو که شبهه را در ذهن چه کسی وارد کرده‌ای، تا من بروم و از ذهنش بیرون آورم؛ من چه می‌دانم که این کتاب گمراه‌کننده تو به دست چه کسانی افتاده است؟! من که نمی‌دانم این نشریه خبیث و کثیف و ضدّ اسلام تو ـ که امام «ره» می‌فرماید اضلال است و ضدّ قرآن است‌ـ به دست چه کسی رسیده است، تا بروم جوابش را بدهم. آن آیه «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» هم برای کسی است که صحیح را از سقیم و بلکه أصحّ را از صحیح تشخیص دهد و این را بفهمد که این حرفی که تو با لعاب شیرینی داری به او می‌دهی بیچاره‌اش می‌کند.»

 

محمود قاسمی

« اگر ما می خواهیم در مورد مسئله زن، درست فکر کنیم و درست حرکت کنیم و دچار خطا نشویم باید ذهنمان را از حرف های کلیشه ای فرآورده غربی ها به کلی خالی کنیم. غربی ها نسبت به مسئله زن بد فهمیدند، بد عمل کردند و همان فهم بد و غلط و عمل گمراه کننده و مهلک خودشان را به صورت سکه رایج در دنیا کردند.» مقام معظم رهبری(مد ظله العالی)

زن غربی پریشان و پشیمان است اما مجبور است ادای شادبودن را درآورد

زن غربی هویتش به تاراج رفته و گرفتار ظلمی گردیده است که یارای رهایی از آن را ندارد

ظلمی که «جوانا فرانسیس» نویسنده و روزنامه نگار زن آمریکایی به صراحت به آن اذعان کرده است . این زن مسیحی چند سال پیش به زنان مسلمان لبنان که در زیر آماج بمباران اسرائیل بودند نامه می نویسد و با رشک بردن به عفت و حیا و نجابت زنان مسلمان و بر شمردن ظلم بزرگی که به زنان غربی شده است از زنان مسلمان می خواهد در دامی که غرب برای آنان گسترده است گرفتار نشوند و به جای تقلید از زن غربی ،حافظ عفت و نجابت خود باشند.

این نویسنده آمریکایی در بخشی از این نامه می گوید: « ما زنان غربی شستشوی مغزی داده شده ایم که باور کنیم شما زنان مسلمان مورد ظلم واقع شدید. اما در حقیقت این مائیم که مورد ظلم واقع شده ایم، برده مُدهایی هستیم که پستمان می کند، نسبت به وزن و انداممان عقده ای شده ایم و گدای محبت مردانی هستیم که نمی خواهند رشد فکری یابند…در اعماق وجودمان می دانیم که سرمان کلاه رفته است.»

متن کامل نامه در ادامه مطلب آمده است.

قصد داشتم بخش هایی از این نامه را که بی پرده به بعضی مسائل پرداخته است حذف نمایم (چون بیان بی پرده بعضی مسائل را نمی پسندیدم ) اما برای اینکه دخل و تصرفی در متن نامه نکرده باشم علیرغم اکراه قلبی ،متن کامل نامه را در ادامه مطلب آوردم.

n۰۰۱۲۸۲۷۰-b

متن نامه «جوانا فرانسیس» نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی به زنان مسلمان لبنان:

در میان تهاجمات اسرائیل در لبنان و جنگ ترور صهیونیست‌ها، اکنون مسائل جهانی به موضوع اصلی خانواده‌های آمریکایی بدل شده است.من کشتار ،مرگ و نابودی را که در لبنان اتفاق افتاده می بینم ،اما من چیز دیگری را هم می بینم.

من تو را می بینم…

من نمی توانم کمکی بکنم اما می ببینم که تقریبا هر زنی ،بچه ای بغل کرده یا اطراف او بچه هایی هستند. می بینم هرچند آنها پوششی محجوبانه دارند لیکن هنوز زیباییشان می درخشد . اما این فقط زیبایی بیرونی نیست ، که متوجه آن می شوم،من چیزی عجیب در درون خود احساس می کنم ،غبطه می خورم…

اما نمی توانم چیزی بگویم ؛ فقط قدرت ، زیبایی، عفت و بیش از همه رضایت و شادی تو را تحسین می کنم. آری ، عجیب است اما به ذهن من خطور می کند که تو هر چند تحت بمباران اما از ما ، خوشحال تری.
چرا که تو هنوز زندگی طبیعی یک زن را داری . شیوه ای که زنان از ابتدا همواره چنین زندگی می کردند . در غرب هم تا دهه ۱۹۶۰ اینچنین معمول بود، تا اینکه به وسیله دشمنی مشترک بمباران شدیم.
اما ما با مهمات واقعی بمباران نشدیم ، بلکه با فساد اخلاقی و نیرنگ آلود و زیرکانه از طریق وسوسه بمباران شدیم.

آنها به جای استفاده از بمب افکن ها و جنگنده های آمریکایی ، ما را از هالیوود بمباران کردند. آنها می خواهند بعد از آنکه از بمباران زیرساخت های کشورهای شما فارغ شدند، شما را نیز اینگونه بمباران کنند . نمی خواهم این برای تو هم اتفاق بیفتد. تو هم احساس خفّت خواهی کرد همانطور که ما می کنیم. تو می توانی از این بمباران ها دوری کنی ، اگر لطف کنی ، و به ما که از نفوذ شیطانی آنها تلفات جدی داده ایم، گوش کنی.

برای اینکه هر چیزی که از هالیوود می بینی ، مشتی دروغ است ، تحریف است، نیرنگی ماهرانه است
آنها روابط نا مشروع را تحت عنوان سرگرمی بی ضرر جلوه می دهند ، برای اینکه هدف آنها انهدام اساس اخلاق جوامعی است که تشعشعات و امواج برنامه های سمّی شان را به آنان مخابره می کنند .
ملتمسانه از تو می خواهم سم آنها را نخوری . وقتی که از آن خوردی، هیچ پاد زهری برای آن نیست !! ممکن است نسبتاً بهبود بیابی ، اما هرگز همچون قبل نخواهی شد. بهتر است کاملاً از این سم دوری کنی ، تا اینکه به دنبال شفا از آسیب هایی که بوجود می آورد باشی.
آنها سعی دارند، با فیلم ها و نماهنگهای شهوت انگیز ، به دروغ ما زنان آمریکایی را شاد و راضی نشان دهند ، مفتخر به لباس پوشیدن چون هرزه ها و قانع بودن به نداشتن خانواده ؛ و تو را اینچنین وسوسه می کنند .

اکثر ما شاد نیستیم، به من اعتماد کن ! میلیون ها نفر از ما داروهای ضد افسردگی مصرف می کنیم ، از شغل هایمان متنفریم و شب ها به خاطر مردانی که می گفتند دوستمان دارند، ولی حریصانه از ما سوءاستفاده می کنند و می روند ، گریه می کنیم.

آنها می خواهند خانواده های شما را از بین ببرند و شما را متقاعد کنند که فرزندان کمتری داشته باشید . آنها با جلوه دادن ازدواج به عنوان شکلی از بردگی ، مادری به عنوان نفرین و با جلوه دادن با حیا بودن و پاک ماندن به عنوان عقب افتادگی و اُمُلی چنین می کنند . آنها می خواهند خودت ، ارزش خودت را پایین آوری و ایمان و اعتقاداتت را از دست بدهی . آنها مانند شیطانی هستند که (آدم و حوا) را فریب دادند ، تو فریب نخور! برای خودت ارزش قائل باش : من تو را به عنوان گوهر گران قیمت، طلای ناب ، یا مروارید گرانبها می بینم، (برگرفته از انجیل متی ۱۳ :۴۵).
همه ی زنان مرواریدهای گرانبهایی هستند، اما برخی از ما در مورد ارزش پاکدامنی مان فریب خوردیم. عیسی گفت : «آنچه مقدس است ، به سگان مدهید و مرواریدهای خود را پیش خوک وحشی نیندازید، مبادا آنها را پایمال کنند و برگشته ، شما را بدرند.» (متی فصل ۷ عبارت ۶ )
مرواریدهای وجودیمان بسیار گرانبها هستند ، اما آنها می خواهند به ما بقبولانند که بی ارزشند. ولی باورم کن! هیچ جایگزینی برای این نیست که بتوان در آیینه نگاه کرد و بازتاب پاکدامنی ، نجابت و عزت نفس خود را در آن دید .

مُدهایی که از زیر دست خیاطان غربی بیرون می آیند برای این طراحی می شوند که به تو بقبولاند که ارزشمندترین سرمایه تو ، جذابیت جسمی توست . اما لباسهای عفیف تو و حجاب تو در واقع پرجاذبه تر از هر مُد غربی است، برای اینکه آنها تو را به صورت اسرارآمیزی پوشانده اند و عزت نفس و اعتماد به نفس تو را جلوه می دهند .
جاذبه های جسمانی زن باید از چشمان بی لیاقت پوشانده شود، البته این باید هدیه ای باشد از طرف تو برای مردی که تو را آنقدر دوست دارد و برایت احترام قائل است که با تو ازدواج می کند . و از آنجا که مردان شما مرد اند و با غیرت و دلاور ، حق آنان نیز چیزی کمتر از بهترینی که تو عرضه کنی نیست . مردان ما دیگر حتی پاکدامنی نمی خواهند، آنها دُرّ گرانبها را درک نمی کنند ؛ آنها سنگ مصنوعی پر زرق و برق را انتخاب می کنند تا آن را نیز (پس از سوءاستفاده) رها کنند!

گوهربارترین سرمایه های تو زیبایی درونی ات ، نجابتت ، و آن چیزیست که تو را تو کرده است. اما متوجه شدم برخی زنان مسلمان از حدود تجاوز می کنند و حتی در حین حجابشان سعی دارند تا جایی که ممکن است مانند غربی ها شوند (قسمتی از موهایشان نشان داده می شود (آرایش داشته باشند و …).
چرا تقلید کنید از زنانی که به خاطر عفت و پاکدامنی ازدست رفته شان پشیمانند یا به زودی پشیمان خواهند شد؟
هیچ جبرانی برای آن ازدست رفته نیست. شما الماس های بی عیب هستید. نگذارید آنها شما را بفریبند و تبدیل به سنگ بدلی شوید . زیرا که هر آنچه شما در مجلات مد و تلویزیون های غرب می بینید، دروغ است . این دام شیطان است . طلا نمای ابلهان است.

می خواهم تو را به اعماق قلبم راه دهم و سرّی را با تو در میان گذارم ؛ احیاناً اگر کنجکاوی : ارتباط نامشروع قبل از ازدواج چندان هم جالب نیست. ما جسم مان را به مردانی دادیم که عاشقشان بودیم ، فکر می کردیم این راهی است تا آنها نیز عاشقمان شوند و با ما ازدواج کنند، همانطوری که همیشه در تلویزیون دیده بودیم . اما بدون امنیت ازدواج و علم قطعی به اینکه او همیشه با ما خواهد بود ، حتی لذت بخش هم نیست !! چنین است مسخرگی و وارونگی آن ، فقط یک هدر رفتن است . تو می مانی و اشکهایت .

به عنوان یک زن که با زن دیگر صحبت می کند ، باور دارم که تو این را فهمیدی برای اینکه فقط یک زن می تواند حقیقتا بفهمد در قلب زن دیگر چیست. حقیقتاً ما همه شبیه یکدیگریم علیرغم نژاد ، دین و ملیتمان ، قلب یک زن همه جا یک شکل است . ما عشق می ورزیم ، این کاری است که به بهترین وجه انجام می دهیم . ما خانواده هایمان را پرورش می دهیم و به مردی که دوستش داریم، آرامش و قدرت می دهیم. اما ما زنان آمریکایی فریب خورده ایم در این باور که ما سعادتمند ترین هستیم چون شغل داریم، خانه هایی شخصی داریم که می توانیم در آن تنها زندگی کنیم و آزادی، که عشق خود را نثار هر کس که می خواهیم کنیم . این آزادی نیست و آن عشق نیست.
فقط در پناهگاه امن ازدواج است که جسم و قلب یک زن می تواند ، برای عشق ورزیدن احساس امنیت کند . به چیزی کمتر از این، تن نده ، ارزش ندارد. تو حتی آن را دوست نخواهی داشت و پس از آن، حتی خودت را هم کمتر دوست خواهی داشت، سپس او نیز تو را ترک خواهد کرد.

گناه هرگز فایده ای ندارد ، همیشه تو را فریب می دهد . هرچند شرافت و کرامتم را باز پس گرفته ام ، اما هنوز هیچ چیزی جای اینکه شرافتم را از اول نمی دادم ، نمی گیرد.

ما زنان غربی شستشوی مغزی داده شده ایم که باور کنیم شما زنان مسلمان، مورد ظلم واقع شدید. اما در حقیقت این ماییم که مورد ظلم واقع شده ایم ، برده ی مدهایی هستیم که پستمان می کند ، نسبت به وزن و انداممان عُقده ای شده ایم، و گدای محبت مردانی هستیم که نمی خواهند رشد فکری یابند (مسئولیت پذیر باشند)… در اعماق وجودمان می دانیم که سرمان کلاه رفته است.

ما مخفیانه تو را تحسین می کنیم و به تو رشک می ورزیم ، با وجود اینکه برخی از ما آن را اقرار نمی کنیم.
خواهش می کنم به دیده تحقیر به ما نگاه نکنید یا فکر نکنید ما این چیزها را اینگونه که هست، دوست داریم .این تقصیر ما نیست. اکثر ما پدرانی نداشتیم تا وقتی نوجوان بودیم، از ما حمایت کنند چون خانواده های ما متلاشی شده اند. تو می دانی چه کسی پشت این نقشه است.

خواهران من، گول نخورید. نگذارید شما را هم بگیرند. پاک و با نجابت بمانید. ما زنان مسیحی، حقیقتاً نیاز داریم ببینیم زندگی زنان چگونه باید باشد. به تو نیاز داریم تا برای ما الگویی باشی، برای اینکه ما گمشده ایم. پاکی ات را نگه دار. به خاطر داشته باش، آب ریخته شده را نمی توان جمع کرد. پس با دقت محافظت کن!

امیدوارم این نصیحت را با همان روحیه ای که نیت شده بود دریافت کنی : روحیه دوستی ، احترام و تحسین.

با محبت از طرف خواهر مسیحیت: جواَنا فرانسیس
نویسنده و روزنامه نگار – ایالات متحده آمریکا

A letter from a Christian to Muslim women

March ۷th, ۲۰۰۷
By Joanna Francis
Writer, Journalist – USA

Between the Israeli assault on Lebanon and the Zionist “war on terror,” the Muslim world is now center stage in every American home. I see the carnage, death and destruction that have befallen Lebanon, but I also see something else: I see you. I can’t help but notice that almost every woman I see is carrying a baby or has children around her. I see that though they are dressed modestly, their beauty still shines through. But it’s not just outer beauty that I notice

I also notice that I feel something strange inside me: I feel envy. I feel terrible for the horrible experiences and war crimes that the Lebanese people have suffered, being targeted by our common enemy. But I can’t help but admire your strength, your beauty, your modesty, and most of all, your happiness. Yes, it’s strange, but it occurred to me that even under constant bombardment, you still seemed happier than we are, because you were still living the natural lives of women. The way women have always lived since the beginning of time. It used to be that way in the West until the ۱۹۶۰s, when we were bombarded by the same enemy. Only we were not bombarded with actual munitions, but with subtle trickery and moral corruption

Through Temptation
They bombarded us Americans from Hollywood, instead of from fighter jets or with our own American-made tanks. They would like to bomb you in this way too, after they’ve finished bombing the infrastructure of your countries. I do not want this to happen to you. You will feel degraded, just like we do. You can avoid this kind of bombing if you will kindly listen to those of us who have already suffered serious casualties from their evil influence. Because everything you see coming out of Hollywood is a pack of lies, a distortion of reality, smoke and mirrors. They present casual sex as harmless recreation because they aim to destroy the moral fabric of the societies into which they beam their poisonous programming. I beg you not to drink their poison

There is no antidote for it once you have consumed it. You may recover partially, but you will never be the same. Better to avoid the poison altogether than to try to heal from the damage it causes. They will try to tempt you with their titillating movies and music videos, falsely portraying us American women as happy and satisfied, proud of dressing like prostitutes, and content without families. Most of us are not happy, trust me. Millions of us are on anti- depressant medication, hate our jobs, and cry at night over the men who told us they loved us, then greedily used us and walked away. They would like to destroy your families and convince you to have fewer children. They do this by presenting marriage as a form of slavery, motherhood as a curse, and being modest and pure as old-fashioned. They want you to cheapen yourself and lose your faith. They are like the Serpent tempting Eve with the apple. Don’t bite

Self-Value
I see you as precious gems, pure gold, or the “pearl of great value” spoken of in the Bible (Matthew ۱۳: ۴۵). All women are pearls of great value, but some of us have been deceived into doubting the value of our purity. Jesus said: “Give not that which is holy unto the dogs, neither cast your pearls before swine, lest they trample them under their feet, and turn again and rend you” (Matthew ۷: ۶

Our pearls are priceless, but they convince us that they’re cheap. But trust me; there is no substitute for being able to look in the mirror and seeing purity, innocence and self-respect staring back at you. The fashions coming out of the Western sewer are designed to make you believe that your most valuable asset is your sexuality. But your beautiful dresses and veils are actually sexier than any Western fashion, because they cloak you in mystery and show self-respect and confidence. A woman’s sexuality should be guarded from unworthy eyes, since it should be your gift to the man who loves and respects you enough to marry you. And since your men are still manly warriors, they deserve no less than your best. Our men don’t even want purity anymore. They don’t recognize the pearl of great value, opting for the flashy rhinestone instead

Only to leave her too! Your most valuable assets are your inner beauty, your innocence, and everything that makes you who you are. But I notice that some Muslim women push the limit and try to be as Western as possible, even while wearing a veil (with some of their hair showing). Why imitate women who already regret, or will soon regret, their lost virtue? There is no compensation for that loss. You are flawless diamonds. Don’t let them trick you into becoming rhinestones. Because everything you see in the fashion magazines and on Western television is a lie. It is Satan’s trap. It is fool’s gold

A Woman’s Heart
I’ll let you in on a little secret, just in case you’re curious: pre- marital sex is not even that great. We gave our bodies to the men we were in love with, believing that that was the way to make them love us and want to marry us, just as we had seen on television growing up. But without the security of marriage and the sure knowledge that he will always stay with us, it’s not even enjoyable! That’s the irony. It was just a waste. It leaves you in tears. Speaking as one woman to another, I believe that you understand that already. Because only a woman can truly understand what’s in another woman’s heart

We really are all alike. Our race, religion or nationalities do not matter. A woman’s heart is the same everywhere. We love. That’s what we do best. We nurture our families and give comfort and strength to the men we love. But we American women have been fooled into believing that we are happiest having careers, our own homes in which to live alone, and freedom to give our love away to whomever we choose. That is not freedom. And that is not love. Only in the safe haven of marriage can a woman’s body and heart be safe to love. Don’t settle for anything less. It’s not worth it. You won’t even like it and you’ll like yourself even less afterwards. Then he’ll leave you

Self-Denial
Sin never pays. It always cheats you. Even though I have reclaimed my honor, there’s still no substitute for having never been dishonored in the first place. We Western women have been brainwashed into thinking that you Muslim women are oppressed. But truly, we are the ones who are oppressed; slaves to fashions that degrade us, obsessed with our weight, begging for love from men who do not want to grow up. Deep down inside, we know that we have been cheated. We secretly admire and envy you, although some of us will not admit it. Please do not look down on us or think that we like things the way they are. It’s not our fault. Most of us did not have fathers to protect us when we were young because our families have been destroyed. You know who is behind this plot. Don’t be fooled, my sisters. Don’t let them get you too. Stay innocent and pure. We Christian women need to see what life is really supposed to be like for women. We need you to set the example for us, because we are lost. Hold onto your purity. Remember: you can’t put the toothpaste back in the tube. So guard your “toothpaste” carefully

I hope you receive this advice in the spirit in which it is intended: the spirit of friendship, respect, and admiration

 

محمود قاسمی

 این خاصیت یک ذهن فرهیخته است که در مورد یک مطلب قبل از آنکه آنرا بپذیرد، تأمل می‌کند. کسی که بهتر فکر می‌کند، احساسات عالی‌تری دارد، بهتر رفتار می‌کند و عمر طولانی‌تری دارد.  

فلسفه و کودک:

  - فلسفه و کودک باعث افزایش توانایی استدلال و درک بیشتر از خود و جهان پیرامون می‌شود و به دنبال آن بچه‌ها را قادر می‌سازد تا مسائلی را که بر زندگی آنها تأثیر گذار است   عمیقاً بررسی کنند؛ اما در حال حاضر جامعه ما به احساس نیاز آموزش فلسفه و کودک نرسیده است و علت آن این است که در کشور ما فلسفه هنوز به منزله دانش مطرح است، نه بعنوان یک مهارت!

فلسفه در اینجا رشته و دانش است و دانش هم چیزی نیست جز مجموعه منسجمی از اطلاعات، که به وسیله آن دانش فرد افزوده می‌شود. حالا وقتی که فلسفه در کشوری به عنوان یک دانش مطرح شود، روی آوردن به آن‌ می‌شود دانش افزایی؛ در نتیجه احساس نیاز کودک هم می‌تواند دانش افزایی در گستره فلسفه باشد. البته در بزرگسال هم همینطور است،  با این تعبیر پرداختن به فلسفه، بلوغ فکری بالایی می‌خواهد.   

اگر شما فلسفه را به عنوان مهارت در نظر بگیرید، فیلسوف هم، می‌تواند مثل یک طبیب و روان‌شناس، به ما مهارت بیاموزد. بنابراین از فلسفه با این تلقی، توقع می‌رود که زمینه   مشاوره ، مهارتهای زیستن و مهارتهای فکر کردن را فراهم آورد؛ پس فیلسوف بودن در اینصورت دانش افزایی نیست. حالا اگر در جامعه ما، این طرز تلقی از فلسفه شکل بگیرد چه اشکالی پیش می‌آید. بچه هم باید مهارت زیستن یاد بگیرد و هم مهارت اندیشیدن، در غرب به این تلقی احساس نیاز شده است. تلقی سومی هم می‌توان از فلسفیدن داشت و آن تجربه فلسفی است. که البته کودکان بیش از بزرگسالان مستعد تجارب فلسفی‌اند.  

اگر فلسفه را به معنای تجارب فلسفی بکار بگیریم، فلسفیدن به این معنا، یک فعالیت منطقی عقلانی صرف نیست بلکه مواجهه خاص با پیرامون است. ببینید برای مثال؛ الان دارد یک برف زیبایی می‌آید و من می‌توانم از این برف چند تجربه داشته باشم: یک تجربه عام یا یک تجربه هنری که یک تجربه سطحی است و یک تجربه عمیق می‌توانم از این دانه‌های برف داشته باشم که در اینجا دیگر یک تجربه فلسفی مطرح است وباهم تمایز دارند.  ما به تجربه فلسفی نرسیده‌ایم ، چرا که احساس نیاز ما به فلسفه وکودک، یک احساس نیاز ساختگی است نه واقعی. در این فرایند، اگر برخورد ما با فلسفه یک برخورد لوکس و تشریفاتی باشد، احساس نیاز کاذب پیدا خواهد شد و مُد می‌شود و همه می‌گویند که ما فلسفه و کودک داریم. ولی بیایید فلسفه را در سطح جامعه توسعه دهیم. یعنی یک تلقی تحلیلی‌نگرانه ایجاد کنیم. اگر این تلقی، جا افتاد خودبخود احساس نیاز به فلسفه هم برای کودکان ایجاد می‌شود. ترویج فلسفه برای کودکان می‌تواند راهگشای بسیاری از مشکلات آموزشی و پرورشی باشد؛ما در تمدن اسلامی، زمینه‌های بسیار مناسب‌تری نسبت به غرب در باب فلسفه و کودک داریم. اصلاً فلسفه و کودک هرگز تولد دفعی و آنی پیدا نکرده است.درست است که آقای لیپمن، ده سال در خانه نشست و به این قضیه فکر کرد؛ ولی در اصل، فلسفه و کودک از بسترهای معرفتی ما جان می‌گیرد و متولد می‌شود. اگر این بسترها را مورد مطالعه تطبیقی قرار دهیم، می‌بینیم که بستر آن در جامعه اسلامی ما بسی مهیاتر از غرب است. چرا که در فرهنگ اسلامی نگاه به کودک، یک بحث ریشه‌ای است. ببینید! فقه ما، حقوق ما و حتی ادبیاتمان نگاه خاصی به کودک دارد. حقوق کودک برای ما مهم بوده و هست. از آنطرف تعداد قصه‌های رمزی و داستانهای فلسفی در فرهنگ ما خیلی بالا است. همانطور که می‌دانید بسیاری از بخشهای کلیله و دمنه و حتی مرزبان‌نامه، بر می‌گردد به مهارتهای تفکر و مهارت‌های زندگی که به معنی مهارتهای فلسفی است. کتابهای شیخ الرئیس و شیخ اشراق هم که بصورت رمزی نوشته شده‌اند از این قبیلند. بخش بزرگی از کتاب آداب المتعلمین بر می‌گردد به مهارتهای کودکان و نوجوانان که در معرض آموزش و پرورش هستند. بنابراین از نظر من زمینه و بسترهای مناسب برای تولد فلسفه و کودک در ایران وجود دارد، منتهی حرف من این است که هرگز نباید فلسفه و کودک، تولد سزارینی در ایران پیدا کند، و باید منتظر تولد طبیعی آن بمانیم؛ فلسفه را باید توسعه داد، و نگذاریم فلسفه محدود به رشته معین دانشگاهی شود. واضح است که در غرب، در کنار فلسفه و کودک چیز دیگری هم روییده که آن مشاوره‌های فلسفی است. همانگونه که روان شناسان روان درمانی می‌کنند؛ فیلسوفان هم امروزه مشاوره فلسفی انجام می‌دهند. برای مثال ببینید خانواده‌هایی که در آنها بیماری لاعلاجی همچون سرطان وجود دارد چه می‌کنند! امروزه بشریت به اینجا رسیده که تنها خدماتی که می شود به این سرطانی‌ها   ارائه کرد، این است که فلسفه زیستن را در اینها ایجاد ‌کنند. در غرب به اثر بخشی فلسفه در تسکین درمانی پی برده‌اند. دقت کنید که اگر این مریض قبل از مبتلا شدن به سرطان این جهان بینی را می‌یافت، مطمئناً برای مقابله با بیماری توانا تر بود. اثر بخشی را باید در زیست انسان به او نشان دهیم. چرا که زیست فیلسوفانه، با زیست غیر فیلسوفانه متفاوت است. تا وقتی ما این مطلب را به مردم نشان ندهیم و آنها فیلسوف را کسی ببینند که در گوشه‌ای از جهان افتاده و تنها به نوشتن کتاب و حداکثر تدریس اسفار مشغول است و زندگی اثربخشی ندارد، اهمیت فلسفه را نشان نداده‌ایم. از طرف دیگر والدین ما از خود فلسفیدن، هیچ مفهوم سازی‌ای ندارند. حالا شما می‌توانید والدین را قانع کنید که به فلسفه برای کودکان اهمیت بدهند و تصور عمومی خود را از فلسفه توسعه دهند، ولی برای اینکار حتماً لازم است که فلسفیدن را در زندگی عملی نشان دهید. به این ترتیب بنده معتقدم که گرایش به سوی فلسفه برای کودکان و خانواده‌هابه این وسیله ایجاد خواهد شد. کارایی و اثر بخشی فلسفیدن در زندگی را ایجاد کنیم، ما با یک غنای فلسفی مواجهیم، منتهی یک مشکلی داریم و آن این است که این غنای فلسفی را به جامعه ارتباط نداده‌ایم. حالا بیائیم یک جور دیگر بگوییم؛ این وجود رابط و مستقل ملاصدرا را بیاوریم در جهان‌بینی رایج زندگی پیاده کنیم. برای توضیح باید عرض کنم که ما یک اندیشه فلسفی داریم به نام وجود رابط و مستقل؛ حالا بیاییم همین اندیشه را در زندگی روزمره نشان دهیم. برای مثال : مادری را در نظر بگیرید که   جوان رشیدی دارد و دائماً به جوانش توجه می‌کند، به او می‌رسد، به کتش نگاه می‌کند، با این هدف که آیا کتش کثیف شده که آن را پاک کنم؛ اتو ندارد اتو کنم؛ پاره شده، بدوزم؛ کهنه شده عوض کنم! حالا این فرزند رشید، شهید شده و کتش در کُمد هست. این بار مادر به کت فرزند نگاه می‌کند، اما نگاهش با قبل فرق دارد. این بار نه کهنه بودن آن را می‌بیند، نه پارگی و نه کثیفیش را! اینبار با نگاه به کت، فرزندش را می‌بیند. چرا که در نگاه اوّل؛ کت، هویت مستقلی داشته امّا حالا کت، نمادی است برای فرزندش؛ یعنی وقتی کت را می‌‌بیند، بچه‌اش را می‌بیند. یعنی دراینجا نگاه ربط انگاری، بینش عاشقانه‌ای به میان می‌آورد. بنابراین ما باید نگرش را عوض کنیم، یعنی بطور ملموس و از طریق تبلیغ، کاربرد فلسفه را به همه افراد جامعه نشان دهیم که اگر یک خانم خانه‌دار، آقای کارمند و حتی یک کودک، نگاه فلسفی داشته باشد، مهارت زندگی کردن را دارد و با این دید، احساس نیاز به فلسفه توسعه پیدا می‌کند.

مهارت فلسفی در زندگی اقتضا می‌کند که ما قبل از انتخاب مصداق، مهارت فلسفی خودشناسی را افزایش دهیم؛ چرا که خودشناسی رمز موفقیت است. این مهارت فلسفی،اقتضا می‌کند که در لحظه تصمیم گیری، لحظه واکنش، لحظه برخورد و واکنشهای هیجانی؛ انتخاب درست و به جایی داشته باشیم .

خداوند برای حیوانات دو ساز و کار عمده قرار داده است: یکی سازوکار جنگ و ستیز و دیگری فرار و گریز؛ یعنی یا می‌جنگد یا فرار می‌کند. بشر اینها را دارد، ولی خداوند برای بشر علاوه بر این مواجهه هیجانی، یک مواجهه هوشمندانه هم قرار داده است. برای مثال؛ مواجهه هوشمندانه یک انسان، این است که آیا با این فرد مقابل دوست شود یا قهر کند؟ آیا این دوستی مصداق درستی از دوستی است یا نه؟ از این مثالها زیاد می‌توانیم استفاده کنیم و کارآیی فلسفه را در زندگی نشان دهیم.

امروزه در جهان، فلسفه یک جایگاه مشاوره‌ای پیدا کرده و بین روان‌شناسان و فیلسوفان بصورت بین رشته‌ای مطرح است. برای مثال؛ وقتی کسی افسرده می‌شود و اضطراب پیدا می‌کند دو تشخیص مطرح است: یکی اضطراب مرضی و دیگری اضطراب وجودی که تشخیص این دو از هم بسیار اساسی است. اضطراب مرضی را باید فوراً درمان کرد، ولی اضطراب وجودی را نباید و نمی‌شود درمان کرد. بلکه باید شکوفایش کرد و جهت داد. این اضطراب وجودی، پله ترقی آدم است. بطور کلی در افسردگی‌‌ها انسان به یکسری سؤالهای وجودی می‌رسد، از قبیل اینکه زندگی چه هدفی دارد؟ و غیره ... . به این ترتیب هدف از زندگی برایش می‌شود یک مسأله؛ و واضح است که احساس بیهودگی و بی‌معنایی می‌کند که اینها خود از عوامل افسردگی هستند. حالا روان درمان می‌آید تنها افسردگی او را برطرف می‌کند. ولی در واقع روی سؤالات او سرپوش گذاشته می‌شود، بدون اینکه به او جواب داده شود. لذا این مسأله، زمینه را برای افسردگی‌های بسیار پیچیده بعدی فراهم می‌کند. به همین دلیل من به روان‌درمان‌ها می‌گویم که مشتریان شما همیشه ثابت هستند، چون مکانیزمتان ثابت و طوری است که آنها به شما وابسته می‌شوند. در اینجا من مدلی را به روان درمانان پیشنهاد می‌کنم و آن این است که در جایی که روان درمان، درمان می‌کند، یک مشاور فلسفی هم وجود داشته باشد و نگذارد سؤالهای وجودی در او سرکوب شود؛ بلکه سؤالات او را بارور کرده و به آنها جهت بدهد. چرا که سؤالات وجودی، بهترین فرصت برای تجربه فلسفی از خویشتن است و این تجربه سبب تکامل وجودی بشر می‌گردد. ولی ما چون در جامعه مان این مهارتهای فلسفی، تخصصی را نداریم، خانواده‌ها هم غافلند و اگرهم بدانند متأسفانه جایی برای اجرای آن وجود ندارد.  

در قدم اول ؛ فیلسوف باید خودش را از آن عرش غیرقابل دسترس به فرش زمینیان نازل کند. مهمترین ویژگی پیامبر، نزولش است. اگر پیامبر به سطح جامعه بشری نازل نمی‌شد و به زبان مردم سخن نمی‌گفت. نمی‌توانست کاری انجام دهد.  معتقدم که فیلسوفان باید بتوانند با مردم به زبان خودشان صحبت کنند. این یک گره‌ای است در زبان فلسفه، که خود فیلسوف باید آنرا باز کند. من می‌خواهم تأکید کنم که می‌توان نگاه فلسفی را به جامعه تزریق کرد و آثار علمی خوبی گرفت. فیلسوف باید جایگاهش را در جامعه عینی‌تر کند.

نکته دوم؛ مدیران هستند .اگر مدیران مربوطه، دغدغه اخلاقی داشته باشند، باید به کارآیی اخلاقی و اثربخشی آن هم توجه داشته باشند. منتهی متأسفانه در کشور ما نسخه‌هایی که برای بهره‌وری پیچیده می‌شود غالباً غربی هستند. ما تا به حال فکر نکرده‌ایم که بهره‌وری در آموزش و پرورش یا ادارات دیگر به نگرش فلسفی مربوط است. آقای جیمز کالین، متخصص در موفقیت سازمانی، می‌داند که یک سازمان چرا موفق می‌شود و احیاناً چرا ورشکست می‌شود! او می‌گوید تمام شرکتهای ایده‌آل، یک جهان‌بینی دارند. اصلاً یک شرکت، بدون جهان‌بینی نمی‌تواند زنده بماند. حالا این جهان‌بینی را چه کسی باید بدهد؟! جامعه شناس، روان‌شناس یا یک فیلسوف؟!مدیران ما در این موضوعات یک مقدار کم‌کاری کرده‌اند و دچار روزمرگی شده‌اند. چرا که گاهی می‌بینم در تصمیم‌های خیلی استراتژیک، اصلاً نگاه فلسفی وجود ندارد. شما ببینید در کشورهای صنعتی، رشته‌ای داریم تحت عنوان مدیریت استراتژیک بازرگانی؛ در این رشته، دانشجو موظف است یکی دو ترم فلسفه بخواند، چون بدون نگاه فلسفی نمی‌توان استراتژیک نوشت. یادتان باشد توسعه جامعه در گرو توسعه ذهنی مدیران است و توسعه ذهنی مدیران یعنی برخورداری از نگرش فلسفی به حرفه‌شان نه چیز دیگر! بنابراین عامل دیگر اجرای فلسفه در جامعه، مدیران هستند. این قدم دوم بود.

قدم سوّم؛ خانواده‌ها هستند. باید‌ نشان دهیم که آرامش و سعادت خانواده با نگرش فلسفی گره خورده و این مطلب را به خانواده‌ها باید نشان داد. حالا از طریق فیلم، سخنرانی یا چیز دیگر. این مسأله باید برای خانواده‌ها تبیین شود. در آخر باید عرض کنم که «سازمانهای مردم نهاد   ( NGO )» هم می‌توانند در این امر، بسیار سهیم باشند. البته نباید انتظار نتیجه بخشی سریعی از آنها داشت که انتظار بیهوده‌ای است پس نباید شتاب کرد تا اینکه نتایجش را بطور عینی ببینیم.  

فلسفه برای کودکان، کاربردی‌ترین گرایش فلسفه است ازاینرو اگر برنامه‌های آموزش فلسفه به کودکان، جنبه تجارتی یا تشریفاتی به خود گیرند و از حیث مبانی و فرایند عملیاتی، متقن و استوار نباشند، نتایج ضد فلسفی‌ای ببار می‌آورند.

 کسی که دانش فلسفه دارد لزوماً نمی‌تواند مربی فلسفه برای کودک باشد. اما کسی که مهارت فلسفی در زندگی دارد، حتماً می‌تواند مربی خوبی باشد.

فلسفه و کودک باید تجربه فلسفی کودکان را آسان گرداند و این به دست مربی‌ای قابل اجرا است که خود، تجربه فلسفی داشته باشد. بنابراین اولین ویژگی مربی فلسفه و کودک، فیلسوف بودن است، آن هم به معنای فلسفه‌ای که برای کودکان باشد، نه به معنای فلسفه ملاصدرا یا مثلاً ابن‌سینا؛ یعنی باید از مهارت فلسفیدن و تجارب فلسفی برخوردار باشد.

نکته بعدی؛ داشتن تفکر منطقی است. منطق در فلسفه و کودک بسیار لازم است. یک مربی باید منطق کاربردی، منطق مهارتی و منطق عملیاتی را خوب بلد باشد، در منطق، "موجهات" داریم که یکسری اصطلاحات دشوار است که بحثهای زیادی هم بدنبال دارد. فرض کنیم یک مادرشوهر وجود دارد که به خاطر ایرادگیری از عروس خانم که بشقابی را شکسته است به پسرش می‌گوید: این چه زنی است که گرفته‌ای همیشه ظرفها را می‌شکند، و پسر که صاحب تفکر منطقی است در پاسخ می‌گوید: مادر جان! او ظرف می‌شکند امّا نه همیشه. این یک مهارت منطقی است؛ هر چند که اصلاً اصطلاحات فلسفی را نمی‌داند. او نمی‌گوید: نه مادر؛ او هیچ وقت ظرف نمی‌شکند، یعنی قضیه دائمه سالبه نمی‌آورد، بلکه در برابر قضیه وجودیه دائمه، قضیه وجودیه لادائمه می‌آورد. منتهی منطق دانان اسمهای قلمبه و سلمبه روی این نوع سخنها گذاشته‌اند.

ویژگی سومی که مربی فلسفه و کودک باید داشته باشد؛ مهارت در ادبیات کودک است، که این سه مهارت روی هم از طریق کارگاه ( work shop ) قابل اجرا است. یعنی لازم است کارگاههایی را ترتیب داد و در آن یک فیلسوف، یک متخصص ادبیات کودک و یک نفر که صاحب مهارتهای منطقی است، این مباحث را به مربیان آموزش دهد. در آخر بگویم از آنجا که فاقد شیء نمی‌تواند معطی شیء باشد، بنابراین کسی که می‌خواهد مربی فلسفه و کودک باشد، باید به معنای فلسفه و کودک فیلسوف باشد. با توجه به فرهنگ ما که هرچه به کودک بگوئیم، توقع داریم که او گوش کند چه در مدرسه، چه در منزل؛ آیا آموزش فلسفه و کودک مشکلی با هنجارهای سنتی و دینی ما ایجاد نمی‌کند؟ باید چند چیز را از هم جدا کنیم، جامعه ما جامعه دینی است. ولی هنجارهای سنتی ما، لزوماً هنجارهای دینی نیستند. درست است که در آموزه‌های دینی ما اطاعت پذیری از کودک خواسته می‌شود ولی از آنطرف هم شریعت برای والدین و بزرگترها وظایفی را معین کرده است. نکته دیگر اینکه؛ به تصریح قرآن، اطاعت پذیری از والدین نامشروط نیست! گفته شده که اطاعت کن مگر اینکه تو را به شرک دعوت کنند. من نمی‌خواهم وارد این مسئله شوم ولی همه هنجارهایی که در جامعه ما جا افتاده‌اند، لزوماً اسلامی و دینی نیستند. تردیدی نیست که انسان وقتی متولد می‌شود، فقط بالقوه انسان است. یعنی تفاوت وجودی‌ای با حیوان ندارد؛ بقول ملاصدرا، او هنوز عقل هیولانی دارد و به قول فیلسوفانی همچون «کی‌یرکی‌گور» کودک تنها زندگی حیوانی دارد.

