بهمن

وبلاگ تخصصی در انسان شناسی و جامعه شناسی

بهمن

وبلاگ تخصصی در انسان شناسی و جامعه شناسی

~~حضرت استاد آیت العظمی مجتبی آقا تهرانی(رضوان الله تعالی علیه) در سن ۷۵سالگی بعد از گذراندن یک دورۀ طولانی بیماری و پس از تحمّل فشارها و صدمات ناشی از آن، در آستانۀ اربعین سالار شهیدان به‌سوی مولای خویش سفر کرد.


از عظمت و جایگاه والای علمی و معنوی این عالم فرهیخته و بزرگوار همین بس که پس از وفات ایشان، مقام معظم رهبری بر پیکرش نماز خواند و همزمان با اربعین در حرم عبدالعظیم دفن گردید و به دنبال فوت او، حضرت آیت الله سیّدعلی خامنه‌ای(دامت برکاته) در پیام تسلیتی، وی را عالم ربانی خطاب کرد و درگذشت وی را ضایعه‌ای برای حوزهٔ علمیه و روحانیت و جامعهٔ مذهبی تهران دانست. همچنین عده‌ای از علما و مراجع تقلید و جمعی از مقامات لشکری و کشوری به پیروی از آن حضرت، طی پیام هایی درگذشت وی را تسلیت گفتند.

آیت‌الله‌ مجتبی علاوه بر تدریس در حوزه‌های علمیه تهران، عضو مجمع فضلای مجدّ و مستعد ام‌القرای انقلاب اسلامی به شمار می‌رفت. همچنین مباحث اخلاقی و عرفانی این استاد وارسته مخاطبان بسیاری داشت و جدّ بزرگوارش شهید کلهر از شهدای مشروطیت است.

آقا مجتبی از شاگردان خاص امام خمینی(ره) است که محضر علمی و معرفتی ایشان را به خوبی درک کرده و از جمله اولین کسانی به شمار می‌رفت که مباحث درسی امام(ره) را در سنین جوانی تدوین کرده است. وقتی حضرت امام خمینی(ره) به عراق تبعید شد وی نیز به نجف اشرف رفت و در جلسه درس امام خمینی(ره) شرکت کرد.

آیت‌الله تهرانی به لحاظ اخلاقی و سلوکی به شدت از حضرت امام خمینی(ره) متأثر بود و طرز تفکر معنوی و سلوکی آن‌ها در مقام نظر و عمل کاملا با هم مشابهت داشت. آقا مجتبی از نظر مبانی اجتماعی و مواضع سیاسی نیز تماماً در استاد خویش ذوب شده بود.

در واقع، آیت‌الله تهرانی مثلثی از علم، تقوا و بصیرت بود که به جای بیان اخلاق و خواندن ساده روایات به تبیین دانش اخلاق می‌پرداخت و بارها با بیان فقه‌الحدیث و اختلاف روایات و رابطه آنها با آیات قرآن، سطح مباحث را به صورت نظام‌مند در جلسات ارتقا می‌بخشید که در نوع خود بی‌نظیر و به نوعی نوآوری در دانش اخلاق است.

آن چنان که خبرگزاری فارس در مطلبی در رسای شخصیت ایشان نوشت: جنس جلسات اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی با همه سخنرانی‌ها فرق می‌کرد، معمولا در این جلسه تمام افراد قلم و کاغذ داشتند و مباحث را یادداشت می‌کردند؛ خواندن خطبه در ابتدا و دعا کردن در انتهای مراسم جزو موارد ثابت کلاس اخلاق حاج آقا بود.

این مرد الهی دارای جامعیت بود؛ علاوه بر فقاهت، درس اصول فنی و محکمی داشت، در اخلاق صاحب سبک بود و تفصیلی که در اخلاق داده در نوع خود بی‌نظیر بود. از یک طرف تمام تأکیدش بر عقلانیت و فکر و محکمات بود و از طرف دیگر، هنگام روضه‌ و ذکر مصیبت چیزی از توسل محکم‌تر نمی‌دید، شور را نفی نمی‌کرد اما مأموریت خود را در ترویج شعور می‌دانست.

اقشار مختلفی در کلاس‌های اخلاق این استاد وارسته شرکت می‌کردند و جلساتش فقط به طلاب اختصاص نداشت بلکه هر کسی به اندازه ظرفیتش می‌توانست از آیت‌الله تهرانی بهره ببرد؛ از هر قشری، بازاری، دانشجو، طلبه و حتی دانش‌آموزان به ویژه دبیرستانی‌ها می‌توانستند از مطالب آقا مجتبی تهرانی استفاده کنند.

آیت‌الله تهرانی اصرار داشت گمنام و ناشناخته باقی بماند به همین دلیل علاقه نداشت عکسی از وی گرفته شود، همچنین آینده‌نگری و شناخت عمیق افراد و روابط آنها از خصوصیاتی است که در کمتر کسی دیده می‌شد.

این استاد اخلاق و مرجع تقلید تهران، همواره تحولات جهان را با دقت دنبال می‌کرد و حتی گاهی به برخی اخبار ورزشی مربوط به خارج کشور نیز واکنش‌هایی نشان می‌داد که حیرت‌انگیز بوده، و فتوا و مهمتر از آن رفتار صریح وی در وجوب حفظ نظام و تقویت آن، برای همگان مشهود بود.

نیازی به القاب گوناگون نیست همین که بگویی «آقا مجتبی» همه می‌دانند آن مجتهد صاحب رساله‌ای را می‌گویی که سال‌هاست درس اخلاق چهارشنبه‌هایش در خیابان ایران، گوش اهل معرفت در ایران و خارج ایران را پُر کرده بود اما حالا دیگر او در میان ما نیست و به دیار باقی شتافته است؛ همان شاگرد مبارز و مبرّز امام راحل که راه او را در تهران، در پایتخت، در شهری که سال‌ها برای دور نگه‌داشتنش از معنویت تلاش کرده بودند،‌ ادامه داد.

همان شخصیتی که بسیاری از ابهت و نفوذ کلامش به خیلی چیزها پی برده بودند چه برسد به افرادی که پای درس‌ها و جلساتش رشد کردند و امروز در عرصه‌های گوناگون نظام و جامعه اسلامی خدمت می‌کنند.


در این یادداشت کوتاه به بهانۀ نزدیک شدن به نخستین سالگرد این "عالم ربانی" به برخی از جنبه های زندگانی آن بزرگوار به اختصار اشاره می کنیم:

زندگانی و حیات علمی استاد

حضرت استاد در سال 1316 ه.ش در خانواده‏ای از اهل علم، معرفت و شهادت در تهران به دنیا آمد. پدر ایشان مرحوم آیت ‏الله میرزا عبدالعلی تهرانی، از شاگردان مرحوم حاج‌شیخ عبدالکریم حائری یزدی، فقیهی مجاهد و عارفی سترگ بود که در زمان تاریک حکومت پهلوی اوّل، با همراهی و رفاقت مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی بزرگ، به اقامۀ جماعت در مسجد جامع بازار تهران مشغول بود و در امر تربیت نفوس مستعدّ و هدایت گمراهان و جاهلان اهتمام ویژه داشت.

حضرت آیت‏ الله حاج ‏آقا مجتبی تهرانی، طبق رسم خاندان‌های علم و معرفت، تحصیل در علوم دینی و اشتغال به علوم حوزوی را از دوران کودکی آغاز نموده و در امر تحصیل علوم، جدّیت فوق‌العاده‌ای داشت. ایشان با هدایت و ارشاد والد بزرگوار خود از پنج سالگی به مکتب رفت و در سنّ 10سالگی بخشی از مقدّمات را در مدرسۀ حاج‌ابوالفتح تهران گذراند. سپس به‌همراه پدر خود برای مدّت سه سال به مشهد مقدّس مهاجرت کرده و در سایۀ الطاف حضرت علی‌بن‏موسی الرّضا مشغول به گذراندن دروس مقدّمات گردید و به‌دلیل هوش و استعداد سرشار، به‌طور خصوصی از محضر ادیب نیشابوری بهره برد. در سال 1334هـ‌ش در سنّ 18سالگی به قم مهاجرت کرد تا در حوزۀ نوپای آن دیار، که به تازگی اهل علمِ جهان تشیّع را به‌سوی خود جذب می‌کرد، حضور یابد و دروس سطح خود را به اتمام رسانده و از محضر مراجع تقلید بهره برد.

حضرت استاد با جدّیت و پشتکار بسیار، دروس سطح را به‏ سرعت تمام کرد و به محضر علمی بزرگانی چون امام خمینی، مرحوم آیت‌الله‏العظمی بروجردی،آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی، علّامۀ طباطبایی، آیت‌الله‌ داماد و آیت‌الله فرید راه یافت. درجدّیت و پشتکار معظّم‌له همین نکته کافی است که به فرمودۀخودشان، در زمانی که مشغول به دروس سطح بودند، دو مرتبه کلّ کتاب«وسائل‌الشیعه» را مطالعه کردند تا برای شرکت در درس خارج آماده شوند.