 ما اینجا دو صورت بیان داریم: یکی بیان فیلسوفان خودمان و دیگری؛ بیان کی‌یرکی‌گور. با توجه به مخاطبان شما ،من سعی می‌کنم مطالب را آسان مطرح کنم. بنظر کی‌یرکی‌گور، از نظر سطح زندگی، کودک هیچ تفاوتی با حیوان ندارد. یعنی بلحاظ فقهی، حقوقی و بیولوژیک، انسان است ولی هیچ فرقی با حیوان ندارد. زیرا حیوان معطوف به خودش است، دنبال لذت طلبی آنی است، آینده‌نگر نیست، تدبیر و اختیار ندارد و محرکهایش هم در شکم خلاصه می‌شود. کودک هم همینطور است، زمانی از مرحله حیوانی به مرحله انسانی می‌رسد که دو ویژگی در او ایجاد شود: اول اینکه معطوف به دیگران می‌شود؛ یعنی حقوق و منافع دیگران برای او فهم می‌شود، که این معطوف شدن هم به اقتضای عقل است. دیگری؛ خرد ورزی است. اینها دو رکن تفکر فلسفی‌اند. معمولاً ما یکی را می‌بینیم و دیگری را نمی‌بینیم. ما یا تأکید می‌کنیم بر این خردورزی، یا اطاعت پذیری را مورد توجه قرار می‌دهیم. در حالی که باید بچه را طوری تربیت کنیم که بنحو خردورزانه احساس تکلیف کند. یعنی ایندو را با هم بخواهیم و همانگونه که به بچه‌ها حق چون و چرا می‌دهیم، حق اندیشیدن هم بدهیم. به او بگوئیم: تو می‌توانی بیاندیشی و انتقاد کنی ولی توأم با آن، احساس تکلیف هم باید داشته باشی. بنابراین می‌شود گفت که فلسفه و کودک باید این تحول وجودی را در کودک ایجاد کند که با خردورزی در قبال دیگران احساس تکلیف کند. در ضمن باید در نظر داشته باشیم که بچه حق دارد، و والدین تکلیف دارند. نکته بعدی اینکه بجای اینکه بچه را کنترل کنیم، به او خود مختاری دهیم و کنترل بچه را کنترل کنیم، نه خود بچه‌ را. به او مهارتهایی بدهیم که بتواند خود را مدیریت کند. البته ما می‌توانیم این کنترل او را کنترل کنیم.

 آموزش فلسفه و کودک از چه مقطعی باید آغاز شود وابسته است به اینکه منظورمان از آموزش چیست؟ ما یک آموزش مستقیم ( direct learning )؛ آموزش حین عمل ( action learning ) و دیگری آموزش اجتماعی ( social learning ) داریم .

آموزش حین عمل و اجتماعی از همان نوزادی شروع می‌شود. منتهی یک تفاوتی بین آموزش کودکان با آموزش بزرگسالان هست که خیلی‌ها به آن توجه نمی‌کنند. انسان از دو توان تحلیلی برخوردار است: یکی توان تحلیلی شهودی و دیگری توان تحلیلی منطقی است. تحقیقات تجربی نشان داده است که توان تحلیلی شهودی در بچه‌ها بیشتر از بزرگترهاست ولی در آموزش فعال، برعکس است. توجه داشته باشید؛ پدر و مادری که برای بچه ‌دروغی می‌بافند و آنقدر هم آنرا مهندسی می‌کنند که هیچ قدرت منطقی آنرا کشف نکند، از یک چیز غافلند و آن هم این است که بچه با تحلیل شهودی خود، آن دروغ را کشف می‌کند اما نمی‌گوید؛ در عوض دروغ را یاد می‌گیرد. می‌خواهم بگویم که در آموزش فلسفه به کودکان؛ محیط، پدر و مادر، تلویزیون، کتاب، رادیو و ... ابزار آموزش هستند. منتهی این عناصر می‌توانند آموزش صحیح را کورکنند و از مدارش خارج کنند. البته آموزش مستقیم را پدر و مادرها و مربیان مهد کودکها باید از همان دوران کودکی به بچه نگرش فلسفی بدهند و آن را شروع کنند . ولی آموزش اجتماعی (گروهی) یعنی آموزشی که از طریق عناصر و عوامل محیطی پیرامون صورت می‌گیرد، کاملاً غیر مستقیم است و بچه‌ها آنرا حتی از کارتونهای تلویزیون هم یاد می‌گیرند.

 اگر منظور از آموزش مستقیم فلسفه و کودک است، بهترین وقتش، مقطع راهنمایی است. البته وقتی می‌گویم آموزش مستقیم، منظورم آموزش متون فلسفی نیست، بلکه همان فلسفه و کودک با همان محتوای مناسب خودش را در نظر دارم. 

درباره نتیجه‌بخشی غرب از روش فلسفه و کودک باید گفت که فلسفه و کودک در الگوی رفتار ارتباطی کودک با بزرگسالان در غرب خیلی مؤثر بوده. یعنی غیر از مهارت منطقی و نقادی که معروف است، مهمترین نتیجه‌اش، ارتقاء الگوی رفتاری ارتباطی صحیح بوده است. منتهی این رفتار ارتباطی بدو صورت است: رفتار ارتباطی درون شخصی و بین شخصی. رابطه من با شما؛ بین شخصی است و رابطه من با خودم، درون شخصی است. رفتارهای ارتباطی بین شخصی می‌تواند رفتار ارتباطی من با خانواده، شهروندان و حتی در محیط کار باشد. از طرف دیگر رفتار ارتباطی می‌تواند ارتباط سازمان با جامعه باشد. برای مثال؛ مدرسه ویک شرکت صنعتی، سازمان است. حالا شما رفتار ارتباطی را با این تنوعش نگاه کنید که الگوهای مختلفی دارد. یکی از الگوهای اینطور سازمانها، سلطه‌گری، سلطه‌پذیری و پرخاشگری است. انصاف این است که ما از الگوهای پرخاشگری و سلطه‌گری خیلی خسارت دیده‌ایم، حالا در خانواده باشد یا در مدرسه. بنظر من غرب توانسته الگوی رفتاری رااصلاح کند،یعنی توانایی ایجاد یک رفتارصمیمانه ومقتدرانه را داشته باشدکه دارای چهار ویژگی صداقت ،صراحت ،احترام متقابل وخودمختاری است. البته در اینجا ما نمی‌گوئیم که رابطه آنها با ما هم اینگونه است؛ بحث ما بحث سیاسی و تعامل آن نیست. ولی بهر صورت در جامعه خودشان توانسته‌اند این ارتباط را نهادینه کنند. من می‌خواهم بگویم که فلسفه و کودک در غرب، توسعه ذهنی انسان را نشانه رفته و توسعه ذهنی انسان هم مبارکترین چیزی است که می‌تواند توسعه ارتباطات، توسعه اقتصادی، سیاسی و ... را به همراه داشته باشد.در آخر باید بگویم که با این پیشینه غنی ملی مذهبی‌ای که داریم، ما باید فلسفه و کودک را به غرب صادر می‌کردیم چون ما بر سر گنج نشسته‌ایم.

بر سر گنج از گدایی مرده‌ام     زانکه اندر غفلت و در پرده‌ام

محمود قاسمی

آنچه در این ماجرا که مشتمل بر آیات 7، 10 و 13 سوره مبارکه «قصص» و 38 تا 40 سوره مبارکه «طه» است جلوه‌گری می‌کند احترام ویژه خداوند به احساسات مادرانه، مادر حضرت موسی(ع) است.

خداوند ابتدا در آیه 7 سوره مبارکه «قصص» می‌فرماید: «وَ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لَا تَخَافِی وَ لَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ؛ ما به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر ده و هنگامی که بر او ترسیدی وی را در دریا (نیل) بیفکن، و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می‏‌گردانیم، و او را از رسولان قرار می‏‌دهیم».

همانگونه که در آیه فوق می‌بینید خداوند پس از اینکه به مادر حضرت موسی(ع) الهام کرد که برای نجات او از دست فرعونیان فرزندش را به داخل نیل بیندازد؛ با جمله «وَ لَا تَخَافِی وَ لَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ؛ و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می‏‌گردانیم» مرحمی بر دل ترسیده و محزون این مادر می‌گذارد و احساسات مادرانه او را در می‌یابد.

مادر موسى علیه‌السلام فرزندش را به امواج نیل سپرد اما بعد از این ماجرا، طوفانى شدید در قلب او وزیدن گرفت؛ جاى خالى نوزاد که تمام قلبش را پر کرده بود کاملاً محسوس بود؛ نزدیک بود فریاد کشد و اسرار درون دل خود را برون افکند؛ نزدیک بود نعره زند و از جدائى فرزند ناله سر دهد.

در آیه 10 همین سوره مبارکه خداوند می‌فرماید: «وَ أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ قلب مادر موسی از همه چیز (جز یاد فرزندش) تهی شد و اگر قلب او را به وسیله ایمان و امید محکم نکرده بودیم نزدیک بود مطلب را افشا کند».

در ادامه، قرآن کریم پس از اشاره به اینکه محبت حضرت موسی‌(ع) را در دل جناب آسیه(س) می‌اندازد تا او را از شر فرعون حفظ کند و کاری می‌کند که موسی(ع) شیر هیچ دایه‌ای را به جز مادرش نخورد، می‌فرماید: «فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَ لَا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ؛ ما او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد و بداند وعده الهی حق است ولی اکثر آنها نمی‌دانند». 

در آیات 38 تا 40 سوره مبارکه «طه» نیز خداوند همین داستان را برای حضرت موسی(ع) بازگو می‌کند و می‌فرماید: «...فَرَجَعْنَاکَ إِلَى أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَ لَا تَحْزَنَ...؛ ما تو را به مادرت بازگرداندیم تا چشمش به تو روشن شود، و غمگین نگردد». 

حال سئوال این است که چشم روشنی فاطمه زهرا، حضرت مولا مهدی صلوات الله علیهما کی خواهد آمد؟

محمود قاسمی

شبکه «اینستاگرام» یکی از معروف‌ترین شبکه های اجتماعی در فضای مجازی است. اینستاگرام به دلیل دسترسی راحت‌تر (به دلیل نصب روی گوشی تلفن همراه)، گسترش فراوانی یافته و در ایران نیز هواداران بسیاری دارد. کاربران به وسیله دوربین تلفن همراه، می‌توانند در هر لحظه از شبانه روز، حتی با اینترنت‌های کم سرعت تلفن همراه، در زمان کوتاهی تصاویر و فیلم‌هایی از لحظات زندگی خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارند.

دسترسی راحت به اینستاگرام، برای افرادی که بخاطر مشغله کاری فرصت زیادی برای استفاده از شبکه‌های اجتماعی مخصوص رایانه (مثل فیس بوک، گوگل پلاس و…) ندارند (مانند بازیگران، فوتبالیستها، سیاستمداران و…)، این قابلیت را فراهم کرده که در مدت زمانی اندک، تصاویر فعالیت‌های روزمره‌شان را با دیگران به اشتراک گذاشته و با آنها مستقیما در ارتباط باشند. این قابلیت باعث شده، بر خلاف شبکه‌های دیگر که معمولاً به اسم اشخاص معروف صفحاتی ایجاد شده(و توسط دیگران اداره می‌شود)، «خود» صاحب صفحه‌ی شخصی‌شان باشند و آنرا به روز کنند؛ در صفحات شخصی این افراد، می‌توان تصاویری از نوع پوشش و لباس، غذا خوردن، تفریحات و هر آنچه که در طراحی «سبک زندگی» موثر است، به همراه جملاتی از آنها که به جذاب‌تر شدن آن کمک می‌کند، مشاهده کرد. به گفته یکی از کاربران اینستاگرام، این شبکه به کاربران کمک می‌کند تا لحظه به لحظه با افرادی که در گروه دوستان آنها هستند زندگی کنند.

ناگفته پیداست که برخی از بازیگران، فوتبالیستها، خوانندگان و… چه سبکی از زندگی را انتخاب کرده و غیر مستقیم آنرا تبلیغ می‌کنند.

البته برخی از کاربران با صبغه مذهبی نیز در این شبکه فعال هستند و پستهای مذهبی بارگذاری می‌کنند، اما علاقه‌ای برای سهیم کردن دیگران در زندگی خصوصی خود ندارند.البته اندک پستهای جذاب و مفید که در تلاش برای ترویج سبک زندگی اسلامی هستند، اغلب به دلیل محدود بدون خوانندگان و یا عدم انسجام لازم، دیده نمیشوند.

اینستاگرام روی تلفن‌های همراه هوشمند نصب می‌شود (سیستم عامل‌‌های iOS و اندروید) و هنوز بسیاری از استفاده‌کنندگان از تلفن‌های همراه با این برنامه آشنا نیستند؛ اما با توجه به شیوع گسترده تلفن‌های همراه اندرویدی (به دلیل قابلیتهای فراوان و متنوع)، کاربران اینستاگرام نیز افزوده خواهد شد.

البته این نوشته اولاً منکر قابلیتهای مثبت شبکه‌های اجتماعی نیست و ثانیاً در پی ترغیب مسئولین ذیربط برای محدود کردن دسترسی (فیلتر کردن) برنامه مذکور نیست.

در جبهه جنگ نرم برگ برنده در اختیار کسانی است که رابطه‌ای با رخوت و انفعال ندارند، راه مقابله با هجمه‌های فرهنگی پیش آمده معرفی و جایگزین نمودن فضاهای سالم برای ارضای نیازهای اجتماعی کاربران است. این اقدام نه تنها عزم جدی مسئولان ذیربط در حوزه فضای مجازی را میطلبد، بلکه نیازمند حضور جدی کارشناسان آگاه به حوزه سبک زندگی اسلامی است؛ حضوری که به نسبت فعالیت گسترده طیف مقابل بسیار کمرنگ است.

مقام معظم رهبری می فرمایند:

نبرد فرهنگی را با مقابله به مثل می‌شود پاسخ داد. کار فرهنگی و هجوم فرهنگی را با تفنگ نمی‌شود جواب داد. تفنگ او، قلم است، این را می‌گوییم، تا مسئولین فرهنگ و کشور و کارگزاران امور فرهنگی در هر سطحی و شما فرهنگیان عزیز-اعم از معلم و دانشجو و روحانی و طلبه و مدرّسان، تا دانش آموزتان و تا کسانی که در بیرون این نظام آموزشی کشور مشغول کارند-احساس کنید که امروز، سرباز این قضیه شمایید و بدانید که چگونه دفاع خواهید کرد و چه کاری انجام خواهید داد.

مثل جنگ نظامی، چشم‌ها را باید باز کرد و صحنه را شناخت. در جنگ نظامی هم، هر طرفی که بدون شناسایی و دیده‌بانی و بدون دانستن وضعیت دشمن، چشمش را ببندد، سرش را پایین بیندازد و جلو برود، شکست خواهد خورد. در جنگ فرهنگی هم، همین‌طور است. اگر ندانید که دشمن کار می‌کند یا از آن که می‌داند، فرمان نبرید، از فرمانده فرهنگی دستور نگیرید، یا او از نیروی شما استفاده نکند و مانور و سازماندهی را درست انجام ندهد، پشت سرش شکست است. (۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۹)

شاید دغدغه سازی برای گروه اخیر (با آشنا کردن آنها با خطراتی که هر روز با رنگهای مختلف جامعه را تهدید می‌کند)، آنها را حضوری پر رنگتر ترغیب نماید!

منبع: سایت تریبون مستضعفین
 

محمود قاسمی

بازهم در انتظار ماه رجبی دیگر.........فرصتی مهم.

"یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ لِکُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِیدٌ اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادِقَةُ وَ أَیَادِیکَ الْفَاضِلَةُ وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَةُ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِىَ حَوَائِجِى لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدِیرٌ ."

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «خداى متعال در آسمان هفتم فرشته اى را قرار داده است که «داعى » گفته مى شود. هنگامى که ماه رجب آمد، این فرشته در هر شب این ماه تا صبح مى گوید: خوشا بحال تسبیح کنندگان خدا، خوشا بحال فرمانبرداران خدا. خداى متعال مى فرماید: همنشین کسى هستم که با من همنشینى کند، فرمانبردار کسى هستم که فرمانبردارم باشد و بخشنده خواهان بخشایش هستم . ماه ماه من بنده بنده من و رحمت رحمت من است . هر کسى در این ماه من را بخواند او را اجابت مى کنم و هرکس از من بخواهد به او مى دهم و هرکس از من هدایت بخواهد او را هدایت مى کنم . این ماه را رشته اى بین خود و بندگانم قرار دادم که هرکس آن را بگیرد به من مى رسد.»

افسوس از کوتاهى ما در طاعت خدا! کجایند شکرگزاران ! کجایند تلاشگران ! آیا عاقلان توان فهم حق این نداى آسمانى را دارند! چرا جوابى نمى شنوم ! کجایند عارفانى که مى دانند کسى توان شکر این نعمت را ندارد! کجایند کسانى که اقرار به کوتاهى و عجز دارند که در جواب این منادى آسمانى بگویند: اجابت کرده و یاریت مى کنیم درود و سلام بر تو اى منادى خداى زیبا و جلیل ، شاه شاهان ، مهربانترین مهربانان ، خداى بردبار و کریم ، رفیق دلسوز، صاحب عفو بزرگ ، تبدیل کننده بدیهاى انسان به خوبیها، اینان بندگانى گناهکار و طغیانگر، پست و اسیر شهوتها و غفلتها مى باشند! اى فرستاده بزرگ خدا مردگان بظاهر زنده را صدا مى کنى کسانى که قلبهایشان مرده و عقلهایشان جدا و روحهایشان فاسده شده ! چرا مردگان را صدا مى زنى ! کسانى که صداى تو سودى به آنان نمى رساند مگر اینکه با نداى تو قلبها زنده شده ، عقلها بازگشته و روحها بیدار شود و درباره ارزش و بهاى گران این نداى آسمانى و بزرگى پروردگار و پستى نفس و سختى آزمایش و بدى حال خود بیندیشند. آنان شایسته راندن و دور نمودن و لعنت و عذاب هستند؛ ولى وسعت رحمت پروردگار باعث این دعوت بزرگ شده است ، آن هم با این زبان و بیان لطیفى که بالاتر از تصور انسان و خواسته و آرزوى او است . اکنون با واسطه قرار دادن این نداى آسمانى و لطف بزرگ از خدا مى خواهیم ما را موفق به اجابت این دعوت و کرامت بزرگ بدارد.
اى وعده دهنده سعادت ! با خوش آمدگوئى و کمال میل و جانفشانى نداى تو را اجابت مى کنیم زیرا ما را به تسبیح کردن مالک کریم خود توجه دادى و ما را ترغیب به اطاعت از مولاى مهربان خود کردى و ما را به کرامت پروردگار رساندى . اى منادى ! زبان حال افراد پست پاسخت مى دهند که ما را بهره مند ساخته و بزرگ داشتى و دعوت به بزرگترین سعادتها نمودى . پستى و فساد و کوچکى ما کجا و تسبیح و تمجید خدایمان کجا! خاک کجا و خداى خدایان کجا! آلوده به پلیدیها کجا و مجلس پاکان کجا! و اسیر در زنجیر کجا و منزل آزادگان کجا؟ ولى لطف پروردگار باعث شده تا به ما اجازه تسبیح خود را بدهد. و حکمت او ما را مشرف به این تکلیف کرده است . چه رسوایى بزرگى اگر بعد از این بخشش بزرگ در تسبیح او کوتاهى و در فرمانبردارى او سستى کنیم ! چه آقاى کریمى و چه بنده هاى پستى ، چه خداى بردبار و چه بندگان کم عقلى !
با گوش دل شنیدیم آنچه را از پروردگار به ما رساندى که «من همنشین کسى هستم که با من همنشینى کند» در حالى که بزرگى این ابلاغ هر زبانى را در عالم امکان و در تکلیف جواب آن ، لال کرده و عاقلان از زیبایى این کرامت متحیر شدند. اگر هر کدام از مشرف شدگان به این خطاب داراى بدن تمام جهانیان و روحهاى تمام صاحبان روح بودند و تمام آن را در جواب و براى بزرگداشت این خطاب فدا مى کردند، چیزى از حقوق آنرا ادا نکرده و شکر حتى جزیى از آن را نمى توانستند بجا آورند. پس چرا انسان بیکاره پست از اجابت این دعوت غفلت مى کند و در استفاده از این منزلت و مقام بزرگ کوتاهى مى کند و به این هم بسنده ننموده و بجاى تمجید و تسبیح خدا، کسى را تمجید مى کند که تمجیدش مستوجب آتش بوده ، و به جاى همراهى با فرشته هاى نزدیک خدا و پیامبران ، در مجلسى که پروردگار جهانیان حضور دارد، به قرین شدن با جن ها و شیطان ها در میان طبقات جهنم راضى مى شود.
عجیب تر از این دیده اى ! دیده اى که خالق مخلوق را براى همنشین خود بخواند ولى مخلوق اجابت نکند و در حالى که آقا مناجات بنده و انس او را دوست دارد، بنده از قبول عنایت او خوددارى کند! پس با تاءسف و اعتراف به غفلتهاى خود و با ناچارى جواب مى گوییم : بله ، اى پروردگار و آقا و اى مالک و مولا! اگر توفیق تو نصیب ما شده و در این دعوت عنایت تو شامل حال ما شود و با این دعوت ما را به کرامت برسانى - چنانچه از کرم تو جز این انتظار نمى رود و از کمال و بخشش تو جز این انتظارى نیست - چه سعادت بزرگى که در این صورت به بالاتر از آرزوى خود مى رسیم . ولى واى بر ما اگر جز این باشد! در این حالت چه کنیم با این تیره روزى و مجازات دورى از رحمت حق ! پس مى گوییم : و هیچ خدایى جز تو نیست . تو را تسبیح و تمجید مى کنیم . ماییم ستمگران . خدایا به خود ستم کردیم و اگر ما را نبخشى و به ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود. بلکه بناچارى بیشتر جسارت کرده ، ذلت و پستى خود را آشکار نموده ، با قسمهاى بزرگى نیز آنرا تاءکید کرده و عرض ‍ مى کنیم : قسم به عزت و جلالت اى پروردگار ما! حتما از دستورات تو سرپیچى ، خود را هلاک کرده و بر تو مى شوریم و فاسد مى شویم ، اگر با توفیق خود ما را نگهدارى نکنى و با عنایت خود بر ما خوبى نکنى . زیرا توان و نیرویى نیست مگر با یارى تو.
پس از این با توفیق تو بیشتر گفته و با یارى تو در خواستن خود پافشارى مى کنیم و به جناب قدس تو که نه ، بلکه به حضرت رحمت و لطفت بخاطر جلب عطوفت آقاى خود و نازل شدن رحمت پروردگار خود عرضه مى داریم : اى کریمترین کریمان ! و اى بخشنده ترین بخشندگان ! اى کسى که خود را لطف نامیده است ! اى منادى ما را در این ماه بزرگ به کرم تو دعوت و به لطف و رحمتت اشاره و بزرگوارى و بزرگداشت تو را براى ما گفت (ماه ماه من است و بنده بنده من و رحمت رحمت من )
  بنابراین با این دعوت ما میهمانان دعوت شده تو و درماندگان درگاهت گردیدیم .
و تو کسى هستى که دوست ندارى میهماندار از میهمان خود پذیرایى نکند؛ گر چه میهمان بر اثر عدم پذیرایى از بین نرود و میهماندار از کسانى باشد که پذیرایى دارایى او را کم کند. و اگر از ما پذیرایى نکنى ، در پناه تو گرسنه مانده و از بین مى رویم در حالى که پذیرایى و احسان دارائیت را بیشتر مى کند. اى کسى که نیکوکارى چیزى از او کم نکرده و محروم نمودن چیزى به او اضافه نمى کند! ما را بخاطر بدیمان مجازات مکن . کسى هستى که بهاى بیشترى به من دادى و به کسانى که مهمان نبوده ولى مضطر باشند، وعده اجابت دادى و در کتابت وعده برطرف کردن گرفتارى آنان را دادى و اکنون اى پروردگار! ما محتاج بخشایش تو و نجات از مجازات دردناکت مى باشیم و هیچ نیاز و اضطرارى بالاتر از این اضطرار نیست . پس کجاست اجابت و برطرف کردن گرفتارى ! اى بخشاینده ! دست ما را بگیر و از ورطه هلاک شدگان و سقوط زیانکاران نجات ده . و چنانچه ماه ، ماه تو، بنده ، بنده تو و رحمت رحمت تو است ، دست زدن و گرفتن طناب نجات تو نیز تنها با توفیقى از جانب تو میسر است . زیرا تمام خیرها از تو بوده و در غیر تو یافت نمى شود. از کجا به خیر برسیم در حالى که خیرى یافت نمى شود مگر از ناحیه تو و چگونه نجات پیدا کنیم در حالى که کسى نمى تواند نجات یابد مگر با کمک تو.

اى کریم ! اگر عدل تو ما را اجابت نموده ولى ترازوى حکمتت ما را رد کند و بگوید: فضل و بخشش بر شما خلاف حکمت و موفق نمودن شما خلاف عدالت در قضاوت است زیرا سزاوار فضل و بخشش نبوده و خوبى به شما کار درستى نیست به خاطر اینکه گناهان روى شما را سیاه و غفلت از یاد من قلوب شما را تیره و دوستى دنیا نفس و عقل شما را مریض کرده و رحمت من گرچه شامل هر چیزى هست ولى مگر سخنم را در کتابم نشنیدید که : رحمتم را براى متقین قرار مى دهم ( فساءکتبها للذین یتقون).  و من گرچه ارحم الراحمین و بخشنده مهربانى هستم ولى مجازاتم نیز سخت و شدید است و اگر حکمتم در میان آفریدگانم نبود که اهل عدل و فضل را از دیگران جدا نمایم در کجا زیبایى و بزرگى من به روشنى آشکار مى شد، ما نیز در جواب قضاوت حکمتت با آموزش و یارى تو مى گوییم : شکى نیست که سزاوار فضل و بخشایش تو نیستم اما اى کریم اگر سزاوار فضل بودن شرط بهره مندى از فضل تو بود هیچگاه فضل تو در جهان آشکار نمى شد. زیرا غیر تو بجز از جانب تو نه خیرى دارد و نه سزاوار چیزى است سزاوارى فضل تو نیز فضلى است از جانب تو و امکان ندارد فضل از سزاوار فضل بودن بوجود آید. و در مورد سیاهى چهره و تیرگى قلبهایمان نیز به همین صورت جواب مى دهیم زیرا تمامى نورها در تو و از جانب تو است . بنابراین اگر ما را نورانى نکنى چگونه نورانى شویم و اگر ذره اى از نور و روشنى خود را به ما عنایت فرمایى و ما را با دادن ذره اى از زندگى خود، بزرگ بدارى ما را زندگى و شفا داده و کامل و نورانى خواهى نمود. و آیه قرآن (رحمت خود را براى متقین قرار مى دهم ) ( اعراف ، آیه 156) . نیز با امیدوارى و آرزوها و دعاى ما منافاتى ندارد. زیرا ما نیز توقع داریم از فضل خود به ما تقوى عنایت فرمایى . چنانچه به متقین عطا فرمودى و سپس رحمتت را نصیب ما سازى . وانگهى این فرمایش تو فقط تصریح مى کند که رحمت خود را براى افراد باتقوا قرار داده اى و نفرموده اى که غیر آنها را از رحمت خود بهره مند نمى سازى . و در جواب اینکه اگر اهل فضل و عدل را از دیگران جدا نکنم ، زیبایى و بزرگیم در کجا بروشنى جلوه مى کنند، مى گوییم براى آشکار شدن بزرگى ، عدل و مجازات تو کافى است ستیزه گران و کسانى را که از روى تکبر تو را عبادت نمى کنند، مجازات نمایى و با عدلت با آنان رفتار نمایى تا بزرگى و عدل تو بخوبى آشکار شود، و غیر از من افرادى دارى که آنان را مجازات نمایى ولى من کسى را بجز تو ندارم که به من رحم کند. اقرار کنندگان به آنچه مى خواهى و گدایان و دعا کنندگان و امیدواران و اهل ترس و حیاى از تو کجا و آشکار شدن بزرگیت کجا؟ بخصوص که ، اگر چه گناهکاریم ولى به اولیا و دوستان فرمانبردارت متوسل مى شویم و رویمان گرچه سیاه است ولى با روى پاک دوستان پاکت که نزد تو درخشان است به تو توجه مى کنیم و دلهاى ما گر چه تاریک است ولى از نور بندگان عارف به تو، روشنى مى گیریم . و اگر دوستى دنیا دلهاى ما را مریض و عقلهاى ما را نابود کرده ، ولى محبت اولیاى تو آن را زنده کرده و اگر فضل تو در بندگان چنگ زننده به دستگیره فضل و دامن کرمت آشکار مى شود، چه اشکالى دارد که فضل آنان نیز در اهل ولایت آنان که به دستگیره محبت آنان چنگ زده اند، ظاهر شود.

و اگر عدل تو در مورد ثبوت ولایت آنان ، با ما بحث کند، گر چه معلوم نیست ولایت آنان در ما باشد، ولى شکى نیست که دشمنان تو و دشمنان آنها فقط به خاطر ولایت آنان با ما دشمنى مى کنند. و مدت زیادى به خاطر اولیاى تو ما را آزار دادند. و همین مقدار کافى است که به دامن عفو و دستگیره فضل و کرمت و رشته اولیایت چنگ زنیم .
بنابراین بخاطر فضل و کرمت و بخاطر مقام اولیایت ، محمد و آل او، صلواتى بى پایان بر آنان فرست ؛ صلواتى که با آن گناهان ما را آمرزیده عیبهاى ما را اصلاح و عقل و نور ما را با آن کامل کنى و خود و آنان را به ما بشناسانى و ما را به خودت و آنان نزدیک نمایى و مقام ما را در همنشینى با آنان نزد خود بالا ببرى ؛ و با این صلوات از ما خشنود شده آنچنانکه هیچگاه از ما خشمگین نشوى تا در حالى که از تو راضى بوده و تو نیز از ما راضى باشى بر تو وارد شویم ؛ و ما را به آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) ملحق نمایى همراه با شیعیان نزدیک و اولیاى گذشته آنان در جایگاه راستى نزد پادشاه توانا - که در آنجا از نعمتها بهره مندند - و بر محمد و آل پاک او صلوات فرست که هر چه خدا خواهد، همان است و قدرتى جز او نیست .
از دیگر مراقبتها در این ماه این است که سالک معنى ماه حرام را بداند تا مواظب تمام کارها و حالتها و حتى امورى که وارد قلبش مى شود باشد. و بداند که سه ماه رجب ، شعبان و رمضان ماه عبادت است . بنابراین سزاوار است طالبان علم در آن ماهها عبادت را مقدم بر تحصیل علم نمایند؛ گر چه تحصیل علم نیز از برترین عبادتهاست .

محمود قاسمی

ناامیدى از روح و رحمت حق، را مى‏توان از معاصى قلب دانست. گاهی ترس به حدی می رسد که آدمى را به ناامیدى از رحمت پروردگار می کشاند، که این باعث هلاکت آدمى است. و ترس زاید، ترسی است که به یأس و ناامیدى منتهى شود و آدمى را از عمل باز بدارد و یا اینکه بمرگ و هلاکت انسان و یا اخلال عقل او منجر شود. از همه اقسام چنین ترسی نهى شده است و علت این نهى اینست که ترس فی نفسه از فضایل نیست تا هر چه بیشتر شود بهتر باشد بلکه خوف یک نقص است و اگر مى‏بینیم که در زمره فضایل قرار گرفته بخاطر اینست که بواسطه آن نقص مهمترى رفع می­شود و چون چنین است اگر ترس از حد خودش تجاوز کند، بگونه‏اى که در رفع آن نقص دیگر کار ساز گردد یا بر آن افزاید قبیح خواهد بود.

بزرگان زمانی کسى را مشاهده میکردند که خوف بر او غلبه نموده و رجاء و امیدواریش کم شده بگونه‏اى که به قنوط و ناامیدى میل نموده است، آیات رحمت را بر او می­خواندند و اسباب امیدواری را برایش بر می­شمردند و از این راه او را از قنوط و نا امیدى که مایه هلاکت او است باز مى­گردانیدند و بطریق وسط و راه روشن باز مى‏آوردند.

گاهی قنوط و ناامیدى نه بر اثر خوف زیاد بلکه بخاطر عدم وجود خوف است، زیرا قنوط عبارت از تجاوز خوف از حد اعتدال است و لازمه این معنا اینست که چیزى که باعث ترس از او شود باشد و شدت ترس از آن چیز هر امید نجاتى را در دل بسوزاند بگونه‏ای که انسان از نجات از آن بکلى مأیوس شود این معنا کجا و اهل دنیا و دلباختگان بمحبت دنیا کجا، این کجا و فرو رفتگان در شهوات دنیا و مشغولین به جمع آورى مال و منال دنیا کجا، اینان را اصلا اعتقادى صادق نیست و اگر هم اعتقادى براى آنها باشد یاد آخرت و شدت عذاب آن براى آنها نخواهد بود تا چه رسد به درد جانکاه خوف که از حد اعتدال تجاوز کند و به قنوط و ناامیدى کشد، و اگر در میان این افراد یأس و ناامیدى از رحمت خدا مشاهده شود از جهت عدم صدق اعتقاد آنها بخدا و شدت خشم و غضب او است. [1]

در برخی اوقات بزرگان سفارش کرده اند  که جانب امیدوارى بر ناامیدى در چنین اوقاتى‏ ترجیح داده شود، در چنین اوقاتى که خداوند در آن بیش از سایر اوقات درهاى رحمت خود را باز نموده، بندگان را تشویق به ذکر، عبادت و دعاى خود نموده و الطاف خاص خود را براى آنان تضمین نموده است، بنده مراقب باید جهت امیدوارى را بیشتر در نظر گرفته و دستهاى آرزوى خود را به طرف کرم خداوند و بخششهاى فراوان او دراز کند. ولى شیطان در این اوقات اصرار در ترجیح جهت ترس و ناامیدى دارد تا بدین وسیله مانع عمل بندگان گردد.

 ولى با ناامیدى از عطایا و محرومیت از بخشش و کرم او نبایستی از درگاه اولیای خدا بازگشت چه رسد به خود صاحب خانه، چنین انتظارى از بادیه‏نشینها هم نمى‏رود، چه رسد به کریمترین آفریده‏هاى خدا، که مظهر رحمت خدا و داراى اخلاق خدایى اند.

حضرت زین العابدین علیه السلام در نجوای خود با خداوند می فرمایند:

پس بر محمد و آل او درود فرست و راز و نیاز مرا بشنو و دعایم مستجاب گردان و روزگار مرا با ناامیدى به پایان مبر و درخواسته‏ام دست رد بر پیشانى من مزن و رفتنم از پیشگاهت و باز گشتم به درگاهت را کریمانه مورد عنایت قرار ده. به راستى تو در آنچه اراده کنى در تنگنا قرار نمى‏گیرى و در اعطاء آنچه از تو در خواست شود ناتوان نمى‏باشى و تو بر هر کارى توانایى. و هیچ تحوّل و توانى نیست مگر به قدرت خداى بلند مرتبه بزرگ  .[2]

بنابراین هر امری که منجر به ناامیدى و یأس از رحمت خدا گردد، حد ضلال و کفر است. «لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ الْقَوْمُ الْکافِرونَ [3]  و هر چیزی که آدمى را از عمل و طاعت باز ‏دارد از مکاید شیطان لعین است، زیرا که تا امید نباشد خاطر را نشاطى، و دل را شوقى نیست. و چون نشاط و شوق بر طرف شد کسالت روى مى‏دهد و آدمى از عمل باز مى‏ماند.

و چنین چیزی محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است. بلکه حتی خوف داشتن بالحقیقه چون ناشى از عجز و بیچارگى، و از جهل به عاقبت کار خود حاصل است، عین نقص و قصور است، زیرا که کمال حقیقى، چیزى است که از براى خدا بتوان ثابت کرد، مانند علم و قدرت و امثال این‏ها. و لیکن خوف هرگاه واسطه بر طرف شدن نقصى بدتر که ارتکاب معاصى و رسیدن به فضائل دیگر شود به این جهت کمال مى‏شود.

آیات و اخبارى که باعث رجاء و امیدوارى مى‏شود و ترغیب به آن مى‏نماید بى‏نهایت است، برخی آیات و اخبار در آنها از یأس و نومیدى از رحمت خدا نهى شده است.

در برخی احادیث در خصوص رجاء و امیدوارى اینگونه مروى است که مردى در حالت نزع بود و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر بالین او حاضر بودند، عرض کرد که خود را مى‏یابم که از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار امیدوارم. حضرت فرمود که: در این وقت این ترس و امید در دل بنده جمع نمى‏شود مگر اینکه خدا او را به آنچه امید دارد مى‏رساند و از آنچه مى‏ترسد ایمن مى‏کند. و از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمودند: «در روز قیامت خداوند عالم به بنده مى‏فرماید که: چه چیز مانع شد تو را از اینکه تو منکر را دیدى و نهى از آن نکردى؟ اگر در این وقت عذر آورد که پروردگارا به تو امیدوار بودم و از مردم مى‏ترسیدم. خدا مى‏فرماید که این گناه تورا آمرزیدم. و باز از آن حضرت منقول است که «مردى را داخل جهنم کنند، پس در آنجا هزار سال معذّب باشد، روزى فریاد کند که یا حنّان یا منّان. خداوند عالم به جبرئیل مى‏فرماید:

برو بنده مرا نزد من آور. پس جبرئیل علیه السّلام او را بیاورد و در موقف پروردگار بدارد. پس خطاب الهى رسد که: جاى خود را چگونه یافتى؟ عرض کند که: بد مکانى بود. خطاب رسد که: او را به جائى که داشت برگردانید. آن بنده راه جهنم را پیش گیرد و روانه شود و به عقب خود نگاه کند. خداى - تعالى - فرماید که: چرا به عقب نگاه مى‏کنى؟ عرض کند که: چنین به تو امید داشتم که چون مرا از جهنم بیرون آوردى دیگر به آنجا بر نگردانى. خطاب رسد که: او را بر گردانید و به بهشت برید. و نیز از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که: «خداى - تعالى - فرمودند که: مطمئن نشوند عبادت کنندگان به عبادتى که به امید ثواب من مى‏کنند، به درستى که اگر غایت سعى خود را در طاعت بکنند و در مدت العمر نفسهاى خود را به زحمت بیندازند در بندگى من، باز مقصّر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهند آورد در مقابل آنچه از من مى‏خواهند از کرامات و نعیم بهشت من، و از درجات عالیه در جوار من. و لیکن باید به رحمت من واثق باشند. و به فضل و کرم من امیدوار باشند. و مطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، که هر گاه چنین باشند رحمت من ایشان را در مى‏یابد، و خوشنودى و آمرزش خود را به ایشان مى‏رسانم، و خلعت عفو خود را به ایشان مى‏پوشانم. به درستى که منم خداوند رحمن و رحیم، و به این نام خود را نامیده‏ام.

و از حضرت امام محمد باقر  علیه السّلام مروى است که: «دیدم در کتاب على بن ابى طالب - صلوات اللّه علیه - که نوشته بود حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - در بالاى منبر فرمودند که: قسم به آن خدائى که به غیر از او خدائى نیست که به هیچ مؤمنى خیر دنیا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و امیدواریش به او، و حسن خلق او، و احتراز کردن از غیبت مؤمنین. و قسم به خدائى که به غیر از او خدائى نیست، که: خداى تعالى هیچ مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمى‏کند مگر به جهت گمان بدى که به خداوند داشته باشد، و کوتاهى او در امیدوارى به خداوند، و بد خلقى و غیبت مؤمنین. و قسم به خدائى که به غیر از او خدائى نیست، که: هیچ بنده، ظن نیکو به خدا نمى‏دارد مگر اینکه خدا به ظن او با او رفتار مى‏کند، زیرا که خدا کریم است و همه خیرات در دست اوست، و شرم دارد که بنده مؤمن گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلف کند و امید او بر نیاید. پس نیکو کنید گمان خود را به خدا و به سوى او رغبت نمائید.

 از جمله مواردی که باعث امیدوارى مؤمنین است آن است که در آیات قرآنی و احادیث نبوی تصریح شده که ملائکه مقرّبین و انبیاء مرسلین - صلوات اللّه علیهم اجمعین - از براى طایفه مؤمنین طلب مغفرت مى‏نمایند و از خدا آمرزش ایشان را مى‏طلبند. خداوند عالم مى‏فرماید: «وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الارْضِ[4] خلاصه معنى آن را می توان اینگونه بیان داشت که فرشتگان تسبیح پروردگار خود را مى‏نمایند، و از او طلب آمرزش مى‏کنند از براى بندگانى که در زمین هستند.

و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «حیات و ممات من از براى شما خیر است. اما در حیات، از براى شما احکام شریعت را بیان مى‏کنم، و طریقه و آداب را به شما مى‏آموزم. و اما بعد از ممات من اعمالى که از شما صادر مى‏شود بر من عرضه مى‏کنند، آنچه را که دیدم نیک است حمد خدا را مى‏کنم، و آنچه را که دیدم بد است طلب آمرزش آن را از خدا مى‏کنم

دربرخی روایات که باعث امید مومنین می شود، تاکید شده است که چون بنده گناهى کند ملائکه در نوشتن آن تأخیر مى‏کنند که شاید نادم و پشیمان شود و استغفار کند.  از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - مروى است که: «چون از بنده گناهى صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تأخیر مى‏اندازند، اگر استغفار نمود نمى‏نویسند. و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - منقول است که: «هر که گناهى کند هفت ساعت از روز او را مهلت مى‏دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: استغفر اللّه الّذى لا اله الا هو الحىّ القیّوم.آن گناه را ثبت نمى‏کنند.

از امورى که وسیله نجات مؤمنان، و باعث امیدوارى گناهکاران است، شفاعت شافع روز قیامت، و عذر خواه گناهکاران امت، پیغمبر رئوف رحیم، و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین - است، که چون عرصه قیامت بر پا شود خود و اهل بیت مطهر او دامن شفاعت برزنند، و کمر عذر خواهى نامه سیاهان امت را بر میان بندند، و عفو تقصیرات ایشان را از بارگاه احدیّت مسئلت نمایند، و از خدا آمرزش ایشان را بطلبند. و چنانچه خداوند مهربان به آن برگزیده جهانیان وعده فرموده شفاعت او را قبول خواهد فرمود.

وَ لَسَوْفَ یُعْطیْکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏[5] یعنى: «هر آینه زود باشد که پروردگار تو، این قدر به تو بخشش و عطا کند که تو راضى و خشنود شوى. و در تفسیر این آیه رسیده است که: «محمد - صلّى اللّه علیه و آله - راضى نخواهد شد که یک نفر از امت او در جهنم باشد». و از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمودند:ادّخرت شفاعتى لأهل الکبائر من امّتى. یعنى: «من شفاعت خود را ذخیره کرده‏ام از براى صاحبان گناه کبیره از امت خود». و الحق این بشارتى است که چشم مؤمنان به آن روشن، و دل ایشان به آن شاد و خرّم مى‏شود.

  ‏برخی آیات دلالت مى‏کنند بر اینکه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهت کفار خلق کرده و به غیر از دشمنان خدا کسى داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خود را به آن مى‏ترساند و تخویف مى‏کند.  مى‏فرماید: «ذلکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ [6]یعنى: «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را مى‏ترساند». و نیز مى‏فرماید: «وَ اتَّقُوا النَّارَ الّتى اعِدَّتْ لِلْکافِرینَ [7]یعنى: «بپرهیزید از آتش جهنم که از براى کفار خلق و مهیا شد. و باز مى‏فرماید: «لا یَصْلیها الا الاشْقى الَّذى‏ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى [8]یعنى: «به آتش جهنم نمى‏افتد مگر بسیار شقى، که تکذیب پروردگار را کند و از او اعراض نماید».

 برخی آیات وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و و وفور مهربانى و رحمت او، چنانچه فرموده وَ انَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ [9] یعنى: «به درستى که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانى که کرده‏اند». و مرویست که: «خداوند عالم به حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - وحى فرستاد که من در روز قیامت محاسبه امت تو را به تو وا مى‏گذارم. آن حضرت عرض کرد که: تو از براى ایشان بهترى از من، و محاسبه ایشان با تو باشد. خطاب رسید که: هر گاه چنین باشد من هم تورا در حق ایشان مخذول و منکوب نخواهم کرد».مرویست که: «روزى حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - گفت: "یا کریم العفو"

جبرئیل - علیه السّلام - عرض کرد که: مى‏دانى معنى کریم العفو را؟ یعنى بدیهاى بندگان را به رحمت خود عفو مى‏کند. بعد از آن، آنها را به کرم خود مبدّل به حسنات مى‏کند». و مرویست که: «هر گاه بنده گناهى کند و استغفار نماید، خداى - تعالى - به ملائکه مى‏فرماید: ببینید بنده مرا که گناهى از او سر زد، پس دانست که او را پروردگاریست که گناهان را مى‏آمرزد و به گناه، مؤاخذه مى‏کند، گواه مى‏گیرم شما را که من او را آمرزیدم. و در حدیث قدسى وارد است که: «من خلق را آفریدم تا از من نفعى ببرند و سودى کنند و نیافریدم ایشان را که من از آنها منتفع گردم.

‏ پیامبر اکرم - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «به آن خدائى که جان من در قبضه قدرت اوست که خدا به بندگان مهربان‏تر است از مادر مهربان به فرزند خود.

و در احادیث وارد شده است که: در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش و مغفرت کند که به خاطر هیچ کس خطور نکرده باشد، تا اینکه شیطان هم به طمع افتد. و آیات و اخبارى که در این معنى رسیده از حدّ و حصر متجاوز است و بیان از شرح و ذکر همه آنها عاجز.

در برخی روایات مطرح می شود که هر بلا و ناخوشى و مرضى که در دنیا به مؤمن مى‏رسد، حتى پاى او که به سنگى بر آید کفاره گناه او مى‏شود. حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «تب، از بوى آتش جهنم است، و همین قدر نصیب مؤمنین است از آتش جهنم».

در برخی روایات ترغیب و امر به حسن ظن به خدا،  و از آن جمله حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - گفت که: «خداى - تعالى - مى‏فرماید که: من در پیش گمان بنده خود هستم، پس هر چه مى‏خواهد به من گمان کند». و نیز از آن حضرت مروى است که: «باید هیچ یک از شما نمیرد مگر به حسن ظن به خدا».

 رجاء و امیدوارى به رحمت و مغفرت باید بعد از طاعت و عبادت باشد، و بدون آن غرور و حماقت است از آیات و اخبار بى حد و نهایت است. چنانکه حق - سبحانه و تعالى - مى‏فرماید:  انَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبیلِ اللّه اولِئکَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ [10]

یعنى: «به درستى که: کسانى که ایمان آوردند و به جهت متابعت رسول، ترک اوطان خود را نمودند و در راه خدا با کفار و نفس اماره جهاد کردند، ایشان‏اند که امیدوار به رحمت پروردگارند». و در مقام مذمت طایفه‏اى مى‏فرماید: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَاخُذُونَ عَرَضَ هذَا الادْنى‏ وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا [11] از عقب گذشتگان، طایفه‏اى آمدند که کتاب خدا از رفتگان به ایشان رسید، و ایشان گرفتار متاع دنیوى گشتند، و آنها را فرا گرفتند و مى‏گویند که زود باشد که ما آمرزیده شویم.

و از حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که: «احمق کسى است که متابعت هوا و هوس نفسانى را کند، و آرزو از خدا داشته باشد». و شخصى به خدمت امام جعفر صادق - علیه السّلام - عرض کرد که: «قومى هستند که گناه مى‏کنند و مى‏گویند ما امید به خدا داریم و همیشه چنین‏اند تا مرگ ایشان برسد.

حضرت فرمودند که: ایشان کسانى هستند که به آرزو مى‏گذرانند و دروغ مى‏گویند، رجا و امید ندارند. و به درستى که کسى که امید به چیزى داشته باشد در صدد طلب آن بر مى‏آید. و کسى که از چیزى بترسد از آن مى‏گریزد». و شخصى به حضرت صادق - علیه السلام - عرض کرد که: «قومى از دوستان تو معصیت مى‏کنند و مى‏گویند ما امیدواریم. حضرت فرمود: دروغ مى‏گویند، دوستان ما نیستند. این‏ها قومى هستند که امانى و آمال، ایشان را مضطرب کرده است. کسى که امید به چیزى داشته باشد عمل از براى آن مى‏کند». و باز از آن حضرت مروى است که: «مؤمن، مؤمن نیست تا خوف و امید داشته باشد. و خوف و امید نمى‏دارد مگر در وقتى که عمل کند از براى آنچه مى‏ترسد و به آن امید دارد.

گاهی شخصى که ترس و خوف، او را از طمع و امید بیشتر به کار وا مى‏دارد، و چنین شخصى صفت خوف از براى او اصلح است از رجاء.  و گاهی است شخص دیگر بر عکس است، و حکم آن نیز بر عکس است.  و کسى که بر او صفت امن از عذاب خدا غالب باشد، و ایمن از مکر اللّه بوده باشد صلاح او تحصیل صفت خوف است.  و کسى که یأس از رحمت خدا بر او غلبه داشته باشد اصلح از براى او تحصیل صفت رجا است.  و شخصى که غریق بحر معاصى و گرفتار دام شهوات دنیوی بوده باشد باید در صدد تحصیل خوف برآید.  و کسى که معاصى ظاهری و باطنی را ترک کرده باشد اصلح از براى او این است که:  ترس و امید او مساوى باشند.  و خلاصه اینکه: هر کدام که آدمى را بیشتر بر تحصیل مقصود وا مى‏دارد، تحصیل آن اهمّ است. و اگر در این خصوص مساوى باشند اصلح، اعتدال این دو صفت و تساوى آنها است.

حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - به یکى از اولاد خود فرمودند که: «اى فرزند چنان از خدا بترس که همچنین دانى که اگر طاعات همه اهل زمین را کرده باشى از تو قبول نخواهد کرد. و چنان به خدا امیدوار باش که چنان دانى که اگر گناهان همه اهل زمین را کرده باشى تو را خواهد آمرزید».

 حارث بن مغیره گوید: به حضرت صادق - علیه السّلام - عرض کردم که: «در وصیت لقمان چه بود؟ فرمودند که: چیزهاى عجیبه در آن بود، و عجیب‏تر از همه آنکه: به پسر خود وصیت کرده بود که چنان از خدا بترس که اگر طاعت «ثقلین»(جن و انس) را با خود ببرى چنان دانى که تو را عذاب خواهد کرد. و چنان امیدوار به او باش که اگر گناهان ثقلین را با خود ببرى چنان دانى که تو را رحم خواهد نمود.

اما کسانى که به فریب شیطان مغرور و روز و شب مشغول لهو و لعب و سرور، در طاعات و عبادات کسل، و در معاصى و سیّئات، شجاع و قوى دل، نه در فکر حرام و حلال، و نه در اندیشه عقاب و نکال، مانند اکثر اهل عصر و مانند ابناى این روزگار.  پس دواى صفت رجا به ایشان دادن سمّ قاتل است، زیرا که از شنیدن وفور رحمت خدا به غیر از طغیان و جرأت ایشان بر عصیان، چیزى حاصل نمى‏شود. پس واعظ مردم سزاوار است که: مرض هر شخصى را بشناسد. و علت آن را بداند. و مزاج مردم را بداند. و هر کسى را به چیزى که رفع مرض او را کند معالجه کند، نه اینکه دوائى دهد که مرض او زیاد گردد.

در اخبار پیشینیان رسیده است که: «خداوند عالم به داود - علیه السّلام - وحى فرستاد که: دوست دار مرا و هر که مرا دوست دارد، و مردم را دوست من کن. عرض کرد پروردگارا چگونه مردم را دوست تو کنم؟ فرمود که: نیکوئیهاى مرا به ایشان ذکر کن و نعمتها و احسان مرا بیان نما و به یاد ایشان بیاور».

یکى از بزرگان دین همیشه راههاى امیدوارى به خدا را از براى مردم ذکر مى‏کرد، وقتى از دنیا رفت او را در خواب دیدند گفت: «مرا بردند در موقف خطاب پروردگار باز داشتند، خطاب رسید که: چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته مردم را به طمع و امیدوارى وامى‏داشتى؟ عرض کردم که: خواستم دوستى تو را در دل ایشان جاى دهم.

خداى - تعالى - فرمود که: من تو را آمرزیدم». بلى چگونه رجاء، افضل از خوف خدا نباشد و حال آنکه آبخور صفت رجاء از دریاى رحمت است و آبخور صفت خوف از دریاى غضب. و کسى که ملاحظه صفات مقتضیه لطف و رحمت را نماید محبت بر او غالب مى‏شود. و مقامى از مقام محبت الهى بالاتر نیست.

خداوند کریم در دنیا با وجود اشتغال به معاصى و لهو و لعب، نعمت را باز نگرفت چگونه در آخرت که دست از همه جا کوتاه، و بجز درگاه او پناهى نیست آدمى را وا مى‏گذارد؟ و بالاترین چیزى که باعث امیدوارى بندگان است، آن است که: خداوند عالم خیر محض است و هیچ شرّیّتى در او نیست، و فیّاض على الاطلاق و بخشنده مطلق، خلق را آفرید تا بر ایشان جود و احسان کند، و فضل و کرم خود را ظاهر سازد.

اما ضعف نفس و سستى آن، که علامت آن عجز و زبونى و اضطراب است در وقت حدوث حادثه یا نزول بلیّه، و متزلزل شدن به هر چیزى است، اگر چه جزئى باشد.  آیا نشنیده‏اى که خدا مى‏فرماید:«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ» [12]یعنى: «عزت از براى خدا و پیغمبر و مؤمنان است. پس بنده مؤمن باید خود را عزیز بدارد و ذلیل ننماید. باید مؤمن از کوه محکم‏تر باشد. از کوه با تیشه مى‏توان چیزى شکست ولى از دین مؤمن چیزى شکسته نمى‏شود».

مشکل دیگر دنائت همت است و آن عبارت است از: پستى طبع و قصور همت از طلب کارهاى بزرگ و امور عظیمه خطرناک، و قناعت نمودن نفس به شغلهاى پست و اعمال جزئی. که نتیجه کم دلى و ضعف نفس است. علو همّت عبارت است از: سعى نمودن در مراتب عالی و مناصب متعالی، و طلب کردن کارهاى بزرگ.

و کسى که همّت او عالى باشد به امور جزئی سر فرود نیاورد. و به طمع منافع خسیس دنیوی خود را نیالاید. و از بیم مضرّت و خطر، دست از مطلوب خود باز ندارد.  بلکه دنیا و ما فیها در نظر او خوار، و لذات جسمانی در پیش او بى‏اعتبار است. نه از رو آوردن دنیا به او شاد و فرحناک، و نه از پشت کردنش محزون و غمناک مى‏شود.

                                  غلام همت رندان  بى‏سر و پایم                   

                              که هر دو کون نیرزد به پیششان یک کاه‏

اما کسانى هستند که شیطان فریب ایشان را داده، اینکه خداى - تعالى - ارحم الرّاحمین است و گناهان عاصیان در جنب دریاهاى رحمت او قدرى ندارد و ناامیدى از کرم او مذموم، و رجاى به رحمت او محمود است، ابلیس، ایشان را به این خدعه فریفته، مرتکب انواع معاصى و ظلم مى‏گرداند. و غافل مى‏شوند از اینکه مقتضاى کرم و حکمت چیست و معنى رجاى محمود کدام است و نمى‏دانند که آنچه ایشان دارند رجا نیست بلکه حمق است.

و اما اعتماد به کرم خداى تعالى ، با وجود ارتکاب انواع معاصى و ملاهى، پس، باید تأمّل نمود، که خدا اگر چه کریم است، اما صادق القول نیز هست. و دروغ و فریب را در ساحت کبریایى او راه نیست. و در جمیع کتب خود، گناهکاران را به عذاب الیم وعده داده و فرموده است: «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّا یَرَهُ [13]». یعنى: «هر که به قدر ذرّه‏اى بدى کند، جزاى آن را خواهد دید».

 و دیگر فرموده است: «وَ انْ لَیْسَ لِلانْسانِ الا ما سَعى‏[14]». یعنى: «هیچ چیز از براى انسان نیست، مگر آنچه را در حقّ آن تلاش کرده است». و مى‏فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ [15]». یعنى: «هر نفسى در گرو عملى است که اندوخته است». پس، اى جاهل مغرور اگر خدا را در این گفتارها - العیاذ باللّه - کاذب مى‏دانى، پس در آنچه از کرم خود بیان نمود چرا اعتماد مى‏کنى؟ و اگر او را صادق مى‏دانى، چگونه با وجود اصرار بر معاصى، امید آمرزش دارى؟ اى بیچاره ملاحظه کن به واسطه معاصى، قومى بى‏شمار را خدا در دنیا به انواع عذابها معذّب ساخته، و خلقى را به طوفان غرق کرد. و جماعتى را به صاعقه، هلاک ساخت. آتش بر طایفه‏اى بارانید، و شهر گروهى را سرنگون ساخت. شمشیر به دست حبیب خود داد، که رحمة للعالمین بود، تا خلقى بى‏شمار را از دم تیغ گذرانید. و زن و اطفال ایشان را به اسیرى داد. آیا نسبت به آنها کریم نبود؟ و همچنین بعضى معاصى را کشتن مقرّر فرموده. پس معلوم مى‏شود که عذاب به واسطه معصیت، با کرم منافاتى ندارد. و کرم جایى دارد. و عدل، مکانى. و قهر، موضعى.

اى جاهل سرى به جیب تفکّر فرو بر و بین آنکه تو را به کرم خود وعده داده، و رحم خود را بیان فرموده تخصیص به آخرت فرموده، یا در دنیا نیز کریم و رحیم است و وعده روزى به تو داده و فرموده است:

وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ [16]یعنى: «هر که خدا را وکیل خود کند، او را کافى است»؟ اگر گویى تخصیص به آخرت دارد، خود دانى که دروغ مى‏گویى، بلکه کافرى. و اگر، شامل دنیا و آخرت است، چگونه به جهت تحصیل دنیا آرام نمى‏گیرى؟ و به قدر قوّه خود سعى در خصوص آن مى‏کنى؟ کو آن کرم و رحمى که شیطان تو را مغرور ساخته؟

 ولى مقدم بر همه چیز آن است که یأس از روح اللّه و قنوط از رحمت اللّه را، که از جنود بزرگ ابلیس و از القائات شیاطین انسى و جنّى است، از قلب بیرون کنیم، و گمان نکنیم که این مقاماتى است به قامت اشخاص خاصى بریده شده و دست آمال ما از آن کوتاه و پاى سیر بشر از آن راجل است، پس یکسره دست از پا خطا نکنیم و با سردى و سستى مخلّد در ارض طبیعت بمانیم. نه، چنین نیست که توّهم شده است[17].

حق تعالى جلّ و علا  کامل مطلق است و در ذات و صفات و اسماء و فعل او تحدید و تقیید - که از نقایص امکانى است - راه ندارد، و جلوه رحمت آن ذات مقدّس محدود به هیچ حد و مقیّد به هیچ قیدى نیست، لازمه این معرفت، رجاء واثق و امید کامل به حق و رحمت اوست. و چون فطرت او را دعوت به کامل مطلق و رحمت واسعه على الاطلاق کند، او را به رجاء کامل و امیدوارى رساند، چنانچه اگر فطرت از نورانیت اصلی خود محتجب شد، از حق و کمالات ذاتی و صفاتی و سعه رحمت آن ذات مقدس محجوب شود. و این احتجاب گاهى به جائى رسد که از رحمت حق مأیوس شود. و این یأس و قنوط در واقع رجوع کند به تحدید در رحمت، که لازمه آن تحدید در اسماء و صفات، بلکه تحدید در ذات است - تعالى اللّه عمّا یقول الظّالمون علوّا کبیرا. [18]

بنابراین مبدأ حصول رجاء، حسن ظنّ به خداى تعالى، و مبدأ قنوط از رحمت، سوء ظنّ به ذات مقدّس است. گرچه مبدأ حصول حسن ظنّ و سوء ظنّ، علم به سعه رحمت و ایمان به کمال اسمائى و صفاتى و فعلى است، و جهل به آن است. و برگشت این دو، به‏ معرفت ذات و جهل به آن است.

اگرانسان خود را با توجّه به طبیعت از حق محجوب نکند، با همان صفاى باطنى عکس حضرات اسماء، بى­تحدید و تقیید در آن تجلّى کند. و این جلوه، دلبستگى و انس آورد و امید آورد، و این خود رجاء محکم و امید مستحکم است.

ولى در صورت توجه به دنیای پراکنده، به مقدار توجه، تقیید در اسماء و صفات و افعال حاصل شود و جهل به سعه رحمت پیدا کند، تا آن جا که بکلّى از فطرت خارج شود، و احکام حجاب غالب شود، و کدورت و ظلمت مرآت قلب را فرا گیرد، به طورى که از عالم غیب و جلوات اسماء و افعال محروم ماند و از عکس جلوه رحمانى محتجب شود. پس حکم یأس و قنوط در قلب غلبه کند، به طورى که خود را از سعه رحمت حق منعزل کند، و این غایت خذلان است.

 انسان به واسطه حبّ نفس و خودخواهى و خودبینى، از خود غافل شود و چه بسا که نقصانها و عیبهائى در اوست و او آنها را کمال و حسن، گمان کند. و اشتباه بین صفات نفس بسیار زیاد است، و کم کسى است که بتواند تمییز صحیح بین آنها بدهد. و این یکى از معانى، یا یکى از مراتب نسیان نفس است که از نسیان حق - جلّ و علا - حاصل شده است، که اشاره به آن فرموده در سوره حشر، آیه 19:وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِیْنَ نَسُوا اللّهَ فَأنسَاهُمْ أنْفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ [19].

یکى از امورى که مورد اشتباه است و انسان به واسطه محجوبیّت گول مى‏خورد، تمییز ما بین غرور و رجاء و وثوق به حق است. و پر معلوم است که غرور از بزرگترین جنود ابلیس است، به خلاف رجاء که از جنود رحمان عقل است، با این که این دو، هم به حسب مبادى و هم به حسب آثار، مختلف و متمیزند.

مبدأ رجاء علم به سعه رحمت، و ایمان به بسط فیض و کمال و اسماء و صفات است. و مبدأ غرور، تهاون به امر الهى، و جهل به عوالم غیب و صور غیبی افعال و لوازم ملکوتی صفات نفس است. و از این جهت، آثار این دو نیز مختلف است، زیرا که کسى که معرفت به سعه رحمت و بسط نعمت حق و ایمان به آن دارد، حالت رجاء براى او دست داده، همین معرفت او را به تزکیه اعمال و تصفیه اخلاق و جدیت در اطاعت اوامر مولى و ولىّ النعم دعوت کند، و کسى که صاحب غرور است، در دام شیطان و نفس امّاره، از کسب معارف و تحصیل اخلاق کریمانه و اعمال صالح باز ماند.

نفوس امیدوار در عین حال که به همه طور، قیام به امر مى‏کنند نقطه اتّکاء آنها به اعمال و احوال خود نیست، زیرا که آنها عظمت حق را دریافتند و مى‏دانند در مقابل عظمت حق، هر چیزى کوچک و هر کمالى بى‏مقدار است، و در پیشگاه جلالت کبریاى او، همه اعمال صالحه به پشیزى نیرزد. اتکاء آنها به رحمت و بسط فیض ذات مقدس است.

ولى نفوس مغروره از همه کمالات باز مانند و خود را در صف اراذل حیوانات منسلک کنند، و از حق تعالى و رحمت او، غافل و رو بر گردان‏اند، و به صرف لقلقه لسان مى‏گویند: خدا أرحم الرّاحمین است و خدا بزرگ است.

شیطان آنها را وادار کند به معاصى کبیره و ترک واجبات عظیم، و به آنها تلقین کند که در مقام عذر بگویند: خدا بزرگ است. در صورتى که اگر ذرّه‏ئى از عظمت خداوند - تبارک و تعالى - را دریافته بودند ممکن نبود در محضر او و حضور او، با نعمت او مخالفت او کنند.

اینان خداوند را به عظمت و بزرگى یاد کنند و سعه رحمت حق را به رخ خود و دیگران بکشند، ولى افعال و اعمال آنها شباهت ندارد به کسى که از عظمت حق، جلوه‏اى در قلب او حاصل باشد و از سعه رحمت حق تعالى پرتوى در لوح نفس آنها نور افکنده باشد.

اینان در امور آخرت، تهاون و تنبلى کنند و اسمش را رجاء واثق گذارند، و صورت اتکاء به عظمت حق به آن دهند. ولى در امور دنیاوى، با کمال حرص و عجله مشغول به جمع و ضبطند، گوئى خداى تعالى فقط در آخرت و راجع به امور آخرتى، بزرگ است و در امور دنیائى بزرگى ندارد.

اینان در امور دنیاوى کاملا اعتماد به نفس و خلق دارند و از حق کاملا غافلند، حتى اسمش را نیز نبرند، و در امور آخرتى گویند: توکل به خدا داریم. این نیست مگر غرور. [20]

صاحبان رجاء از عمل باز نمى‏مانند، بلکه جدیّت آنها بیش از دیگران است. ولى اعتماد آنها به عمل خود نیست، بلکه اعتماد آنها در عین عمل کردن، به حق است، زیرا که هم قصور خود را مى‏بینند و هم سعه رحمت را.

مغرورین اشخاصى را مانند که در ایّام بذر افکندن و تخم افشاندن و به عمل زراعت مشغول شدن، مشغول لهو و لعب شوند و با تنبلى سر برند و بگویند:  "خدا بزرگ است، بى‏بذر نیز مى‏تواند بدهد. "

راجین، به زارعى مانند که در موقع خود، قیام به عمل رعیتى کند و در موقع خود، بذر افشانى کند و آبیارى نماید، ولى تنمیه و تولید آن را از حق بخواهد و ظهور ثمره و پیدایش نتیجه را از حق و قدرت او بداند. دنیا مزرعه آخرت است، چنانچه این مطلب مبرهن و از رسول ختمى - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - نیز روایت است. آنان که عمل نکنند و جزاء و نتیجه خواهند، مغرورانند.  و آنان که عمل کنند و به عمل خود اعتماد کنند، از معجبانند که از خود ناسى و از حق غافلند.  و آنان که عمل کنند و خود و عمل خود را ناچیز شمارند و به حق و سعه رحمت او اعتماد دارند، اصحاب رجاء هستند.

علامت این‏ها آن است که در دنیا نیز به غیر حق اعتماد و توکّل نکنند، و چشمشان از دیگر موجودات بسته و به جمال جمیل باز است، و از عمل به وظیفه و قیام به خدمت، خوددارى نکنند، بلکه معرفت آنها، آنان را به عمل وادارد و از مخالفت باز دارد.  و در «کافى» شریف سند به حضرت صادق علیه السّلام‏ رساند که راوى گوید:  گفتم به آن بزرگوار که یک دسته از مردم معصیت خدا مى‏کنند و مى‏گویند:

ما امیدواریم. و همین طور هستند تا بمیرند.

فرمود: این جماعت مردمى هستند دستخوش امانى و آرزوى بیجا. اینان دروغ مى‏گویند، این‏ها راجى نیستند. کسى که امید چیزى را داشته باشد آن را طلب کند و کسى که از چیزى بترسد فرار کند از آن. و روایت دیگرى است به همین مضمون، الا آن که در آنجا فرماید: «آنها دوستان ما نیستند». و هم در کافى شریف از حضرت صادق - علیه السّلام - روایت کند که:

مؤمن، مؤمن نیست تا آن که خائف و راجى باشد و نمى‏باشد ترسناک و امیدوار، تا آن که عمل کند به آنچه از آن مى‏ترسد و امیدوار است». و هم در کافى شریف از حضرت باقر - سلام اللّه علیه - روایت کند که فرمود رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - که: خداى - تبارک و تعالى - فرمود که:

اعتماد نکنند آنهایى که عمل مى‏کنند براى من، بر آن اعمالى که مى‏کنند براى ثواب من، زیرا که آنها اگر جدّ و جهد کنند و نفوس خود را به زحمت بیندازند در تمام عمر خود در عبادت من، آنها مقصّرند و نمى‏رسند در عبادتهاى خود به حقیقت عبادت من. در آن چیزهایى [که‏] طلب مى‏کنند نزد من - از کرامتها و نعیم بهشتى و درجات عالی در جوار من - ، و لکن به رحمت من وثوق داشته باشند و به فضل من امیدوار باشند و به حسن ظنّ، به من مطمئن باشند، زیرا که رحمت من، در این هنگام به آنها مى‏رسد و عطاى من مى‏رساند آنها را به رضاى من، و مغفرت من مى‏پوشاند به آنها لباس بخشش مرا. همانا من خداوند رحمان رحیمم و به این اسم نامبرده شدم».

 اکنون عزیزا مطالعه احوال نفس خود کن و از مبادى و ثمرات احوال نفس، خود را تمییز ده، ببین ما جزء کدام طایفه هستیم؟ آیا بزرگى خدا و عظمت رحمت و سعه مغفرت و بسط بساط عفو و غفران، ما را به آن ذات مقدّس امیدوار نموده، یا به غرور شیطانى گرفتار شدیم، و از حق و صفات جمال و جلال او غافلیم، و سهل انگارى در امور آخرت ما را مبتلا نموده؟ احترام عظیم و منعم، و احترام محضر هر کس، فطرى انسان است. ارباب دنیا، که از صاحبان نعیم دنیا یا صاحبان قدرت و عظمت دنیایى، در محضر آنها احترام کنند، چون تشخیص داده ‏اند که آنها عظیم و منعمند. پس فطرت محجوب، آنها را دعوت به احترام نموده.

تو اگر از عظمت حق و سعه رحمت و بسط نعمت و مغفرت و تعمیم عفو و غفران حق در قلبت جلوه‏اى حاصل است، فطرت مخموره تو را دعوت به احترام و تعظیم کند، و در محضر او - که همه عالم است - ممکن نیست که مخالفت او کنى. پس این مخالفتها از احتجاب است، و این احتجاب مایه غرور است.

هان اى عزیز از خواب گران برخیز و از این غرور شیطانى بپرهیز که این غرور انسان را به هلاکت ابد رساند، و از قافله سالکان باز دارد، و از کسب معارف الهیّه - که قرّة العین اهل اللّه است - محروم کند.

و بدان که با غرور، مواعظ الهی و دعوتهاى انبیاء و موعظه هاى اولیاء اثر نکند، زیرا که غرور ریشه همه را بنیان کن کند، و این از دامهاى بزرگ و نقشه‏هاى دقیق ابلیس و نفس است که انسان را از فکر خود و فکر مرضهاى خود ببرد، و موجب نسیان و غفلت شود، و اطباى نفوس از علاج او عاجز شوند، و یک وقت به خود آید که کار از اصلاح گذشته و راه چاره بکلى مسدود شده. قال الله‏ - تعالى:وَ أنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إذْ قُضِیَ الأمْرُ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ [21]

 


[1] أسرارالصلاة ص :  259

[2] ترجمه‏صحیفه‏سجادیه(غرویان) ص :  211

[3] 12: 87.

[4] 42: 5

[5] 93: 5

[6] 39: 16

[7]  3: 131

[8]  92: 15 - 16

[9] 13: 6

[10] 2: 218

[11] 7: 169

[12] 63: 8

[13] 99: 8

[14]  53: 39

[15] 74: 38

[16] 65: 3

[17]                         آداب‏الصلاة ص :  124

 

[18]                         شرح‏حدیث‏جنودعقل‏وجهل ص :  131

 

[19] 59: 19

[20] شرح‏حدیث‏جنودعقل‏وجهل ص :  133

[21] 19: 39

محمود قاسمی

 در اشعار عرفانی عرفای معروف اسلامی هم مباحث بسیار زیبایی درباره نوروز و حکیمانه بودن آن آمده است،  به یکی از اشعار مولانا که بسیار زیبا و حکیمانه است می توان اشاره نمود:

آمد بهار خرم و آمد رسول یار/ مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار

در این بیت مولانا بسیار زیبا بهار را به عنوان رسول و فرستاده‌ای از سوی خداوند معرفی می‌کند یا در یک بیت دیگر:

گویی قیامت است که بر کرد سر ز خاک / پوسیدگان بهمن و دی، مردگان پار

تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی / رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار

عرفا به یادکرد معاد و قیامت تکوینی در بحث نوروز تأکید دارند، بنابراین در نگاه عرفای مسلمان نوروز به عنوان نشانه‌ای برای یادکرد معاد و قیامت تکوینی است و طبیعت به عنوان واقعیتی است که دم به دم در حال نمو و تجدید است. «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى..» خداوند شما انسان‌ها را از زمین آفرید و به همین زمین دوباره باز می‌گرداند و دوباره از این زمین شما را برخواهیم انگیخت.

لازم است در این آیات تأمل شود که در نسبت یادآوری معاد با مشاهده بهار طبیعت سخن به میان آمده است: فَانظُرْ إِلَی‌َّ ءَاثَـَرِ رَحْمَت‌ِ اللَّه‌ِ کَیْف‌َ یُحْی‌ِ الاْ رْض‌َ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِن‌َّ ذَ َلِکَ لَمُحْی‌ِ الْمَوْتَی‌َ وَ هُوَ عَلَی‌َ کُل‌ِّ شَی‌ْءٍ قَدِیرٌ ؛ پس به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مرگش زنده می‌گرداند. در حقیقت‌، هم اوست که قطعاً زنده کنندة مردگان است و اوست که بر هر چیزی تواناست‌ روم‌،آیه 50

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّکُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَادًا وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ؛

همان [خدایى] که زمین را براى شما فرشى [گسترده] و آسمان را بنایى [افراشته] قرار داد و از آسمان آبى فرود آورد و بدان از میوه ‏ها رزقى براى شما بیرون آورد پس براى خدا همتایانى قرار ندهید در حالى که خود مى‏ دانید بقره آیه ۲۲

إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِکُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ؛

خدا شکافنده دانه و هسته است زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مى ‏آورد چنین است ‏خداى شما پس چگونه [از حق] منحرف مى‏ شوید انعام آیه ۹۵

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛

در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتی هائی که در دریا به سود مردم در حرکتند، و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن زمین را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و همچنین در تغییر مسیر بادها و ابرها ئی که در میان زمین و آسمان معلقند، نشانه ‏هائی است از ذات پاک خدا و یگانگی او برای مردمی که عقل دارند و می‏ اندیشند. بقره آیه ۱۶۴

وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ؛

و خدا همان کسى است که بادها را روانه مى ‏کند پس [بادها] ابرى را برمى ‏انگیزند و [ما] آن را به سوى سرزمینى مرده راندیم و آن زمین را بدان وسیله پس از مرگش زندگى بخشیدیم رستاخیز [نیز] چنین است سوره فاطر آیه 9

وَ اخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آیَاتٌ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ؛

و [نیز در] پیاپى آمدن شب و روز و آنچه خدا از روزى از آسمان فرود آورده و به [وسیله] آن زمین را پس از مرگش زنده گردانیده است و [همچنین در] گردش بادها [به هر سو] براى مردمى که مى ‏اندیشند نشانه ‏هایى است. سوره الجاثیه آیه 5

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَکَذَلِکَ تُخْرَجُونَ؛

زنده را از مرده بیرون مى‏ آورد و مرده را از زنده بیرون مى ‏آورد و زمین را بعد از مرگش زنده مى ‏سازد و بدین گونه [از گورها] بیرون آورده مى ‏شوید . سوره روم آیه 19


 فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاء صَبًّا , ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ,فَأَنبَتْنَا فِیهَا حَبًّا, وَعِنَبًا وَقَضْبًا, وَزَیْتُونًا وَنَخْلًا, وَحَدَائِقَ غُلْبًا, وَفَاکِهَةً وَأَبًّا؛

پس انسان باید به خوراک خود بنگرد, که ما آب را به صورت بارشى فرو ریختیم, آنگاه زمین را با شکافتنى [لازم] شکافتیم, پس در آن دانه رویانیدیم, و انگور و سبزى, و زیتون و درخت‏ خرما, و باغ هاى انبوه, و میوه و چراگاه . سوره عبس آیات 24 تا 31

در این آیات به خوبی حیات دوباره زمین را نشانه ای برای حیات بعد از مرگ بیان نموده است.

«رشیدالدین میبدی» در کشف‌الاسرار می‌فرماید که واژه «عید» به معنای بازگشت است و به «عید» به این علت عید گفته شد، چون خداوند در چنین روزی به سوی بندگان خودش با رحمت باز می‌گردد و بندگانش با اطاعت به سوی خدا باز می‌گردند جالب اینجا است که در سوره مائده آیه 112 تا 114 وقتی یاران حضرت عیسی (ع) سفره‌ای آسمانی از پیامبر خود درخواست می‌کنند تا نشانه و آیه‌ای از خداوند بشود، حضرت عیسی (ع) از خداوند درخواست می‌کند که خدا منتی بگذارد و طعامی آسمانی عنایت کند تا آن روز ، روز عید مطرح شود علامه طباطبایی در ذیل این آیه شریفه در تفسیر المیزان می‌فرماید که خاصیت عید این است که زمینه وحدت زمین و تجدید حیات اجتماعی و سرزندگی را باعث می‌شود به عبارت دیگر روز عید، روزی است که انسان‌ها در یک محیط اجتماع می‌کنند و فرصتی برای هماهنگی و هم‌آوازی در زندگی پیدا می‌کنند.

در روایتی از امام صادق (ع) درباره نوروز، این روایت را معلی بن خنیس نقل کرده که ایشان خطاب کردند: ای معلی نوروز روزی است که خداوند از ارواح بندگان خود نامه گرفت که او را بندگی کنند، این روایت اشاره دارد به روز ذَر -قبل از خلقت- که اولین روزی است که آفتاب طلوع کرد و درختان را بارور ساخت و خرمی زمین آفریده شد و نوروز روزی است که کشتی نوح بر زمین قرار گرفت و روزی است که جبرئیل با وی بر حضرت رسول وارد شد و حضرت رسول هم دژهای کفار را شکافت و امر کرد یارانش را که با علی (ع) بیعت کنند، در انتهای این روایت که طولانی تر است حضرت امام صادق (ع) هم ظهور امام زمان (عج) را هم در نوروز مطرح می‌کند و در پایان می‌گوید هیچ نوروزی نیست که ما توقع خلاصی از غم نداشته باشیم زیرا که این روز به ما و شیعیان ما نسبت دارد، می‌فرمایند عجم‌ها آن را حفظ کردند ولی شما اعراب آن را ضایع کردید، اینجا بسیار زیبا ایرانی و اسلامی تلفیق می‌شود شعر فوق العاده زیبای هاتف اصفهانی:

همایون روز نوروز است امروز و بیفروزی / بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتی مأوی

شعری زیبا درباره بهار از مولوی:
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی/ چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی/ همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

حقیقتا اگر انسان بخواهد نوروز واقعی را بفهمد بایستی در وجودی جستجو کند که کل یوم هو فی شأن است. که وجود حق تعالی است که در هر لحظه ای در شأنی نو است و هر جلوه او نو باشد، لذا اگر دیده حق بین باشد هر لحظه نوروز است نه تنها در مقطع ابتدای حرکت نوین زمین خاکی. این نو به نو شدن جلوات پراکنده و تفصیلی خداوندی را می توان در آینه جمعی ولی الله اعظم مشاهده نمود. همین گونه حافظ علیه رحمه گوید:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی/ از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی / به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

در وصف این طراوت عالم خاکی در بهار نوروزی استاد سخن سعدی شیرازی می گوید:
برخیز که می‌رود زمستان/ بگشای در سرای بستان / نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان / وین پرده بگوی تا به یک بار / زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز / در باغچه می‌کند گل افشان / خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان / آواز دهل نهان نماند / در زیر گلیم عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز / و آواز خوش هزاردستان / بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان / ما را سر دوست بر کنارست / آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست / بر هم ننهد ز تیرباران / سعدی چو به میوه می‌رسد دست / سهلست جفای بوستانبان

از شهریار شعر ایران، استاد شهریار:  
از همه سوی جهان جلوه او می بینم / جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم
 چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل / آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم

در منابع کهن، چند روایت نیز در باره نوروز آمده، که به این ترتیب است:

نخست روایتی از ابراهیم کرخی که ضمن آن از امام صادق علیه‏السلام سؤال شده که شخصی مزرعه بزرگی دارد. در روز مهرگان یا نوروز، هدایایی (از طرف کسانی که بر روی آن کار می‏کنند) به او داده می‏شود. آیا بپذیرد؟ حضرت فرمود: آنها که هدیه می‏دهند مسلمانند؟ ابراهیم می‏گوید: آری. حضرت فرمود: هدیه آنها را بپذیرد.