ایشان با نبوغ و پشتکاری که از خود نشان دادند، در سنّ 25سالگی به درجۀ رفیع اجتهاد رسیده و به‌زودی توانستند از نزدیکان و خصّیصین حضرت امام قرار گیرند. مقبولیّت علمی ایشان نزد استاد خویش، به‌اندازه‌ای بود که حضرت امام به طلبۀ خوش‌استعداد و جوان خود اجازه داد تا تقریرات و نوشته‌جات درس بیعشان را جمع‌آوری کرده و به صورت یک اثر مستقل منتشر نماید. ایشان در همین ایّام، کتاب مکاسب محرّمۀ حضرت امام، همچنین دوجلد رسائل اصولی ایشان را تنظیم و منتشر کردند.

با آن که هنوز مدّت زیادی از استفادۀ این طلبۀ فاضل و جوان از محضر زعیم عالم تشیّع، حضرت آیت‌الله‏العظمی بروجردی نگذشته بود، این مرجع کم‌نظیر رحلت کرد و بار هدایت امّت را به‌دوش خلف صالح خویش یعنی حضرت امام خمینی نهاد. حال که امر خطیر مرجعیّت متوجّه حضرت امام شده بود و نسخه‌های نامطلوب و حاوی اغلاط و اشتباه از رسالۀ حضرت امام در دست مردم بود، ایشان شاگرد فاضل خود، یعنی حاج‌آقا مجتبی تهرانی را مأمور به جمع‌آوری فتاوا و تنظیم صحیح‌ترین نسخه از رسالۀ عملیه و مناسک حجّ خویش گرداند که در سال1343هـ‌ش به چاپ رسید و در دست‌رس مقّلدان امام قرار گرفت.

حضرت استاد برای انجام این امرمهم، ضمن بهره‏ گیری از دست‌نوشته‌های متعدّد استاد خویش، با ایشان هم‌بحث شد و رساله‌ای دقیق و علمی آماده کرد که بعدها جزو دقیق‌ترین رساله‌های منسوب به امام خمینی مطرح گردید.

ایشان علاوه بر یادگیری فقه و اصول در محضر استاد بی‌بدیل خود، چندین سال نیز از مشرب اخلاقی و عرفانی آن عارف کامل و عالم ربّانی سیراب گردید و با دیدگاه‏های اجتماعی و سیاسی امام امّت به‌خوبی آشنا شد. این استضائه از خورشید حیات‌بخش امام و دیگر اولیای الهی ادامه داشت تا آن که جرقّه‌های بیداری اسلامیِ ملّت ایران زده شد و امام خمینی از کشور تبعید گردید. در این ایّام، حضرت آیت‌الله تهرانی به‌همراهی بعضی دیگر از شاگردان معظّم‌له، کتابخانۀ ایشان را در قم دایر کردند که سه‌سال بعد توسّط ساواک، غارت و تعطیل شد.

حضرت استاد، در سال 1347هـ‌ش به نجف هجرت کرد تا هم سیر معنوی خود را در سایۀ فیوضات امیر‌المؤمنین و دیگر ائمۀ‌هدی تکمیل نماید و هم از تربیت استاد خویش بی‌بهره نماند. ایشان در این مدّت سه‌ساله که در نجف اشرف مشغول به خودسازی در امور معنوی، تدریس کفایه در مدرسۀ آیت‌الله بروجردی و تحصیل در محضر حضرت امام بودند، در درس‌های خارج اصول مرحوم آیت‌الله‌العظمی خویی و درس آیت‌الله‌العظمی حکیم حاضر می‌شدند. این سفر پربرکت، زیاد طول نکشید و حضرت امام به ایشان امر کردند که به ایران برگشته و در تهران حضور داشته باشند. لذا ایشان در اواخر سال 1349هـ‌ش به زادگاه خود بازگشت و به کارهای مهم و برزمین مانده مشغول گردید.

حضرت استاد از سال 1351هـ‌ش ضمن اقامۀ جماعت در مسجد جامع بازار، تشکیل جلسات اخلاق و تفسیر برای جوانان در همان‌سال‌ها، تربیت و هدایت جوانان انقلابی را به‌دست گرفتند. از جلسات بسیار محرمانه با برخی انقلابیون فعّال گرفته تا جلسات عمومی اخلاق که در برخی مقاطع زمانی به‌دلیل ممانعت حکومت جور، تعطیل می‌شد، همچنین حضور در بازار تهران و هدایت و رهبری مردم کوچه و بازار، از اهمّ فعّالیت‌های معظّم‌له پیش از انقلاب بود. حضور عادّی حضرت استاد در تهران و فعالیّت‌های مخفی ایشان در راهنمایی و رهبری مجاهدان انقلابی، آن‌قدر مفید و مؤثّر بود و هنوز هم برکات آن در میان اهالی تهران، باقی و جاری است، که بعد از مدّت‏ها سِرّ تأکیدهای حضرت امام مبنی بر مراجعت ایشان به تهران را روشن ساخت. عنایت ویژۀ حضرت امام به تهران موجب گردید که حضرت استاد، تا پایان عمر در عاصمۀ‌ جهان تشیّع بماند و نعمتی بی‌بدیل برای اهل این دیار باشد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز ولایت و زعامت حضرت روح‏الله، همچنین با توجّه به سوابق درخشان و مراودات حضرت استاد با امام امّت، انتظار می‌رفت که ایشان یکی از مسؤولین نظام اسلامی شده و گوشه‌ای از بار این انقلاب را به دوش بکشند. امّا بنا به فرمودۀ خودشان، ایشان با دعا به درگاه خدای متعال و توسّل به حضرات معصومین، خود را از قبول مسؤولیت‌های اجرایی کنار کشیدند و با حضور در صحنۀ نیروسازی برای انقلاب، همچنان به‏صورت گمنام و مؤثّر به تربیت نیروهای جوان و کارآمد برای انقلاب اسلامی پرداختند.

ایشان دروس خارج خود را درسال 1357هـ‌ش در منزل خویش و با حضور برخی از فضلای تهران آغاز نموده و در سال 1364هـ‌ش با قبول کردن تولیت مدرسۀ مروی توسّط آیت‌الله مهدوی کنی، این دروس را مجدّداً در مدرسۀ مروی آغاز نمودند.


جلسات درس خارج ایشان مملوّ از طلّاب سطوح عالی بود که برای انجام وظیفه به تهران آمده بودند و از فضای علمی قم فاصله داشتند. این جلسات آن‌قدر مفید و کم‌نظیر بود که بسیاری از فضلا را به خود جذب کرد و حسرت دوری از فضای علمی قم را به رضایت و شکرگزاری شرکت در این جلسات علمی تبدیل نمود.

در قوّت علمی این فقیه متتبّع ذکر همین نکته کافی است که ایشان در طول عمر شریف خویش، توفیق یافت که بیش از سی و دو مرتبه کتب اربعۀ شیعه را مرور کند و اغلب عبارات آن را در ذهن حاضر داشته باشند؛ بدیهی است که درس خارج ایشان پُر از نکات دقیق و بدیعی بود که کمتر نصیب اهل علم و فضلای حوزات علمیه شده است.

ازطرفی دیگر، جلسات عمومی اخلاق و معارف اسلامی که قبل از انقلاب نیز برپا بود و از سال 1359هـ‌ش به‏طور منظّم و هفتگی دائر می‌گردید، مأمن بی‌نظیری برای بسیجیان مخلص حضرت روح‌الله و سکّوی پرشی برای دلدادگان و حیات‌یافتگان انقلاب اسلامی بود که تازه از زیر یوق جهالت ستم‌شاهی رهایی یافته و به نور حکومت الهی منوّر گشته بودند و بی‌صبرانه و مشتاقانه به‌دنبال معارف عمیق اسلام بودند.

سرانجام این مرجع بزرگوار تقلید، فقیه وارسته و استاد بزرگ اخلاق، پس از 40سال خدمت صادقانه در نشر معارف اسلامی و ترویج مکتب حقّۀ اهل‌بیت عصمت و طهارت در دی‌ماه سال 1391هـ‌ش بعد از گذراندن یک دورۀ طولانی بیماری و پس از تحمّل فشارها و صدمات ناشی از آن، در آستانۀ اربعین سالار شهیدان به‌سوی مولای خویش سفر کرد و در صحن و سرای حضرت عبدالعظیم حسنی آرام گرفت.

زندگانی سیاسی و مبارزات سیاسی استاد

گذشته از مراتب علمی حاج آقا مجتبی که این روزها کم و بیش در رسانه‏ها از آن سخن به میان آمده و بسیاری از مردم ایران به ویژه تهرانی‏ها تازه متوجه شده‏اند که در شهرشان‏ چه دُرّ گرانبهایی‏ نهفته بود و آنها از آن بی‏اطلاع و بالطبع بی‏بهره بودند، نیم‏نگاهی به اسناد به‌جا مانده در بایگانی دستگاه امنیتی رژیم پهلوی ما را با بخشی از فعالیت‏های سیاسی این عالم ربانی که از نگاه آنان مخفی نمانده آشنا می‏سازد. عشق و علاقه حاج آقا مجتبی به امام خمینی(ره) بر هیچ کس پوشیده نیست، او شاگرد مکتب امام(ره) بود و به همین دلیل اولین حرکت سیاسی وی بنابر آنچه در اسناد آمده مربوط به دستگیری و بازداشت حضرت امام خمینی(ره) است.

رژیم شاه در 15 خرداد 1342 مطابق با 12 محرم 1383 قمری اقدام به دستگیری و بازداشت امام خمینی(ره) و جمعی از علما و طلاب حوزه‏های علمیه نمود. این حرکت رژیم که واکنشی فراگیر و همگانی در پی داشت، منجر به قیام خونین 15 خرداد گردید.

جامعه‌ی روحانیت و حوزه‏های علمیه نیز در راه پشتیبانی از امام تمام نیروی خود را که در تاریخ روحانیت شیعه بی‏سابقه بود به طور چشمگیری به کار گرفت.

در این میان حاج آقا مجتبی تهرانی به همراه جمعی از فضلا و مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم از جمله کسانی بودند که با ارسال نامه‏ای به هیئت دولت وقت، اعتراض خود را علنی و آشکار ساختند.

رژیم شاه با تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه و از آنجا به نجف درصدد بود تا مانع از فعالیت‏ها و تحرکات ضد استبدادی و استعماری امام(ره) شود. غافل از آنکه امام(ره) در هر زمان و مکانی از انجام تکلیف و وظیفه الهی خود غافل نبوده، به اشکال مختلف رسالت الهی خود را به انجام می‏رساند. با تغییر تبعیدگاه امام از ترکیه به نجف، رژیم شاه به برنامه ریزی و اجرای توطئه های پی در پی علیه معظم له پرداخت .در ماه‏های آغازین سال 1346 رژیم اشغالگر قدس به منظور در هم‏شکستن مقاومت جانانه و استوار جمال عبدالناصر از زمین و هوا و دریا به کشورهای مجاور فلسطین یورش برده و به اشغال سرزمین‏های عربی پرداخت. امام خمینی(ره) که هیچ‌گاه از یاد فلسطین اشغالی غافل نبود و همواره ملت‏های مسلمان را به مبارزه و نبرد همه جانبه علیه صهیونیسم فرا می‏خواند، طی اعلامیه‏ای ملتهای مسلمان را به اتحاد و نبرد سرنوشت ساز برای ریشه‌کن ساختن صهیونیسم و آزادی فلسطین فراخواند. این حرکت جدید و توفان‌زای امام(ره) از تبعیدگاه نجف، شاه را نگران و وحشت‏زده کرد. از این رو یک سلسله برنامه‏هایی را که در حقیقت جنبه انفعالی و انتقام جویانه داشت به مرحله اجرا درآورد. اشغال و تعطیلی مدارس فیضیه و دارالشفاء توسط عوامل رژیم، ممانعت از برگزاری مراسم روضه و سخنرانی در منزل امام(ره) در قم در ابتدا و در ادامه محاصره و بستن آن، تبعید آیت‏الله سید مرتضی پسندیده برادر بزرگ حضرت امام(ره) از قم و در نهایت غارت منزل و کتابخانه‌ی امام در قم از جمله‌ی این اقدامات بود. نام حاج آقا مجتبی برای اولین بار در اسناد ساواک در این ماجرا به چشم می‏خورد. با اینکه حضرت امام(ره) چندین سال درگیر مبارزه و مشقات خاص آن بودند، اما این‏ها مانع از توجه ایشان به سایر جهات نمی‏شد. ایشان پیش از تبعید منزلی را که مقابل مدرسه‌ی حجتیه، به عنوان وجوهات به ایشان واگذار شده بود به کتابخانه و محل بحث و درس طلاب تبدیل کرد. نام این کتابخانه «کتابخانه‌ی حضرت ولی عصر(عج)» بود که هم‏اکنون در محل آن درمانگاه خیریه‌ی «عترت و قرآن» احداث شده است. رژیم شاه همزمان با یورش به منزل امام خمینی(ره) به این کتابخانه نیز یورش برد و هزاران جلد کتاب علمی، فلسفی، سیاسی، اقتصادی و اخلاقی آن کتابخانه را به یغما برد و درِ کتابخانه را مُهر و موم کرد.

در صورت جلسه‏ای که به دنبال غارت کتابخانه‌ی ولی عصر(عج) تنظیم شده، آمده است:

«ساعت 1230 روز 22/8/46 با حضور امضا کنندگان زیر و آقای علی اکبر آزاد، نماینده دادسرای شهرستان قم، به کتابخانه ولیعصر واقع در خیابان حجتیه ـ پلاک 56 رفته، آقای شیخ مجتبی تهرانی، ناظر و مسئول فعلی کتابخانه در آنجا حضور داشته، تعداد هشت باب اتاق موجود در محل مزبور که فقط دو اتاق تو در تو در طبقه تحتانی مخزن کتاب بوده لاک و مُهر، کلیه اتاق‏ها تحویل نماینده ساواک گردید.»

احمد مهران رئیس ساواک قم طی گزارشی در همان روز شرحِ ما وقع را برای اربابان خود در اداره کل سوم ساواک چنین گزارش کرد:

«...ساعت 30/12 روز فوق[ندارد] با تشریفات قانونی کتابخانه خمینی واقع در خیابان حجت به نام کتابخانه ولی عصر با حضور مجتبی تهرانی ناظر و مسئول فعلی کتابخانه، تعداد هشت باب اتاق موجود در محل مزبور ممهور و کتب موجود در کتابخانه پس از صورت‏برداری با صورت جلسه مربوطه پُستاً تقدیم. ضمناً این محل نیز وسیله مأمورین شهربانی تحت مراقبت و از تردد طلاب نیز جلوگیری به عمل آمده است.»

کلیه اسناد و کتب موجود در کتابخانه که بالغ بر ده هزارجلد می‏شد به تهران منتقل و از سرانجام آن ها تاکنون هیچ اطلاعی در دست نیست. عناصر اداره کل سوم ساواک با اعلام آماده باش به تعدادی از کارکنان خود، به بررسی اسناد و مدارک غارت شده پرداختند تا به استناد آنها در روزهای بعد به بازداشت و دستگیری مرتبطین امام(ره) اقدام نمایند.

کمتر از دو ماه از این ماجرا نگذشته بود که گزارش یکی از منابع ساواک به بخش امنیت داخلی ساواک آن ها را به تکاپو انداخت. متن این گزارش که تاریخ 17/10/46 بر بالای آن نقش بسته، بدین شرح است:

«موضوع: شیخ مجتبی تهرانی فرزند عبدالعلی

نامبرده بالا که به منظور دفن جسد پدرش به نجف عزیمت نموده بود و اخیراً به تهران مراجعت نموده است، در تاریخ 12/10/46 اظهار داشت: در نجف کلیه علما از جنازه پدرم تشییع به‌عمل آوردند و با احترام تمام او را بخاک سپردند. بعد برای خداحافظی به‌منزل آقای خمینی رفتم؛ ایشان پرسیدند: شنیده‏ام دولت قلابی مانع از تشییع جنازه پدرت شده، من جواب دادم مطلب چنان است که می‌دانید و آقای خمینی با عصبانیت اظهار نمود: آن روزی که من در مقام مبارزه بر علیه دستگاه فاسد برخاستم می‏دانستم که دستگاه فاسد که در رأس آن... قرار دارد تصمیم قطعی گرفته که روحانیت را از بین ببرد. اگر تمام روحانیون با وحدت و اتفاق مبارزه را ادامه می‏دادند، کار به اینجا نمی‏رسید و تنها موضوعی که مانع اجرای مقاصد دستگاه شده است اول افکار مردم و دوم برای خاطر اربابان...( امریکا و انگلیس) آنها برای جلوگیری از نفوذ و مرام کمونیست، دینِ ظاهری را لازم دانسته و الا عقیده به‌دین ندارند.»

ملاقات و دیدار حاج آقا مجتبی با حضرت امام خمینی(ره) و فرمایشات امام(ره) علیه رژیم از نکات مهم و حساسیت برانگیز این گزارش بود. همین امر سبب تشکیل پرونده انفرادی برای حاج آقا مجتبی شد. ناصرمقدم که در آن زمان مدیریت اداره کل سوم ساواک را بر عهده داشت، ذیل این گزارش با نوشتن جمله‌ی: «تحت مراقبت قرار گیرد» دستور مراقبت و کنترل اعمال و رفتار حاج آقا مجتبی را صادر نمود. فرمایش حضرت امام(ره) در خصوص ممانعت از تشییع جنازه پدر، ناظر به اقدامی است که ساواک در آن مقطع به عمل آورده بود.