روایت دیگر چنین است که در روز نوروز به امیرالمؤمنین علیه‏السلام گفته شد: الیوم النیروز. حضرت فرمودند: اصنعوا کل یوم نیروزا هر روز را نوروز کنید. و نقل دیگر همان روایت آن که حضرت فرمود: نیروزنا کل یوم. این همان روایتی است که در آن گفته شده در روز نوروز به آن حضرت، فالوذج هدیه کردند و حضرت این پاسخ را دادند. در حاشیه نسخه‏ای از فهرست ابن‏ندیم آمده که ثابت بن نعمان بن مرزبان، پدر ابوحنیفه، یا جد او همان کسی بود که فالوذج به امام علی علیه‏السلام هدیه کرد و حضرت فرمود: نوروزنا کل یوم یا مهرجونا کل یوم. تعبیری که صاحب دعائم آورده قدری متفاوت است. در آنجا آمده: وقتی فالوذج به امام اهدا شد، حضرت دلیلش را پرسید؛ گفتند: امروز نوروز است. حضرت فرمود: فنیروزا ان قدرتم کل یوم. یعنی تهادوا و تواصلوا فی الله. این روایت را بخاری نیز در التاریخ الکبیر آورده است.

به جز آنچه از من لایحضر نقل شد، در آثار صدوق، اشاره‏ای به نوروز نشده است. تنها در عیون اخبارالرضا علیه‏السلام ضمن اشاره به داستان زیدالنار آمده که جعفر بن یحیی برمکی بعد از کشتن ابن افطس علوی، سر وی را همراه هدایای نوروز نزد هارون فرستاد. صدوق هیچ اشاره دیگری به نوروز نکرده است. گفتنی است که در آثار شیخ مفید نیز، کلمه نوروز یا نیروز یافت نشده است.

 اشاره شد که در تهذیب شیخ طوسی، به بحث هدیه در روز نوروز و مهرجان اشاره شده بود. جدای از آن شیخ طوسی در مصباح المتهجد، برای نخستین بار بحث از روز نوروز، به عنوان روزی متبرک که روزه استحبابی و نماز دارد، کرده است. آنچه در مصباح (به نقل از بحار) آمده چنین است:

روی المعلی بن خنیس عن مولانا الصادق علیه‏السلام فی یوم النیروز قال: اذا کان یوم النیروز فاغتسل و ألبس أنظف ثیابک و تطیب بأطیب طیبک و تکون ذلک الیوم صائما فاذا صلیت النوافل و الظهر و العصر، فصل اربع رکعات، تقرأ فی اول رکعة فاتحة الکتاب و عشر مرات انا انزلناه و...

 گفتنی است که شیخ روز نوروز را نه در مصباح و نه در مختصر مصباح معین نکرده است.

 ابن ادریس در سرائر می‏نویسد: شیخ ما ابوجعفر در مختصر مصباح آورده از چهار رکعت نماز مستحب در نوروز فرس سخن گفته اما روز آن را معین نکرده، چنانکه ماه آن را از ماههای رومی یا عربی مشخص نکرده است. آنچه برخی از اهل حساب و علمای هیئت و اهل فن در کتابش گفته، این است که روز نوروز دهم ماه ایّار (دهم ماه مه مطابق دوم اردیبهشت) که سی و یک روز است می‏باشد. زمانی که نوروز از آن گذشت، روز نوروز فرا می رسد. گفته شده نیروز و نوروز دو لغت است. اما نیروز معتضد که به آن نوروز معتضدی می‏گویند، روز یازدهم حزیران (یازدهم ژوئن مطابق سوم خرداد) است. مردمان سواد و زارعین، در باره امر خراج به وی شکایت کردند و این که قبل از رسیدن محصول، خراج گفته می‏شود و همین سبب بدهکاری آنهاست که خود عامل اجحاف به رعایاست. او مصصم شد که پیش از یازدهم حزیران خراج از کسی مطالبه نکنند. شعری نیز در باره این عمل او سروده شد... همه این مطلب را صولی در کتاب الاوراق آورده است.

در دو کتاب دعا که به فارسی در قرن ششم تألیف شده یاد از حدیث معلی بن خُنَیس در اعمال روز نوروز که مهمترین آنها، گرفتن روزه، پوشیدن لباس نیکو و نماز مخصوص است، شده است. این دو مورد از دو متن فارسی شیعی قرن ششم قابل توجه است جز آن که به احتمال قریب به یقین برگرفته از شیخ طوسی است.

 در کتاب ذخیرة الاخره که مشتمل بر ادعیه بوده و در نیمه نخست قرن ششم تألیف شده، فصلی تحت عنوان عمل روز نوروز فارسیان آمده است. در شرح آن حدیث معلی بن خنیس به این ترتیب نقل شده است:

روایت کند معلّی بن خُنَیس از صادق علیه‏السلام که گفت: چون روز نوروز بُوَد، روزه دار و غُسْل کن و جامه پاکترین درپوش و بوی خوش بکار دار و چون نماز پشین و دیگر و سنّتهای آن بگذارده باشی، چهار رکعت نماز کن به دو سلام و بخوان در رکعت اوّل الحمد و ده بار إنّا أنزلناه فی لیلة القدر و در رکعت دویم الحمد و ده بار وده بار قل یا أیها الکافرون و در رکعت سیم الحمد و ده بار قل هو اللّه أحد ودرچهارم رکعت الحمد و ده بارمعوذتین. وچون ازنمازفارغ گردی تسبیح زهرا علیهما‏السلام بگوی. چون چنین بکنی خدای تعالی شصت ساله گناه توبیامرزد. و دعا این است:.........

 در کتاب نزهة الزاهد نیز که در نیمه دوم قرن ششم یا نیمه نخست قرن هفتم نوشته شده آمده است: نوروز فُرس: امام جعفر صادق علیه‏السلام گفت: چون روز نوروز در آید غسل کن و جامه پاک‏ترین در پوش و بوی خوش بکار دار و روزه فراگیر و پس از نماز پیشین و دیگر، چهار رکعت نماز کن به دو سلام. پس از الحمد در اول رکعت، ده بار إنّا أنزلناه بخوان و در دوم ده بار قل یاأیها الکافرون و در سوم ده بار قل هو الله أحد و در چهارم ده بار هر دو قل أعُوذُ. و چون فارغ شوی سجده شکر کن و این دعا بخوان تا تو را گناه شصت ساله بیامرزد. و دعا این است: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ الاْْءَوْصِیاءِ الْمَرْضِیّینَ وَ صَلِّ عَلی جَمیعِ أَنْبِیاءِکَ وَ رُسُلِکَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَکاتِکَ ...

 قطب الدین راوندی حدیثی درباره نوروز، در کتاب لب اللباب خود آورده است:

عن رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : ابدلکم بیومین یومین، بیوم النیروز و المهرجان، الفطر و الاضحی.

دوروز رابرای شما جانشین دوروز کردم. عید فطر وقربان را بجای عیدنوروز و مهرگان قرار دادم.

مناسب است در اینجا بیفزایم که مراسم نوروز در شهرهای شیعه نیز برپا بوده است. حداقل دو قصیده از سیدضیاءالدین ابوالرضا فضل الله راوندی از قرن ششم در دست داریم که عید نوروز را به برخی از بزرگان آن ناحیه تبریک گفته است. در یکی از این اشعار آمده:

هذا الربیع و هذه أزهاره وافی سواء لیله و نهاره

 

وافی سواء لیله و نهاره وافی سواء لیله و نهاره

 

 

ابن شهر آشوب در مناقب خبری در برخورد منصور با امام کاظم علیه‏السلام آورده است. وی می‏نویسد: منصور از امام خواست تا در عید نوروز، بجای او در مجلسی نشسته و هدایایی را که آورده می‏شد از طرف او بگیرد. امام در پاسخ چنین گفت:

اِنّی قَدْ فَتَّشْتُ الاَْخبارَ عَنْ جَدّی رَسُولِ الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فَلَمْ اَجِدْ لِهذَا الْعیدِ خَبَرا؛ اِنَّهُ سُنَّةٌ لِلْفُرْسِ مَحاهَا الاِْسْلامُ وَمَعاذَ الله اَنْ نُحْیِیَ ما مَحاهُ الاِْسْلامُ.

من اخباری را که از جدّم رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم وارد شده بررسی کردم و خبری در رابطه با این عید پیدا نکردم. این عید از سنن ایرانیان است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده است. به خدا پناه می‏برم از اینکه چیزی را که اسلام آن را از میان برده دوباره آن را زنده کنم.

صاحب جواهر با توجه به نقل شیخ، ابن‏فهد، شهید اول و دیگر متأخرین، بر مسلم بودن استحباب روزه روز نوروز تأکید کرده است. سپس نقل بالا را از امام کاظم علیه‏السلام آورده و گفته است که این نقل نمی‏تواند معارض ادله استحباب باشد، به علاوه که محتمل است که بر اساس تقیه صادر شده باشد؛ شاید هم مقصود نوروزی جز نوروزی باشد که متفق علیه است. باید توجه داشت که مستند همه، روایت معلی بن خنیس است. به علاوه، اگر تقیه‏ای در کار بود، باید امام همان ابتدا موافقت می‏کرد نه مخالفت. نکته سوم وی نیز واضح البطلان است، زیرا به هر روزی در آن روزگار، یک نوروز بیشتر وجود نداشته است.

این بود آنچه در منابع شیعه تا قرن ششم در باره نوروز نقل شده است. در این باره، مهم همان روایت معلی بن خنیس است و جز آن، چیزی در باره تأیید نوروز به چشم نمی‏خورد. منشأ آنچه در آثار بعدی درباره استحباب غسل روز نوروز و نماز و دعای مربوطه آمده، همین نص است و بس. البته مطالب دیگری نیز افزوده شده که منشأ آنها را اشاره خواهیم کرد.

در اینجا بی‏مناسب نیست، اشاره‏ای به آنچه در منابع اهل سنت در باره روز نوروز آمده داشته باشیم. بطور کلی باید گفت که این عید، از پس از اسلام مورد توجه حکام اموی و عباسی بوده و بویژه در حوزه شرق، هدایای نوروز به طور مرتب از طرف حکام از کدخدایان دریافت می‏شده است. افزون بر آن کار گرفتن خراج نیز بر اساس نوروز بوده و یکی دوبار در عهد متوکل و معتضد عباسی، نوروز تا تیرماه به تأخیر افتاده تا مردم در پرداخت آن گرفتار مشکل نشوند، زیرا در این وقت محصول به دست می‏آمده است. در زمان مقتدر نیز این مشکل به عنوان نوعی ظلم در حق رعایا مطرح بوده است.

به گزارش یعقوبی، معاویه پس از رسیدن به خلافت، به عبدالرحمن بن ابی‏بکره نوشته است تا هدایای نوروز و مهرگان برای وی ارسال شود. عمر بن عبدالعزیز، در ردیف کارهای اصلاحی خود این امر را متوقف کرده و نامه‏ای به یکی از حکام خویش نوشته تا از گرفتن هدایای نوروز و مهرگان خودداری کند. بعد از وی، یزید بن عبدالملک بار دیگر گرفتن هدایای نوروزی را باب کرده است. در زمان نصر بن سیار نیز گرفتن هدایا در خراسان مرسوم بوده،چنانکه در سال 236 در فارس. درباره نوروز و مهرگان در ادب عربی، مقالاتی در زبانهای فرنگی نوشته شده است.

در تمام این دوران، روز نوروز به عنوان یک روز معین برای مسلمانان شرق شناخته شده بوده و به دلیل درگیر بودن آن با امر خراج، موقعیت خود را حفظ کرده است. شاعری در سال 220 هجری، روز نوروز را در ردیف دو عید فطر و اضحی قرار داده است:

فأبکوا علی التمر أبکی الله أعینکم فی کل اضحی و فی فطر و نیروز

شواهد وجود دارد که در اواخر قرن سوم، توده مردم در این نواحی، در ایام نوروز به آتش بازی و ریختن آب می‏پرداخته‏اند. حکومت نیز به احتمال تحت تأثیر فقهای اهل سنت، با آن مقابله می‏کرده است.

در حوادث سال 282 آمده است که در این سال، مردم از آنچه در نوروز عجم، از آتش بازی و ریختن آب و جز آن انجام می‏دادند، منع شدند.

در حوادث سال 284 آمده است که روز چهار شنبه، سوم جمادی الثانیه، یازدهم حزیران (ماه ژوئن)، در چهارسوها و بازارهای بغداد، اعلام شد که کسی در شب نوروز حق روشن کردن آتش و ریختن آب را ندارد. روز پنجشنبه نیز همین اعلان، اعلام شد. اما در عصر روز جمعه، در خانه سعید بن یکسین، رئیس شرطه بغداد، در بخش شرقی بغداد، اعلام شد که خلیفه، مردم را در روشن کردن آتش و ریختن آب آزاد گذاشته است. پس از آن توده مردم، حتی بیش از حد به این کار پرداختند به طوری که بر روی اصحاب شرطه نیز در مجلس جسر (پل) آب ریختند.

برگزاری مراسم نوروز نه تنها در شرق اسلامی، بلکه در غرب نیز رواج یافته است. به نقل مقریزیه در سال 363 هجری، المعزلدین الله، خلیفه فاطمی مصر، دستور داد تا از روشن کردن آتش در شب نوروز و همچنین ریختن آب خودداری کنند. در همانجا آمده است که در سال 361، آتش بازی گسترده‏ای در قاهره انجام شده و این کار سه روز ادامه یافته است. بدنیال بود، معز فاطمی مردم را از روشن کردن آتش و ریختن آب منع کرده و کسانی را نیز گرفته و حبس کردند. همو آورده است که در سال 517 هجری نیز در روز نوروز هدایای گرانبهایی از طرف امرا تقدیم شده که بسیار بسیار مفصل و گرانقیمت بوده است. همو در سالهای بعد از آن روز، که از آن با عنوان نوروز قبطی یاد شده، از گستردگی بازی و کارهای ضد اخلاق و گرفتن هدیه توسط امیر نوروز و جز آن سخن گفته است. در منابع فقهی اهل سنت هم، مخالفت با نوروز دیده می‏شود. از جمله غزالی در کیمیای سعادت بر ضد نوروز سخن گفته است. در منبع دیگری، گفته شده است: روزه گرفتن روز شنبه، کراهت دارد چون تشبه به یهود است. نیز روزه گرفتن نوروز و مهرگان، چرا که آن هم تشبه به مجوس است. ابن قدامه نیز نوشته است: روزه گرفتن نوروز و مهرگان کراهت دارد، زیرا این ها، روزهایی است که کفار آن را بزرگ می‏شمرند.

همانگونه که گذشت، منابع بعدی، با تکیه بر سخن شیخ، به بیان اعمال روز نوروز در کنار اعیاد دیگر پرداخته‏اند. اما بحث مهم از این زمان به بعد، بحث از تعیین روز نوروز است . کسانی از فقیهان برای تعیین روز نوروز کوششهایی کرده‏اند. از آن جمله شهید اول (م 786) در کتاب ذکری الشیعة است. وی در آنجا با اشاره به روایت معلی بن خنیس نوشته است که مقصود از نوروز یا اول سال فارسیان یا وارد شدن خورشد در برج حمل (فروردین) و یا دهم ایار (دوم اردیبهشت) است. بدین‏ترتیب سه‏قول دراین‏باره‏نقل‏کرده‏که تفصیل آن درسخن ابن‏فهد آمده‏است.

عبارت مفصل در تعیین روز نوروز از احمد بن محمد بن فهد حلی (م 841) است. وی با اشاره به سخن شیخ طوسی در مختصر مصباح المتهجد و چهار رکعت نماز مستحبی آن می‏نویسد: «یوم النیروز جلیل القدر اما تعیین روز آن از سال مشکل است. این در حالی است که چون متعلق عبادت الهی شده شناخت آن مهم است و با این حال، از علمای ما جز آنچه ابن‏ادریس گفته متعرض بیان آن نشده‏است.» سپس ابن‏فهد سخن ابن‏ادریس وشهید را آورده‏است.

آنگاه درباره سخن شهید که گفته روز نوروز یا اول سال فارسیان یا رفتن خورشید به برج حمل است می‏نویسد: قول نخست وی که اول سال فارسیان باشد همان است که در میان فقهای عجم مشهور است. آنها نوروز را زمان وارد شدن خورشید به برج جدی (دی ماه) قرار می‏دهند. این همان است که نویسنده کتاب الانواء آن را گفته است. پس از آن سخن صاحب الانواء را نقل کرده. آنگاه می‏افزاید: آنچه از این تفاسیر درست‏تر است، آن که نوروز همان زمان وارد شدن خورشید به برج حمل (فروردین) است. سپس دلائلی برای آن ذکر می‏کند. مهمترین دلیل آن که شناخت این روز به عنوان نوروز میان مردم رایج است و طبعا خطاب باید راجع به همین عرف باشد. آنگاه خود دو اشکال بر این دلیل آورده؛ یکی آن که در همه مناطق عجم، نوروز بر روز اول ورود خورشید در حمل اطلاق نمی‏شود و دوم آن که نوروز بودن روز نخست ماه حمل، نوروز سلطانی است و جدید است. این اشاره به تغییر روز نوروز در زمان سلطان ملکشاه سلجوقی است. پاسخ ابن فهد آن است که وقتی عرف مختلف شد، عرف شرعی باید مراعات شود. اگر چنین عرفی در کار نبود، عرف نزدیکترین بلاد به شرع باید مراعات شود. افزون بر آن، هر دو تفسیر از نوروز ـ اعم از سلطانی و غیر آن ـ مربوط به پیش از اسلام است!

نکته مهم در مطالب ابن‏فهد آن است که روایت معلی بن خنیس را به گونه‏ای دیگر نقل کرده و شکل مفصل آن را آورده است. وی از نسابه معاصر خود علامه بهاءالدین علی بن عبدالحمید نسابه ـ و او به سند خود تا معلی بن خنیس ـ روایت مفصلی را در باره روز نوروز آورده است. این روایت پیش از این زمان، در منابع دیگر شیعی نبوده است. روایت چنین است که معلی نقل کرده که امام صادق علیه‏السلام فرمود: روز نوروز، روزی است که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، برای امام علی علیه‏السلام در غدیر پیمان گرفت و مردم به ولایت او اعتراف کردند. خوشا به حال کسی که بر آن پیمان باقی ماند و بدا به حال کسی که آن عهد را شکست. روز نوروز، روزی است که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم امام علی علیه‏السلام را به وادی جن فرستاد و او بر آنها عهدها و پیمانها گرفت. روز نوروز، روزی است که امام علی علیه‏السلام بر خوارج غلبه یافت و ذوالثدیه را کشت. روز نوروز، روزی است که قائم ما از اهل بیت علیهم‏السلام قیام خواهد کرد و خداوند او را بر دجال پیروز خواهد نمود و دجال را بر کناسه کوفه بدار خواهد زد. هیچ نوروزی نخواهد آمد جز آن که ما انتظار فرجی در آن داریم. این از روزهای متعلق به ماست که فارسیان آن را حفظ کردند و شما (عربها) آن را ضایع کردید. یکی از انبیای بنی‏اسرائیل از خدایش خواست تا قومی را که چندین هزار بودند و از ترس مرگ از دیارشان خارج شده بودند و خداوند آنها را میرانده بود، زنده کند. خداوند به وی فرمود: بر قبرهای آنان آب بریز. او در این روز، بر قبور آنها آب ریخت و آنها که سی هزار تن بودند زنده شدند. همین امر سبب شد تا ریخت آب در روز نوروز سنّت شود، امری که سبب آن را جز راسخان در علم نمی‏دانند. روز نوروز، اول سال فارسیان است. معلی می‏افزاید: آن حضرت این مطالب را بر من املا کرد و من از املای آن حضرت آن را نوشتم.

ابن فهد، به دنبال آن، روایت دیگری از معلی نقل کرده است. در این روایت آمده است که امام صادق علیه‏السلام در صبحگاه نوروزی که معلی به خدمت آن حضرت رسیده بود، از ایشان شنید که: روز نوروز، روزی است که خواند از بندگانش پیمان گرفت تا او را عبادت کرده به وی شرک نورزند و به انبیای او، حجج او و اولیای او ایمان بیاورند. روز نوروز، نخستین روزی است که خورشید در آن طلوع کرد و بادها وزیدن گرفت و در زمین شکوفه پدید آمد (و خلقت فیه زهرة الارض .... ). روز نوروز، روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی فرونشست و روزی است که خداوند کسانی را که از ترس مرگ از سرزمینشان خارج شده و مرده بودند زنده کرد. و روزی است که جبرئیل بر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرود آمد. و روزی است که ابراهیم بتهای قومش را شکست. و روزی است که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم امام علی علیه‏السلام را بر دوش گرفت تا بتهای قریش را در مسجد الحرام شکست.

ابن فهد به چهار نکته در این دو روایت توجه کرده. یکی تطبیق روز نوروز با روز غدیر یعنی هیجده ذی‏حجه سال دهم هجرت است. دوم سنت آب ریختن که در بهار معنا دارد نه در ماه جدی (دی‏ماه). سوم خلقت خورشید در این روز که با سخن منجمان سازگار است و چهارم شکوفه دادن زمین که باز در فروردین است نه در دی‏ماه. بدین ترتیب وی خواسته تا از این روایت نتیجه بگیرد که روز نوروز همان زمان ورود خورشید به حَمَل یعنی آغاز فروردین ماه است. به نظر می‏رسد این قدیمی‏ترین بحثی است که در کتابهای فقهی شیعه در تعیین روز نوروز شده و بعد از آن در دوره صفوی مکرر مورد نقد و ایراد قرار گرفته است.

مشکل این دو حدیث آن است که در منابع کهن شیعه نیامده است. افزون بر آن، روایات مزبور که در اصل باید یکی باشد، حاوی دو نوع آگاهی در باره روز نوروز است که این خود منشأ شبهه در باره آن شده و احتمال جعل آن را تقویت می‏کند. افزون بر آن، دانسته است که، ابن غضائری گفته: غالیان روایاتی را به معلی بن خنیس نسبت داده و نمی‏توان بر اخبار وی اعتماد کرد. در این صورت، این روایت که بی‏گرایش غالیانه یا نگرش افراطی هم نیست، از همان دسته مجعولاتی باشد که غالیان به معلی نسبت داده‏اند. باید این نکته را نیز یادآوری کرد که گفته شده قرامطه ـ گرایشی وابسته به مذهب افراطی اسماعیلیه ـ دو روز را در سال که نوروز و مهرگان بوده، روزه می‏گرفته‏اند. بلافاصله باید تأکید کنیم که مجوسیان، نه تنها نوروز را روزه نمی‏گرفته‏اند، بلکه به نقل بیرونی، اساسا «مجوس را روزه‏ای نیست و هر کس از ایشان روزه بگیرد گناه کرده است.»

یاد از این نکته لازم است که بخش ریخت آب روی مردگان که به یکی از انبیای بنی‏اسرائیل نسبت داده شده، در روایتی از ابن‏عباس آمده است. در همانجا آمده که وقتی از مأمون در باره سنت آب‏پاشی در روز نوروز سؤال شد، نوروز را همان روزی دانست که آن مردگان از قوم بنی‏اسرائیل در آن زنده شدند. تواند بود که این روایت از اسرائیلیات نیز باشد که در جامعه اسلامی به نوعی با عقائد رایج پیوند داده شده است.

از همه اینها گذشته، شاید تأویل دیگری برای این روایت بتوان جستجو کرد و آن این که ـ در صورت درستی صدور آن از امام صادق علیه‏السلام ـ شاید امام، خواسته‏اند بفرمایند که اصولا هر روزی که نشانی از پیروزی آیین الهی در آن باشد، نوروز است. درست همان طور که در یکی از روایات سابق الذکر آمده بود که امام علی علیه‏السلام فرمود: هر روز ما را نوروز کنید. این معنا برای نوروز، کاملا مطابق تعبیر ایّام الله است که در قرآن به روزهای متعلق به خداوند اطلاق شده است. البته با این تأویل باید، آنچه در روایت در باره نوروز فارسیان آمده، قدری اصلاح شود.!

چنین به نظر می‏رسد که نوروز، در فرهنگ مسلمانان شرقی، حتی با وجود مخالفتهای برخی از فقهای سنی‏مذهب، دوام آورده است. عجیب آن که برخی از آداب و رسوم خاص آن مانند چهارشنبه سوری و سیزده بدر که از پیش از اسلام وجود داشته، و بی پایگی آن از نگاه اسلام بر همه روشن بوده، به دلیل همسویی نوروز با طبیعت و نیز دخالت آن در تعیین خراج سالانه، همچنان حفظ شده است. حضور این عید در بخش وسیعی از دنیای اسلام در حال حاضر، از نواحی عراق و ترکیه گرفته تا جمهوری آذربایجان، جمهوریهای آسیای میانه، افغانستان، پاکستان و طبعا ایران، نشان آن است که پیش از تشکیل دولت صفوی، این عید مورد اعتنای کامل بوده است. در اینجا باید دو نکته را مورد توجه قرار داد:

نخست آن که در دوره صفوی، تاریخ قمری و شمسی رواج داشته و طبعا مراسم نوروز برگزار می‏شده است. اولئاریوس در آن عهد چنین نوشته: «ایرانی‏ها سال خود را برحسب حرکت خورشید و ماه تعیین و تنظیم می‏کنند و به همین جهت دارای دو نوع سال شمسی و قمری می‏باشند. سال قمری از نظر مذهبی برایشان اهمیت دارد که اعیاد و روزهای سوگواری خود را برحسب آن سال تعیین می‏کنند.» وی پس از آن اشاره کرده که ایرانیان، عمر خود را برحسب سال شمسی محاسبه کرده و مثلا می‏گویند که فلان مقدار نوروز از عمر آنها گذشته است.53 وی چهارشنبه آخر سال را که چهارشنبه سوری بوده، از ایام مورد توجه مردم یاد کرده و گفته است که مردم آن را بدترین روزهای سال دانسته کار را تعطیل می‏کنند «از خانه کمتر خارج شده و حتی المقدر کمتر حرف می‏زنند و سعی می‏کنند به کسی پولی ندهند ... عده‏ای هم کوزه‏های خود را برداشته ... به خارج شهر رفته و کوزه را از آب پر کرده و آن را می‏آورند و به خانه و اطاقهای خود می‏پاشند و عقیده دارند که چون آب، صاف و پاک است، پلیدیها و بدبختیها را از خانه شسته با خود می‏برد...» تاورنیه نیز از عید نوروز به با این عبارت که از اعیاد بزرگ ایرانیان است سخن گفته و می‏نویسد: در این روز تمام بزرگان برای سلام شاه به دربار حاضر می‏شوند و هر کس به اندازه شأنش باید ارمغان و پیشکشی به شاه بدهد ... و در این روز شاه ثروت گزافی به دست می‏آورد ... برای روز اول سال، اگر یک ایرانی اتفاقا پول نداشته باشد که قبای نو تدارک نماید، اگر باید تن خود را گرو بگذارد می‏گذارد و قبای نو را حتما به دست می‏آورد. شواهد فراوانی در باره اهمیت برگزاری مراسم نوروز در میان ایرانیان در دوره صفوی در دست است که نیازی به نقل آنها نیست.

نکته دوم آن که این مسأله را باید از زاویه دیگری نیز مورد توجه قرار داد و آن این که با پیدایش دولت شیعی، طبیعی بود که روزهایی که در فرهنگ فقهی و تاریخی شیعه، از اهمیتی برخوردار است بزرگ داشته شده و به عنوان شعائر شیعی بزرگ داشته شود. این روزها، یا روزها عزا و مصیبت بودند و یا روزهای شادی و فرح. نوع دیگر، روزهایی بود که در تقویم مذهبی، عباداتی برای آنها در نظر گرفته شده بود. با توجه به اختلافاتی که در تعیین این روزها وجود داشت، لازم بود تا تحقیقی در باره تعیین روز دقیق آنها صورت گیرد. به عنوان نمونه چندین رساله مولودیه نوشته شد تا اثبات شود تولد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در دوازدهم ربیع الاول بوده یا در هفدهم آن. همینطور رساله‏ای به دستور شاه سلطان حسین صفوی نوشته شد با عنوان هدایة الصالحین دراثبات آن که تولدامام علی علیه‏السلام در سیزدهم رجب بوده و سایر اقوال نادرست است.

به علاوه، مردم نیاز به تقویمهایی داشتند تا به معرفی این روزها پرداخته و آداب و عبادات ویژه آنها را بیان کند. نمونه آن کتاب تقویم المحسنین فی معرفة الساعات و الایام و الاسبوع از فیض کاشانی (م 1091) و اختیارات علامه مجلسی (م 1110) است. باید اعتقاد به خوبی و بدی ساعات را هم به این مطالب افزود و رساله‏هایی که به این مسائل هم پرداخت به آنچه گذشت، اضافه کرد. مجموع این مسائل، جریانی را در تألیف پدید آورد که به نوعی با بحث تقویم ارتباط می‏یافت.

با توجه به آنچه در آغاز بحث در باره تفاوت نوروز قدیم با نوروز جلالی گفته شد، بحث از تعیین روز نوروز و این که آیا نوروز وارد شده در روایات، همین نوروز مرسوم است یانه، در میان علما بالا گرفت. پیش از آن نیز، همانطور که گذشت، ابن فهد در قرن نهم، نسبتا مفصل به آن پرداخته بود. استدلالهایی که در این قبیل رساله‏ها آمده، به طور عمده بر پایه مطالب نجومی، تاریخی و نیز روایاتی است که به آنها اشاره کردیم. افندی با اشاره به رساله میرزا ابراهیم حسینی می‏نویسد: او رساله‏ای نوشت که نوروز، درست همین روزی است که اکنون مرسوم است. آقا رضی قزوینی رساله‏ای در انکار این مطالب نوشت. همین طور محمدحسین بن میرزا ابوالحسن قائنی و میرزا رضی الدین محمد مستوفی خاصه اصفهان دو رساله در تأیید تطبیق روز نوروز وارد شده در روایات با آنچه مرسوم است نوشتند. افندی می‏نویسد: و قد صارت هذه المسألة مطرحا لاراء الفضلاء.

در این دوره افزون بر بحثهای نجومی و اصولی و فقهی در این باره، یکی دو روایت دیگر در باره نوروز که در منابع پیشین شناخته شده نیامده، مطرح گردید. یک روایت را مرحوم علامه مجلسی در بحار بدون آن که نام منبعش را یاد کند، با این عبارت که: رأیت فی بعض الکتب المعتبرة آورده و سندی بر آن از همان کتاب نقل کرده است. راوی این روایت معلی بن خنیس است اما نه در حد چند سطری که در مصباح شیخ آمده و یا یکی دو صفحه‏ای که در المهذّب ابن فهد آمده، بلکه ده صفحه بحار را به خود اختصاص داده است. آنچه در این روایت افزون بر نقل ابن فهد آمده، تفصیلی است که معلی از امام خواسته تا نامهای فارسی سی روز ماه را بیان کند. به دنبال آن سی نام فارسی همچون هرمزد روز، بهمن روز، اردی‏بهشت روز و... آمده است. علامه مجلسی روایت مزبور را بار دیگر از منبع دیگری آورده اما در آن‏جا نیز نام منبع یاد نشده، بلکه آمده است: وجدت فی بعض کتب المنجمین مرویا عن الصادق علیه‏السلام ... در این نقل، بخش اول سخن امام با معلی نیامده بلکه تنها نامهای ایرانی سی روز آمده است. نیز همان روایت را نقل کرده بدون نام منبع و تنها با عبارت: و روی ایضا فی بعض الکتب ... جالب آن که علامه پس از نقل این سه روایت می‏نویسد: این روایات را ما از کتابهای منجمان نقل کردیم، زیرا از ائمه ما روایت کرده بودند اما من بر آنها اعتمادی ندارم. در نُسَخ آنها نیز اختلافاتی زیادی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره کردم. حقیقت آن است که این اسامی برای سی روز از منجمان بوده و روشن نیست به چه دلیل به امام صادق علیه‏السلام نسبت داده شده است. علامه مجلسی به نقل از ابوریحان ـ و قاعدتا از الاثار الباقیه ـ آن نامهای ایرانی را آورده است.

افزون بر این روایت، نقل دیگری هم در دوره صفوی مطرح بوده و آن این است که هفت سلام به مشک و زعفران نوشتن و غساله آن را نوشیدن و چهل مرتبه سوره یس را بر انار خواندن و شصت مرتبه این دعا را خواندن که یا محوِّل الحول و الاحوال حوِّل حالنا الی احسن الحال. این نقل را آقارضی قزوینی آورده و افزوده که در جایی معتبر به نظر نرسیده است.

از رساله‏های نورزیه کوتاه این دوره که مورد انتقاد برخی قرار گرفته، رساله نوروزیه آقارضی قزوینی است که آن را در سال 1062 هجری نگاشته است. عقیده وی آن است که نوروز در روایات، به هیچ یک از اقوالی که در باب تعیین نوروز گفته شده قابل تطبیق نیست. عجیب آن که وی به هر روی راه حل صریحی به دست نداده است. در اینجا مهمترین بخش رساله را که به طور عمده در انکار تطبیق نوروز رایج با نوروز یاد شده در روایات است می‏آوریم.

آقارضی ابتدا حدیث معلی بن خنیس را، آن گونه که شیخ آورده نقل کرده؛ آنگاه با نقل روایت مربوط به دعای یا محوِّل الحول و الاحوال، و یاد از این نکته که در جای معتبری آن را ندیده، می‏نویسد: با اشاره به استحباب اعمال مذکوره در نوروز و این که این اعمال موقته است و در امثال این عبادات اگر التزام وقتِ خاص نشود و در اوقات دیگر به عمل آید بدعت باشد می‏افزاید: «بنابر این تعبد به این عمل مکلفی تواند که لااقل ظنی به تعیین وقت مذکور تحصیل کرده باشد و تحصیل این ظن لامحاله از امارات شرعیه و عرفیه تواند بود. و چون در عرف به اعتبار اختلاف اصطلاحات حسابیه، نوروز متعدد است، چنانکه بعضی از آن بعد از این مذکور می‏گردد، و اشهریه بعضی به بعضی ازمنه اماره نمی‏شود و در ظاهر قرآن چیزی در این باب نیست، اماره آن از روایات و اخبار تتبع باید نمود.» وی آنگاه نقلی را که ابن فهد در المهذب آورده و ضمن آن به تطبیق روز غدیر با نوروز و همینطور روز شکستن بتها با آن شده آورده و در پایان ترجمه آن نقل می‏نویسد: روز اول سال فرس که صریح خاتمه حدیث است، چنانکه با اماره‏ای که در صدر حدیث مذکور است موافق باشد، صعوبتی تمام دارد و وجهش عن قریب ظاهر خواهد شد.

پس از آن سخن ابن‏ادریس را در تعیین روز نوروز آورده که گفته است این روز همان دهم ماه ایّار رومی است. آقارضی به تفصیل در نادرستی این نظر سخن می گوید. وی می‏نویسد: و آنچه از بعضی از محصلین نقل کرده، اگر مراد این باشد که نوروز عبارت از روز دهم ایّار است ظاهر البطلان است چه اطلاق لفظ نوروز بر آن به هیچ اصطلاح متعارف نیست. و اگر مطلب این باشد که در سالی از سالها مطابق دهم ایار بوده کلام بی‏فائده است. و اگر مراد این باشد که همیشه مطابق دهم ایار است این نیز باطل است. و تفصیل بیان آن که اهل فُرس به اتفاق علمای هیئت و حساب، تا ظهور جلال الدین ملکشاه سلجوقی در سال شمسی دو اصطلاح داشته‏اند. اول اصطلاح قدیم که مبدأ آن از زمان حمشید بوده و بناء حساب آن بر رصدی موافق رصد ابرخس است که مدت یک دوره شمس را به حرکت خاصه 365 روز و ربعی یافته و طریق آن بوده که هر سال از 119 سال را 365 روز گیرند و در سال 120 به جهت کبیسه و اصلاحِ ربع، یک ماه افزایند که آن سال 395 روز شود. و نقل کرده‏اند که جلوس هر پادشاهی در هر وقت که اتفاق افتادی، مبدأ ساختندی و به تتمه سابق نپرداختندی و ضبط سال به این اصطلاح در زمان ما بلکه از زمان یزدجرد متروک است. دیگر اصطلاح جدید که الیوم به تاریخ قدیم مشهور است و در تقاویم ضبط می‏کنند و مبدأ آن از جلوس یزدجرد شهریار است که در ربیع الاول احدی عشر من الهجره بوده است و هر سال ایشان 365 روز است بی‏زیاده و نقصان و دست از اصطلاح کسر بالکلیه برداشتند و لهذا اول سال ایشان در جمیع فصول اتفاق می‏افتد و در عهد سلطان ملکشاه بناء حساب سال را بر رصد بطلیموس ... که سال شمسی را 365 روز و پنج ساعت و نیم و کسری یافته‏اند نهادند و روز جمعه دهم رمضان سنه 471 که شمس قبل از وصول به نصف النهار از حوت نقل به حمَل کرده بود اول فروردین ماه و روز نوروز نامیدند. و به سبب اعتبار که در هر سال نوروز از دایر بودن در فصول یا اجزای آن چنانچه از اصطلاحَیْن سابقَیْن لازم می‏آید ضبط کردند و اشهر اصطلاحات نوروز در زمان ما این است اما هیچ یک از این اصطلاحات ثلاثه با حساب روم موافق نیست، چه اصطلاح روم که ابتدای آن از عهد اسکندر است یا دوازده سال بعد آن، اگرچه در این معنی که نزد ایشان رصد ابرخس معتبر است با اصطلاحین اولَیْن موافق است اما در طریق اصلاح کسر با هیچ یک موافقت ندارد، چه در طریق ایشان، چنانکه الحال نیز مشهور است و منجمان در تقاویم ضبط می‏کنند هر سال را 365 گیرند تا سه سال و سال چهارم را 366. پس تعیین نوروز فرس با یکی از ایام مشهور سال رومی که مخالف جمیع اصطلاحات فرس است خطا باشد.

و قطع نظر از این مخالفت با آنچه در صدر حدیث سابق مذکور شد که در این روز پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم عهد گرفت به غدیر خم جهت امیرالمؤمنین(ع) از روی حساب درست نمی‏آید بیانش آن که از تاریخ هیجدهم ذی الحجة الحرام سال دهم از هجرت که به اتفاق نص غدیر خم در آن روز واقع شده تا هیجدهم ذی الحجة سال 1062 ، 1052 سال قمری است و هر سال قمری به اتفاق عبارت است از 354 روز و کسری و این کسر به اتفاق، در هر سی سال، 11 روز می‏شود بی زیاده و نقصان. بنابر این به قواعد حسابیه مدت مذکوره 372794 روز است و چون این عدد بر عدد ایام سال شمسی به اصطلاح روم که 365 روز و ربعی است قسمت کنیم، خارج قسمت 1020 سال رومی و 39 روز می‏شود. پس اگر روز غدیر حجة الوداع دهم ایّار ماه بودی، در سال 1062 بایستی دهم ایار ماه رومی، در پانزدهم شهر ربیع الثانی باشد و حال آن که در این سال، در اواسط شهر جمادی الاخره است. و اگر بالفرض مطابق نیز بودی، بیش از این لازم نیامدی که نوروز فرس در حجة‏الوداع، چنانکه مطابق 18 ذی الحجه عربی بوده با دهم ایار ماه رومی نیز موافق افتاده و از این موافقت لازم نیاید که نوروز فرس را همیشه آن روز اعتبار کنند و این معنا بسیار ظاهر است.