قابل ذکر است که آیت‏الله حاج شیخ عبدالعلی تهرانی پدر حاج آقا مجتبی که یکی از علمای بزرگ و مطرح تهران بود و در مسجد بزازها اقامه جماعت می‏نمود، در تاریخ 23/9/46 دعوت حق را لبیک گفته، به دیار باقی شتافت. فرزندان وی مرحوم حاج آقا مجتبی و آیت‏الله حاج آقا مرتضی تهرانی تصمیم به تشییع پیکر پدرشان از مسجد بزازها داشتند که این امر با مخالفت ساواک روبرو شد. همین امر موجب ناراحتی علما و نفرت مردم از ایادی رژیم گردید. ساواک تهران در گزارش مراسم سوم آن مرحوم چنین می‏نویسد:


«موضوع: مجلس ختم مرحوم حاج میرزا عبدالعلی تهرانی

در ساعت 2100روز 26/9/46 مجلس ختم مرحوم حاج میرزا عبدالعلی تهرانی در مسجد بزازها تشکیل گردید. جمعیت زیادی در این مسجد گرد آمده بودند و تمام علما به‌ویژه مخالفین شرکت داشتند. مخصوصاً آقایان سید علینقی تهرانی سبط و محمد صادق لوا سانی خود را در ردیف صاحب مجلس قرار داده و جلوِ در، از مردم پذیرایی می‏کردند. در این موقع سید غروی منبر رفت و در اطراف شخصیت علم و علما بحث نموده و هنگام ذکر مصیبت جریان تشییع جنازه حضرت امام حسن مجتبی(ع) را تشریح حمله شدید به دولت و مأمورین انتظامی نمود و مخالفتی را که در روز تشییع جنازه از طرف پلیس شده تشبیه به‌عمل بنی‏امیه کرده و گفت همانطوری که جنازه این مرحوم را غریبانه دفن کردند، جنازه حضرت امام حسن را هم بنی‏امیه به دستور عایشه تیرباران کردند. این مطلب چنان در مردم تأثیر داشت که حاضران شدیداً گریه کردند.»

به دنبال دستور صریح ناصر مقدم در خصوص مراقبت از حاج آقا مجتبی، اداره کل سوم طی نامه‏ای به ساواک تهران در تاریخ 18/11/46 نوشت:

«موضوع : شیخ مجتبی تهرانی

1-خواهشمند است دستور فرمایید با توجه به اهمیت اظهارات نامبرده، به منابع مربوطه آموزش داده شود که اعمال و رفتار و تماس‏هایش را تحت نظر قرار داده و در صورت مشاهده فعالیت مضر و مشکوکی از او مراتب را به موقع با تعیین خلاصه‏ای از سوابق و سوابق کامل مشارالیه اعلام دارند.

2ـ یک قطعه عکس وی را تهیه و ارسال نمایید.»

دو ماه بعد پرویز ثابتی مدیر کل بهایی ساواک که خصومت دیرینه با روحانیت داشت، به عنوان قائم مقام اداره کل سوم دستور تداوم مراقبت از حاج آقا مجتبی را صادر نمود:

«درباره شیخ مجتبی تهرانی فرزند حاج عبدالعلی

خواهشمند است دستور فرمایید ضمن تسریع در ارسال عکس نامبرده بالا به منابع مربوطه آموزش داده شود که کماکان اعمال و رفتار و تماس‏های مشارالیه را تحت نظر قرارداده و در صورت مشاهده عمل خلاف و مشکوکی از وی مراتب را به موقع به این اداره کل اعلام دارند.»

ساواک تهران نهایتاً در تاریخ 1/3/47 با ارسال یک قطعه عکس و فرم بیوگرافی اعلام نمود: «اعمال و رفتار مشارالیه تا حدود امکان تحت مراقبت قرار داد.»


مقاله روزنامه اطلاعات

پس از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در اول آبان 1356 روحانیت و مردم، عشق و ارادت خود را بیش از پیش به ساحت مقدس حضرت امام خمینی(ره) ابراز داشته و با برگزاری مراسم و برنامه‏های مختلف یاد و خاطره‌ی امام را زنده نمودند. این جوش و خروش، دستگاه امنیتیِ رژیم و اربابانِ آنها را دچار ترس و واهمه نمود. به همین جهت در 17 دی ماه 1356 روزنامه اطلاعات مقاله‏ای سفارشی را با عنوان« ایران و ارتجاع سرخ و سیاه» با امضای مجعول «رشیدی مطلق» منتشر نمود. در این مقاله، ساحت مرجعیت شیعه مورد اهانت واقع گردید. این امر واکنش همگانی مردم، علما و طلاب حوزه‏های علمیه را در پی داشت .جامعه روحانیت تهران طی نامه‏ای خطاب به حضرات آیات عظام و مراجع عالیقدر شیعه ضمن اظهار تأسف از این اقدام رژیم، آن را محکوم نمودند. حاج آقا مجتبی یکی از امضا کنندگان این نامه بود. در بخشی از این نامه آمده بود:

«مطلب اهانت‏آمیز روزنامه اطلاعات در صفحه 7 روز شنبه 17دی ماه 56 مطابق 27 محرم 98 به مقام شامخ روحانیت و مراجع عالیقدر تقلید، مخصوصاً حضرت آیت‏الله العظمی آقای خمینی دام ظلالهم موجب تأسف عمیق قاطبه مسلمانان گردید... جای کمال تأثر و تأسف است که مقامات مسئول به جای اقدام جدی برای تنبیه توهین کننده، جسورانه به روی مردم مسلمان و بی پناهی که برای ادای وظیفه دینی و وجدانی خود در قم اقدام کرده اند، آتش گشوده، جمعی بی گناه را مقتول و مجروح و متأسفانه مطلب در جراید تحریف و به گونه‌ای دیگر وانمود شده است...»

در آستانه انقلاب اسلامی حاج آقا مجتبی تهرانی همگام با سایر علمای تهرانی و توده‏های مردم در برنامه‏ها و فعالیت‏ها انقلاب شرکت داشت و با ورود امام(ره) در 12 بهمن 1357 به دیدار پیر و مراد خویش شتافت.

 


نظر برخی از بزرگان درخصوص شخصیت استاد

چندی پیش خبرگزاری فارس، گفتگوهایی را با برخی از بزرگان درخصوص وجوه شخصیتی حضرت استاد آقاتهرانی ترتیب داد که در این جا تعدادی از آنان را با هم می خوانیم.

حجت‌الاسلام محمدرضا زائری، مدیرمسئول نشریه «خیمه» پس از ملاقاتش با آیت‌الله تهرانی در بیمارستان گفت: می‌خواستم دستی را ببوسم که همیشه پس می‌کشید و نمی‌گذاشت اما حالا توان حرکت نداشت و از سوزن‌های بیمارستان مجروح شده بود. دستی که بر سر پرتگاه‌های خطرناک و «علی شفا جرفٍ»های فراوان، به دعا، نصیحت و عتاب و مهر دیده بودم. به آن چهره ملکوتی و تابناک خیره شدم و اشک‌هایم آرام و بی‌اختیار سرازیر شد.

حجت‌الاسلام مهدی غلامعلی، مدیرکل فرهنگی مؤسسه علمی فرهنگی دارلحدیث می‌گوید: پدرم که توفیق درک مرحوم حاج میرزا عبدالعلی تهرانی، پدر حاج آقا مجتبی را هم داشته، همیشه از شجاعت حاج آقا مجتبی در دوران ستم‌شاهی سخن می‌گوید. ایشان می‌گوید: حاج آقا مجتبی اولین کسی بود که در تهران مراسم ختمی برای شهادت حاج آقا مصطفی فرزند امام خمینی(ره) برپا کرد با اینکه مأموران ساواک در تمام کوچه‌های منتهی به مسجد جامع، دوشادوش یکدیگر ایستاده بودند اما خوشبختانه جمعیت خوبی جمع شد.

حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اکبر رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در گفت‌وگو با نشریه پنجره، بیان می‌کند: هر سال روز میلاد امام رضا(ع) مراسمی را به مناسبت عمامه‌گذاری طلاب برگزار می‌کنیم و از آیت‌الله تهرانی نیز دعوت می‌کنیم تا طلاب به دست ایشان معمم شوند؛ با وجود اینکه ایشان هیچ وقت اجازه نمی‌دهند عکسی از این مراسم گرفته شود اما این بار از دو تا از عکاسان دعوت کردیم تا از این مجالس عکس بگیرند و به حاج آقامجتبی گفتم اشکال شرعی برای عکس گرفتن وجود ندارد و هر چه در این باره بگویید، توجهی نخواهم کرد.

محسن اسماعیلی، عضو شورای نگهبان و رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق(ع) که اولین دیدار خود با آیت‌الله تهرانی را مربوط به پانزدهم دی‌ماه 1361 ذکر می‌کند، می‌گوید: در آن چهارشنبه سرنوشت‌ساز، توفیق رفیق راه شد و به محضر ایشان راه یافتم و گمشده خود را پیدا کردم و به لطف خدا تاکنون از این نعمت بی‌بدیل بهره‌مند بوده‌ام و در حال حاضر سخت چشم به راه هستم که این پیر میدان‌دار علم و اخلاق از بستر بیماری برخیزد و همچنان به نورافشانی بپردازد.