و از این حساب معلوم توان نمود که نوروز فرس مطابق نوروز جلالی که در میان ما معروف است نیست، چه سال جلالی از سال رومی بنابر ارصاد معتبره در مدت مذکوره قریب به هشت روز ناقص است. پس اگر هیجدهم ذی الحجه با نوروز فرس به این اصطلاح مطابق بودی، بایستی که در این سال نوروز جلالی در هفتم ربیع الثانی باشد و حال آن که در نهم شهر مذکور است. با آن که قطع نظر از حساب مذکور، معلوم است که حدوث این اصطلاح به چند قرن بعد از زمان حضرت رسول و اهل بیت علیهم السلام بوده. پس چون تواند بود که بنای احکامی که از ایشان مروی است بر این اصطلاح باشد؟

و از این بیان روشن می‏شود که نوروز فرس مذکور، مطابق نوروز یزدجردی نیز نیست، چه حدوث آن چنانکه مذکور شد، قریب به سه ماه بعد از غدیر حجة الوداع است و قطع نظر از آن، حساب مذکور مبطل آن است، چه هر گاه عدد ایام مذکوره را بر سال یزدجری که 365 روز است قسمت کنند، خارج قسمت 1021 سال و 129 روز باشد، پس اگر غدیر حجة‏الوداع با نوروز یزدجردی موافق بودی، بایستی که نوروز مذکور در سال 1062 بر 18 ذی حجه این سال، به 129 نوروز مقدم بودی، یعنی در نهم شعبان اتفاق افتادی و حال آن که در این سال، اول فروردین ماه ایشان که به نوروز کبرا اشتهار دارد، مطابق دهم ذی‏القعدة الحرام و اول آذرماه ایشان که بعد از خمسه آبان است و اعتبار اول سال در این نیز احتمالی هست در نهم رجب واقع است. پس هیچکدام نوروزمعتبرشرعی‏که به نص حدیث مطابق‏روزغدیر حجة‏الوداع بوده‏باشد، نباشد.

اما نوروز جمشیدی، چنان که مذکور شد در زمان ما بلکه از زمان یزدجرد مضبوط نیست و ماههای کبیسه آن مجهول است. لیکن این قدر معلوم است که تفاوت آن از سال رومی، اگر مبدأ یکی باشد، هرگز زیاده از یک ماه نشود و این قدر در تعیین آن در زمان ما کافی نیست. و العلم عندالله.

محمد اسماعیل خواجویی (متوفای 1173) از علمای بعد از فتنه افغان است که رساله‏های فراوانی در زمینه‏های مختلف علوم اسلامی دارد. یکی از رساله‏های وی شرحی است که وی در باب مسأله نوروزیه نگاشته و نگاه وی به طور عمده به رساله شخص دیگری است با نام محمد بن مسعود. عقیده وی در این باب آن است که نوروز مذکور در روایات با اولین روز آبان که نوروز قدیم فرس بوده تطبیق می‏کند.

وی در آغاز رساله خود می‏نویسد:« و در تعیین روز نوروز شرعی میان اهل شرع خلاف بود، بعض اصحاب کیاست و زکی از این شکسته بی‏دست و پا العبد الجانی محمدبن الحسین المشتهر باسماعیل المازندرانی عفی عنه التماس نموده و استدعا فرموده که اشاره اجمالیه به اختلاف فقها و مختار علما در باب نوروزفیروز نموده، اشاره فی الجمله به مختار خویش نیز نماید». نوشته وی، همانگونه که در آغاز آورده ناظر به رساله محمد بن مسعود است.

در ادامه آمده: «فقیر گوید: صاحب رساله (همان محمد بن مسعود) گفت که چون این معلوم شد گوییم: روز نوروز روزی است که در اول آن روز یا قبل از نصف‏النهار آن روز یا در نصف‏النهار و بعد از نصف‏النهار پیش از آن روز به واسطه آفتاب به نقطه اول نزول کند. فقیر بی‏بضاعت گوید: مشهور بین المنجمین آن است که اگر تحویل جرم آفتاب از آخر حوت به اول حمل قبل از زوال واقع شود آن روز روز نوروز است، و اگر بعد از زوال واقع شود روز دیگر نوروز است.» از نظر وی، در تعیین روز نوروز، ملاک همان عرف است زیرا: پس اهل شرع نوروز روزی را گویند که اهل عرف آن روز را نوروز گویند نه اول روز که آفتاب در تمام آن روز به حمل انتقال کرده باشد.

پس از آن در تعیین روز نوروز به نقل صاحب رساله، روایت معلی بن خنیس را که به دو صورت در مصادر آمده نقل کرده آنگاه می‏افزاید: فقیر بی‏بضاعت گوید: به حسب ظاهر میان این حدیث و حدیث سابق تناقض است، چه در حدیث سابق مذکور است که پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در روز نوروز امیر المؤمنین علیه‏السلام را به دوش مبارک برداشته تا بتان قریش را از فوق کعبه به زیر انداخته شکست و فانی ساخت، و این بلا شبهه در سال فتح مکه معظمه بود، چنانچه اخبار بسیار از طرق خاصه و عامه دلالت بر این دارد.... و فتح مکه معظمه در ماه مبارک رمضان سال هشتم هجرت واقع شد، چنان که شیخ مفید و شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده‏اند، و احادیث معتبره بر این دلالت کرده است، و اکثر بر آنند که در روز سیزدهم ماه بوده، و بعضی بیستم هم گفته‏اند، و حرکت حضرت از مدینه در روز جمعه دوم ماه مبارک رمضان بعد از نماز عصر بوده، و روز غدیرخم در سال دهم هجرت در حجة الوداع در روز هجدهم ذی الحجة الحرام بود. پس چگونه تواند بود که هر دو در روز نوروز باشد، چه نوروز از قرار حساب گذشته بعد از شش هفت سال از فتح مکه معظمه بلکه بیشتر به ذی الحجه خواهد رسید نه بعد از یک سال، چنانچه مقتضای این دو حدیث است.

وی ادامه می‏دهد: و چون هر دو به یک طریق از معلی منقول است ... پس ترجیح أحدهما بر دیگری من حیث السند متصور نیست، و بنابر این مضمون هیچ یک حجت نخواهد بود، و بر آن اعتماد نشاید کرد، و به او استدلال نتوان نمود، چه تناقض در کلام معصومین غیر واقع است. پس از اینجا فهمیده می‏شود که این دو حدیث کلاهما أو أحدهما از معصوم متلقی نگردیده، و چون از او نباشد حجیت را نشاید و سند شرعی نتواند بود، فافهمه. و عجب است آنکه صاحب رساله و عالی حضرت مستدل شیخ ابن فهد و سائر علمای سلف رحمهم اللّه در این مدت متمادی که قریب به هزار و صد سال است، یعنی از زمان ورود حدیث الی زماننا هذا متفطن به آنچه گفتیم نشده‏اند. و از این حدیث استدلال بر تعیین روز نوروز شرعی نموده‏اند و فرموده‏اند که آن روزی است که آفتاب به اول حمل رفته باشد چنانچه خواهد رسید مع ما فیه.

خواجویی ادامه می‏دهد: حقیر بی‏بضاعت گوید: پوشیده نیست که کلام معلی (بن خنیس) که این قدر می‏دانم که عجم این روز را تعظیم می‏کنند و مبارک می‏دانند، و قول حضرت صادق ـ علیه السلام ـ که این روز را اهل فرس ضبط کرده‏اند، و قول آن حضرت که روز نوروز اول سال فارسیان است چنانچه خواهد رسید، دلالت بر آن کند که این روز غیر نوروزی بوده است که منسوب به سلطان جلال‏الدین ملک شاه. چه این نوروز در بلاد و لغات اعاجم آن زمان و مکان شایع و معروف نبوده است، و ایشان ضبط آن نکرده بوده‏اند، و اول سال ایشان نبوده است، بلکه بعد از مدتهای متمادی به وضع گماشته‏گان سلطان حدوث یافته، و به مرور شهور و دهور ذایع و شایع شد. و آنچه در میان اعاجم آن زمان مشهور و معروف بوده اول سال فارسیان بوده، چنانچه حضرت صادق ـ علیه السلام ـ در آخر حدیث معلی اشاره به آن خواهد فرمود، و اول سال ایشان اول جلوس یزدجردبن شهریار بود که اول فروردین ماه قدیم است نه جلالی، و آن روزی است که آفتاب به اول عقرب رفته باشد. و ظاهرا صاحب رساله و احمدبن فهد حلی و محمد صالح الحسینی (خاتون آبادی) اول سال فارسی را عبارت از اول حمل که مبدء سال تاریخ ملکی است گرفته‏اند، و این به غایت بعید بل اشتباه شدید است.

خواجویی این نظر را پذیرفته است که نوروز موجود در روایات، اولین روز سال فرس قدیم است که در اصل ابتدای حلول خورشید به برج عقرب یعنی آبان ماه می‏باشد. وی می‏نویسد: «پوشیده نیست که کلام شیخ شهید ـ رحمه اللّه ـ صریح است در این که اول سال فارسیان که روز نوروز است نزد ایشان چنانچه حدیث معلی ناطق است بر آن غیر نوروز سلطانی است که در آن روز آفتاب به اول حمل نزول می‏کند، و در کلام امام علیه‏السلام تصریح است به این که روز نوروز اول سال فارسیان است .. چه این عید از اعیاد قدیمه متداوله میان عجم است در بلاد ایشان، چنانچه از کلام معلی که این قدر می‏دانم که عجم تعظیم این روز می‏کنند و آن را مبارک می‏دانند، و از قول امام به حق ناطق جعفربن محمد صادق علیها‏السلام که این روز از قدیم الایام مکرم و محترم بوده مستفاد می‏شود ... به خلاف وضع تاریخ ملکی و نوروز سلطانی که مسبوق است به چهار صد و پنجاه و کسری تقریبا بر ورود این اخبار، پس ورود این بر وفق آن به غایت بعید است. ... و سابقا مذکور ساختیم که آخوند فیض در رساله مذکوره آورده که روز نوروز نزد فارسیان اول فروردین ماه قدیم است که اول عقرب باشد، و گفته که این است مختار صاحب انواء و مشهور میان فقهای عجم در بلاد ایشان.

وی سپس به نقد آنچه ابن فهد در تأیید مطابقت نوروز در روایات با نوروز به معنای آغاز بهار گفته، پرداخته است. وی در باره استدلال ابن‏فهد به عرف می‏نویسد: «شهرت این تاریخ و عرف این اصطلاح در میان مردم در زمان عالی حضرت مستدل و ما بعد آن الی هذه الاوان مسلم است و لکن مفید مطلوب نیست، بلکه باید که این عرف قبل از ورود شرع، یا در وقت ورود آن مشهور و معروف باشد تا احکام شرعیه از عبادات و ادعیه بر وفق آن وارد تواند شد. چه متابعت شرع عرفی را که بعد از آن به چهار صد و پنجاه و کسری تخمینا حادث و بعد از حدوث به مدتهای متمادی به مرور شهور و دهور ذایع و شایع شود بی‏معنی است. و چون تواند بود که شارع گوید که روزه مثلا در روز نوروز سنت است و اهل شرع آن زمان و مکان ندانند که مراد وی از نوروز چه روزاست». دلیل دیگر ابن فهد آن بود که «از امام علیه‏السلام منقول است که روز نوروز بعینه روز غدیرخم است، و روز غدیر در سال دهم هجرت بوده، و حساب کرده‏اند موافق اول نزول آفتاب به حمل بوده در نوزدهم ذی حجه به حساب تقویم و هلال را در مکه در شب سی‏ام ندیده بودند و در روز هجدهم ذی الحجه بود به رؤیت.» وی این دلیل را نیز نمی‏پذیرد زیرا که «سابقا دانسته شد که بین الحدیثین تناقض است، و تناقض در کلام معصوم روا نیست، دانسته شد که استدلال بهما قبل رفع التناقض بینهما غیر صحیح است، بلکه بر مستدل لازم است که اول رفع تناقض نماید تا استدلال او صحیح و کلام او مقبول شود.» وی محاسبه ابن‏فهد را هم نپذیرفته و می‏افزاید: «مؤید آنچه گفته شد این است که از راویان حدیث غدیر که در روز غدیرخم در غدیر حاضر و ناظر بوده‏اند منقول است که آن روز به غایت گرم و با حرارت بوده است. و معلوم است که در اول نزول آفتاب به حمل با وصف سابقه دست برد برد العجوز اگر هوا در جحفه و ما بین الحرمین در فصل نوروز سلطانی در غایت اعتدال نباشد به غایت گرم نخواهد بود، چنان که از حضّار غدیرخم مروی است.

وی دلایل دیگر ابن‏فهد را نیز رد کرده و در نهایت از روی احتیاط می‏نویسد:« چون فهمیده شد که این مسأله خلافی است و دلائل هیچ یک افاده یقین بل ظن به خصوص روزی نمی‏کند، پس احوط آن است که اعمال روز نوروز در این دو روز که روز نزول آفتاب به اول حمل و اول عقرب باشد کرده شود، چه از اصحاب سائر مذاهب دلیل اقناعی هم به نظر نرسید. ولکن قول شیخ شهید علیه‏الرحمه که نوروز اول سال فرس است یا حلول آفتاب در برج حمل یا دهم ایار یاد از آن می‏دهد که او در تعیین روز نوروز مردد است میان این سه روز، پس اگر اعمال نوروز در دهم ایار ماه رومی هم کرده شود بهتر خواهد بود.

وی در نهایت با تمسک به تسامح در ادله سنن، چنین حکم می‏دهد که «پس کردن این اعمال در این روز خالی از اجر نخواهد بود.

و نقل کرده‏اند که هر که در این روز سیصد و شصت بار آیة الکرسی را تا و هو العلی العظیم بخواند بعد از آن سیصد و شصت بار بگوید: اللهم هذه سنة جدیدة و أنت ملک قدیم أسألک خیرها و خیر ما فیها، و أعوذ بک من شرها و من شر ما فیها، و أستکفیک مؤونتها و شغلها یا ذا الجلال و الاکرام، تا آخر سال از جمیع بلاها و آفتها محفوظ باشد.

و روایت دیگری که پیش از این گذشت چنین است که «و از سیدنا أمیر المؤمنین سلام الله علیه مروی است که هر که این هفت آیه مشتمله بر هفت سلام را در روز نوروز بر کاسه چینی به مشک و زعفران بنویسد و به گلاب بشوید، هر که از آن آب بخورد تا سال دیگر هیچ المی و دردی به وی نرسد، و اگر گزنده‏ای وی را گزد زهر بر او کار نکند به قدرة اللّه تعالی: سلام علی نوح فی العالمین، سلام قولاً من رب الرحیم، سلام علی ابراهیم، سلام علی موسی و هارون، سلام علی آل یس، سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین، سلام هی حتی مطلع الفجر.

 

 

محمود قاسمی

احساس کردم برای فاطمه که سلام خدا بر او باد بایستی قلمی برداشته و چند سطری نوشت در عظمت او......

ابن شهر آشوب روایتی را نقل نماید که اذا کان یوم القیامه ووقف الخلایق بین یدی الله تعالی نادی مناد من وراء الحجاب ایها الناس غضوا ابصارکم و نکسوا روسکم فان فاطمه بنت محمد صل الله علیه و آله تجوز علی الصراط....از آنجائی احکام شریعت منهاج دنیا است و دار تکلیف همین عالم خاکی است، بنابراین حجاب شرعی مد نظر روایت نیست و فرمان غض بصر شرعی نیست بلکه امری وجودی و تکوینی است. ظهور سریرت و باطن نفس قدسی آن بانو برای همگان ناشدنی است و بحث ظاهر او نیست، فاطمه مظهر جلال الهی است که سرّ مکنون الهی باشد، آیت مخزون خداوند است که به جهت شدت ظهورش و نه بخاطر بخل یا نیازمندی یا کاسته شدن، هماره در بطن است و سایر موجودات ظرف ادراک او رانداشته و ندارند؛ همانطور که در شناسنامه اولیای الهی در سوره قدر اشاره به انطباق لیله قدر بر فاطمه در روایات اولیای صادقین شده است که  حاکی از تنزل و تجلی مقام جمعی در وجود او داشته است و خبر از نفهمی همچو مائی از حقیقت نورانی او دارد. که ظرف ادراکی ما توان ادراک عظمت نور و شدت ظهور او رانداشته و در برابر حقیقت فاطمه کور باشد. چنین روایاتی حاکی از آن است که برای ما محجوبان در یوم التبلی السرائر نیز حقیقت فاطمه آشکار نشود.

ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی    

لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی

جابر از حضرتش سئوال فرمود که چرا زهرا، زهرا است؟ لان الله عزو جل خلقها من نور عظمته فلمّا اشرقت اضائت السماوات و الارض بنورها و غُشیت ابصار الملائکه، نور عظمتی که دیدگان ملائک را در حجاب کشد و عالم خاک و آئینه و فوق آن را روشن کند، شاید مرا هم روشنی و حیرتی وصف ناشدنی بخشد. نوری در آسمان ارواح درخشش یافت که ملائکه قبل از آن چنان ندیده بودند و حتی قدرت فهم و ادراک آن را نداشتند. چه گویم از این امت که حمقای آن پایه انحراف را نهاده و امت وسط را از مقام وسطی خارج نمودند، پایه جهل و تکون حکومت شیطان را نهاده و انسان را به چاه ظلمت کشیدند، که در هر گناهی و خطائی که از فرزند آدم رخ دهد شراکت کنند. لعن الله قوم الظالمین من الاولین الی الآخرین.

 

محمود قاسمی

در ایّام اشتعال شهوت که غرور جوانى است طبیعت را بکلّى منع از حظوظش ننماید و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند که فرو نشاندن شهوت به طریق امر الهى اعانت کامل در سلوک راه حق کند. پس، نکاح و زواج کند که از سنن بزرگ الهى است که علاوه بر آن که مبدأ بقاء نوع انسانى است در سلوک راه آخرت نیز مدخلیّت بسزا دارد. و از این جهت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمودند: «کسى که تزویج کند، نصف دینش را احراز نموده.»«» و در حدیث دیگر است که «کسى که دوست دارد ملاقات کند خدا را پاک و پاکیزه، ملاقات کند او را با زوجه.»«» و از رسول اکرم نیز منقول است که «اکثر اهل آتش عزبها هستند.»«» و در حدیث است که حضرت امیر مؤمنان سلام اللّه علیه فرمودند: «جماعتى از اصحاب بر خود حرام کردند زنها را و افطار در روز و خواب در شب را. امّ سلمه خبر داد به حضرت رسول اکرم. آن سرور تشریف آوردند نزد آنها فرمودند: آیا شما اعراض مى‏کنید از زنها؟ همانا من نزد زنها مى‏روم و روز تناول مى‏کنم و شب خواب مى‏روم، و کسى که از سنّت من اعراض کند از من نیست و خداى تعالى فرو فرستاد:لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما احَلَّ اللَّه لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا انَّ اللَّه لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ، وَ کُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللَّه حَلالا طَیِّبا وَ اتَّقُوا اللَّه الَّذى انْتُمْ بِهِ مُؤمِنُون.

محمود قاسمی

حکیم شعرانی:

طبیعت همان عاده الله است و سنت و مشیت او و هرچه می کند به مشیت و تدبیر خدامی کند و آلتی است نه فاعل مستقل و نه ضد (ضد خدا) و نه آنکه خدا به او تفویض کرده باشد.(شرح تجرید الاعتقاد،443)

محمود قاسمی
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند   من چنینم که نمودم؛ دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی   عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه‌گاه رُخ او دیده‌ی من تنها نیست   ماه و خورشید هم این آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین‌دهنان بست خدا   ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلسانیم و هوای مِی و مُطرب داریم   آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپرّه اعمی نرسد   که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گِلِه از یار؟ زهی لاف دروغ!   عشقبازانِ چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار   ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نِزهتگه ارواح بَرَد بوی تو باد   عقل و جان، گوهرِ هستی، به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد   دیو بُگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان   بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
محمود قاسمی

ابتدائی ترین و چه بسا تنها ترین راه نفوذ شیطان از طریق نفوذ در خیال و تسلط برقوه واهمه انسان است، چرا که حقیقت شیطان وهم کل است که دارای ضعف وجودی است که دائما در اغلوطه گری است به این صورت که با حفظ صورت قیاسها تصرف در ماده قیاس نماید، به همین خاطر فردی که در ولایت شیطان است نیز عمل خود را مدلل و موجه به دلیلی داند، که از طریق اولیائش به او الهام شده است و از آنجائی که تسلط بر برهان سلطان در امور خود ندارد، غالب حرکات و تصرفات خود را از طریق گرایشات و حب و بغض ها انجام دهد. به همین خاطر  قدرت نفوذ شیطان در مواردی مثل سحر و جادو در تخیل است نه واقعیت، بنابراین هرگز نمی تواند بر واقعیت تسلط یافته و در آن نفوذ نماید، و وسوسه و تدلیسی که شیطان انجام می دهد بعنوان ابلیس الابالسه، از طریق زینت یافتن ظلمت و تاریکی گناه در نگاه فرد با پوششی مناسب است، تا با موضع گیری مستقیم انسان مواجه نشود. بنابراین راهکار نفوذ شیطان و مظاهر کفر آن از طریق حب و بغض و گرایشات است، به همین منظور وقتی راهکار نفوذ تمدن شیطانی غرب و کفر را انسان مشاهده می نماید در می یابد  که ابتدا با چشاندن مزه رفاه و لذت یابی از طریق ارائه محصول عینی و تکنیک و فن آوری، اندیشه و نگاه خود را که جز جدا نشدنی از آن تمدن و اندیشه است و همواره دارای الزامات ماهیتی آن ابزار و امکانات است و از جمله ظهورات نفسانی ایشان است(اظهار ما فی الضمیر) که با خود گرایشی خاص و در پی آن باوری خاص را به دنبال دارد. و یا برای نمونه زمانی که محبوب میلیونها انسان را بازیکنان فوتبالی قرار می گیرد، که دارای هواهای نفسانی و شیطانی و کفرآلود است که در پی آن کفر در عرصه عمل و چه در عرصه باور دارند، ایجاد گرایش برای انسان ها، بالاخص برای مسلمین و مومنین نمایند. بنابراین فوتبال هم راهکاری از برای تمدن شیطانی برای نفوذ بر قلوب مومنین جهان شده است تا گرایش های ایشان را کنترل نموده و با ایجاد حب و بغضی جدید بر افکار ایشان تسلط یابند، من نمی خواهم بگویم که فوتبال بازی نکنیم و یا نبینیم و یا از تکنولوژی استفاده نکنیم بلکه فقط هشدار می دهم که در رابطه با این امور سطحی نگر نباشیم و مراقب بوده و همواره گردن کشی نمائیم تا زوایای تاریک آن را ببینیم تا نکند بر قلوبمان اثر گذاشته و آرام آرام همان حرفهای ایشان را تکرار نموده و بر طبق سبک و روش ایشان زندگی کنیم در حالی که در غفلتیم، و در پایان امیدوارم که از ولایت شیطان بیرون بیاییم تا تصرفات ما و اظهارات ما رنگ و بوی خدای رحمان را بدهد. و از حوزه  سیر در تخیلات و اوهام خود خارج شده و کمی با واقعیت مواجه کنیم و از لذایذ عقلانی و فوق آن مبتهج گردیم تاقرب اوادنی، اما بایستی دانست که اگر کسی در دام شیطان و مظاهر ذاتی و عینی آن گرفتار شده است، و تحت ولایت و تصرفات شیطانی است، برای مقابله با آن در این موقعیت چه بسا دانش افزائی برای او کارائی چندانی نداشته باشد چرا که گرایش را فقط گرایش برتر ازآن توان اصلاح دارد و بس. بنابراین بهتر است گرایش و حبی از مظاهر ولایت الله را برای او ایجاد نمائیم که از جمله گرایش به قرآن کریم و حب اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین بالاخص حضرت حسین علیه السلام که کشتی نجات است و سریعترین نجات بخش در میان اولیا محسوب شود. امیدوارم این مطالب را با طهارت قلب گفته باشم تا مصداق توحید از زبان شیطان نشده باشم.

محمود قاسمی

طراحی برنامه
در نهایت بعد از مشخص نمودن شناخت کلی و تهیه نقشه هوایی از فعالیت های سازمان ها و تشکیلات موثر در یک موضوع سبک زندگی و بعد از مشخص نمودن آسیب ها و نقاط ضعف و قوت بایستی اقدام به طراحی برنامه برای سازمان ها و نهادها نمود.
پیشنهاد نوشتارحاضر این است که بعد از مشخص نمودن مسائل سبک زندگی، کارگروهی متخصص اقدام به طراحی استراتژی های کلان برای حل این مسائل نمایند. این استراتژی ها کلی بوده و ناظر به مسئله طراحی می شود و هر سازمانی متناسب با حوزه فعالیتی خود اقدام به طراحی برنامه کلان می کند. در واقع استراتژی های حل مسائل سبک زندگی بایستی در سازمان در قالب برنامه ریزی کلان سازمانی ترجمه شود. ممکن است یک دو سازمان متفاوت از یک استراتژی با توجه به حوزه فعالیت متفاوتشان دو گونه اقدام به طراحی برنامه کنند. آنچه که مهم است این است که برنامه ها در راستای تحقق استراتژی ها و هماهنگ با یکدیگر طراحی شوند. یعنی در ضمن این که برنامه های دستگاه های مختلف در راستای تحقق استراتژی ها هستند، با یکدیگر هماهنگ و همراستا باشند. اهمیت ارتباطات میان بخشی برای سازمان دادن به فعالیت های دستگاه های مختلف امری مهم است که لازمه موفقیت دستگاه ها محسوب می شود.

طراحی استراتژی های کلی که ناظر به مسائل و اهداف در موضوعات سبک زندگی است، توسط مرکز سازمان دهی طراحی می شود. این استراتژی ها در جلساتی با حضور کارشناسان ارشد و مسئولان دستگاه های فرهنگی مورد بازخوانی و ترجمه قرار گرفته و به صورت مشارکتی اهداف کلی و استراتژی های کلی هر سازمانی مشخص می شود. در نهایت باید توجه داشت که مسئولیت تدوین برناهم های کلان سازمانی، برنامه های میان مدت و برنامه های عملیاتی بر عهده هر دستگاهی است. چرا که شناخت هر سازمان از خود و فعالیت هایش منبع بسیاری خوبی برای طراحی برنامه به صورت موثر و کارآمد است.
در طراحی برنامه ها باید به اصول زیر بایستی توجه نمود:
1- مشخص بودن مرجع قانون گذار
2- مشخص بودن مرجع پاسخگو و ناظر
3- محتوای برنامه ها هم ناظر به نفی باشد و هم اثبات
4- متناسب بودن با حوزه فعالیت و مخاطب سازمان
5- بودجه برنامه ها مصوب، مشخص باشد.
6- توجه به فرصت ها و تهدیدات محیطی در قالب استراتژی های نوظهور
7- مصاحبه با خبرگان در عرصه ها و سطوح مختلف قانون گذاری
8- توجه به پیوست فرهنگی برای مصوبات

محمود قاسمی

نکاتی کلی برای برنامه ریزی در موضوع پوشش
برای موضوعات مختلف سبک زندگی می توان از منظرهای مختلف راهبردهای متفاوتی طراحی و به اجرا گذاشت. در این قسمت برای ملموس تر شدن بحث مروری اجمالی بر یک نوع شناسی از راهبردهای موضوع پوشش ارائه می شود. روشن است که بررسی مفصل انواع راهبردها و محتوای آنها نیازمند به بررسی مفصل در این خصوص است.
 نوع شناسی راهبردها در موضوع پوشش
برای طراحی برنامه می توان از راهبردهای مختلفی استفاده کرد که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:
1- راهبرد حفظ موقعیت موجود مطلوب: در این راهبرد با تمرکز بر شناخت و مطالعه رفتاری مخاطبین با حجاب مطلوب سعی می شود تا برنامه ریزی به منظور حفظ موقعیت موجود ارائه شود.
2- راهبرد بهبود و ارتقای موقعیت موجود نسبتا مطلوب: در این راهبرد تلاش می شود تا مخاطبینی که در حوزه پوشش حد نسبتا مطلوبی را کسب کرده اند مورد هدف قرار داده و با شناخت زمینه ای آنها برنامه ریزی برای حفظ و ارتقای وضع موجود ارائه شود.
3- راهبردهای تهاجمی: در این راهبردها به عملکرد دولت های غربی در موضوع بی بند و باری و تبعات و آثار آن و هم چنین مزایا و منافع از ابعاد مختلف دینی و غیردینی در موضوع پوشش برای مخاطبان تبیین می شود.
4- راهبردهای تخریبی: برنامه ریزی های این نوع راهبرد به منظور تخریب و تضعیف جایگاه اجتماعی و عمومی و شخصیت افرادی که به هنجارهای اجتماعی احترام نگذاشته و با پوشش و آرایش نامناسب در اماکن عمومی ظاهر می شوند، انجام می شود.
5- راهبردهای تبیینی: در این راهبردها موضوع پوشش و آرایش در منظومه ای کلی تر با عنوان حقوق زن در اسلام و شبهاتی که در این خصوص مطرح می شود، پرداخته خواهد شد.

بخش بندی بر اساس معرفت و شناخت مخاطب
این شاخص بعد معرفتی و شناختی مخاطب از مقوله فرهنگی را در نظر می گیرد. این الگو بخش بندی کلی و فراگیر بوده و برای برنامه ریزی فرهنگی در سایر موضوعات کاربردی است. در خصوص موضوع نماز این الگو برای دسته بندی مخاطبان نوع معرفت و شناخت آنان از موضوع نماز و ابعاد آن را در نظر می گیرد.

جامعه فاضله: تعریف مدینه فاضله عبارت است از «مدینه ای که فضایل انسانی در آن شیوع دارد و حکمرانان در آن جامعه جزء برای رفع نیازهای مردم به چیز دیگری نمی اندیشند.» (جوادی آملی،28:1388) در واقع افرادی در مدینه فاضله قرار می گیرند که شناخت و معرفت لازم و درست را نسبت به مسئله پوشش و حجاب و ابعاد آن دارا هستند و در عمل بر اساس شناخت صحیح خود عمل می کنند. با توجه به این که هدف مطلوب از برنامه ریزی فرهنگی در خصوص حجاب رسیدن به چنین نقطه ای است، لذا رویکرد لازم برای این بخش حفظ وضع موجود  و عمق بخشیدن به آن است.
جامعه غیرفاضله(فاسده): جامعه غیرفاضله در مقابل جامعه فاضله قرار دارد. در این بخش افراد به درستی اقامه نماز ندارند. این عدم رعایت دلایل مختلفی دارد که در تقسیم بندی جامعه غیر فاضله نمود پیدا می کند. با توجه به این که جامعه غیر فاضله یا فاسده مطلوب نیست، لذا برنامه ریزی در این بخش حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب خواهد بود.
 مدینه جاهله : «عده ای از مردم اند که در مکانی اجتماع کرده و از استعمال قوه ناطقه تهی اند، از همین رو سعادت حقیقی را نشناخته و در پی آن نیستند.» (جوادی آملی،1388: 29) این افراد شناخت و معرفت لازم را نسبت به ابعاد پوشش از چیستی، چرایی و چگونگی گرفته تا آثار و نتایج آن ندارند. لذا آموزش دینی فرد و آشنا کردن او با دستورات و احکام اسلام ضروری و لازم است. هم چنین پاسخگویی به شبهات با زبانی ساده، جذاب و قابل فهم برای مخاطب نیز باید در نظر گرفته شود.
 مدینه فاسقه: « آنان از قوه ناطقه و تفکر بهره مندند و سعادت واقعی را شناخته اند؛ اما در مقام عمل ، بدان پای بند نبوده و برای نیل به سعادت خویش نمی کوشند.» (جوادی آملی،1388: 29) این گروه کسانی هستند که اگرچه مثل گروه قبل نسبت به نماز پایبند نیستند، اما این گروه از باب نظری و بیان حقایق و دستورات دین حجت بر آنها تمام شده و از این نظر عذر و بهانه ای نخواهند داشت. البته ممکن است این عدم پایبندی به صورت موقتی بوده و فرد گاهی اوقات دچار غفلت شده و در انجام پوشش کوتاهی کند.
 مدینه مبدله: «عده ای از افراد هستند که که در اجتماع سالم و مطلوبی زندگی کرده و به تدریج از سلامت و فضیلت فاصله گرفته اند؛ جامعه ای که مردم آن مسیر انحطاط را پیموده و به پستی گرائیده و فضایل را جایگزین رذایل ساخته اند.» (جوادی آملی،1388: 29) این افراد کسانی هستند که روزگاری اهل حجاب و پوشش بودند اما بعد از مدتی به دلایل مختلف آن را ترک کرده اند. از جمله دلایل می توان به کتب ضاله، ماهواره ها، حوادث و امتحان های الهی از جمله فوت نزدیکان اشاره کرد که فرد چون از ایمان قوی برخوردار نبوده دچار لغزش شده است.
 مدینه ضاله: «افراد تشکیل دهنده آن شناخت درستی از حق و باطل و سعادت و شقاوت ندارند و گرفتار حکومت باطلی اند که حقایق را به دستی به آنان معرفی نمی کند؛ یا این که بر اثر نقصان فکری ، رذایل را فضایل پنداشته و قوانینی را بر مبنای آن تدوین و بدان عمل می کنند.» (جوادی آملی،1388: 30) مخاطبان این بخش از بازار دچار گمراهی شده اند و اطلاعات نادرست و بر خلاف واقع به آنان عرضه شده است. در دنیای امروز جنگ های نرم و تهاجم های فرهنگی هر روز بر ضد ارزش های الهی و دینی در حال گسترش و افزایش است. دور از واقعیت نیست که رسانه ها و شبکه های ماهواره ای غرب را حاکمان باطل و شیطانی افکار و اذهان افراد گمراه و ضاله معرفی کنیم. عاملان ایجاد انحراف دست نشانده غرب نه تنها تصویری نادرست، بلکه مخرب و منحرف از دین برای مخاطبان خود به تصویر کشیده و آنان را از کمال انسانی خود دور می کنند. سایت های مروج بی دینی، دوستان و آشنایانی که نه تنها خود مقید به احکام اسلامی نیستند، بلکه آنان را نیز تحت تاثیر خود قرار داده اند از دیگر عوامل ایجاد ضلالت و انحراف است.
برای هر بخش و دسته متناسب با شرایط و وضعیت آن می بایست هدف گذاری صورت گیرد. هدف هر دسته به نوعی پاسخی برای مشکل و مسئله آن دسته است. در مدینه جاهله چون مخاطب علم و معرفت کافی نسبت موضوع ندارد، قبل از دعوت او به انجام کار نیک و دوری از کار زشت باید خوبی و بدی کار را درک کند. به عبارت دیگر قبل از امر به معروف و نهی از منکر ، باید او را آموزش داد. قبل از این که مخاطب را به خاطر عدم پوشش مناسب بازخواست کرد باید آثار پوشش و نقش آن در دین و لزوم توجه به آن را برای وی تشریح کرد. اما این معرفت و علم نسبی در مدینه فاسقه وجود دارد، اما فرد به علل مختلف در انجام واجبات کوتاهی کرده و از آن غافل می شود. لذا ارشاد فرد به انجام آنچه که به آن اعتقاد دارد، هدف در مدینه فاسقه خواهد بود. هدف اصلی در مدینه مبدله بازگرداندن فرد به مسیر درست قبلی است که آن را می توان به دو بخش تقسیم کرد. اول این که علت اصلی سرباز زدن و منحرف شدن فرد از آنچه که قبلا به آن عمل می کرده شناخته شود و پاسخ لازم برای او ارائه شود. دوم این که برای فرد عواقب نافرمانی وسرکشی از امر خداوند بعد از اطاعت و عبادت الهی تشریح شود و هشدار جدی در خصوص کار وی به او داده شود. چرا که مدینه سوم جایگاه بسیار خطرناکی دارند و کسی که بعد از چشیدن نعمت هدایت و اطاعت طغیان بورزد و نافرمانی کند باید منتظر عذاب الهی باشد. با توجه به این که در مدینه ضاله نه تنها شناخت و معرفت صحیح وجود ندارد، بلکه افکار و عقاید باطل به فرد عرضه شده است، لذا دو هدف اصلی باید دنبال شود. اول مبارزه با عوامل انحراف و از بین بردن شناخت اشتباه و باطلی که فرد آن را قبول کرده و دوم ارائه تعالیم صحیح اسلامی و اصلاح نگرش او نسبت به دین و موضوع پوشش. شکل 4 خلاصه هدف گذاری برای هر بخش را نشان می دهد.

روش های مناسب در هر بخش
در مرحله چهارم می بایست روش های تربیتی مناسب برای رسیدن به اهداف در هر بخش شناسایی شوند. انتخاب روش های مناسب برای رسیدن به اهداف، همواره قطعی و جزمی نبوده و بستگی به عوامل بسیاری از جمله شرایط مخاطب، زمان و مکان، ویژگی های مربی و ... دارد. با این وجود سعی شده است روش های برجسته و غالب برای رسیدن به اهداف هر بخش احصا شود. هدف این نوشتار بررسی کامل این روش ها نیست، اما اجمالا برای تکمیل بحث اشاره ای به روش های تربیتی الگوی معیار دوم می شود.
روشهای مدینه جاهله: از بهترین روش هایی که برای مدینه جاهله قابل استفاده است روش های محبت، قصه و داستان، تشبیه و تمثیل و پرسش و استفهام است. استفاده از پرسش و استفهام برای آگاه کردن مخاطب هب جهلش و آماده کردن شرایط برای آموزش است. با توجه به جهل مخاطب بهتر از با محبت و گشاده رویی مسئله را برای او تبیین کرد تا دلزدگی به وجود نیاید. «روش محبت بیشترین تناسب را با فطرت آدمی و سرشت انسانی دارد.» (دلشاد تهرانی، 1378:  347) استفاده از قصه و داستان و تشبیه و پرسش و استفهام به منظور عمق بخشیدن به معرفت و درک اوست.
روش های مدینه فاسقه: در مدینه فاسقه مخاطب دانش و معرفت لازم را دارد، اما گاهی اوقات پایبندی خود را به آنچه می داند از دست می دهد. متناسب با شرایط مخاطب می توان از تذکر، موعظه و نصیحت، تبشیر و انذار و یا تنبیه و تشویق استفاده کرد. « آنچه انسان را از ظلمت وغفلت نجات می بخشد تذکر است. »(دلشاد تهرانی،1378: 354) «در روش تذکر یاد مرگ جایگاهی اساسی در تربیت دارد، زیرا غفلت آدمی از مرگ و معاد، خود بزرگترین عامل عصیان است. » (دلشاد تهرانی، 1378: 361) معرفی الگوها گامی موثر در تقویت عمل به احکام دین است. «البته هرچه نمونه ارائه شده از کمال بیشتر و جاذبه قراگیرتری بهره مند باشد روش الگویی روشی مطلوبتر و از کارایی بیشتر برخوردار است. » (دلشاد تهرانی، 1378: 331) «البته روش الگویی در تربیت روشی فراگیر است و انسان در مراحل مختلف زندگی خود به الگو نیاز دارد و همانند سازی و درس آموزی در زمینه های گوناگون از نخستین دوران کودکی آغاز می شود و انسان به روش الگویی رشد می کند.» (دلشاد تهرانی، 1378: 333) «گفته اند موعظه یادآوری قلب است نسبت به خوبی ها در آنچه موجب رقت قلب می شود. ... این روش راهی است در زدودن قساوت از دل و فراهم کردن زمینه لطافت آن در جهت دوری از زشتی و پلیدی و گرایش به زیبایی و نیکی موعظه عامل بازدارنده از طغیان شهوات و موجب تسکین هوای نفسانی است و از این رو بستر مناسب احیای دل آدمی است.» (دلشاد تهرانی، 1378:  384)
روش های مدینه مبدله: در مدینه مبدله چون عمل و پایندی قبلا وجود داشته و الان کاملا از بین رفته است، دشواری کار دوچندان است. پرسش و استفهام در این بخش به منظور یافتن علت تبدیل مخاطب است. استفاده از روش های عبرت و انذار و معرفی نمونه های ناپسند برای هشدار و اخطار به سرانجام سرپیچی مخاطب از امر الهی است. استفاده از روش توبه برای ایجاد انگیزه برای بازگشت به مسیر حق و توبه از مسیر اشتباه قبلی است.
روش های مدینه جاهله: وجه شبهات مدینه ضاله و جاهله در عدم وجود معرفت و درک صحیح است. اما در مدینه ضاله یک نظام فکری مبتنی بر باطل شکل گرفته است که در مدینه جاهله وجود ندارد. لذا در این مدینه مربی دو مرحله ی تربیتی پیش رو دارد: 1. بر هم زدن و از بین بردن تصورات قبلی از طریق نشان دادن باطل بودن و اشتباه بودن نظام فکری او  2. بنا کردن و جایگزین کردن نظام معرفتی و فکری مبتنی بر دین و ارزش های اسلامی. سوال و طرح پرسش های کلیدی به منظور نشان دادن اشتباه بودن آنچه که مخاطب می پندارد و بیان تناقض و تضادهای فکری او موجب از بین رفتن اعتقادات قبلی شده و زمینه را برای پذیرش حقایق فراهم می سازد.

محمود قاسمی

~~مفهوم سبک زندگی به نسبت رویکردهایی که بدان پرداخته می شود، تعاریف متفاوتی دارد. سبک زندگی به معنی اصول و الگوهای حاکم بر رفتار فردی و خانوادگی در درون خانواده و اجتماع می‌باشد. به عبارت دیگر ما در رفتارهایمان در مورد زندگی خودمان، خانوده‌مان و یا اجتماعمان از چه ارزش¬ها و الگوهایی تبعیت می‌کنیم. این اصول و الگوها می‌توانند بخش حقیقی یک تمدن را تشکیل دهند. تغییر در این الگوها و اصول است که رفتار اقتصادی مردم را تغییر می‌دهد و نوع تحلیل ها درباره عوامل مختلف اقتصادی و اجتماعی نیز تغییر می‌کند. سبک زندگی را نتیجه انتخاب و امکان های متعدد پیش رو می¬توان دانست. به همین خاطر مفاهیمی همچون سبک زندگی، اوقات فراغت و مصرف در تمدن مدرن وارد ادبیات اقتصادی و اجتماعی می¬شوند.
شرط تحقق سبک زندگی، انتخاب است و به دلیل عدم وجود این شرط در جوامع سنتی این مفاهیم نیز در این جوامع مطرح نشده اند. مجموعه فرصتها و امکاناتی که تمدن جدید برای انسان جدید ایجاد کرده است، مفهوم سبک زندگی را در جامعه مدرن مطرح می¬کند. بیشترین تاکید در بحث سبک زندگی، متوجه مصرف است، چه مصرف کالاهای فرهنگی و یا اقتصادی، مصرف و الگوی مصرف یعنی شناسایی سه مؤلفه است، اول سطح مصرف، دوم، ترکیب کالاهای مصرفی و مؤلفه سوم نحوه مصرف است. که ابتناء سبک زندگی بر مصرف در فرهنگ غنی اسلامی معنای خود را از دست می¬دهد، بنابر این در فرهنگ اسلامی تعریفی خاص از سبک زندگی ارائه می گردد.
بخشی از تعاریف سبک زندگی فقط به رفتار محدود می کند و ارزش¬ها و نگرش¬ها را بیرون از دایره این مفهوم قرار می دهد. تعاریف دسته اول، تعاریفی هستند که بر الگوی مصرف تکیه می¬کند و دسته دوم تعاریفی که مبتنی بر سامان کلی زندگی هستند. بنابر این در بخش دیگری از تعاریف، ارزش¬ها و نگرش¬ها را نیز جزئی از سبک زندگی معرفی می کند. مفهوم سبک زندگی در برخی از تعاریف به معنای انطباق دادن یک رهیافت سبک داده شده، در زندگی است. سبکی شدن زندگی با شکل گیری فرهنگ مردم رابطه نزدیک دارد. بنابر این می توان شناخت لازم در مورد فرهنگ یک جامعه را از طریق شناخت سبک زندگی آن جامعه به دست آورد. به این معنی که باید نسبت به اشکال سبک داده شده ی زندگی مردم در آن جامعه، شناخت پیدا کرد مثلا موسیقی، تلویزیون، آگهی ها همه و همه تصور ها و تصویرهایی بالقوه از سبک زندگی فراهم می کنند. اما این تصویرها اجازه می دهد که مردم فکر کنند و تصور کنند، هرچیزی که آنها را ارضا می کند را سازمان داده و بسازند.
سبک های زندگی مجموعه ای از طرز تلقی ها، ارزش ها، شیوه های رفتار، حالت ها و سلیقه ها، در هر چیزی، از موسیقی گرفته تا هنر و تلویزیون و سبک دادن به باغچه (گل کاری) و دکوراسیون و فرش کردن خانه و... را در بر می گیرد. در بیشتر مواقع عناصر یک سبک زندگی به شکلی جمع می شوند و شماری از افراد در یک نوع سبک زندگی اشتراکاتی پیدا می کنند. به عبارت دیگر، گروه های اجتماعی اغلب مالک یک نوع سبک زندگی شده، یک سبک خاص را تشکیل می دهند.
 در تعاریف دیگر سبک زندگی را عینی ترین وجه زندگی معرفی می توان نمود که مبتنی بر انتخابات صورت می گیرد و ما به عنوان یک فرد مختار فرصت انتخاب داریم. سبک زندگی به نوعی، از گذشته مشخص شده و افراد از زمان تولد در یک کانال مشخص مسیری را طی می کنند. در اجتماعات سنتی گذشته افراد وقتی به دنیا می آمدند، این آداب و رسوم و فشارهای آیین های سنتی آنها بود که چگونه پوشیدن و خوردن و ارتباط برقرار کردن را به آنها می آموخت. سبک زندگی از آن جایی که مربوط به جامعه مدرن می شود به انسان فرصت انتخاب می دهد. یعنی از زمانی که ما فرصت انتخاب پیدا کردیم مسئله سبک زندگی هم مطرح می شود.
از یک نگاه رفتارگرایانه، بعضی معتقدند که سبک زندگی عینیت و تبلور موقعیت افراد است و آنچه که ما در اندیشه خود می پرورانیم مبنی بر این که چگونه باشیم را عینیت می بخشد، بنابراین عرصه های مختلفی را در زندگی شامل می شود، رفتارهای کوچکتری نظیر رفتارهای بهداشتی نیز بیانگر سبک زندگی معرفی می شوند. بررسی سبک زندگی اساسا  با بررسی مسائل و مشکلات مصرف شروع شد و حتی نوع تغذیه افراد را نیز در برمی گرفته است، در حالی که امروز به مجموعه ای از رفتارهای فرد اطلاق می شود. حیطه بررسی سبک زندگی را به دلیل ارتباط تنگاتنگ با ارزش ها، نگرش ها و آرزوها، گسترش داده و از منظر وسیع تری مورد بررسی قرار می گیرد. مفهوم سبک زندگی از جمله مفاهیم علوم اجتماعی و علم جامعه شناسی و مردم شناسی است که اخیراً و در دهه اخیر بسیار مورد توجه عالمان علوم اجتماعی و مدیران فرهنگی قرار گرفته است . سبک زندگی معنایی است که از به هم تنیدگی و پیوند و نظام وارگی و شبکه ای بودن عوامل متعددی که در شیوه های زندگی یا اقلیمهای زیستن تأثیر می گذارند، به وجود آمده است. تقریباً در اکثر تعریف های سبک زندگی می توان دو مفهوم را یافت که در تعریف سبک زندگی در نظر گرفته شده است؛ و در واقع هر دو مفهوم هم، به واژه «سبک» باز می گردد: اول، مفهوم وحدت و جامعیت و دوم، مفهوم تمایز و تفارق. به این معنی که سبک زندگی حاکی از مجموعه عوامل و عناصری است که کم و بیش به طور نظام مند با هم ارتباط داشته و یک شاکله کلی فرهنگی و اجتماعی را پدید می آورند. همین پیوستگی، اتحاد و نظام مندی این کُل را از کُل های دیگر متمایز می کند. و به همین دلیل است که امروز از دو مدل و الگوی متمایز و متفاوت سبک زندگی اسلامی و غربی سخن می گوییم. اما آن چه در تعریف های سبک زندگی، جلوه گر می شود آن است که این تعریف قرابت بسیاری با مفهوم هویت پیدا می کند اما با این تفاوت که علاوه بر هویت، مناسبات و رفتارهای عینی و واقعی زندگی را نیز شامل می شود و می توان مثالها و مصداقهایی از زندگی واقعی را شاهد آورد.
هیچ گونه توافقی، اعم از تجربی و مفهومی، دربارۀ منشا سبک زندگی در دست نیست. معمولاً، سبک زندگی الگویی دارد که مشخص کنندۀ روابطی است که فرد در زندگی خود میان ارزش ها و نگرش ها و رفتارها برقرار می کند. این ارزش ها نیز شامل موضوعاتی چون ارزش شناسی و زیباشناسیِ دینی است. غالب جوامع بشری هنجارها و ارزش های خود را به افرادشان ارائه می کنند و افراد جامعه در حفظ آن فرهنگ و ارزش ها می کوشند. چنین ظرفیتی سبک زندگی است.
سبک زندگی را برخی همان مفهومی است که تحت عنوان دین می‏شناسیم یا در زبان فارسی به آن آیین می‎گوییم. کسی که مومن است قطعاً اولین نکته‏ای را که بعد از تنظیم اعتقادات و باورهایش به کار می‎گیرد این است که شیوه زندگی خودش را بایستی به آن صورتی تنظیم بکند که خداوند مایل است و خداوند آن را مشخص کرده است.به همین دلیل است که یکی از اولین نشانه‏های مومن پس از اقرار زبانی و پایبندی به اعتقادات بحث رفتارهایی است که می‏بایست در زندگی انجام دهد. به همین دلیل سبک زندگی به هیچ وجه نمی‎تواند جدای از باورها باشد.اگر کسی باورهایش با سبک زندگی‏اش یکی نباشد یا باید در باورهایش شک کرد یا اینکه دچار نفاق و دورویی است، زیرا سبک زندگی به هیچ وجه نمی‎تواند جدا از باورها باشد.
دین یکی از پارامترهای تاثیرگذار و ارزشمند در سبک زندگی به ویژه سبک زندگی اسلامی ـ ایرانی است و در هر کجا که شکل بگیرد می تواند به کمک فرهنگ و آداب و رسوم بیاید. سبک زندگی شامل چگونگی لباس پوشیدن، غذاخوردن، آداب و رسوم اجتماعی و مناسبات و روابط انسانی ماست. اینها اجزای سبک زندگی هستند که بخشی از یک فرهنگ هستند که درچارچوب یک نظام ناخودآگاه جهان بینی و ایدئولوژی ما تعریف می‎شوند.اینکه در انتخاب این اجزا چه چیزی برگزینیم از یک نظام هنجاری نشات می‎‏گیرد که البته بخشی از سبک زندگی ماست و نظام هنجاری یعنی جهان بینی و ایدئولوژی و این دو چیزی جز دین نیستند.
درباره سبک زندگی تعاریف مختلفی وجود دارد و علت نیز این است، افرادی که درباره سبک زندگی پژوهش کرده‌اند، دارای حوزه‌های تخصصی متفاوتی هستند و به تبع نظرات مختلفی نیز ارائه می‌دهند. امروزه مشاهده می‌شود که جامعه شناسان، روان شناسان و متخصصان دین و اقتصاد در این زمینه پژوهش و نظریه پردازی کرده‌اند اما به تازگی موضوع سبک زندگی بسیار مورد اهمیت قرار گرفته و جامعه شناسان به صورت روشی بر این مفهوم کار کرده‌اند. یک تعریف مشترک درباره سبک زندگی: «نحوه تعامل و برخورد افراد با زندگی روزمره» است.
سبک زندگی در روان شناسی، ابتدا توسط آلفرد آدلر و پیروانش مطرح شد. آدلر بر سبک زندگی مفهوم خلاف بسیاری از روان شناسان، علاوه بر نگاه توصیفی، نگاهی ارزشی و تجویزی داشت. آنچه رویکرد آدلر به روانشناسی، با آنچه ما آن را رویکرد اسلامی به روانشناسی می نامیم، چند مشابهت دارد؛ بعضی از مشابهت ها عبارتند از: 1. توجه به ارزش ها ؛ 2. کل نگری؛ 3. غایت گرایی؛ 4. جهت یابی فردی؛ 5. خود خلاق؛ 6.کارکردهای سبک زندگی و... اما در اسلام و سبک زندگی آن، تفاوت ها و برتری هایی نیز وجود دارد. مثل :1. جایگاه اراده در شکل گیری سبک زندگی؛ 2.کیفیت عمل کردن به سبک زندگی و...  (کجباف و دیگران، 1390،‌ 62)
عبارت سبک زندگی در بین فرهنگ غربی و اسلامی صرفا یک اشتراک لفظی است و مفهوم ماهوی و چیستی آن که منتزع از نوع نگاه و تعریف هر فرهنگ از آن است که کاملا متفاوت از  همدیگر است.
چند نمونه از تعاریف ارائه شده در غرب در موضوع سبک زندگی عبارتند از:
چَینی در این باره می گوید: سبک های زندگی الگوهایی از کنش اند که افراد را از یکدیگر متمایز کرده، ‌کمک می کنند تا آنچه مردم انجام می دهند و چرایی و معنای آن را که برای آنها و دیگران دارد،‌ درک شود. با این که سبک های زندگی بخشی از زندگی اجتماعی روزمره نوین هستند و به صور فرهنگی وابسته اند، ‌اما هر یک سبک و منش و راهی برای استفاده از کالاها، ‌مکان ها و زمان های خاصند که اگر چه از مشخصات یک گروه محسوب می شوند، ‌اما کل تجربه اجتماعی آنها نیست. سبک های زندگی مجموعه ای از اعمال ونگرش هاست که در متن و زمینه های خاص قابل درکند.
گیدنز نیز سبک زندگی را به مجموعه ای از رفتارها تعبیر کرده که فرد آن ها را به کار می گیرد تا نه فقط نیازهای خود را برآورده، بلکه روایت خاصی را که وی برای هویت شخصی خود برگزیده،‌ در برابر دیگران نیز مجسم سازد.
 از نگاه بوردیو سبک زندگی شامل اعمال طبقه بندی شده و طبقه بندی کننده فرد در عرصه هایی چون تقسیم ساعات شبانه روز، ‌نوع تفریحات و ورزش،‌ شیوه های معاشرت،‌ اثاثیه و خانه، آداب سخن گفتن و راه رفتن است. در واقع عینیت یافته و تجسم یافته ترجیحات افراد است. سبک های زندگی، شیوه های مصرف عاملان اجتماعی ای است که دارای رتبه بندی های مختلفی از جهت شأن و مشروعیت اجتماعی اند. این شیوه های مصرفی،‌ بازتاب نظام اجتماعی سلسله مراتبی است؛‌ اما چنان که بوردیو در کتاب تمایز بر حسب منطق دیالکتیکی نشان می دهد،‌ مصرف صرفا راهی برای نشان دادن تمایزات نیست، ‌بلکه خود راهی برای ایجاد تمایز است.
چنانکه در تعاریف ارائه شده مشاهده می شود،‌تعاریف نوعا به دو دسته تقسیم می شوند: تعاریفی که تاکیدشان صرفا بر روی واژه مصرف است وتعاریفی که علاوه بر مصرف بر روی رفتار نیز تاکید دارند. (ولی زاده، 1392، 33 و 34)
سبک زندگی به معنای شیوه رفتاری فرد یا گروه در الگوهای متفاوت زندگی است و سبک زندگی گروهی و جمعی به معنای وفاداری عمومی و همگانی افراد به مجوعه ای از شیوه ها،‌ عادت، ‌سلیقه ها،‌ علایق و تنفرهاست که این مجموعه رتفارها نمادی از نگرش ها، ‌هنجارها و باوری های جمعی و نظام مند در میان افراد جامعه است و افراد یک جامعه را از افراد دیگر جوامع متمایز می کند؛ رفتارهایی که در میان توده مردم نهادینه شده است و به صورت یک سنت و شیوه رفتاری در میان اعضای جامعه حضور دارد. منظور از سبک زندگی مجموعه الگوهای انسان در اعمال، ‌احساسات، ‌عواطف و افکار است؛ الگوی افراد در اموری هم چون لباس، ‌غذا، ‌تفریحات، ‌روابط با یکدیگر،‌ طلاق و ازدواج،‌ معیشت و کسب و کار،‌ مسکن، ‌معماری و شهرسازی،‌ هنر و ادبیات و امثال آن ها. در واقع سبک زندگی رفتار فرد یا جامعه را از افراد یا جوامع دیگر متمایز می سازد و بیانگر شیوه های گوناگون فرهنگی است. (موسوی گیلانی،‌1392، 124)
سبک زندگی از ترکیب دو واژه سبک و زندگی تشکیل شده است، معنای لغوی واژه زندگی روشن است، اما در تعریف واژه سبک در لغت نامه ها معانی گوناگونی درج شده است، که البته ریشه در کاربرد آن در علوم مختلف دارد. امروزه در زبان انگلیسی به معنی نوع،روش، سبک اثاثیه است(لغتنامه امریکن هریتیج،2004)، شکل دادن یا طراحی چیزی است تا به نظر جالب و جذاب آید، کیفیت برتر در ظاهر، طراحی یا رفتار(لغت نامه کمبریج،2004) تطابق با معیار شناخته شده، شیوه ای که برازنده و مناسب پنداشته می شود، خصوصا در رفتار اجتماعی؛ زیبایی، ظرافت یا سهولت، شیوه یا تکنیک(لغت نامه وبستر،2004) نحوه عرضه، خصوصا در موسیقی یا یکی از هنرهای زیبا...ترکیب طرح های مشخص ادبی یا فرضیه های هنری(لغت نامه وبستر98-1996) اشکال مختلف هنرها ، شکل متمایز و قابل شناسائی در یک رشته هنری، استعداد و قوه تشخیص قوه برانگیزاننده در مسیری که چیزی انجام می شودخصوصا ویژگی ای که تمایل قابل اطمینانی را به ارائه مهارت یا سلیقه زیبا عرضه می کند(لغت نامه ام. اس.ان انکارتا،2004) شیوه مشخص  تعبیر(در نوشتار یا سخنرانی)؛ شیوه یا تکنیک خاص که توسط آن چیزی انجام، خلق یا اجرا می شود.(لغت نامه وبستر 2004) شیوه ای که در آن چیزی گفته یا نوشته می شود مثل سبک سخنرانی یا نوشتن(لغت نامه امریکن هریتیج،2000) و طریقه نوشتار و یا گفتار(که در مقابل محتوا قرار دارد)، طریقه انجام چیزی به خصوص زمانی که ویژگی یک هنرمند یا دوره هنری باشد.(لغت نامه آکسفورد،1987) معنای لغوی دیگری که می توان برای آن مطرح نمود، شیوه و روش انجام چیزی خصوصا شیوه ای که برای فرد، گروهی از مردم، مکان یا دوره ای، نوعی باشد.(لغت نامه کمبریج،2004)اجرا یا انجام اموری که تمایز دهنده فرد یا گروه یا سطح خاصی باشد(لغت نامه وبستر،1996) نوع تصور فردیتی که در افعال و سلیقه های شخص ارائه می شود.(لغت نامه امریکن هریتیج،2000) شیوه بیان چیزی( در زبان یا هنر و..)که مشخصه فرد خاصیا گروه خاص یا مردم خاص یا دوره ای خاص است؛ سلیقه و زیبایی متمایز، سلیقه عمومی در زمان خاص است(لغت نامه پرینستون،2003)، طرز نگرش خاص فردی و سلیقه که بیانگر و ممیز راه زندگی است.(لغتنامه وبستر،2004)شیوه انجام چیزی، خصوصا راهی که نشان دهنده تاکید بر طرز نگرش خاص یا مشخصه دوره معینی باشد.(لغت نامه ام. اس. ان انکارتا،2004) و شیوه یا عادت متمایز رفتاری یا حرکت فرد (لغت نامه وبستر،2004) و در معنائی دیگر آن را مد، خصوصا در پوشیدن(لغت نامه کمبریج،2004،لغت نامه آکسفورد،1987) مد روز رایج(لغت نامه وبستر98-1996)برتری مد گونه ، شیک ، مد زودکذر، هوس و میل مفرط،عادت و مرسوم(لغت نامه وبستر2000)، و تجمل، زیاده روی یا ولخرجی(لغت نامه ام. اس. ان انکارتا،2004) معنا شده است.
زیمل پیرو فلسفه و مکتب جامعه شناسی، خود این تعابیر را بیشتر در قالب بحث در مورد صورت و سبک و تقابل آن با محتوا و زندگی ارائه می کند. او در جائی می گوید که سبک زندگی، تجسم تلاش انسان است برای یافتن ارزش های بنیادی یا به تعبیری فردیت برتر خود در فرهنگ عینی اش و شناساندن آن به دیگران، به عبارت دیگر انسان برای معنای مورد نظر خود(فردیت برتر)، شکل(صورت)های رفتاری را بر می گزیند.زیمل، توان چنین گزینشی را سلیقه و این اشکال بهم مرتبط را سبک زندگی می نامد.(زیمل،1908،314) او در جائی دیگر معتقد است سبک زندگی، عینیت بخشی به ذهنیات در قالب اشکال شناخته شده اجتماعی است. نوعی بیان فردیت برتر و یکتائی در قالبی است که دیگری این یکتائی را درک کنند(زیمل،1990،463) در نتیجه زیمل در عین پذیرش تمایز میان صورت ها(رفتارهای محتمل در چارچوب فرهنگی عینی) و معنا(فردیت برتر)، صورت های برگزیده و نحوه چینش آنها را که همانا سبک باشد در ارتباط با معنا می بیند. اگر بخواهیم با برداشت از عبارات متعدد زیمل، تعریفی را پیشنهاد کنیم این تعریف عبارتند از: سبک زندگی، کل بهم پیوسته صورت هایی است که افراد یک جامعه، مطابق انگیزه های درونی و سلایق خودشان و بواسطه تلاشی که برای ایجاد توازی میان شخصیت ذهنی و زیست محیطی عینی و انسانی شان به انجام می رسانند، برای زندگی خود بر می گزینند. با بررسی آثار وبلن نیز به تعریف صریحی از این اصطلاح نمی توان دست یافت. وبلن در جائی سبک زندگی را الگوی رفتار جمعی می داند. این رفتارها از جنس رسوم و عادات اجتماعی و روش های فکری اند(وبلن،1899) در جائی دیگر، سبک زندگی فرد را تجلی رفتاری مکانیسم روحی، عادات فکری و معرفت او قلمداد می کند.(وبلن105،1919). وبر هم تعریفی دقیق برای سبک زندگی ارائه نمی کند، با استفاده از بیانات او در این خصوص،برداشتهای مختلفی در قالب تعریف ارائه شده است.
دنس رانگ در مقاله ای در مورد اندیشه های وبر می گوید: منظور وبر از سبک زندگی ارزش ها و رسم های مشترکی است که به گروه احساس هویت می بخشد و نه آن طور که در حال حاضر، معمولا این اصطلاح بکار می رود.یعنی به منزله یک روش یا راه زندگی که سبب سازگاری اش با نیازهای روان شناختی افراد، آزادانه انتخاب می شود.(توسلی،62،1373). جیمز مک کی در مورد دیدگاه وبر می گوید: آنچه وبر سبک زندگی می نامد به روش هائی باز می گردد که طبقات و گروههای هم رتبه از نوعی از زندگی پدید می آورند به عبارتی الگوی فرهنگی رفتار و مجموعه ای از باورها.هر یک از طبقات اجتماعی، سبک زندگی خود را پرورش می دهد و جهان بینی متمایزی را به نمایش می گذارد. روشی ازنگاه به زندگی که تجربیات  اجتماعی ویژه  خود و روابطش را با دیگر گروههای اجتماعی بیان می کند.(مک کی،275،1969)بنابراین وبر سبک زندگی را برابر با قشر اجتماعی نمی داند، بلکه معرف آن می شناسد. به بیان دیگر آن را چیزی معرفی می کند که مرزهای نامشخص موقعیت و قشر اجتماعی را تعیین می کند(یوث،5،1996) وبر سبک زندگی را از جنس رفتار می داند که تمایلات، آن را هدایت می کند و فرصت های زندگی، بستر بروز آن را فراهم می کند.(هندری و دیگران،231،1381)
روانشناس آلمانی، آلفرد آدلر همانطور که مطرح شد در مورد سبک زندگی تعابیر متعددی دارد که بر محققان علوم اجتماعی پس از خود تأثیر زیادی گذاشته است. او می گوید سبک زندگی، یعنی کلیت بی همتا و فردی زندگی که همه فرآیندهای عمومی زندگی، ذیل آن قرار دارند(آدلر،191،1956). سبک زندگی طرح و دریافتی اجمالی است از جهان، فرآیند در حال گذار و راه است. راه یکتا و فردی زندگی و دست یابی به هدف؛ خلاقیتی است حاصل از کنار آمدن با محیط و محدودیت های آن(دادستان،1376ومحفوظی ودیگران،1378) سبک زندگی رفتار و منش نیست بلکه امری است که همه رفتارها و تجربیات انسانی را برای واحد هدایت می کند(پیشین،175) و خود بواسطه خوی ها و منش فردی شکل می گیرد(ولمن،1981)
کلاکهون(1985)سبک زندگی را چنین تعریف می کند: مجموعه ها یا الگوهای خود آگاه و دقیقا توسعه یافته ترجیحات فردی در رفتار شخصی مصرف کننده(ای.اس.اس،349)ویلیام لیزر(1964)در یک جا سبک زندگی را طرز مشخص یا متمایز زندگی کردن گروهی از مردم معرفی می کند، نظامی که از تأثیر فرهنگ(ارزشها، منابع، نمادها و قوانین) بر نیروهای زندگی در گروه شکل می گیرد. او با توجه به تمرکزش بر موضوع بازاریابی در جائی دیگر سبک زندگی را الگوی رفتاری گروهی می داند که در خریدهای مصرف کننده انبوه و روش های مصرف انعکاس یافته است(یوث،7،1996) مک کی سبک زندگی را الگویی برآمده از ارزش ها و باورهای مشترک یک گروه یا جامعه می داند که به صورت رفتارهای مشترک ظاهر می شود. اصطلاحی که در موارد متعدد به پاره فرهنگ مترادف است.(مک کی،81،1969) بوردیو سبک را چنین توصیف می کند: سبک و شیوه بیشترین توانائی را برای بیان ویژگی هایی دارد که همه دنیای فعالیت ها را در خود خلاصه کرده است(بوردیو،285،1984)او سبک زندگی را فعالیتهای نظام مندی دانسته که از ذوق و سلیقه فرد ناشی می شوند و بیشتر جنبه عینی و خارجی دارد و در عین حال به صورت نمادین به فرد هویت می بخشند و میان اقشار مختلف اجتماعی تمایز ایجاد می کنند. معنا یا به عبارتی ارزشهای این فعالیتها از موقعیت های آن در نظام تضادها و ارتباط ها اخذ می شود(پیشین،76-173) وی در جائی دیگر می گوید: سبک زندگی دارایی هایی استکه به وسیله آن اشغال کنندگان موقعیت های مختلف خودشان را با قصد تمایز یا بدون قصد آن از دیگران تمایز می بخشند(پیشین،249)
ونزل(1982) در تعریف سبک زندگی می گوید: کلیت الگوهای رفتاری و تمایل هنجاری،...که از طریق فرآیندهای اجتماعی تکامل می یابند(هندری و دیگران،232،1381) جرالد لسلی و دیگران در مورد سبک زندگی می گویند: رفتارهائی که با قشربندی حیثیتی و اعتباری مرتبط اند، سبک زندگی نامیده می شوند.سبک زندگی فقط آنچه یک فرد از آن موارد دارد نیست. بلکه چگونگی نمایش آنها توسط فرد است.سبک زندگی هم الگوهای مصرف را شامل می شود و هم قدرتی که از این ناحیه کسب می شود.سلیقه، آداب، معاشرت و مد به منزله علائم داشتن جا در نردبان اجتماعی شناخته می شود.(لسلی و دیگران،368،1994) آنتونی گیدنز در بحث از سیاست زندگی به سبک زندگی نیز می پردازد: سیاست زندگی، سیاست فرصتهای زندگی نیست. سیاست زندگی، سبک زندگی است. سیاستی است که با منازعات و کشمکش های در باب یک سئوال پیوند دارد: چگونه ما(به نام افراد یا به منزله کلیت جامعه انسانی)باید در دنیای زندگی کنیم که در آن ، آنچه به وسیله طبیعت یا سنت تثبیت شده بود اکنون موضوع تصمیم گیری انسان قرار گرفته است.(گیدنز،231،1996)
تقریبا در همه تعریف ها می توان دو مفهوم وحدت و تمایز را یافت به این معنی که سبک زندگی حاکی از مجموعه عناصری است که کم و بیش بطور نظام مند با هم ارتباط داشته و یک کل را پدید می آورندو همین اتحاد و نظام مندی این کل را از کل های دیگر متمایز می کند. در این تعاریف سبک زندگی الگوی رفتار، دارائی و پایگاه فردی یا گروه در نظر گرفته شده است. برخی از تعاریف با نگاهی تقلیل گرایانه سبک زندگی را تنها الگوی رفتار عینی و اعیان خارجی دانسته( همانند تعاریف زیمل، بوردیو،لسلی، لیزر،مک کی وکلاکهون) و برخی (همانند آدلر)در طرف دیگر طیف واقع شده که آن را شامل رفتار درونی و ذهنیات انسان(معناها) نیز دانسته و سبک زندگی را کم و بیش حاصل خوی ها و منش ها می داند. و در میانه این دو سر طیف بایستی از ویلن و وبر و سپس ونزل و گیدنز یاد کرد، که هم بر عینی بودن و هم ذهنی بودن سبک زندگی تأکید دارند.
سبک زندگی در فردی یا جمعی بودن مطرح می باشد، به این معنا که هم بر الگوی معنایی و رفتاری ای اشاره می کند که یک گروه آن را می شناسد و به آن عمل می کند و هم در مورد الگوی رفتاری فردی سخن می گوید. یعنی الگوئی از رفتار و معنا که حاصل خلاقیت و گزینش فردی است یا الگوی اخذ شده از محیط اجتماعی است. آدلر سبک زندگی را فردی دانسته و به تعداد افراد انسانی سبک زندگی متمایز در نظر می گیرد. پاره ای از تعابیر زیمل و کلاکهون نیز به این دیدگاه تمایل داشته، با اینکه در مصادیقی که در مطالعه سبک زندگی ارائه می کنند، مانند عموم جامعه شناسان در زمره کسانی قرارمی دهد که سبک زندگی را الگوئی جمعی تلقی می کنند. اگر چه آن را در سطوح فردی نیز قابل مطالعه می دانند.
در بسیاری از تعابیر سبک زندگی جنبه نمادین ونوعی بیان محسوب می شود و در برخی کارکرد سبک زندگی خود اصالت داشته و کارکردی غیر نمادین دارا است، آدلر سبک زندگی را راه دستیابی به هدف دانسته است. حال بر فرض نمادین بودن، باید دانست سبک زندگی نماد چه چیزی است؟ زیمل آن را نماد فردیت برتر، وبلن، آن را نماد ساز و کار روحی و عادات فکری، وبر و بسیاری با الهام از وبر این مفهوم را نماد منزلت اجتماعی، بوردیو، گیدنز و جمعی از اندیشمندان متأخر سبک زندگی را نماد هویت فردی و اجتماعی می دانند.
در تعابیر این اندیشمندان تمایز سبک زندگی از سایر مفاهیم مشابه، بنابر گزینشی و خلاقانه بودن عناصر آن است. بنابراین قدرت انتخاب شاکله گزینه های سبک زندگی محسوب می گردد. مبنای این گزینش ذوق و سلیقه یا به تعبیری ترجیحات قراردارد.
با تکیه بر آنچه گفته شد سبک زندگی عبارتند از الگوئی همگرا(کلیت تامی) یا مجموعه منظمی از رفتار های درونی و بیرونی،نظامات و وضع های اجتماعی و دارائی ها که فرد یا گروه بر مبنای تمایلات وترجیحاتش و در تعامل با شرایط محیطی خود ابداع یا انتخاب می کند. یا به اختصار سبک زندگی الگو یا مجموعه نظام مند کنشهای مرجح است.
 

محمود قاسمی

~~ملتها تصور میکردند یا باید عقب‌مانده بمانند یا باید غرب‌زده شوند؛ امام نشان دادند که نه، یک راه مستقیم، یک صراط مستقیم وجود دارد که انسان اسیر غرب هم نشود، غرب‌زده هم نشود؛ اما راهِ ترقى و پیشرفت و تعالى را طى کند.
نکته‌ى اول این است که ما وقتى میگوئیم پیشرفت، نباید توسعه‌ى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سیاسى و جهانى و بین المللى حرف رائجى است. ممکن است پیشرفتى که ما میگوئیم، با آن چه که امروز از مفهوم توسعه در دنیا فهمیده میشود، وجوه مشترکى داشته باشد - که حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، کلمه‌ى پیشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد که با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبایستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستیم، لزوماً توسعه‌ى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نیست. غربى‌ها یک تاکتیک زیرکانه‌ى تبلیغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا کردند و آن این است که کشورهاى جهان را تقسیم کردند به توسعه‌یافته، در حال توسعه و توسعه‌نیافته. خب، در وهله‌ى اول انسان خیال میکند توسعه‌یافته یعنى آن کشورى که از فناورى و دانش پیشرفته‌اى برخوردار است، توسعه‌نیافته و در حال توسعه هم به همین نسبت؛ در حالى که قضیه این نیست. عنوان توسعه‌یافته - و آن دو عنوان دیگرى که پشت سرش مى‌آید، یعنى در حال توسعه و توسعه‌نیافته - یک بارِ ارزشى و یک جنبه‌ى ارزش‌گذارى همراه خودش دارد. در حقیقت وقتى میگویند کشور توسعه یافته، یعنى کشور غربى! با همه‌ى خصوصیاتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهت‌گیرى سیاسى‌اش؛ این توسعه‌یافته است. در حال توسعه یعنى کشورى که در حال غربى شدن است؛ توسعه‌نیافته یعنى کشورى که غربى نشده و در حال غربى شدن هم نیست. این جورى میخواهند معنا کنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشویق کشورها به توسعه، تشویق کشورها به غربى شدن است! این را باید توجه داشته باشید. بله، در مجموعه‌ى رفتار و کارها و شکل و قواره‌ى کشورهاى توسعه‌یافته‌ى غربى، نکات مثبتى وجود دارد - که من ممکن است بعضى‌اش را هم اشاره کنم - که اگر بناست ما اینها را یاد هم بگیریم، یاد میگیریم؛ اگر بناست شاگردى هم کنیم، شاگردى میکنیم؛ اما از نظر ما، مجموعه‌اى از چیزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه‌ى غربى شدن، یا توسعه‌یافته‌ى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نمیکنیم. پیشرفتى که ما میخواهیم چیز دیگرى است.
ما پیشرفت را به شکلى که غرب دنبال کرد و پیش رفت، نمیخواهیم؛ پیشرفت غربى هیچ جاذبهاى براى انسان آگاهِ امروز ندارد.
امروز این تمدن مادى غرب دارد نشان میدهد مشکلاتى را که براى بشریت و براى پیروان خودش به وجود آورده.
نکتهى دومى در اینجا وجود دارد و آن این است که ما براى ساختن این بخش از تمدن نوین اسلامى، بشدت باید از تقلید پرهیز کنیم؛ تقلید از غرب براى کشورهائى که این تقلید را براى خودشان روا دانستند و عمل کردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ حتّى آن کشورهائى که بظاهر به صنعتى و اختراعى و ثروتى هم رسیدند، اما مقلد بودند. علت این است که فرهنگ غرب، یک فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودکنندهى فرهنگهاست. هرجا غربىها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود کردند، فرهنگ غربى، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هویتزدائى میکند؛ هویت ملتها را از بین میبرد. فرهنگ غربى، ذهنها را، فکرها را مادى میکند، مادى پرورش میدهد؛ هدف زندگى میشود پول و ثروت؛ آرمانهاى بلند، آرمانهاى معنوى و تعالى روحى از ذهنها زدوده میشود. خصوصیت فرهنگ غربى این است.
 یکى از خصوصیات فرهنگ غربى، عادىسازى گناه است؛ گناههاى جنسى را عادى میکنند. امروز این وضعیت در خود غرب به فضاحت کشیده شده؛ اول در انگلیس، بعد هم در بعضى از کشورهاى دیگر و آمریکا. این گناه بزرگِ همجنسبازى شده یک ارزش! به فلان سیاستمدار اعتراض میکنند که چرا او با همجنسبازى مخالف است، یا با همجنسبازها مخالف است! ببینید انحطاط اخلاقى به کجا میرسد. این، فرهنگ غربى است. همچنین فروپاشى خانواده، گسترش مشروبات الکلى، گسترش مواد مخدر.
 فرهنگ غربى فقط هواپیما و وسائل آسایش زندگى و وسائل سرعت و سهولت نیست؛ اینها ظواهر فرهنگ غربى است، که تعیینکننده نیست؛ باطن فرهنگ غربى عبارت است از همان سبک زندگى مادىِ شهوتآلودِ گناهآلودِ هویتزدا و ضد معنویت و دشمن معنویت. شرط رسیدن به تمدن اسلامىِ نوین در درجهى اول این است که از تقلید غربى پرهیز شود. ما متأسفانه در طول سالهاى متمادى، یک چیزهائى را عادت کردهایم تقلیدکنیم.
 بنده طرفدار این نیستم که حالا در مورد لباس، در مورد مسکن، در مورد سایر چیزها، یکباره یک حرکت جمعى و عمومى انجام بگیرد؛ نه، این کارها باید بتدریج انجام بگیرد؛ دستورى هم نیست؛ اینها فرهنگسازى لازم دارد. همان طور که گفتم، کار نخبگان است، کار فرهنگسازان است. و شما جوانها باید خودتان را براى این آماده کنید؛ این، رسالت اصلى است.
باید همه احساس کنند که مسئولیت ایجاد تمدن اسلامىِ نوین بر دوش آنهاست؛ و یکى از حدود و ثغور این کار، مواجههى با تمدن غرب است، به صورتى که تقلید از آن انجام نگیرد.
تمدن غربی بر پایه‌ی تفکر اومانیسم و نگاه به قدرت سیاسی و سپس نگاه سرمایه‌محور، شکل گرفته است و بعد از دوران اوج خود، اکنون نشانه‌های تباهی و انحطاط آن نمایان شده.
روزبهروز تمدّن غرب دارد مشکلات بیشترى در اطراف خود میتند، و این مشکلات اینها را از پا خواهد انداخت؛ این بهخاطر قطع ارتباط با مبدأ هستى است؛ این بهخاطر قطع ارتباط با معدن نور و عظمت است.
فرهنگ غرب اصولاً فرهنگی مهاجم است و به هر دلیلی در هر کشوری رواج یابد، به‌تدریج فرهنگ و هویت آن ملت را نابود می‌کند. با عادی‌شدن گناه بزرگ همجنس‌بازی در غرب، فروپاشی خانواده‌ها و بحران‌ها و مشکلات عمیق دیگر در کشورهای غربی و کشورهای مقلد فرهنگ غرب افزودند: پوسته‌ی فرهنگ غربی پیشرفت ظاهری است، اما باطن آن «سبک زندگیِ مادیِ شهوت‌آلودِ گناه‌آفرین هویت‌زدایِ ضد معنویت» است.
دشمن را بشناسید. به ظواهر دشمن فریب نخورید. مادیگرى، گرایش مادى، تفکر مادى، تمدن مادى، دشمن بشریت و دشمن شماست. دنیاى غرب از دو سه قرن قبل از این به دانش برتر و فناورى برتر دست یافت و سوراخ دعاى ثروت و انباشت ثروت را پیدا کرد. مکتبهاى اجتماعى گوناگونى پدید آمد، تفکرات فلسفىِ اجتماعى گوناگونى پدید آمد - لیبرالیسم مبتنى بر تفکر اومانیستى، فکر دموکراسى و امثال اینها - هدف اینها یا هدف آن کسانى که دنبال این افکار رفتند، این بود که بتوانند بشر را به آسایش، به آرامش و به رفاه برسانند؛ لیکن آنچه در واقع تحقق پیدا کرد، عکس اینها بود. بشر در سایه‌ى تفکر اومانیستى و در جهت نظامهاى انسانگرا نه فقط به انسانیت دست نیافت، به آسایش دست نیافت، بلکه بیشترین جنگها، بیشترین کشتارها، بدترین قساوتها، زشت‌ترین رفتارهاى انسان با انسان در این دوره به وجود آمد.