وی تصریح می‌کند: چند شب پیش که بیمارستان بودم در همان حال بیماری باز هم به فکر مشکلات اقتصادی مردم و گرانی‌ها بودند و فرمودند که از طرف من به نیازمندان صدقه بدهید.

محمود قاسمی
صدقه‌ای که رد نمی‌شود ایشان می‌گفتند:«اگرخواستی صدقه بدهی، همین‌طوری صدقه نده؛ زرنگ باش، حواست جمع باشد، صدقه را از طرف امام رضا علیه‌السلام برای سلامتی آقا امام زمان‌عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بده. برای دو معصوم است، دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد. ممکن نیست که خداوند این صدقه را رد کند. تو هم اینجا واسطه‌گری‌ات را می‌کنی. تو واسطه‌ای و همین حق واسطه‌گری است که اجازه می‌دهد تو به مراحل خاص برسی. چرا زن دوم؟ یکی از آقایانی که از علاقه مندان حاج آقا هم بود، بچّه‌دار نمی‌شد و می‌خواست زن دوم بگیرد. خدمت حاج آقا آمد تا اجازه بگیرد. حاج آقا فرمودند: «قبول داری آن خدایی که از زن دوم می‌خواهد به تو بچّه بدهد، از زن اوّل هم می‌تواند بدهد؟!» گفت: «بله!» حاج آقا گفتند: «بله؟! یا سِفت بله؟!» گفت: «سِفت بله!» گفتند: «اگر سِفت بله، پس زن دوم نگیر و برو، از همین زن اوّل بچّه‌دار می‌شوی! من دعا می‌کنم!» این آقا کمی بعد دوقلو بچّه‌دار شد! به نقل ازآقای دکتر اسماعیلی زیارت اول ماه ایشان مقیّد به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم بودند. اگر تهران بودند، هیچ وقت در اوّل ماه زیارت حرم حضرت عبدالعظیم را ترک نمی‌کردند. همیشه ماهی یک‌بار یا شب اوّل ماه و یا صبح اوّلین روز ماه، حتماً به زیارت می‌رفتند و هیچ وقت هم این برنامه‌شان ترک نمی‌شد. آنجا هم که مشرف می‌شدند، مثل مشهد سعی می‌کردند تمام آداب زیارت را به جا بیاورند. در زیارت‌هایشان همیشه برای دیگران دعا می‌کردند؛می‌فرمودند که شما همیشه برای دیگران دعا کنید و هر چه می‌خواهید برای دیگران بخواهید و خودشان در این زمینه هیچ کوتاهی نمی‌کردند ادب تشرّف زمانی که به مشهد می رفتند، وقتی از منزل حرکت می کردند، سرشان را پایین می انداختند و زیاد به اطراف توجّهی نداشتند. معمولاً هم تا دم درب حرم صلوات می فرستادند.وقتی وارد حرم می شدند، مقیّد بودند که حتما داخل آن محوطّه حرم شوند و برایشان فرقی نمی کرد که خلوت باشد یا شلوغکه معمولاً جمعیتِ خیلی زیادی در آنجا بودندو ایشان با سختی وارد می شدند.ایشان ایستاده و پشت به دیوار زیارت می کردند و زیارت هایی هم که عمدتاً می خواندند، زیارت امین الله و جامعه کبیره و زیارت های مربوط به امام رضابود.ایشان بعد از زیارت به قسمت بالایسر می رفتند و دو رکعت نماز زیارتمی خواندند و بعددر بالای سر امام رضا علیه السلام دعا می خواندند.بعد اگر می شد از درب اصلی خارج می شدند و اگر هم نمی شد، از قسمت بالا سر خارج می شدند.در مسیر بازگشت هم ذکر صلوات و استغفار داشتند و زیاد به اطراف توجّه نداشتند. زیارتِ وداعِ ایشان، یک ساعت، یک ساعت و ربع طول می کشید!این در واقع وضعیت زیارتی ایشان بود! ارادت به امام هشتم علیه السلام یک روز آمدم به ایشان عرض کردم که ما این محلّ را مدرسه عملیّه رسمی کردیم و داریم طلبه می‌گیریم و نامش را هم به نام مبارک امام هشتم،‌ امام رضا علیه‌السلام گذاشتیم. ایشان خیلی خوشحال شدند، مخصوصاً از اینکه این محلّ به نام مبارک حضرت رضا علیه¬السلام نام‌گذاری شده است. تا آنجا که یادم است خیلی دل‌چسبشان بود و اظهار خرسندی کردند. بعد از آن فاصله‌ای نشد که یک روز به من فرمودنددیشب یا همان شبمن خوابی دیدم که در آن محلّه خیابان سیروس چشمه بزرگی باز شده استو آب زلالی جاری است و فرمودند من این را تعبیر می‌کنم که اینجا منشأ خیرات و مبدأ ترویج دین خواهد شد، من آینده درخشانی را در این کار می‌بینم. نیابت از ائمه ی معصومین علیهم السلام از بچّگی به ماخیلی سفارش می‌کردند که هر زیارتی که می‌روید به نیابت از ائمه معصومین(ع) بروید؛ این را از مرحوم پدرشان یادگرفته بودند. ایشان هر وقت صبح به حرم مشرّف می‌شد به نیابت از پیامبر اکرم(ص) و بعدازظهر به نیابت امیرالمومنین( ع) و فردا صبح به نیابت از یکی از معصومین زیارت می‌کرد. می‌گفت این کار احتمال استجابت دعای شما و دادن حاجات شما راچندین برابر می‌کند.ایشان خیلی به این مسئله مقیّد بودند وهر دفعه به نیابت از یکی از ائمه به زیارت می‌رفتند و آداب زیارت رو هم کاملاً رعایت می‌کردند این برای خداست، چرا من ببخشم؟ یکی از دوستان ما می‌خواست خمس حساب کند. او من و آقای ابدی را واسطه کرد که با هم برویم و خمسش را پیش ایشان حساب کنیم. مرحوم ابدی ایشان را برد و حاج‏آقا هم خمسش را حساب کرد. حاج‏آقا به ایشان فرموده بود شما این‏ مقدار خمس بدهکار هستید. گفت: حاج‏آقا! امکان ندارد که شما مقداری‌ از این خمس را ببخشید؟ بعضی‌ها می‌بخشند. حاج‏آقا فرمودند: بلند شو برو همان‌جایی که می‌بخشند! برای چه پیش من آمدی؟! ببخشم؟! این برای خدا است، من چه را ببخشم؟‌ من مگر می‌توانم؟ من از خودم اختیاری ندارم که ببخشم، بروید پیش همان‌ها که می‌بخشند! فقط 45 دقیقه خواب! در یکی از ماه‌های مبارک رمضان بود که موضوعی را خدمت ایشان عرض کردم.با ایشان تا کنار ماشین قدم می‌زدم. ایشان فرمودند که این کار را انجام بده، این‌طوری انجام بده، آن‌طوری انجام بده، داشتند توصیه می‌کردند. من عرض کردم: آقا، خیلی وقت تنگ است؛ این‌قدر فرصت نیست. ایشان فرمودند:«چرا وقت تنگ است»؟ گفتم: من صبح می‌روم سر کار و مسؤولیّت اداری‌ دارم، بعد از ظهر که برمی‌گردم افطاری می‌خوریم و بعد هم خودم را برای اینکه خدمت شما برسم، آماده می‌کنم. بعد تا برسم خانه، ساعت دوازده می‌شود، تا آماده خواب بشوم، خلاصه من چهار ساعت می‌خوابم. ایشان فرمودند: «چهار ساعت می‌خوابی»؟ گفتم: حاج آقا! پس چقدر بخوابم؟ ایشان گفتند: «آقا! جدّاً چهار ساعت می‌خوابی»؟ من یک شیطنتی کردم گفتم: شما چقدر می‌خوابید؟ من امیدوارم آن‌هایی که می‌شنوند به دقّت بشنوند و باور کنند. ایشان فرمودند: «چهل و پنج دقیقه». من مغلطه کردم و گفتم: حاج آقا! بعد از نماز صبح، چهل و پنج دقیقه؟ فرمودند: «نخیر؛ مغلطه نکن پسر! چهل و پنج دقیقه». برای زیارت تشریفات قرار نده! می‎گفتند: «برای زیارتت تشریفات قرار نده؛ همین‎طور بگو این کار را با شما دارم.» به همسایه جوانی که بیکار شده بود، ‎گفتند: شما برو شاه‎عبدالعظیم زیارت کن. زیارت که کردی بگو: آقا! من بیکارم، همین. هیچ چیز نمی‎خواهد بگویی؛ خودش گفت: من برگشتم خانه، صبح زود یکنفر زنگ زدند گفت: حسین! بیکاری؟ گفتم: آره. گفت: الآن بیا فلان جا! من رفتم، مرا گذاشت سر کار. می‌گفت: کارش سبک است؛ یعنی خیلی مهم نیست ولی سر کار رفتم؛ ماهی این‎قدر به من می‎دهد و در حال حاضر مشغول هستم. برو خودت را بساز و اندازۀ توقع مردم شو! یک‌بار برای رفتن به صدا و سیما خدمتشان رسیدم و کسب اجازه کردم. ایشان فرمودند که شما بروید. ابتدا در رادیو کار می‌کردم؛ تصویری نداشتم. بعد از چند وقت دوباره آمدم خدمت حاج‌آقا گفتم که دوستان آمدند سراغ بنده و اصرار می‌کنند که من جلوی دوربین قرار بگیرم و این‌طوری مردم مرا می‌شناسند. ایشان فرمودند:«شما با ملاحظاتی برو و حواست جمع باشد». من تقریباً بعد ازیک سال که گذشت، آمدم خدمتشان و عرض کردم که آقا من از شما اجازه گرفتم و شما فرمودید که برو. من هم رفتم و حالا باوری که مردم از من دارند خیلی بالا رفته است. مردم فکر می‌کنند که من خیلی آدم دین‌داری هستم، خیلی آدم عالِمی هستم.حرف‌هایی که در خیابان و کوچه و مجالس و جاهای دیگر به من می‌گویند،اصلاً من نیستم. خیلی احساس می‌کنم که اینجا دارم مقداری دورویی به خرج می‌دهم. ایشان فرمودند:«خوش به حالت»! گفتم: حاج‌آقا چرا خوش به حالم؟! وقتی از من این همه تعریف می‌کنند، اذیت می‌شوم و من می‌دانم که این تعریف‌ها درست نیست.ایشان گفتند: «برو خودت را بساز؛ اندازه توقّع مردم شو. خوش به حالت» کشش جلسات حاج آقا رحمت الله علیه چون شهرک اکباتان زندگی می‌کردم، یک مقدار به خودم مغرور شده بودم که من مسیر زیادی را برای شرکت در این جلسه می‌آیم؛پس خداوند خیلی به من توفیق داده است. یک شب که از جلسه آمدم بیرون، سر چهارراه آبسردار یکی از دوستان ایستاده بود. من ترمز کردم و او را سوار کردم. او تا آزادی با من آمد. به آزادی که رسیدیم گفتم: آقا! خانه من اکباتان است، اگر همسایه ما هستی، بگو. گفت: نه، من می‌روم کرج؛ من همین‌جا پیاده می‌شوم و می‌روم کرج.من همان‌جا زدم پشت دست خودم؛ گفتیم: خدایا! تو برای من یک نفر را فرستادی که من به خودم خیلی مغرور نشوم. فردا شب آمدم خدمت حاج آقا و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم. بعد گفتم که من آمدم خدمت شما تا عرض کنم اگر می‌شود جلسات را یک مقدار زودتر شروع کنید که این دوستان به کرج برسند. ایشان یک لبخندی زد و گفت: من مطلبی برایت بگویم تا بفهمی! گفتند: پریشب، دوستان آمدند از من سؤال کنند، گفتم: فردا بیایید مسجد جامع بازار؛ من آنجا به سؤالات شرعی‌تانجواب می‌دهم. آن دوستان گفتند که ما نمی‌توانیم بیاییم، اگر بیاییم روزه‌مان می‌شکند. سؤال کردم چرا می‌شکند؟ آن‌ها گفتند: ما از چالوس با مینی‌بوس می‌آییم برای جلسات شما، قبل از غروب راه می‌افتیم می‌آییم اینجا، تهران افطار می‌کنیم؛ در کلاس شما می‌نشینیم، بعد راه می‌افتیم می‌رویم چالوس، برای سحری می‌رسیم آنجا. مرجع تقلید بی ادعا بعد از فوت مرحومِ امام، خیلی‌ها به حاج‌آقا رجوع کردند؛ چون رساله عملیه داشتند و درسال هشتادودو هشتادو سه رساله دو مرجع را بیرون دادند. من خودم شاهد بودم که تقریباً تا سیزده چهارده سال بعد از فوت حضرت امام؛علی الخصوص افرادی که در حوزه شاگرد حاج‌آقا بودند، بعد از فوت مرحوم حضرت امام همه به ایشان رجوع کردند و به طَبَع از عموم مردم هم خیلی‌ها از حاج‌آقا تقلید می‌کردند. البته حاج‌آقا خودشان می‌گفتند که به فتوای امام باقی باشید ولی اگر خواستید می‌توانید مسائل جدید رااز من تقلید کنید. بعدهابه حاج‌آقا گفتند که بالاخره باید رساله بدهید. ایشان هم بعداز فشارهایی که از طرف مقلّدین به وجود آمد، راضی شدند که رساله بدهند. ایشان همه‌جور مقلّدی داشتند؛ هم از طیف عموم مردم، هم از طیف تحصیل کرده و هم از طیف حوزوی. الیته این دو قشر آخر بیشتر بین مقلّدین به چشم می‌خوردند.
محمود قاسمی
: عقل در یونان باستان معنائی متفاوت با معنای عقل جدید داشته است. افلاطون ادراکات محسوس و غیر معقول را بی ارزش تلقی می کرد و ادراکات معقول را در دو مرحله مورد بررسی قرار می دهد: 1. ادراک عقلی حسابگرانه و ریاضی(دیانویا) 2. ادراک عقلی ای که منجر به علم حقیقی می گردد؛ یعنی به دریافت حقایق کلی عقلانی نائلمی شود(نوئزیس) در نظر افلاطون دیانویا جزء سافل عقل یا همان عقل استدلالی و اعداداندیش است؛ او معتقداست این عقل مبنای خود را برخی اصول متعارفه یا موضوعه قرار می دهد. اما نوئزیس مرتبه ادراک ماهیات عقلانی امور و حقایق اشیاء است. واژه یونانی دیانویا و نیز واژه نوئزیس هر دو از ریشه یونانیNoein به معنای دیدن، تعقل و ادراک کردن گرفته شده است. در نگاه افلاطون دیانویا تماما مرتبه عقل جزوی است و سیر دیالکتیکی از واژه دیالکتیک همانا حلقه اتصال دیانویا به عنوان مرتبه نازل عقل، به نوئزیس است و مرتبه نوئزیس مرتبه نائل شدن به درک حقایق مجرد عقلانی است. افلاطون معتقد است که در سیر نزولی دیالکتیکی، دیانویا وظیفه تحلیل متکثرانه اخذ و استنتاج نتایج تحلیلی از دریافت های کلی و واحد نوئزیس را بر عهده دارد. عقل در نگاه افلاطون در نسبت با علم عقول مجرده(مُثُل) معنا می یابد و ازاین رو گویی او می خواهد که عقل تحلیلی را تحت هدایت نوئزیس و مُثُل قرار دهد.اما نکته اینجاست که خود حقایق عقلانی مورد نظر افلاطون از سنخ امور قدسی صرف نیست و نحوی گنگی و ابهام در خصوص ماهیت شهودی و روحانی و توحیدی آنها وجود دارد. و نیز در نگاه افلاطون رسیدن به عالم مثل نتیجه سلوک عقلانی با پای عقل جزوی است، نه نتیجه موهبت و فراخوانی شهودی از عالم غیب و عالم حقایق ازلی و سیر دل آگاهانه توسط عقل قدسی(شهود قدسی). معنای ماقبل سقراطی- افلاطونی عقل، واژه لوگوس یونانی که از ریشه Lego وlegein به معنای گفتن است، برای عقل بکار برده می شده و این کلمه دارای معانی ای نظیر گفتار،سخن،برهان،کلمه، عقل، مبدأ اصل، قوه،استدلال و... بوده و حکایت گر این است که در نزد دانایان یونانی ماقبل هراکلیتوس و تا حدی در نزد همین فرد، عقل به معنای حکایت کردن از غیب و شهود و شنیدن حضوری بانگ وجود و سخن ذات هستی و مبدأ عالم بوده و نوعی قداست و روحانیت داشته است. از انکساگوراس به بعد به جای واژه لوگوس از نوس(Nous) استفاده می شود که تاحدی نزدیک به معنای رایتو(Ratio) لاتینی است که نحوی عقل تقلیل یافته و ناسوتی شده و دارای حسابگری است. عقل افلاطونی(نوئزیس)یقینا از سنخ لوگوس نیست اما هنوز برخی ته مایه های ناسوتی شده آن را داراست. در فلسفه ارسطو عقل تقریبا معادل عقل جزوی است، هرچند که در نگاه ارسطو نیز عقل آدمی باید از هدایت عقل فعال بهره مند گردد اما به نظر می رسد که عقل فعال مورد نظر ارسطو، چیزی جز یک عقل جزوی شبه متعالی نیست و حتی به اندازه مثل افلاطونی هم روحانیت ندارد. در نزد ارسطو هم عقل در یک سلوک صرفا عقلانی و بی آن که از سوی غیب فراخوانده شود و یامورد موهبت و لطف قرار گیرد یا به انکشاف و شهود دست یابد، یک سیر استدلالی برای فهم کلیات را طی می کند. در نظر ارسطو این کلیات وجود عینی ندارند بلکه محصول انتزاع از محسوسات هستند. عقل ارسطویی تقریبا یک عقل جزوی معرفت جداست نه کارافزا و در خود نوعی خودبنیادی پنهان دارد و در حقیقت همان عقل منقطع از وحی و شهود است. هنگامی که عقل آدمی از هدایت عالم قدسی و وحی دینی محروم گردد و شأن خود را شأن استدلال نظری و فهم کلیات و سلوک عقلانی گرداند، عقل منقطع از وحی یا عقل جزوی نامیده می شود. این عقل جزوی به یک اعتبار و بدون در نظر گرفتن تقسیمات و مراتب به دو قسم تقسیم میشود: 1.