 

محمود قاسمی

~~خودباختگی و غربزدگی
مغزهایشان را به اصطلاح شستند و به جای آن غرب را نشانده‏اند. استقلال فکری را از ما گرفته‏اند، استقلال خودمان را، شخصیتمان را، از ما گرفته‏اند. ما استقلال شخصیت الآن نداریم. و باید فکر این باشیم که خودمان شخصیت پیدا بکنیم. توجه بکنیم به تاریخ اسلام که ببینیم اسلام در دنیا چه کرده و چه کارهایی اسلام کرده.
قوانین اسلام، غنی‏ترین قوانین جهان
 شما خیال نکنید که غرب خبری هست. در آنجا خبری نیست. ما نمی‏گوییم که آنها کارخانجات ندارند؛ آنها درست کردند همۀ اینها را، اما اساس انسانیت در آنجا نیست. اینها هرچه درست کردند ـ یعنی هرچه نه ـ بسیاری از چیزهایی که درست کرده‏اند، بر ضد انسانیت درست کرده‏اند. این غرب است که دارد اساس اخلاق انسانی را از بین می‏برد، این غرب است که دارد شخصیت انسانیت را از بین می‏برد؛ و ما خیال می‏کنیم که غرب همه چیز دارد. حالایی که غرب اتومبیل درست کرد، پس باید غرب همه چیز داشته باشد. در قوانین، ما قوانینمان غنی‏تر از همۀ قوانین عالَم است.
فروپاشی موازین اخلاقی و اصول انسانی در غرب
غرب دنبال این است که طیاره درست کند؛ به انسان کار ندارد. عالَم را انسان باید درست بکند؛ غرب به انسان کار ندارد. غرب به طیاره کار دارد، و اینطور چیزها، انسان را رو به تباهی دارد می‏برد..
اسلام انسان را محب آدم بار می‏آورد. به آدم عطوفت دارد. آنجایی هم که اسلام جنگ کرده و اشخاص فاسد را از بین برده، برای عطوفت به جامعه است.
20/03/1358
ردّادعای کهنه بودن اسلام و قوانین آن
و همان طوری که ـ غربزده‏اند دیگر ـ هر چه آنها بگویند اینها بی‏دلیل می‏پذیرند. هیچ دلیلی دیگر نمی‏خواهند! هر چه آنها در مقالاتشان بنویسند، این دلیلشان این است که او نوشته! شما در کتابهایی که این قرنها از نویسندگان ما، از به اصطلاح «محققین» ما، نوشته‏اند ـ الاّ بعضی ـ ملاحظه کنید که اینها هر مطلبی را که می‏گویند، آخرش دلیلشان این است که فلان پروفسور در کجا این را گفته! فلان کس در کجا این را گفته. تمام استشهادشان به قول آنها نظیر استشهاد ما به قول خداست! ما هم استشهاد می‏کنیم به قول پیغمبر و خدا در حرفهایمان؛ آنها هم استشهادشان همین نحو است که هرچه که فلان پروفسور گفت همین تمام است! مارکس هرچه گفت درست است دیگر؛
هدف شوم غرب و غرب‏زدگان
هر قصه‏ای پیش می‏آید، قبله‏شان غرب است. آتاتورک ـ من گمان می‏کنم دیده باشم این مجسمه را ـ به من هم گفتند که اینکه ایستاده دستش را این طور کرده و یک مجسمه‏ای هست رو به غرب ـ یعنی همه چیز از آنجا است . یکی از نویسنده‏های اینجا هم، که حالا مرده است [1]او هم می‏گفته است که ما همه چیزمان باید از انگلستان باشد! همه چیزمان. این برای این است که تبلیغات آنها، مغز آنها را تهی کرده است؛ و از خودشان بیگانه شدند. شرقی‏های ما از مَآثِر [2]شرق[غافل شده‏اند]که اروپا گرفته است. کتابهای شیخ‏الرئیس حالا هم در اروپا مورد استفاده است، مآثر شرق را از دست ما گرفته‏اند. و ما را همچو تهی کردند که هرچه صحبت می‏شود ما حرفمان آنجاست
 شرقی را از شرقیت خودش تهی کرده؛ مغز غربی برایِ او گذاشته؛ و مغز غربی انگل. این دیگر در همۀ قشرها هست، همۀ قشرها یک همچو غربزدگی در آنها هست، منتها کم و زیاد دارد. بعضی زیادتر، بعضی کمتر.
نجات کشور از غرب‏زدگی
و ما اگر بخواهیم واقعاً مملکتمان نجات پیدا کند، مقدّم بر همه این است که از این غربزدگی نجات پیدا کنیم. شما ملاحظه کنید، حتی اسم خیابانهای ما «روزولت» ، «چرچیل»، چه! خوب چرا؟ برای اینکه ما برای خودمان شخصیتی قائل نیستیم؛ الاّ شخصیت اروپایی باید باشد. اصلاً مملکت ما تزیین باید بشود به اسماء اینها! این مسئله است. آنها همچو کردند مغز ما را و این طور بار آوردند که اگر بخواهیم یک چیزی بشویم، کتاب می‏نویسیم، اولش هم اسم یکی از آنها باید باشد تا کتابمان را بخرند! جوانهای ما بخواهند کتاب بخرند، اگر چنانچه به اسم مارکس باشد و لنین باشد، مشتری زیاد است. اگر به اسم شیخ‏الرئیس باشد نه! با اینکه تمام اینها یک صفحه از کتب شیخ‏الرئیس را نمی‏توانند بفهمند! ولی مع‏ذلک چون شرقی است، از این جهت[...]. ملاّصدرا را اسمش را نشنیده‏اند، ملاّصدرا اصلاً اسمش را نشنیدند، ملاّهای ما را اسمش را نشنیدند، اما رجال آنها همه. کتابهای ما را نمی‏دانند چه است، می‏گویند «اسلامشناس»!
 اسلام هم وقتی می‏خواهند بشناسند، با حرفهای اروپاییها می‏شناسند. حرفهای غربیها را می‏آورند. فلان غربی اسلامشناس! اسلامی که غربی‏ها برای ما معرفی می‏کنند! این برای این است که ما خودمان را باخته‏ایم در مقابل غرب، شرق خودش را باخته است. تا از این باختگی بیرون نیاید، تا محتوای خودش را پیدا نکند، نمی‏تواند مستقل باشد.
راه دست‏یابی به استقلال؛ رهایی از خودباختگی
استقلال نظامی یک مسئله است؛ استقلال فکری، استقلال روحی، مغز خود آدم مال خودش باشد، همه‏اش توی آن غرب نباشد، هر چه می‏خواهد بگوید: غرب، کی گفته، فلان فیلسوف گفته، فلان چه گفته، این تا شرقیها آن حیثیتی که خودشان داشتند ـ و یک وقتی قبلۀ همه جا بودند. آن وقتی که آنها وحشی بودند، اینها قبله بودند برای آنها ـ تا اینها آن محتوای خودشان را پیدا نکنند و نشوند یک موجود شرقی و خودشان را نشناسند نمی‏توانند مستقل باشند. شما هرچه هم زحمت بکشید، تا دانشگاه ما آن مغز غربیش را کنار نگذارد و یک مغز شرقی پیدا نکند، نمی‏تواند مستقل باشد. دائماً حرف،حرف آنهاست.
10/06/1358
مفاخر خود را از یاد نبرید
شما این مفاخرهای خودتان را از یاد نبرید. روشنفکرهای ما و نویسندگان ما، نویسندگان ما و تمام طبقۀ عالم و روشنفکر توجه به مفاخر خودشان داشته باشند. این قدر طرف غرب سجده نکنند کتاب بنویسند. شما خودت مطلب داری؛ چه کار داری کی چه گفته؟ جهنّم، که گفته! چرا استشهاد به یک قول اجنبی می‏کنی تا روح جوانهای ما را افسرده کنی و اینها را از قالب خودشان بیرون بکنی.


لزوم اِعراض از آثار غرب‏زدگان
شما ملت هم بنابر این بگذارید که اگر یک داروخانه‏ای اسم خارجی داشت از او چیزی نخرید تا اسمش را عوض کند. اگر[در]یک کتابی، این دانشگاهیهای عزیز ما، اینها هم توجه به این معنا بکنند که اگر یک نویسنده‏ای در هر کتابی شروع می‏کند از دیگران در کتابش استشهاد کردن، این کتاب را نخوانند، نخوانند این کتاب را. اگراین طور بکنید و مشتریها کنار بروند ـ اینها می‏خواهند مشتری پیدا کنند ـ اگر مشتریها کنار بروند، اینها هم دست برمی‏دارند از این. کارها. وقتی متاعی مشتری نداشت، دیگر عرضه نمی‏شود. شما بنابراین بگذارید که این چیزهایی که دارد شما را می‏کِشد به طرف غرب و مفاخر شما را زیر پا می‏گذارد و به جای او مطالب غربی را می‏نشاند، شما هم اعراض کنید از او؛ پشت کنید به اینها.
غرب‏زدگی و ظلمت
تمام توجه‏های به عالم طبیعت ظلمت است. همۀ غربزدگیها ظلمت است. اینهایی که توجهشان به غرب است، توجهشان به اجانب است، قبله‏شان غرب است، رو به غرب توجه دارند، اینها در ظلمات فرو رفته‏اند؛ اولیایشان هم طاغوت است.
ملتهای شرقی که به واسطۀ تبلیغات داخل و خارج، به واسطۀ تعلیمات عمّال داخلی و خارجی، رو به غرب آورده‏اند و قبلۀ آمالشان غرب است و خودشان را باخته‏اند و نمی‏شناسند خودشان را، مَآثِر و مَفاخِر خودشان را گم کرده‏اند و خودشان را باخته‏اند و گم کرده‏اند و به جای آنها یک مغز غربی نشسته است، اینها اولیایشان طاغوت است؛ و از نور به ظلمات وارد شده‏اند. و همۀ بدبختیهای شرقیها هم، از آن جمله ماها، همۀ گرفتاریهای ما و بدبختیهای ما هم، همین است که خودمان را گم کردیم، یک کس دیگر به جای ما نشسته است ولهذا می‏بینید که هر چیزی که در ایران هست تا یک اسم غربی نداشته باشد رواج ندارد. داروخانه هم باید اسم غربی داشته باشد. کارخانه‏های ما هم که پارچه می‏بافند باید آن حاشیه‏اش خط غربی باشد؛ اسم غربی هم رویش بگذارند. خیابانهایمان هم باید یک اسم غربی داشته باشد. همه چیزمان باید رنگ غربی داشته باشد. کتاب هم که می‏نویسند همین کتاب‏نویسها، همین روشنفکرها، بعضیشان کتاب هم که می‏نویسند، یا یک اسم غربی روی آن می‏گذارند؛ یا مطالب را وقتی ذکر می‏کنند، استشهاد می‏کنند به قول یک نفر غربی
گسترش غرب‏زدگی توسط رژیم پهلوی
همین طاغوت زمانهای اخیر، زمانهای ما، همینها، دامن زدند به این غربزدگی. هر چیزی را به غرب نسبت داده‏اند. هر مطلبی را از غرب گرفته‏اند. هر مَفْخَری را از غرب گرفتند و به خورد ما دادند. دانشگاههای ما هم در آن زمان دانشگاههای غربی بود. اقتصادمان هم غربی؛ فرهنگمان هم غربی. اصل خودمان را بکلی از یاد بردیم؛ و به جای خودمان یک موجود غربی نشاندیم.
استقلال در گرو خروج از غرب‏زدگی
تا این ملت از این غربزدگی بیرون نیاید استقلال پیدا نمی‏کند. تا این نویسنده‏های ما کتابهایشان به این وضع است که هر مطلبی که مال خود ما هم هست وقتی بخواهند بیان بکنند استشهاد به قول فلان خارجی می‏کنند، فلان غربی می‏کنند، تا از این وابستگی شماها در نیایید، استقلال پیدا نمی‏کنید.
شرق باید خود را بازیابد
فریاد می‏زنند که اختناق است، اختناق است، آزادی نیست! چه شده است که آزادی نیست؟ نمی‏گذارند این آخوندها، زنها و مردها را با هم توی دریا بروند بغلطند! این آخوندها نمی‏گذارند که این جوانهای ما آزاد باشند بروند در مشروبخانه‏ها و در قمارخانه‏ها و در فحشا فرو بروند، آزادی نیست! اینها نمی‏گذارند که رادیو و تلویزیون ما، زنهای لخت را نشان بدهد و آن وجه وقیح را، فضیح را، قبیح را، و بچه‏ها و جوانهای ما را مشغول کند!
آزادی وارداتی و غربی، تخدیرکنندۀ افکار جوانان
این یک آزادی وارداتی است که از غرب آمده است. «آزادی استعماری» است. یعنی ممالک مستعمره را دیکته کردند به آنهایی که خائن به مملکت هستند به اینکه ترویج این آزادیها را بکنید. آزادند که هروئین بکشند، چه بکنند. آزادند که افیون بکشند، آزادند که به قمارخانه‏ها بروند، آزادند که به عشرتخانه‏ها بروند، آزادند که به سینماها بروند. نتیجه چه؟ نتیجه اینکه این جوانهایی که باید برای یک مملکت و برای سرنوشت یک مملکت فعالیت داشته باشند نسبت به سرنوشت مملکت بی‏تفاوت باشند. تمام نظرشان به این است که کی شب بشود ما سینما برویم؛ و کی تابستان بشود ما دریا برویم! همۀ نظر این است. یک آدم افیونی نمی‏تواند فکر کند برای یک مملکت. یک آدمی که مغزش به موسیقی عادت کرد نمی‏تواند برای مملکت مفید باشد. و اینهایی که بازی خوردند از خارج، یا بازی نخوردۀ عمّال خارج هستند، و ترویج موسیقی می‏کنند، ترویج فحشا می‏کنند، ترویج این کارهایی که جوانهای ما را به تباهی می‏کشد می‏کنند، اینها نتیجۀ کارهایشان این است که یک مملکت را که قدرتش باید از جوان سرچشمه بگیرد، باید جوان، آن قدرت را داشته باشد تا اداره بکند، این قدرت را از جوان می‏گیرند.
17/06/1358
بیماری مزمن غرب‏زدگی
 پنجاه سال اینها از غرب به مغزهای آنها بیماری تزریق شده و تربیت شدند اینها به همان تربیتهای غربی؛ و آنها اینها را هم آماده کردند برای اینکه جوانهای ما را آنطوری بار بیاورند.
استقلال در گرو رهایی از غرب و غربزدگان
باید خودمان را پیدا کنیم. شرق باید درِ غرب را ببندد؛ در غرب را به روی خودش ببندد. تا غرب راه به اینجا دارد، شما به استقلال خودتان نمی‏رسید. و تا این غربزده‏هایی که در همه جا موجودند از این مملکت نروند یا اصلاح نشوند، شما به استقلال نخواهید رسید. اینها نمی‏گذارند، ما باید خودمان را پیدا کنیم تا بتوانیم سرِ پای خودمان بایستیم و بفهمیم ما هم موجودی هستیم.
غرب به ما یک چیزی که مفید به حال ما باشد نخواهد داد و نداده است. غرب هر چه به این طرف فرستاده آنهایی بوده که برای خودش مفید نبوده است؛ حالا مُضرِّ به حال ما باشد یا نباشد مطرح نیست.
بازگشت به خویشتن در گرو استقلال فکری
ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم ما چی بودیم، ما در تاریخ چه بودیم، چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم، استقلال نمی‏توانیم پیدا کنیم. تا فکر شما مستقل نباشد، کشور شما مستقل نمی‏شود. بروید دنبال اینکه فکرتان را مستقل کنید. دانشگاهها بروند دنبال اینکه جوانهای ما را مستقل بجا بیاورند، تربیت کنند که بفهمند خودشان یک فرهنگ دارند؛ یک فرهنگ بزرگ دارند. بفهمند فرهنگ از اینجا صادر شده است به خارج. بفهمند که ما هم یک چیزی در عالم هستیم؛
07/08/1358

درندگی و وحشیگری غرب
غرب دارد دنیا را به صورت یک جنگنده، به صورت یک وحشی بار می‏آورد. تربیت غرب انسان را از انسانیت خودش خلع کرده؛ به جای او یک حیوان آدمکش گذاشته است! الآن شما در هر جای دنیا که ملاحظه می‏کنید، الآن هم که یک آرامشی فرض کنید در دنیا هست و جنگهای عمومی نیست، در هر مملکتی که می‏بینید، با دخالت همین امریکا و با دخالت همین شوروی آدمکشی هست. ...غرب حیوان بار می‏آورد. آنهم نه حیوان آرام، یک حیوان وحشی! آدمکش! آدمخوار! پیشرفت، پیشرفت انسانی نیست. پیشرفت حیوانی است. تربیت انسانی نیست. در غرب تربیت حیوانی است. حکومتها را می‏گویم؛ ملتها را نمی‏گویم. حکومتها و پرورشهایی که در حکومتها هست حکومتهای انسانی نیست. غرب پیشرفت کرده، پیشرفت کرده در اینکه حیوان تربیت کرده!
انسانهای ملکوتی در مکتبهای توحیدی
غرب انسان درست نمی‏کند، آنکه انسان درست می‏کند آن مکتبهای الهی است. مکتبهای توحیدی است که تمام همّ انبیا این بوده که آدم درست کنند اگر یک مملکتی آدم داشت، آزادی به جوری که ضرر به غیر نزند؛ استقلال فکری، استقلال روحی، استقلال انسانی.
21/03/1358

محمود قاسمی

~~مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت درباره ماهیت رابطه ایران اسلامی با کشورهای غربی اینگونه تاکید می‌کنند: «آیا ما به دنیای آن‌ها محتاجیم یا آن‌ها (کفار) به دنیای ما؟ اگر آن‌ها به دنیای ما محتاج نیستند پس چرا این همه برای تسلط بر ما و معادن ما، با هم همراهی می‌کنند؟ آن‌ها ابتدا دین را از ما می‌گیرند و از همان‌ها به ما وام می‌دهند و نزول می‌گیرند و یا به صورت صدقه بر ما منت می‌گذارند.»

 

امام خمینی (ره) هم به عنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی در این زمینه فرموده است: «آنکه ما یادمان است [در این] پنجاه و چند سال، بد‌ترین اوقات را مملکت ما گذراند، بد‌ترین اوقات تاریخ ما بود؛ یعنی از همه اطراف به ما هجوم آورده بودند، به مملکت ما هجوم آورده بودند. همۀ قشر‌ها را بعد از مطالعه در خدمت گرفته بودند؛ و ما را از خودمان بکُلی تهی کرده بودند. باید ما، نه ما تن‌ها، شرق باید، شرق که خودش را که گم کرده پیدا کند. این‌ها با تبلیغات خودشان ما را همچو به غرب برگرداندند و غربزده کردند که همه چیز خودمان، همۀ مفاخر خودمان، یادمان رفت، برای خودمان دیگر چیزی قائل نیستیم. همین چند روز پیش از این یک آقایی ـ که من نمی‌‏شناسمش ـ آمد اینجا نشست همچو تُند تُند هِی شروع کرد گفتن که آقا ما محتاجیم به آن‌ها، ما محتاجیم به آن‌ها، ما از آن‌ها همه چیز باید بگیریم! من اصلاً جوابش را ندادم. یک همچو مغزهایی است! ما تا نفهمیم که محتاج به آن‌ها نیستیم، نفهمیم که آن‌ها محتاج به ما هستند نه ما محتاج به آن‌ها، نمی‌‏توانیم اصلاح بشویم. شرق همه چیز دارد. فرهنگش از فرهنگ غرب بهتر است، فرهنگ غرب از شرق رفته است، همه چیزش از غرب بهتر است، فقط تُهیش کردند از خودش. فقط تبلیغات دامنه‏داری که به وسیلۀ نوکرهای این‌ها ـ که الآن هم موجودند در مملکت ما، الآن هم با صورتهای مختلف در مملکت ما موجودند، و مع‏الأسف اشخاصی دامن می‌‏زنند به اینکه این‌ها را بزرگ کنند ما را از خودمان تهی کردند به طوری که ما خیال می‌‏کنیم هر چیز که هست از آنجاست. ما تا خودمان را پیدا نکنیم، تا شرق خودش را پیدا نکند، تا این گمشده پیدا نشود، نمی‌‏توانیم سر پای خودمان بایستیم.»

محمود قاسمی

در توصیف می توان به سنخِ توصیف تجربی و توصیف تحلیلی اشاره داشت، در حالیکه در نگاه پوزیتیویستی توصیف منحصر در توصیف مشاهده ای و تجربی می شود، که در هر دو آنها بیان چگونگی موضوع می شود، بنابر این علاوه بر بیان اوصاف ظاهری و نسبت بین متغیرها ، به اوصافی غیر قابل مشاهده نیز با تحلیل و منطق عقلی می پردازد و پرسش از آثار ، علائم و نسبت یک پدیدار با پدیدارهای دیگر اعم از اینکه نسبت مستقیم باشد یا معکوس می پردازد. که در مرحله آتی به مرحله تبیین و بیان علت یک پدیدار می پردازیم، واقعیتی معین را در پرتو قانونی معین و کلی براساس اینکه از کدام گستره معرفت شناختی است و کدام قوانین پشتیبان را داراست بررسی می کند. بنابر این بدلیل چند تباری پدیده ها، در تبیین تنوع پذیری وجود دارد، چرا پدیده ها چند عاملی بوده و یاعلل سنخ های گوناگونی دارند و یا اینکه سطوح مختلفی مثل فرامادی و هستی شناختی یا مادی یا اسطوره ای و یا روان شناختی(عواطف و هیجانات) و .. دارا هستند.
نکته: هنگامی که وضعیت موجود جامعه را بخواهیم توصیف نماییم، سئوالی که مورد نظر واقع می شود آن است که آیا با رویکردی ثبوتی بایستی مواجه با واقعیت نمود و یا اینکه از دریچه بایدها به هست ها نگاه می شود و به تعبیری هر توصیفی که انجام می شود مبتنی بر نظام ارزشگذاری صورت می پذیرد و یا اینکه می توان توصیف را کاملا از هر نوع ارزش و بایدی خالی نمود، پاسخ به این پرسش را می توان اینگونه داد که فضای توصیف از جنس شناخت ثبوتی است نه اثباتی و لیکن از آنجائی که فاعل شناسا (فرد یا مکتب )در آن مدخلیت دارد و در هر امر تولیدی و نظری اختیار تولید کننده در آن موثر است و با آمدن اختیار، خیر و شر هم مطرح می شود بهمین خاطر جهت دار بودن معنا می شود، هرکدام براساس نقاط حساسیت و ارتکازات فرهنگی و مکتبی خود آن پدیده را توصیف می نمایند، بنابراین الزاما توصیف ها بر اساس نظام بایایی و ارزشی صورت می پذیرد،و آنچه در اینجا مطرح است آن است که علت اعتبار و معیار صحت انتخاب یک منظر خاص برای توصیف پدیده های گوناگون چیست؟ در مواجه توصیفی با پدیده های اجتماعی نقاط حساسیت و شاخص های شناسایی را برخی از مکتب و دین اخذ می نمایند و مواجه دینی می نمایند، که در آن ممکن است حساسیت ها و تمرکزات دینی ملاحظه می شود و براساس الزامات و شاخص های شرعی و دینی به توصیف واقعیت می پردازد، که ممکن است در فرهنگ آن جامعه اساسا آن شاخص مورد پذیرش اجتماعی هم صورت نیافته باشد.چراکه در این رویکرد دین را منشا فرهنگ والا و برتر دانسته و معتقد به تمایز ذاتی مابین فرهنگهای گوناگون است و در میان فرهنگ ها فرهنگ حق و باطل ملاحظه گشته است و فرهنگ معیار مطرح می باشد که با شناخت اصول فرهنگ معیار و مقایسه سایر فرهنگ ها با اصول فرهنگ معیار که منشا آن دین وحیانی است به توصیف سایرین پرداخته می شود.
 مواجه ای دیگر در توصیف نمودن هر پدیده ، مواجه فرهنگی است، مواجه ای است که به دنبال خواست مردم و تولید و بازتولید گفتمانی است و یا تحت تأثیر قدرت شکل می یابد، که در این صورت اگر الزامات شرعی مورد پذیرش اجتماعی قرار گرفته شده باشد آنها را به عنوان شاخص های توصیف برای جامعه موجود مورد ملاحظه قرار می دهیم و الا خیر، یعنی دین یکی از عوامل فرهنگ ساز تلقی می شود و ممکن است علاوه بر شاخص های دینی مورد پذیرش واقع شده، در همان فرهنگ الزاماتی و شاخص های اساسی وجود داشته باشد که بر اساس آنها به توصیف می پردازیم.این شیوه توصیف زمانی رخ می دهد که معیار و ملاک توصیف، هنجار اجتماعی و غیر هنجار بودن در آن لحاظ شده باشد و اصالت را به پذیرش اجتماعی و در ضمن مرتکزات بودن بدهیم.در این شیوه به حساسیت های فرهنگی و نقاط توجه هر فرهنگ توجه  عینی شده و از شیوه دستوری و تزئینی بودن فارغ شده است و حتی علاوه بر تفاوت شاخص های توصیف، مفاهیم گزاره ها و مولفه ها را الزاما بایستی از فرهنگ و عرف بگیرد. و در تفسیر رادیکال در این شیوه ، مطلوب را بر اساس موجود ترسیم و توصیف می کند و باید و ارزش  و مطلوب معینی برای رسیدن به آن ملاحظه نمی شود بلکه هر آنچه بازتولید گفتمانی جامعه باشد را پی گیری نماید ، بنابراین مطلوب منحصرا در مولفه های دینی خلاصه نمی شود بلکه برای تعیین جامعه مطلوب، از تولید و بازتولید گفتمانی ارزشگذاری های مستقلات عقلی، تجربه و نقل و فرهنگ که میراث گذشته است مورد لحاظ قرار گرفته باشد. و رویکرد سیاستگذار را ایجاد اقبال عمومی نسبت به یکسری از گزاره های دینی نمی داند بلکه صرفا حفظ همان فرهنگ و سازگاری آن می داند، که آن فرهنگ با تولید و بازتولید خود باعث ارتقاء خود می شود.
ولیکن بنابرهمان مواجه دینی که مطرح شد، بایستی برای ایجاد تغییر در عینیت، آرمان گرائی نسبتی با عینیت دارد و آرمان های دینی تزئینی صرف نباشند، و از آنجائی که هنجارهای مسلمانی با هنجارهای اسلامی تفاوت می کند، صفر مطلق را شرع قرار می دهد و صفرنسبی را برای برنامه ریزی های میانی، الزامات فرهنگی می داند که با واسطه یا بی واسطه به شرع و فضائل آن و معیارهای کلی و اصول موضوعه آن برگردد، که رویکردی حداکثری به دین و فقه است، چرا که مثلا وقتی سطحی از گناه در جامعه عادی شده و آستانه ادراک فضائل و رذائل افراد جامعه تغییر کرده  باشد، این امر باعث نمی شود که آثار آن گناه در آن جامعه از بین برود و شسته شود. بنابر این حرام و معاصی شرع در هر جامعه با فرهنگ های گوناگون ، ذاتا مضر است و حلال و فضائل ذاتا مفید فائده است. بنابر این تحلیل، حتی برای منطقه الفراغ هم بایستی برنامه ریزی و سیاستگذاری نمود و چه بسا اساسا در نظم پیچیده انسان و جهان آفرینش منطقه اباحه بی معنا باشد. برای نمونه از آنجائی که وصف بر اساس اصول و مسائل کلان شرعی انجام شود مثلا در موضوع پوشش، تبرج نباشد یا اینکه تشبه به کفار و فساق و گروههای مخالف و منحرف نباشد، تشبه به جنس مخالف نداشته باشد، بدن نما نباشد،لباس شهرت نباشد و.... ادعا دارد که مابقی امور بطور مستقیم مورد حساسیت شرع نیست و لیکن با واسطه مورد لحاظ شرع واقع می شود مثل رنگ لباس و تمییز بودن و .... و هر آنچه از شرع استنباط می شود و به شرع با واسطه مرتبط می شود، که بایستی مورد ملاحظه قرار گیرد. بنابر این مورد نظر نیست که همه چیز نقلی بدست می آید بالکه به اتفاق عقل و نقل و تجربه است که حاصل می شود. که در مواردی شرع فقط یک منظر ارائه می دهد که بر اساس آن می توان شاخص های توصیف را بدست آورد و بطور مستقیم شاخص ها بصراحت بیان نشده اند، در حالیکه در حیات جامعه اثرگذارند.
در رویکرد و نظام برنامه ریزی که تغییر با برنامه صورت می پذیرد، حداقل دو وضیعت مورد ملاحظه قرار می گیرد که وضعیت بعدی را بهتر و مفیدتر از وضعیت فعلی می داند بنابر این بایستی این دانش را مبتنی بر ارزشی دانست که به وضعیت آتی می دهد و آن را بهتر از حال می داند، که اساسا مفیدیت و کارآمدی از الفاظ ارزشی می باشند. بنابراین توصیفات بر اساس رویکردها و جهت ها صورت می پذیرد، که هر وصفی در دستگاه منطقی خاصی صورت می پذیرد ، بنابر این هم در شناخت موجود و هم در تعیین مطلوب ارزش را دخالت می دهیم. و از وضعیت مطلوب و آرمان است که آسیب ها روشن می شود و شاخص های تکامل و رشد معلوم می شود. بنابر این وضعیت موجود بواسطه آن چیزی که رشد و ملاک رشد روی آن سوار است که از مکتب غالبا می آید توصیف می شود. در برنامه ریزی اجتماعی محور ها و مولفه هائی را تعیین می کنید که رشد و مطلوب به آنها است که هم عقل و هم نقل و هم تجربه ملاک رشد را می دهد ، که تعامل یافته هر سه این امور دخالت دارد. بنابراین تجربه و عقلانیت و علم دینی ملاک رشد است، یعنی عقلانیت متصل به گزاره دینی مورد لحاظ است. حتی از ارزش است که تجربه و تعقل اساسا مطرح می شود و بر آنها تقدم می یابد. بنابر این از تجربه و عرف آن چیز مورد توجه و اهتمام قرار می گیرد که دردامن و زمینه اسلام شکل گرفته باشد.
نکته: برای توصیف وضعیت موجود جامعه ، بنابر رویکردی که بایستی ابتدائا مطلوب را بر اساس اصول حاکم بر سبک زندگی و بنابر مبانی اسلامی بعنوان اهداف دستیافتنی مشخص نمائیم ، و سپس برای شناخت وضعیت موجود به روش شناخت و تفسیر جامعه به جامعه مراجعه نموده ، تا در آن متشابهات اجتماعی بر اساس محکمات اجتماعی(فرهنگ معیار دارای منشا وحیانی) شناسائی شده (محکمات اجتماعی غیر قابل زوال) و شاخص های شناخت بر اساس محکمات اجتماعی که به صورت ارزش و هنجار اجتماعی در آمده اند را بکار گرفته برای فهم و شناخت اجتماع، بنابراین بر اساس هنجارهای اجتماعی و ارزشهای شکل گرفته در جامعه به توصیف وضعیت جامعه موجود می پردازیم(نگاه فرهنگی به پدیده های فرهنگی نمودن)در واقع این رویکرد مدعی آرمان گرائی واقع بینانه است، وپس از این مرحله به تحلیل شکاف میان موجود و مطلوب پرداخته و هر آنچه که در شناخت وضعیت موجود مورد حساسیت و تمرکز نبوده و یا مورد حساسیت بوده است از یکدیگر تفکیک می گردد.چرا که بر اساس چنین روندی قادر به تحلیل تغییر خواهیم بود.در این روش با شاخص های فرهنگی فرهنگ معیار به توصیف وضعیت موجود می پردازیم .در حالیکه هدف و مطلوب همگی از شرع اخذ گشته و سیاستگذاری و برنامه ریزی معطوف به آن عمل می نماید. در این روش مصداق یابی بر اساس فهم وزمینه اجتماعی صورت می پذیرد، بعبارت دیگر چه چیزی مصداق است برای شاخص های فرهنگی- شناختی جامعه ، که اندازه گیری وضعیت موجود بر اساس همین مصداق یابی صورت می پذیرد.بنابر این بعد از فهم مطلوب و فهم موجود بنابر باید های موجود و فرهنگی به ارائه راهکار می پردازیم.
 از آنجائی که جامعه موضوع فعل ما است، بنابراین بایستی تحت احاطه و اختیار فاعل شناسا و سیاستگذار قرار گیرد. معیار صحت و اعتبار وحی است و جامعه فقط موضوع تغییر است، روش فهم واندیشه اجتماعی بایستی از وحی گرفته شود،هدف و مطلوب از وحی در بیاید.
از آنجائی که موضوعات را به سه دسته موضوعات مستنبطه که موضوعاتی شرعی هستند و موضوعات عرفی ساده و موضوعات پیچیده عرفی تقسیم می نمائیم که در موضوعات پیچیده که مربوط به عرفی خاص است، ولیکن عرف خاص بر اساس فرمول و مبنای خود با آن مواجه می نماید بنابر این مبنای این عرف خاص و تخصص جهت دار است و که مبانی آن را نیز بایستی از وحی و شریعت اخذ نمود. بنابر این در این مبنا منتهی به وحی بایستی شود. در این نگاه محورهای اولیه توصیف ،مبانی، روش و حدود اولیه به اسلام ربط داشته ، درحالیکه عقل آن را بنابر آن محورها بکارمی گیرد و موضوع شناسی می کند.بنابر این روش هر گونه توصیفی بایستی بر اساس ارزشگذاری و شاخص های دینی و اسلامی و وحیانی صورت پذیرد و نمی توان جامعه را با شاخص های موجود در آن توصیف نمود. چرا که چنین توصیفی لغو باشد. در شناسای موضوع علاوه بر شأن شناخت ویژگی های کلی هر موضوعی، بایستی شأن انطباق را هم ملاحظه نمود که هر دو شان فقیه و اسلام شناس است، نه اینکه بنابر استنباط و فهم از متون دینی بگذاریم و مواجهه قانونی بنمائیم که اصلا به عالم تحقق کاری نداشته، تا مطرح گردد که فقیه احتیاج به موضوع شناسی عینی احتیاج ندارد، تا تفکیک موضوع شناسی از حکم شناسی رخ دهد.
نکته : یکی از روش های شناخت را می توان روش نشانه شناسی دانست که در آن مجموعه ای از نظام های نشانه ای در عرصه های مختلف وجود دارد که بنابر آن دال مرکزی مشخص گشته و دلالت آن بر مدلول معین معلوم گردد بنابر این از نگاهی منظومه است که به فهم یک نشانه می رسیم.
نکته: تعریف و شناخت جهت دار است ، گاهی استاتیک است که شناخت تغایری است و وجه تفاوت مطرح می شود که شناختی ناقص است چرا که در ان گذشته و آینده ملاحظه نشده است و گاهی شناخت سینماتیک است، که در آن تغییر دیده می شود و زمان و حرکت جزء آن است و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری در آن مطرح است. گاهی شناخت دینامیک است که در آن علت تغییر هم ملاحظه شده است. اما در شناخت فلسفی، شی را در یک مجموعه و نظام واحد منسجمی ملاحظه می نمائیم.
نکته : معیار صحت: برخی معیار صحت را مفیدیت و کاربرد دانسته است و در نزد برخی دیگر انسجام و سازگاری  یک مفهوم با سایر مفاهیم و در نزد برخی انطباق با واقع است.
نکته: روش فهم و تفاهم با هم متفاوت است.
نکته : منطقی که با آن تفاهم رخ می دهد عقل ارتباطی(تفاهم) است.
نکته: بنابر ملاحظات سیستمی می توان گفت که برای جلوگیری از اشباع شدن و قفل نمودن سیستم و رشد آن بایستی رشد و تعالی هماهنگ اجزاء ، روابط و عوامل درونی سیستم حاصل گردد، رشدی متناسب با هدف و جهت، سیستم را از یک سطح به سطح دیگر می برد که در آن تغییر مبنا داده شده است(رشدی هماهنگ از مقیاسی به مقیاسی دیگر، درحالیکه جهت ثابت است و متحول نمی شود)، و در خرده نظام ها اجزاء و عناصر رشد می کنند و فرمولهای مربوط به یک بنگاه تغییری در سطح خود پیدا می نماید و در نظام کلان ،فرمول مر بوط به یک مجموعه تغییر می کند و رشد مجموعه حاصل می شود که بواسطه تغییر روابط و نسبتها حاصل شده است که تغییری درون ساختار و نظام واحد است، تغییری در وصف موضوع با اثبات موضوع حاصل شده است. سطح کلان حاکم بر سطح خرد است و هر گونه تغییر در معادلات و فرمول نظام کلان موثر در خرده نظام ها است. بنابر مثال اگر اقتصاد را علم تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود تعریف نمائیم، تعریف خود را مبتنی بر یک هستی شناسی و انسان شناسی در مکتبی خاص  معطوف کرده ایم که بنابر آن هستی شناسی و انسان شناسی گاهی اصالت را به سرمایه می دهیم در مکتبی، و همه چیز را ظهور سرمایه دانسته می شود و مقیاس آن پول می شودو همه چیز را قابل خرید و فروش ارزیابی می کند و ارزشمندی هر چیز متناسب با تخصیص منابع آن است و برای هر فعلی قیمتی تعیین می گرددچه در بوجود آمدنش و چه در هزینه شدنش، در چنین نظامی بانک قلب این سیستم می شود و ترخ تسهیلات و مالیا ت معنا می یابد و لیکن در نظامی که اصالت را به کار می دهد و مارکسیستی است، دیگر پول بی معنا شده و حواله معنا یابد که در آن قلب سیستم را تعاونی ها تشکیل می دهند. بنابر این ملاحظه شد که با تغییر مبانی سیستم، خرده نظام ها و روابطه ها تغییر می یابد.
بنابر این هر موضوعی دارای زمان (تغییرات) و مکان (ترکیبات )و جهت ارزش است، که در هر موضوعی برای تغییر موضوع، یک زمان ساز و مکان ساز و ارزش ساز است . جامعه را اگر مرکب از انسانها و روابط و امکانات بدانیم اینکه اینها کجا( مکان سازی مثل خانواده) ترکیب می شوند و ارزش ساز چیست؟ چرا که هر تغییر و حرکتی مطلوب نیست و در چه چیزی تغییر حاصل می شود، و این خصلتمندی در چه مهملی ترکیب شده و .. از درجه اهمیت برخوردار می شود.در برنامه ریزی خصلت مندی ها اصل محسوب شده و ارتباط خصلت مندی با موضوعات ملاحظه می شود ، و از آنجا که موضوعات اموری تبعی هستند احتمال حذف آنها هست، در حالیکه آن خصلتمندی در یک سیستم ثابت است و تغییری برای حاصل نمی شود. عرصه خصلتها را می توان عرصه توسعه یک سیستم دانست که در توسعه یک خصلت مطلوب تغییر ساز داریم  و یک مدل تغییر را دارا هستیم، که در توسعه اصلاح سیستم صورت می پذیرد. در پیشرفت و تکامل تعیین هدف انجام می شود چراکه هدف همانمقصد است که بایستی به آن رسیده و از آن عبور نمود، در حالیکه جهت همواره ثابت است، اگر تغییر ایدئولوژیک ندهیم از آن عبور نمی کنیم. توصیف هر پدیده همواره جهت دار است چراکه بر اساس مطلوب و جهت است که هر موضوع و پدیده ای توصیف می شود.یا این جهت مطلقا از عقل آمده و یا مطلقا نقلی است و یا اینکه ترکیبی از عقل و نقل و تجربه است، بهر حال براساس نظام ارزشگذاری و حساسیتها است که توصیف موضوعات و واقعیت را می نمائیم.چراکه واقعیت را نمی توان از ارزش میان مایه دانست.بنابراین موضوع شناسی را نمی توان از جهت دار بودن خالی دانست.اصول موضوعه ،تعاریف اولیه، احکام اولیه ومعیار صحت (تجربه، هماهنگی با وحی، تطابق نظری و..) و روش آن همگی جهت دار است که پایه های اولیه یک توصیف را شکل می دهند. ترکیب هر علمی را توصیف و تکلیف و ارزش آن تشکیل می دهد. و نمی توان آن را از تجربه و تعقل و نقل خالی دانست.نظام کفر یک نظام التقاطی است که خصلت بندی و کارائی آن تغییر کرده است،که کفر محض قدرت تحقق ندارد چراکه فاعل هردو نظام کفر و اسلام خداوند است پس بنابراین میان این دو نظام مبانی اولیه مشترک را می توان یافت تا قدرت مفاهمه حاصل آید.
در هر نظریه بایستی حد اولیه و مبانی ان نظریه مورد ملاحظه قرار گیرد که در این پژوهش مباحثی همچون وحدت و کثرت و مساله ای همچون نسبت ثابت و متغیر، اختلاف و اشتراک،تغییر و تغایر و اینکه تغییر به چه واسطه ای است،زمان و مکان،اختیار و آگاهی تحلیل می شود.
نکته: موضوعات بنابر تقسیمی به موضوعات مستنبطه و عرفی تقسم می شوند که موضوعات عرفی به موضوعات ساده و پیچیده قابل تقسیم است. در موضوعات پیچیده که به مکتب ربط دارند.موضوع به گونه ای دیگر وصف می شود ، وصف موضوع در دستگاههای مختلف، مختلف است.نحوه توصیف و عنوان بخشی در کسب حکم مدخلیت دارد و باید و نباید ها (نظام تکلیف) به نحوه توصیف از موضوع بستگی دارد. بنابر این موضوع شناسی را می توان جهت دا دانست چراکه توصیف هر موضوع وابسته به نظام ارزشی حاکم برآن دارد.بنابر این بایستی کسی که حکم شناس است، موضوع شناسی را هم برعهده داشته باشد و نحوه انطباق حکم و موضوع را مداقه نماید. پس میان کارشناس حکم شناس نبایستی با کارشناس موضوع شناس فاصله ای باشد.
نکته: کسی که کل را اعتباری بداند بایستی تغییر راهم اعتباری بداند. در یک تغییر و حرکت مولفه هائی حضور دارند.
 