عقل جزوی تا حدی معرفت جو و استدلال گر و کیفی اندیش عالم مدار، که خودبنیادی مستور دارد(عقل یونانی- رومی) 2.عقل جزوی کمی اندیش و خود بنیاد و تصرف در دنیا و استیلاجویی نسبت به طبیعت وانسان ها دارد و اعداد اندیشی صرف است. فرانسیس بیکن یکی از مبلغان اومانیستی مدرن هدف از عقل مدرن را افزایش قدرت آدمی می داند نه افزایش معرفت، و آدمی مالک الرقاب هستی تلقی می گردد. و دکارت شاخص ترین نماینده عقل مدرن آدمی را مالک الرقاب تلقی می کند. عقل مدرن تجسم نفس اماره آدمی است که بشر با آن خود را سوژه فرض کرده و تمامی عالم را ابژه می پندارد و از این رو به یک نگاه ابزاری و شیئی انگار نسبت به دیگران و اساسا کل هستی می رسد. آدورنو از متفکران پیرو حلقه فرانکفورت، عقل جدید را عقل ابزاری نامیده است ومعتقد است که این عقل اساسا خردباوری نیست. (تحقق معنای واقعی خرد زمانی ممکن است که عقل آدمی تحت هدایت عقل کل قرار گیرد. که عقل قدسی یا شهودقدسی نامیده می شود.) ماهیت غیرخردمندانه عقلانیت نفسانیت زده مدرن و روح استیلاجو و کمی اندیش و ابزاری آن توسط نویسندگان و متفکران پست مدرن غربی و به ویژه مارتین هیدگر، میشل فوکو،تئودور آدورنو و ماکس هورک هایمر نیز بارها مورد تأکید قرار گرفته است. این عقلانیت سود محور نفسانی سیطره جو مبنا و محور روح سرمایه داری جدید و تمامی نظام های سرمایه سالار به ظاهر متفاوت نظیر صور مختلف سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی و فاشیسم و اقتصاد مختلط و اقتصادهای کشورهای موسوم به جهان سوم است. این عقل ماهیتی خود بنیاد،زبانی کمی اندیش و خصلتی بحران زده دارد و آدمی را در نسبت بُعد از حق و حقیقت نگاه می دارد. در سیطره این عقل انسانها بیش از گذشته گرفتار خودبیگانگی و تنزل به سطح اشیاء گردیده و روابط شیئی گونه و ابزاری مابین آنها جانشین همبستگی ذاتی و هم زبانی وجودی و اتحاد معنوی گردیده است.عقل مدرن مظهر استبداد نفس اماره فردی و جمعی است، عقل جدید با عصر جدید و از اواخر قرن چهاردهمو اوایل قرن پانزدهم ظهور کرده است. دوران رنسانس دوره تکوین روح مدرن و عقل جدید بوده است. پس از آن دوران رفرماسیون مذهبی از راه رسید و عقل مدرن تصرفات مورد نظر خود را در تعالیم سنتی مسیحیت انجام داد. در عصر روشنگری خرد ابزاری مبنای علوم انسانی و نظام های سیاسی و حقوقی می گردد. عقل جدید در نیمه قرن 18 و نیمه قرن 19 موجب انقلاب صنعتی و پیدائی تکنولوژی جدید می گردد و هم زمان با آن رویکرد دراماتیک به عنوان مخالف سیطره تام و تمام عقلانیت و از موضع ناخودآگاه ناسوتی بشر به ستیز با عق گرائی جدید می پردازد. و با ظهور پسامدرنیسم دوران بحران مدرنیته و انتقاد نسبت به عقل اومانیستی(عقل خود بنیاد مدرن)آغاز می گردد و تا امروز بر شدت آن افزوده شده است.
محمود قاسمی
دورانی که از نیمه قرن 17 میلادی در تاریخ غرب مدرن آغازشده و درسراسر قرن18 تداوم می یابد،عصر روشنگری نامیده می شود. این دوره عصر تثبیت مدرنیته است و به ویژه از نظر تدوین مبانی سیاسی، حقوقی، اقتصادی و اجتماعی و زیربنای تفکر مدرن و شکل گیری انقلاب های بزرگی که منجر به استقرار رژیم های سیاسی مدرن گردید، اهمیت بسیاری دارد. در این دوره مبانی نظری لیبرالیسم در آراء جان لاک و شارل منتسکیو و فرانسوا ماری ولتر در خصوص مفاهیمی نظیر مفهوم لیبرالی آزادی، تفکیک قوا، تسامح و تساهل و اثبات سکولاریسم تدوین گردید. در عصر روشنگری برخی از نویسندگان فرانسوی تحت سرپرستی دنیس دیدرو گرد هم آمده و دائره المعارفی را تألیف کردند که خلاصه وچکیده نگاه اومانیستی و سکولاریستی تفکر مدرن به امور مختلف علمی و حقوقی و سیاسی داشت. نویسندگان فرانسوی ای چون هلوسیوس، هولباخ، دالامبر، ولتر، روسو، منتسکیو، دیدرو، کندرسه و کندیاک و لامتری نهضت فکری و ادبی ای را پیش بردند که معتقد به اصالت عقل اومانیستی و بی نیازی از وحی و هر نوع هدایت دینی و الهی بود. اینان تفکر دینی را مبتنی بر خرافات می پنداشتند و اعصار ماقبل خود را عصر تاریکی و روزگار خود را که عصر حاکمیت عقل اومانیستی مدرن و انکار تفکر وحیانی است عصر روشنگری می نامیدند. اینان به لحاظ مذهبی یاافرادی آشکارا ملحد و ماتریالیستی بودند و یا به نوعی دین ذیل اومانیسم به نام دئیسم اعتقاد داشتند.در انگلستان افرادی چون جان لاک، دیوید هیوم و آدام اسمیت که نسبی انگار و مروج لیبرالیسم و شک انگاری اند از مبلغان و پیشروان نهضت روشنگری بوده اند. جهان نگری عصر روشنگری تفسیری مکانیکی و ماشینی از عالم ارائه می کردو تکیه و تأکید بر روش شناسی تجربی- حسی رااصالت می دادند. برخی از نویسندگان عصر روشنگری به ویژه افرادی مثل جان لاک و ژان ژاک روسو از طراحان نظام تعلیم و تربیت مدرن بوده اند که جوهری غیر دینی دارد. فیلسوفان و نویسندگان عصر روشنگری خود را نماینده عصر روشنی و انتلکتوئل می نامیدند. شاخص های جهان نگری عصر روشن گری را می توان اینگونه بیان داشت: اعتقاد به سکولاریسم در قلمرو سیاست و تعلیم و تربیت تفسیر مکانیکی،کمّی و ناسوتی از هستی و انسان اعتقاد به اصالت عقل خود بنیاد اومانیستی خصیصه آشکار ضد دینی و الحادی و یا تحریف دین در خدمت اغراض اومانیستی اعتقاد به تساهل و تسامح لبرالیستی اعتقاد به اصل پیشرفت اصل پیشرفت یکی از مفروضات اساسی تفکر مدرن است و بر این پایه قرار گرفته که بشر در سیرتحول تاریخی خود از بربریت و عقب ماندگی و خرافات که ملازم با دین باوری بوده است آغاز کرده و در عهد مدرن به پیشرفت و علم و ترقی دست یافته است.طبق این نظریه غرب مدرن و علوم جدید و نظام تکنیکی نهایت ترقی بشر هستند و به جای مفهوم کمال و رشد مفاهیم کمی و ناسوتی و مادی "پیشرفت" و "رفاه" جانشین آن می گردد. بر پایه اعتقاد به اصل پیشرفت بشر با تکامل ابزار تولیدی، تسلط بیشتری بر طبیعت پیدا کرده و به لحاظ فهم و معرفت نیز پیشرفت کرده است. در صورتی که تلازمی میان پیچیده تر شدن ابزار تولیدی و تعمیق معرفت بنیان استدلالی و تاریخی ندارد. در عصر جدید معرفت بشر با روی گردانی از تفکر قدسی و معنوی و معرفت دینی و توجه صرف به کمیات و ظاهرگرائی تجربی پیشرفتی نداشته ودچارانحطاط گشته است. در بینش مدرن غربی مفهوم پیشرفت یکسره در چارچوبی مادی، ناسوتی و کمی و برپایه میزان گسترش و نفوذ تکنولوژی و علوم جدید سنجیده می شود.