محمود قاسمی

~~به صورت خلاصه چند نکته از آن را بیان می کنیم:
اول آن که انسان کامل موجودی است که خدای سبحان کمالات ذاتی خود را در نشئه شهادت مطلقه و آینه وجود او مشاهده می کند انسان کامل تنها موجودی است که می تواند مظهر کامل الاهی باشد. عبدالکریم جیلی می گوید:
انسان کامل آینة حق است و خدای متعال بر خود لازم کرده است که اسماء و صفات خود را جز در انسان کامل مشاهده نکند. و این معنای آیة مبارکه ای است که فرمود: به درستی که ما آن امانت را به آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم ولی همه از پذیرش و تحمل آن سرباز زدند و از قبول آن ترسیدند، انسان آن را برداشت و تحمل آن را پذیرفت.
و دوم اینکه هدف نهایی ایجاد عالم و آدم تحقق انسان کامل است پس انسان کامل موجودی است که غرض و هدف از ایجاد هستی اوست که اگر وجود او نمی بود نظام آفرینش پدید نمی آمد چنان که در حدیث قدسی فرمود: لولاک لما خلقت الافلاک.
بنابراین انسان کامل سبب غایی ایجاد عالم است مولانا در این باره می گوید:
پس به صورت عالم اصغر تویی                            پس به معنا عالم اکبر تویی
  ظاهراً‌آن شاخ اصل میوه است                             باطناً بهر ثمر شد شاخ هست.
    گر نبودی میل و امید ثمر                                کی نشاندی باغبان بیخ شجر
مصطفی زین گفت کادم و انبیا                          خلف من باشند در زیر لوا
گر به صورت من زآدم زاده ام                         من به معنا جدّ جد افتاده ام
پس زمن زایید در معنا پدر                            پس ز میوه زاد در معنا شجر
سوم آن که انسان کامل واسطه فیض الاهی در حفظ عالم هستی است یعنی حق سبحانه در آینة انسان کامل تجلی می کند. انوار تجلیات حق از آینه دل او به عالم و آدم فیضان می کند. نظام هستی با رسیدن آن فیض حفظ می شود، تا زمانی که انسان کامل در عالم باشد از حق سبحانه تجلیات ذاتی و رحمت رحمانی و رحیمی درخواست می کند و عالم با این استمداد و فیضان تجلیات حق محفوظ می ماند. به این لحاظ عارف نسفی در وصف دل انسان کامل می گوید:
چندین گاه است که می شنوی در دریای محیط آینة گیتی نمای نهاده اند تا هر چیز که در آن دریا روانه شود پیش از آن که به ایشان برسد، عکس آن چیز درآینه گیتی نمای پیدا آید و نمی دانی که آن آینه چیست و آن دریا کدام است هرچیز که از دریای عالم غیب غیب روانه می شود تا به ساحل وجود برسد عکس آن بر دل انسان کامل پیدا می آید و انسان کامل از آن حال خبر می شود.
امام خمینی نیز در تحلیل این رویکرد به تفصیل بحث کرده است و از جمله در ذیل بیان یاد شده از عارف عربی گفته است:
حاصل سخن شیخ این است که چون نشئه انسان در بر گیرنده جمیع شئون اسمائی و اعیانی و فراگیرنده حقایق الاهی و وجودی است لذا به منزله آینه ای است برای شهود تمامی حقایق و منزلت و جایگاه او نسبت به حق تعالی برای دیدن اشیاء همانند منزل مردمک چشم است نسبت به چشم و به همین دلیل انسان نامیده شده است.
از آن چه گذشت این نکته به روشنی بدست خواهد آمد که عالم وجود گنجینه اسرار الاهی است و انسان کامل که از سویی عصاره عالم خلقت و از سوی دیگر نگین انگشتر هستی است حافظ گنجینه اسرار است از این رو عارفان از او به فَص و نگین انگشتر دایره خلقت یاد کرده اند و او را همچون مُهر خاتم خوانده اند که گنجینه و ثروت مملکت را با آن مُهر و موم می کنند.
انسان کاملترین صورتی است که آفریده شده و موجودی اکمل از او به وجود نیامده است: اکمل نشئه ظهرت فی الموجودات، الانسان لانّ الانسان وجد علی الصوره. 
انسان کامل در حقیقت  عبارت است از جمع جمیع مراتب الهی و کونی اعم از کلی و جزئی تا آخرین مراتب طبیعت و نهایی ترین تنزلات هستی، صورت کامل حق، آئینه جامع صفات الهی و خلاصه حقیقه الحقایق است.  در مرتبه روح، جامع جمیع حقایق است اجمالا و در مرتبه قلب تفصیلا، عالمی است که مظهر اسم اعظم یعنی الله است که جامع جمیع صفات و اسماء است.
مرتبه اش از حد امکان برتر و ازمقام خلق بالاتر، بین وجوب و امکان برزخ و میان حق و خلق واسطه است که به وساطت و مرتبه وی فیض و مدد حق که سبب بقای عالم است به عالم می رسد.
نسبتش با حق مانند نسبت مردمک چشم برای چشم است. یعنی همچنان که مقصود اصلی از خلقت چشم که عضو بینایی است، مردمک آن است که نظر و بصر تنها بوسیله مردمک چشم حاصل است، مقصود اصلی از ایجاد عالم انسان است که بوسیله او اسرار الهی و معارف حقیقی ظاهر و اتصال اول به آخر حاصل و مراتب عالم باطن و ظاهر کامل می گردد.
نسبتش به عالم مانند نسبت نگین به انگشتری است، همانطور که نگین انگشتری محل نقش و علامت است، انسان کامل نیز محل نقوش اسمای الهی و حقایق کونی است. فهو من العالم کفص الخاتم من الخاتم هو محل النقش و العلامه.
ماسوای انسان خلق است، اما انسان خلق وحق است، انسان اکمل موجودات است و انسان کامل در حقیقت حق مخلوق به است یعنی عالم به سبب او خلق شده است.
انسان کامل تنها علت غائی هستی نیست، بلکه حافظ و سبب استمرار وجود هم هست، زیرا علت  وقتی وجود یابد، معلول آن وجود می یابد. بنابراین هنگامی که انسان کامل سبب وجود عالم است و به عبارت دیگر علت ظهور حق در صور موجودات است، از عالم زایل گردد عالم نیز که معلول وجود اوست زوال می پذیرد، صور کونی انحلال می یابند و به اصل و مبدأشان که ذات الهی است باز می گردند:
فلا یزال العالم محفوظاً ما دام فیه هذا الإنسان الکامل. أَ لا تراه إذا زال و فُکَّ من خزانة الدنیا لم یبق فیها ما اختزنه الحق فیها و خرج ما کان فیها و التحق بعضه ببعض، و انتقل الأمر إلى الآخرة فکان خَتْماً على خزانة الآخرة ختماً أبدیّاً.
انسان کامل در ذات خود قرآن است که کون جامع و دربردارنده تمام حقایق وجود در ذات خود است و جمیع صفات و اسماء الهی در وی متمثل و ظاهر است. بنابراین در ذات خود قرآن است که در بردارنده تمام اشیاء است. ولا یعرف ماقلناه الا من کان قرآنا فی نفسه.
خداوند همه اسماء را به انسان کامل آموخت و جوامع کلم را به وی عطاء فرموده است، بنابراین صورتش کامل شد و بین صورت حق و صورت عالم جمع کرد و میان حق و عالم برزخ شد وبه صورت آئینه ای درآمد که حق صورتش را در او مشاهده می کند و خلق نیز صورت حق را در او می بیند و معنای رؤیت صورت حق در انسان کامل، اطلاق جمیع اسمای الهی بر او است.  انسان کامل نسخه کامل و مدینه فاضله است.  اگر عالم انسان کبیر است از برکت وجود انسان کامل است، که انسان کامل به منزله نفس ناطقه عالم است.
انسان کامل بر جمیع آنچه در آسمان و زمین است شرف دارد، زیرا عین مقصود حق است.  انسان کامل رحمت عظیم الهی است بر خلق، که دلیل معرفت حق و واسطه تجلی حق در این عالم است. چون این عالم را رها سازد و به عالم آخرت منتقل شود، عالم تباه می گردد و معانی و کمالاتش به آخرت انتقال می یابد.  عمد و ستون آسمان است، خداوند وجود آسمان را با او نگه می دارد، که اگر به عالم برزخ انتقال یابدآسمان فرود آید.  حامل سرّ الهی یعنی کلمه کن است، مقصود اینکه متصرف در کون است.
خداوند تنها انسان کامل را به صورت خود آفریده و ما اوجد الله علی صورته احدا الاّ الانسان الکامل. کسی که بخواهد از طریق مشاهده، نه از طریق اندیشه به خدا معرفت یابد می تواند به انسان کامل بنگرد، که او مظهر کامل حق است، و لایعرف قدر الحق الا من عرف الانسان الکامل الذی خلقه الله علی صورته. 
انسان کامل روح عالم و عالم جسد اوست. همانطور که روح بوسیله قوای روحانی و جسمانی به تدبیر بدن و تصرف در آن می پردازد، همین طور انسان کامل به وسیله اسمای الهی که خداوند آنها را به وی آموخته و در وی به ودیعت نهاده است، در عالم تصرف می کند و به تدبیر آن می پردازند و هانطور که روح و نفس ناطقه سبب حیات و فضیلت و معنویت بدن است و چون آن را رها سازد، آن از هر نوع کمالی تهی می گردد و فاسد و تباه می شود، همینطور انسان کامل سبب وجود و مایه شرافت و معنی و کمال عالم است که روح مضاف به حق است، که حق در عالم دمیده است. و اوقائم به احدیت است.
عرفا انسان کامل را نائب الحق در زمین و معلم المَلَک در آسمان  می خواند و کاملترین صورتی است که آفریده شده است  و موجودی اکمل از آن آفریده نشده است.  او صورت کامل حق و آئینه جامع صفات الهی است . مرتبه اش از حد امکان برتر و از مقام خلق بالاتر است، بین وجوب و امکان برزخ است ومیان حق و خلق واسطه ای است که بواسطه و مرتبه وی فیض و مدد حق که سبب بقای عالم است به عالم می رسد . او حادث ازلی و دائم ابدی و کلمه فاصله جامعه است.
انسان کامل در حقیقت حق مخلوق به است، یعنی عالم به سبب او خلق شده است . و از حیث رحمت اعظم از هر مخلوقی است یعنی او رحمت عظیم الهی است بر خلق که دلیل معرفت حق و واسطه تجلی حق در این عالم است.چون این عالم را ترک کند وبه عالم آخرت انتقال یابد، عالم تباه و خالی از معانی و کمالات می شود.  عمد وستون آسمان است که اگر به عالم برزخ انتقال یابد آسمان فرود آید.  او حامل سرّ الهی یعنی کلمه "کن" است یعنی وقتی به چیزی گفت باش می باشد.
انسان کامل روح عالم و عالم جسد اوست. همانطور که روح بوسیله قوای روحانی و جسمانی به تدبیر بدن و تصرف در آن می پردازد، همینطور انسان کامل بوسیله اسماء الهی که خداوند آنها را به وی آموخته و در وی به ودیعت نهاده است، در عالم تصرف می کند و آن را اداره می نماید، و همانطور که روح و نفس ناطقه سبب حیات و فضیلت و معنویت بدن است. و چون آن را رها می سازد، آن از هر نوع کمالی تهی می شود و فاسد و تهی می گردد، همینطور انسان کامل سبب وجود و مایه شرافت و معنی و کمال عالم است که او روح مضاف به حق است که حق از آن در عالم دمیده است و قائم به احدیت است.

محمود قاسمی

درنوشتار پیش رو تلاش شده است تا بصورت مختصر برخی از مهمترین و عمده ترین ضعف ها و آسیب های نهاد های فرهنگی در جامعه ایران را برشمرده و آنها را متذکر شویم:
 نداشتن مدل در انتخاب موضوعات فرهنگی
 ضعف در تدوین چشم¬انداز نهاد فرهنگی
 ضعف یا عدم مدل برای رصد و ارزیابی (عدم شاخص برای ارزیابی و رصد داخلی و خارجی)
 ضعف در روند توصیف، پردازش و تحلیل موضوعات و پدیده های فرهنگی
 عدم توجه به چشم¬انداز کشور، بالاخص مفاهیم فرهنگی آن
 عدم توجه به سیاست¬ها و اسناد بالادستی فرهنگ
 عدم توجه به پژوهش¬های انجام شده در موضوعات فرهنگی
 فقدان نظام برنامه ریزی برای سایر نهادها و اقمار تابعه
 توجه ضعیف به آیین¬نامه های موصب  شده در نهاد های فرهنگی
 نبود استانداردی مشخص و مدون برای مصوبات، تصمیمات و گزارش¬ها
 عدم آثارسنجی و بازخوردگیری مصوبات نهاد فرهنگی
 ضعف ساختاری نهادهای فرهنگی متناسب با وظایف ایشان در آیین¬نامه
 ضعف پیگیری مصوبات نهاد فرهنگی
 ضعف روابط عمومی و اطلاع رسانی نهادهای فرهنگی
 ضعف ارتباط گیری با نهادهای پژ‍وهشی
 ضعف روند پژوهش¬ها انجام شده و یا در حال انجام از سوی نهاد های فرهنگی
 ضعف ارتباط گیری نهاد های متمرکز با نهادهای مستقر در سایر استان¬ها
 ضعف ارتباط با حوزه¬ علمیه در جهت مشارکت در طراحی و تاثیر گذاری در فرهنگ
 ساختار ضعیف برای رصد
 طولانی بودن مسیر بین بررسی یک مسئله فرهنگی تا تصویب و ابلاغ مصوبه به سایر نهادها
 عدم ارتباط با نهادهای غیر رسمی
 ضعف ارتباط و نظارت بر اقمار تابعه
 تناسب ضعیف نیروی انسانی با جایگاه و ساختار تعیین شده برای آنها
 بازسازی وتربیت ضعیف نیروی انسانی

محمود قاسمی


ارتباط فرهنگ با سایر ابعاد جامعه ،به جهت ماهیت فرهنگ و به دلیل درهم تنیدگی فرهنگ با سایر ابعاد جامعه لازم است در طبقه بندی طراحی شده ارتباط فرهنگ با سایر ابعاد جامعه تبیین گردد. در تمامی مسائل جامعه اعم از مسائل سیاسی و اقتصادی هم تأثیرگذاری بر فرهنگ مشاهده می شود و هم اینکه آن مسائل مبتنی بر فرهنگ شکل می¬گیرند. همچنین مدیریت جامعه ایجاب می کند، حوزه مدیریتی فرهنگ که شامل فرهنگ فرهنگ و بخش های موثر(اقتصاد و سیاست) بر فرهنگ است از مقوله فرهنگ که شامل بخش های متأثر از فرهنگ است تفکیک پذیر باشد و میزان و چگونگی وابستگی حوزه فرهنگ به حوزه اقتصاد و سیاست مورد توجه قرار گیرد، مدل طراحی شده بایستی امکان تفکیک بخش مدیریت فرهنگ از مقوله فرهنگ را دارا باشد.
لازم است امتداد و گستردگی موضوعات فرهنگی در قبال سایر ابعاد جامعه را بخوبی منعکس نماید.
می توان در مدل موضوعات فرهنگی به محتویات یا اجزای اصلی فرهنگ ساز در جامعه که ارکان فرهنگ را می سازند از جمله به اطلاعات و مفاهیمی که در جامعه رد و بدل می شود ، قالب¬ها و ساختارهای شکل¬گیری روابط اجتماعی(که منحصر در سازمانهای رسمی نمی باشد) و محصولات فرهنگی یا اقتصادی و سیاسی که در شکل گیری تمایلات مردم و همچنین پذیرش الگوهای رفتاری جدید نقش ایفا می¬کنند را مورد توجه قرار داد و همچنین به لایه¬ها و سطوح مختلف فرهنگ که از جمله آنها می¬توان به تولید زیر بنای فرهنگ تخصص جامعه و نرم افزارهای اساسی در تولید علم و طراحی ساختارها، تولید فرهنگ تخصصی و فعالیت¬های فکری و فرهنگی در حوزه فرهنگ تخصصی و مسائل فرهنگی که آحاد جامعه یا غالب ایشان را تحت پوشش قرار می¬دهد که در بردارنده نوعی اطلاعات و آداب و رسوم، باورها و سنن، ارزشها و محصولاتی است که مورد استفاده عموم مردم است( فرهنگ عمومی جامعه) و همچنین به آثار و ابعاد و حوزهای عملکرد مستقیم و غیر مستقیم فرهنگ هم پرداخته و به آنها توجه نمود. بنابراین ملاحظات می توان متوجه شد که برای رسیدن به مدلی برای موضوعات فرهنگ عمومی و تمایز آنها از فرهنگ تخصصی و بنیادین بایستی ابتدائا مدلی ارائه شود که شامل هر سه سطح آنها شود تا مدل مطلوب موضوعات فرهنگ عمومی با ملاحظه سایر سطوح صورت پذیرد و به از هم گسیختگی و موازی کاری فرهنگی دچار نگردیم، بنابراین مدل موضوعات فرهنگ عمومی در ذیل مدل موضوعات فرهنگ ملاحظه می شود.
موضوعات فرهنگ عمومی می توان به سطح آگاهی ها و دانش های لازم در فرهنگ و سیاست و اقتصاد جامعه و خانواده ، همچنین به ساختارهای عمومی و اقشار جامعه ، محصولات عمومی تقسیم نمود . که امکان ترکیبی دیدن و چند بعدی دیدن مسایل فرهنگ عمومی را برایمان فراهم می آورد.
 

محمود قاسمی

~~به گزارش 598 به نقل از مشرق، با به مدیریت رسیدن رامین عسگرد در بخش فارسی صدای آمریکا و قدرت یافتن ستاره درخشش، شبکه صدای آمریکا با پاره ای از اختلافات شدید داخلی روبرو شد،که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود:


1.    چالش با جمشید چالنگی

چالنگی که در سال 2011 میلادی از صدای آمریکا اخراج شد، به این موضوع طی بیانیه ای در سال 2012 میلادی این گونه واکنش نشان می دهد: «از من پرسیده اید، کارگزاران جمهوری اسلامی به ویژه در واشنگتن چه نقشی در تعلیق (و اکنون برکناری) من از صدای آمریکا داشته اند؟ از من پرسیده اید آیا می توانم نام این افراد را فاش کنم؟ پرسیده اید نقش ویژه ی «هومن مجد» مترجم رسمی و مشاور محمود احمدی نژاد در این ماجرا چه بوده است؟»
 

 


چالنگی پس از مدتی نیز نحوه مدیریت صدای آمریکا را دیکتاتور گونه و مشابه ادارات دولتی شوروی سابق می داند،از سوی دیگر رفتن چالنگی موجب رفتن نوری زاده و سازگار از برنامه تفسیر خبر شبکه صدای آمریکا می شود.

اعتراضات شدید چالنگی با واکنش خشن گروه درخشش روبرو می شود به طوری که حتی او و گروه اش در پاره ای از نوشته های به اشتراک گذاشت در شبکه مجازی دلیل اخراج چالنگی را مزاحمت و روابط نامشروع با کارکنان صدای آمریکا اعلام می نمایند.
 

 


2.    چالش با بیژن فرهودی
فرهودی نیز از دیگر چهره های است که در سالیان اخیر اختلافات شدید با گروه عسگرد داشته است به طوری که می شود نشانه آن را در نوعی تبعید فرهودی از سمت سردبیری ارشد در واشنگتن به مقصد لندن با عنوان گزارشگری دید.
 

 


3.    چالش با لونا شاد
شاد نیز دیگر چهره های است که در سالیان گذشته صدای آمریکا را به دلیل آنچه که "تبعیض بین کارکنان" می داند، ترک کرده است.
 

 


راهبردهای بخش فارسی صدای آمریکا (VOA):

مسلم آن است که دولت آمریکا از هدایت و به راه انداختن این چنین ابزار جنگی در برابر ایران اسلامی، مجموعه ای از اهداف و راهبرد¬ها را مدنظر قرار داده است، که آن جمله می توان به اختصار به موارد زیر اشاره نمود:

1.    آمریکاییزه کردن فرهنگ ایران

آمریکا مدت زمانی است که در قالب پروژه دهکده جهانی به دنبال آن است که با صدور فرهنگ خود به جهان، خود را از قالب یک الگوی خارجی به یک قبله و مادر فرهنگی تبدیل نماید؛ از این روبر هر ابزاری متوسل گردیده و بخش فارسی صدای آمریکا سعی می کند در این راستا مبتنی بر قالب موارد زیر اقدام نماید:
 

 

 

 اسلام ستیزی
اصل آن است که برای حذف و نابودی یک نظان ایدئولوژیک می بایست ریشه های عقیدتی آن را خشک و قطع نمود.

بر این اساس جهت براندازی نظام اسلامی ایران نیز بایستی که موجی از اسلام ستیزی را به جریان درآورد که در این راستا شاهدیم که صدای آمریکا با گزینش تحلیل گرانی سکولار و عموما بی اعتقاد به اسلام سعی در پیوند هر چند بی  منطق ریشه مشکلات فعلی جامعه ایران به مسائل و ارمان های اسلامی داشته تا به این سبب موجی از اسلام ستیزی را در ایران خلق و مدیریت نماید.
 

 

 

 فمینیسم
یکی از مهتمرین تفکرات مورد تبلیغ صدای آمریکا، تفکرات خانمان برانداز فمینیستی است؛ هم اکنون بخش فارسی صدای آمریکا با به راه انداختن برنامه های همچون زن روز و ... تحلیل گران فمینیست تندروی خارج نشین را به روی آنتن می آورد و سعی می کند که با به تصویر درآوردن چهره ای ظالم و محدود کننده از مرد، به تفکرات فمینیستی در داخل ایران دامن زند.
     

 

 

 اخلاق ستیزی
یکی دیگر از محوریات ضد فرهنگی مدنظر بخش فارسی صدای آمریکا، اخلاق ستیزی است که در قالب موارد زیر آن را به پیش می برد:
 
   همجنس گرایی

بخش فارسی صدای آمریکا در قالب برنامه های مختلف به مسئله همجنس گرایی در داخل ایران می پردازد و به عبارتی این قشر را افرادی مظلوم معرفی می کند؛ همچنین در نوع پوشش اخبار  همجنس گرایی سعی در شکاندن قبح این عمل شنیع در جامعه جوان ایران را دارد.
     

 

 

    هم خانگی
تا کنون در بخش بزرگی از برنامه های صدای آمریکا که به زندگی غربی پرداخته می شود و یا در چهارچوب برنامه زن روز و یا برنامه شباهنگ که به ارائه توضیحاتی در مورد سینما گران پرداخته می شود، شبکه صدای آمریکا مسئله ی شوم هم خانگی را کاملا عادی و معمول و حتی نوعی محکم کاری توصیف نموده و به ترویج ان می پردازد.
 

 

 

    رابطه نامشروع
از دیگر مسائلی که شبکه صدای آمریکا مشغول آن است، توجیه رابطه جنسی نامشروع در چهارچوب دغدغه های زنان و یا مسائل بهداشتی است.
 

 

 

    فرزند نامشروع
شبکه صدای آمریکا با این توجیه که فرزندان نامشروع خود مرتکب عملی در پیدایش خود نشده اند به طوری سفسطه وار به توجیه و حتی تطهیر مسئله فرزندان نامشروع می پردازد.


 تغییر نظام فرهنگی
بخش فارسی صدای آمریکا همانطور که در بخش ها فوق ذکر شد سعی می کند با آوردن تعاریف جدید فرهنگی و ارزش نشان دادن ضد ارزش ها، نظام فرهنگی جامعه ایران مطابق نظام فرهنگی غرب پیش ببرد.
 

 

 


 تغییر جایگاه خانواده
از دیگر راهبردهای شبکه خبری صدای آمریکا این است که توجیه هم خانگی،بحث مهاجر و زندگی مجردی دختران، فمینیسم، رابطه نامشروع و ... به طور کلی جایگاه نظام خانواده را در ایران سست و واژگون نماید و حتی سعی در معرفی رفتارهای زوج-زوج (لواط) زوجه-زوجه (مساحقه) و هم خانگی به عنوان خانواده های نوظهور نماید.


 القای رسوم غربی
در اغلب برنامه های غیر خبری و حتی خبری شبکه صدای آمریکا شاهد هستیم که به طور عجیبی به بزرگنمایی مراسم کریسمس، ولنتاین، هالوین و... در کشورهای غربی و حتی استقبال از آنان در ایران پرداخته می شود که این مسئله حاکی از تلاش این شبکه برای القای رسوم فرهنگی غرب به جامعه ایران است.
 

 

 


 شبیخون فرهنگی
غرب در کنار ناتوی نظامی،ناتویی فرهنگی را نیز تشکیل داده است که مهمترین ارکان آن همین شبکه های خبری می باشند که سعی می کنند با القای رسوم و توجیه ضد ارزش ها شبیخون فرهنگی خود در ایران را به پیش ببرند.
 

 

 

 دو قطبی کردن جامعه فرهنگی
نوع پوشش صدای آمریکا از مسائل سینمایی و فرهنگی ایران نشان دهنده این است که شبکه می کوشد با تغییر جایگاه ارزش با ضد ارزش جامعه ایران را به پرتگاه سنتی در مقابل مدرن سوق دهد تا شکاف اجتماعی داخل ایران را بسط و تعمیق بخشد.
 

 

 

2.    ایجاد اختلافات قومی
رسانه صدای آمریکا در مصاحبه گرفتن و به روی آنتن فرستادن چهره های قومیت گرا در صدر جدول شبکه های فارسی زبان قرار دارد؛ این شبکه می کوشد در چهارچوب احقاق حقوق اقوام، زبان مادری، مسائل حواشی ورزشی (مانند تیم تراکتور سازی)، تلطیف جریان های مسلحانه (همچون مصاحبه گرفتن از تروریستی مانند ریگی با عنوان رهبر جنبش مقاومت ایرانیان) به ایجاد اختلافات قومی در داخل ایران بپردازد.
 

 

 

3.    کنترل جریان اخبار در ایران

از دیگر اهداف شبکه صدای آمریکا،کنترل جریان اخبار در داخل ایران است. این بدان معنی است که این شبکه می کوشد تا در مواقعی که یک خبر حاشیه ای ظرفیت چالش سازی برای نظام را دارد، به طور گسترده به پوشش و  حتی آوردن ناظران برای تفسیر آن بپردازد.
 

 


از سوی دیگر شاهدیم که شبکه صدای آمریکا اخباری که مثبت جایگاه نظام است را در آن تشکیک ورزیده (همچون ادعای دستگیری ریگی با کمک آمریکا) و یا سانسور می نماید (همچون خبری دستگیری جاسوس سیا) تا مانع از تقویت چهره نظام در بین اذهان عمومی شود.
 

 


4.    تحت الشعاع قراردادن جریان های داخلی

شبکه صدای آمریکا در مواقع مختلف با انتخاب گزینش شده اصلاح طلبان خارج از کشور این جریان را به سمت و سوی خاص هدایت کند همچون انتخابات 1392 که این شبکه با پوشش صحبت های افرادی همچون "مجتبی واحدی" سعی در هدایت اصلاح طلبان به گرفتن موضع تحریم داشت.
 

 


5.    پیش برد دیپلماسی عمومی آمریکا در ایران

شبکه صدای آمریکا در قالب برنامه "دیدگاه واشنگتن" و یا آوردن چهرهای همچون "الن ایر" نوع ارتباط مستقیم خود را با مردم ایران تعمیق بخشد و به عبارتی دیپلماسی عمومی خود را در داخل جامعه ایران بپردازد.
 

 


6.    اظهار جریان ها و چهره سیاسی جدید

صدای آمریکا با فرصت قائل شدن و پوشش چهرهای فراموش شده همچون خاندان پهلوی و یا گمنام سعی می کند که جریان ها و اشخاص نوظهوری را وارد معادلات سیاسی ایران کند.
 

 


7.    هدایت جریانات سیاسی به براندازی

نوع پوشش صدای آمریکا از مسائل داخلی ایران که همواره تصویری سیاه و تار است، موجب فضا دادن به افرادی ویژه حاکی از این است که شبکه تلاش می کند که در بین اصلاح طلبان تفکر اصلاح طلبی را تضعیف و آنان را به سمت گرفتن گارد براندازانه هدایت نماید.
 

 


8.    سیاه نمایی داخلی

صدای آمریکا همواره در برنامه های خبری خود فضای ایران را غیر قابل بهبود به تصویر می کشد؛ فی المثل در باب پیشبرد دیپلماسی با بزرگنمایی برخی اقدامات در استقبال از دکتر روحانی و یا سخنان مقام معظم رهبری در باب مسائل سفر نیویورک و صحبت های افرادی همچون شریعتمداری، سعی می نماید این طور تصویری از آینده به مردم ایران ارائه دهد که هیچ امکانی برای بهبود وضعیت کشور وجود ندارد.
 

 


در نهایت باید متذکر شد که با توجه به وابستگی سازمانی صدای آمریکا و به روی کارآمدن چهره های همچون عسگرد که سابقه فعالیت و اشتغال در دولت و نهادهای سیاسی –امنیتی ایالات متحده را دارند، هر گونه تغییرات راهبردی این شبکه مسئله مستقل و اتفاقی و دفعی نمی باشد، بلکه حکایت از تغییر تاکتیک های جدید دولت آمریکا در قبال ایران دارد.
 

 

محمود قاسمی

در شب  شهادت رسول الله صلوات الله علیه مطلبی یادم آمد که وجه دوام صلوات و درود ملائکه بر نبی مکرم اسلام چیست ؟ که در آیه شریفه ان الله و ملائکته یصلون علی النبی به آن اشاره شده است. می توان سرّ این دوام صلوات ملائکه را در درک نو و تازه دانست که ایشان از پیامبر اکرم پیدا می کنند، یعنی ملائکه هر لحظه فهم تازه از پیامبر، و رسول الله هر لحظه در رتبه  ای تازه، با کمالاتی نو و بدیع قرار می گیرد و مظهرکل یوم هو فی شأن باشد. چرا که در هر لحظه ای وجودش نو و تازه است و از خداوند درک تازه ای نموده است که باعث ارتقاء رتبه او گشته است.البته همه ی اینهایی که گفتیم از مقامات پیامبر اعظم، مقاماتی بود که قابل درک برای ملائکه است، لیکن مقاماتی برای رسول الله است که  مدرک آن فقط ذات الهی محسوب شود و ملائکه از فهم آن مقامات بهره ای ندارند، لو دنوت الانمله لاحترقت.

محمود قاسمی

حیرت عجز روح نیست، بلکه توانائی برای دانائی بیشتر است. ابن عربی

محمود قاسمی

 

شما شنیدید که امروز جابر با عطیه به کربلا آمدند، بد نیست تذکری هم داده باشم. جابر خودش از صحابه است و عطیه از تابعین است. قاعدتاً چون نمی ­شود امام حسین آن روز جابر را دعوت نکرده باشد، عطیه نبوده است؟ من دیدم بعضی­ها اشتباهی را راجع به عطیه می ­نویسند که غلام جابر بوده است، اینها به عطیه جسارت کرده ­اند، عطیه غلام جابر نیست، عطیه دانشمند بزرگی در اسلام است.

وقتی عطیه به دنیا می ­آید، پدرش در کوفه بوده است، خدمت امیرالمؤمنین علی(علیه­ السلام) می­ رود و می گوید خدا به من یک پسر داده است و می­ خواهم اسمش را شما بگذاری. علی(علیه­ السلام) می­ گوید «هذا عطیه الله» این داده خدا است، با همین اسم گذاشت لذا او هم اسم بچه ­اش را عطیه گذاشت.

او از آن کسانی است که خودش می­ گوید من سه دوره تفسیر پیش ابن عباس دیدم. پنج جلد تفسیر قرآن نوشته است. او از دانشمندان بزرگ در اسلام است . اینهایی که من می­ گویم تاریخ طبری، تباعات ابن سعد و همه اینها نوشته ­اند. عطیه آدم کوچکی نیست، از تابعین است و از مجاهدین هم هست. از آنهایی است که با حجاج در افتاد و مدتی هم فراری بود. وقتی در مدینه این جریان را شنید با جابر برای زیارت امام حسین به کربلا آمدند.

روز اربعین، یعنی چهلم به کربلا رسیدند، غرضم این است، او از تابعین است، جابر به عنوان یکی از صحابه، باید چیزهایی را که از پیغمبر گرفته است، به عطیه یاد بدهد. ذهنیتی که جابر دارد و مسأله ­ای که من آن را در ارتباط با همین بحثم بعداً می ­گویم که رابطه بین مسلمان و اهل بیت، باید یک رابطه ­ای باشد تا از اسلام بهره داشته باشد. یعنی این رابطه برای او مصونیت می­ آورد حالا از مصونیت درونی گرفته است تا مصونیت بیرونی. درونی قلبی که محبت است، بیرونی عبارت از اطاعت است که ولایت و سرپرستی آنها را پذیرفته باشد و الا او مصونیت ندارد چه نسبت به فرد و چه نسبت به جامعه فرقی هم نمی­ کند.

حالا من جمله­ ای را که جابر همان روز اربعین از پیغمبر نقل می­ کند، می­ گویم، دارد: «ثم قال خُذُونِی نَحْوَ أَبْیَاتِ کُوفَانَ» عطیه می­ گوید جابر بعد از زیارت مزار امام حسین(علیه ­السلام) به من گفت بیا سمت کوفه برویم، «فَلَمَّا صِرْنَا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ فَقَالَ لِی یَا عَطِیَّةُ هَلْ أُوصِیکَ» می­ گوید داشتیم با هم می­ رفتیم که جابر به من رو کرد و گفت: عطیه می­ خواهی سفارشی به تو بکنم؟ «وَ مَا أَظُنُّ أَنَّنِی بَعْدَ هَذِهِ السَّفْرَةِ مُلَاقِیکَ» دیگر گمان ندارم بعد از این تو را ببینم، من پیر شدم و نزدیک وفاتم هست. ببینید تا چه حدی می­ رود. «أَحْبِبْ مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَحَبَّهُمْ» کسانی را که آل محمّد را، یعنی اهل بیت را دوست دارند، دوست بدار. خودشان را نمی­ گوید، می­ گوید دوستان آنها را دوست بدار، این یک چیز بالاتر شد «وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَبْغَضَهُمْ» و کسانی را که اهل بیت را دشمن می­ دارد، دشمن بدار، مثل معاویه و یزید و امثال اینها، خودتان تطبیق بدهید. «وَ إِنْ کَانَ صَوَّاماً قَوَّاماً» نگاه نکن روزه می­گ یرد و نماز شب می­ خواند، این به درد نمی­ خورد. بعد می­ گوید «وَ ارْفُقْ بِمُحِبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّهُ إِنْ تَزِلَّ قَدَمٌ بِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِمْ ثَبَتَتْ لَهُمْ أُخْرَى بِمَحَبَّتِهِمْ» اگر کسی که محبّ اهل بیت است، مثلاً لغزشی کرد و غفلتاً گناهی کرد، - این قهری است، او که معصوم نیست_ این رابطه درونی که دارد موجب می­ شود گام­هایی را که برمی­ دارد آن لغزش را درست کند و جبران کند «فَإِنَّ مُحِبَّهُمْ یَعُودُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مُبْغِضَهُمْ یَعُودُ إِلَى النَّارِ»[۳] آنچه را که می­ شود گفت در اسلام و این آیین برای مصونیتِ خود این آیین در سطح جامعه و برای افراد مسلمان محوریت دارد، عبارت از این رابطه با اهل بیت است، اعم از درونی و بیرونی که من بعد وارد این بحث می ­شوم. سراغ توسلم بروم.

توسّل

عطیه می­ گوید با جابر از مدینه راه افتادیم و آمدیم. می­ گوید که ما روز اربعین به کربلا رسیدیم. می­ گوید «کُنْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ یَوْمَ الْعِشْرِینَ مِنْ صَفَرٍ فَلَمَّا وَصَلْنَا الْغَاضِرِیَّةَ» وقتی که به کربلا رسیدیم، جابر به من گفت که او را به شریعه فرات ببرم، «اغْتَسَلَ فِی شَرِیعَتِهَا» رفت و غسل کرد، جابر از راه رسیده خودش را تمیز کرد. من غالباً گفتم که این مسأله در زیارت امام حسین شوخی بردار نیست.

شست و شویی کن و وانگه به خرابات خرام

اینجا با جاهای دیگر فرق دارد. هیچ یک از زمین­های عالم از نظر ارزشی نمی­ تواند به آن طعنه بزند «اغْتَسَلَ فِی شَرِیعَتِهَا وَ لَبِسَ قَمِیصاً کَانَ مَعَهُ طَاهِراً» همراهش یک لباس پاکیزه آورده بود، لباس پاکیزه اش را به تن کرد «ثُمَّ قَالَ لِی أَ مَعَکَ شَیْ‏ءٌ مِنَ الطِّیبِ یَا عَطَاءُ» به من رو کرد و گفت چیزی از عطریات همراه خودت داری یا نه؟ گفتم «قُلْتُ مَعِی سُعْدٌ» سُعد دارم، می­ گوید از من گرفت «فَجَعَلَ مِنْهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ سَائِرِ جَسَدِهِ» خودش را و سراسر بدنش را خوشبو کرد. «ثُمَّ مَشَى حَافِیاً» اینجا که نمی­ شود با کفش برود. «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»[۴] می­ گوید دیدم پای برهنه راه افتاد، به من گفت بیا من را سمت قبر حسین(علیه­ السلام) برسان، «حَتَّى وَقَفَ عِنْدَ رَأْسِ الْحُسَیْنِ» به موازات سر حسین(علیه­ السلام) ایستاد. «وَ کَبَّرَ ثَلاثا» سه بار گفت الله اکبر. من این را مکرّر گفتم، به نظر من باید هم همین­طور باشد، عظمت حسین(علیه ­السلام) چنان جابر را گرفت که یک وقت دید نکند خدا کوچک شود، لذا گفت الله اکبر، خدا بزرگتر از حسین است، این­قدر عظمت حسین، جابر را گرفته بود. می ­گوید بعد دیدم جابر بی­هوش شد و به زمین افتاد «فرَشَشْتُ عَلَیْهِ شَیْئاً مِنَ الْمَاءِ» آب آوردم و به چهره جابر زدم به هوش آمد وقتی به هوش آمد «وَ قَالَ یَا حُسَیْنُ ثَلاثاً» سه مرتبه حسین را صدا زد و گفت «ثمَّ قَالَ حَبِیبٌ لا یُجِیبُ حَبِیبَهُ» دوستی که جواب دوستش را نمی ­دهد. خودش بلافاصله جواب خودش را داد، گفت: «وَ أَنَّى لَکَ بِالْجَوَابِ»[۵] حسین تو چه طور می­ توانی جواب من را بدهی و حال این که بین سر و بدنت فاصله افتاده است.

محمود قاسمی