در حالیکه برای انسان رستگاری، و کمالات وجودی و قرب به حق تعالی و رشد محسوب گردد ، نه میزان دست یابی به تکنولوژی پیچیده و تکنوکراسی، به خصوص اگر تکنولوژی به عنوان تجسم اراده استیلاجویانه بشر، حجابی در برابر معرفت انسانی و کمالات است. در عصر روشنگری یعنی فاصله سالهای 1650-1800 وقایع مهمی سیاسی و اجتماعی ای نظیر انقلاب با شکوه انگلستان، انقلاب فرانسه و جنگ های استقلال آمریکا رخ داده استکه نقش مهمی در پی ریزی سامان سیاسی جوامع مدرن داشته اند. در این دوره بنیان های علوم جدید و تکنولوژی ریخته می شود و علومی چون فیزیک، شیمی و اقتصاد تدوین گردیده و زمینه های پیدایی علوم اجتماعی و انسانی دیگر فراهم شده است.عصر روشنگری عصر تثبیت مدرنیته است.در عصر روشنگری سبک هنری و ادبی تئوکلاسیسیم غلبه داشته است. نهضت روشنگری در کل نهضتی بورژوایی- سرمایه سالار و مبلغ مدرنیته و لذا نهضتی غیر دینی و ضد دینی بود. ولتر چهره برجسته عصر روشنگری آن چنان با دین و دیانت مخالف بود که شعار می داد: این مایه بدنامی(دین)را نابود کنید.فیلسوفان عصر روشنگری زمینه های قدرت گیری کامل سرمایه داران در اروپا و آمریکا را فراهم ساختند.اگرچه نطفه ایدئولوژی های سوسیالیسم و ناسیونالیسم نیز در آراء متفکران این دوره وجود دارد، اما غالب آنها تمایلات لیبرالیستی داشته اند. منتقدان غربی عصر روشنگری، عقل گرائی این نهضت را مبتنی بر عقل ابزاری دانسته اند و معتقدند که حاکمیت عقل ابزاری موجب رواج از خودبیگانگی و استثمار در جوامع بشری گردیده است.
محمود قاسمی
پس از اوج گیری تناقض های ذاتی دوران مدرنیته و ارزشهای آغازین آن، عصر جدید را دوره پست مدرنیسم می نامند، در واقع پست مدرنیته صورتی از بسط مدرنیته است، منتها اگر رنسانس روزگار تکوین مدرنیته بود و عصرروشن گری دوران تثبیت و نهادینه شدن آن بود، پست مدرنیته دوران فروریختن باورهای آغازین به اصول مدرنیته و تردیددر مبادی و تزلزل در ارکان آن واقع گشت. تردید نسبت به اصول و ارزشهای گسترش می یابد و شک و شکاکیت و نسبی انگاری و مغلطه رونق می گیرد . منفعت انگاری عمل گرایانه بیش از پیش جانشین آرمانگرائی ها دور اندیشانه می گردد. همت ها سست و ضعف و اضطراب و یأس و پریشانی و کثرت زدگی گسترش می یابد. در روزگار پست مدرن چراغ عقل غرب مدرن رو به خاموشی نهاده و دیگر از فیلسوفان بزرگ موسس و یا دوران ساز . از امیدهای روشنی بخش و اوعده های صلح و تحقق بهشت زمینی خبری نیست. متفکران و نویسندگان پست مدرن به گرایش و سبک ها و علایق مختلف تعلق دارند و همگی صرفا به لحاظ سلبی و از زاویه انکار و نفی مدرنیته همسو هستند. وگرنه اندیشه پست مدرن فاقد وجه روشن اثباتی و ایجابی است و بیشتر به عنوان یک اندیشه سلبی و نقاد نسبت به مدرنیته مطرح گردیده است.پست مدرنیته مرحله ای اساسا و ماهیتا متفاوت از مدرنیته نیست، بلکه صورتی از بسط آن است که ویژگی اصلی آن، خودآگاهی نسبت به بحران مدرنیته است و این خودآگاهی اساسا از وجه سلبی و منفی مطرح می گردد. در واقع پست مدرنیته نحوی اندیشه شکاکانه و فاقد یقین عقلی و شهودی است که از پایان گرفتن هر نوع باور یقینی و ایمان حکایت می کند. حتی باور به مبادی و غایات و اصول مدرنیته، تجسم بحران تفکر در غرب قرن بیستم و پس ازآن است. می توان فردریش نیچه(1900)را آغازگر موج تفکر پست مدرن دانست. در قرن بیستم نویسندگانی چون بودریار، آدورنو،هورکهایمر،دریدا، فوکو،هایدگر،گادامر،لیوتار هر یک به طریقی مراتبی از اندیشه پست مدرن را نمایندگی کرده اند. در غرب معاصر به دلیل تأکید و تکیه افراطی بر مغلطه های سوفسطائی و نسبی انگارانه در قلمرو مابعدالطبیعه، زبان شناسی، اخلاق، و معرفت شناسی بحرانهای عمیقی پدید آورده است.
محمود قاسمی
واژه مدرن که امروزه در زبان های اروپایی نیز رواج دارد از لفظ modernus گرفته شده است که خود مشتق از قیدmodo است که کلمه ای لاتین است که معنایی قریب به این اواخر، به تازگی،به زودی،اخیراً داشته است. ظاهرا این واژه در حدود قرن پنجم میلادی بکار می رفته است.و زمان شکل گیری مدرنیته به نقل از آنتونی گیدنز در قرن هفدهم و به نقل از میشل فوکو آغاز مدرنیته را قرن هیجدهم دانسته شده است.در حالیکه اسوالد اشپینگلر و آرنولد توئین بی آغاز شکل گیری مدرنیته را در رنسانس جستجو می کنند. مدرنیته یک عهد، یک عالم،یک افق تاریخی- فرهنگی،یک دوران تاریخی ای است که پس از قرون وسطی ظهور کرده است و ماهیتا با عهد باستان و سده های میانه تفاوت دارد. از ویژگی های مدرنیته می توان:  اومانیسم و بشر انگاری به عنوان ویژگی اصلی روح عصر جدید می باشد.  تأکید و تکیه بر عقل جزوی نفسانیت مدار استیلاجو(عقل مدرن) را ذکر نمود  اعتقاد بر نظریه پیشرفت تاریخی  اعتقاد به ساینتیسم یا اصالت علوم جدید که مبتنی بر روش شناسی آزمایشگاهی و معرفت شناسی حسی- تجربی هستند.  جدا کردن اخلاق از تار و پود عالم یا به تعبیری اعتقاد به جدائی هست از باید  ظهور و حاکمیت تکنولوژی مدرن و تکنوکراسی  سکولاریسم  شکل گیری و سیطره بوروکراسی پیچیده مدرن  نیهیلیسم یا نیست انگاری به عنوان صفت ذات مدرنیته  اعتقاد به قانون گذاری توسط عقل بشری و حق حاکمیت خود بنیاد بشر(دموکراسی)  مدرنیته موجب رواج نسبی انگاری در قلمرو اخلاق و معرفت شناسی  شیوع شکاکیت  ظاهربینی و سطحی گرایی  ماده گرایی و صور مختلف ماتریالیسم  شیوع ابتذال و انحطاط در روابط بین آدمیان به ویژه زن و مرد  غلبه از خودبنیادی و شیئی شدگی روابط انسانی و نگرش کالائی- بازاری به آدمیان  مدرنیته ذاتا غیردینی و دین ستیز است زیرا در جوهره مدرنیته انکار خدامداری و اثبات بشرمداری نفسانی نهفته است.تفکر مدرن یا کاملا منکر وجود وحی و هدایت قدسی است و یا اگر در ظاهر هم عنادی با وحی قدسی نداشته باشد، اهمیت چندانی به تفکر وحیانی نمی دهد و اصالت را از آن عقل کمّی اندیش خود بنیاد ابزاری استیلاجوی نفسانیت مدار می داند. با مدرنیته نسبت میان آدمی و هدایت وحیانی قطع می گردد و بشر خود را چنان موجودی خودبنیاد و مستقل و ناسوتی و نفس مدار تعریف می کند و عالم را یکسره بر این مبنا تعریف می کند. در ذات مدرنیته، اعراض از حق، دین، وحی و شرایع الهی نهفته است؛ زیرا در تفکر مدرن اومانیسم حاکم است.  تکنولوژی، دموکراسی، مناسبات کالائی و خودبیگانه آدمیان با یکدیگر،کاپیتالیسم، ظهور طبقات اجتماعی و تضادها و پیوندهای میان آنها، تعلیم و تربیت جدید و نظام حقوقی مدرن که مبتنی بر مفهوم حقوق بشر و آزادی های نفسانی است همگی از شئون تمدن مدرن و محصول آن به شمار می آیند. غرب در سیر تطور خود پس از گذشتن از عصر باستان و قرون وسطی به عصر جدید یا مدرنیته یا تجدد رسیده است. غرب مدرن یک کلیت و ارگانیسم و مجموعه واحد است که وجود و ماهیتی دارد و در اجزاء و ارکان آن یک روح واحد و کلی سریان دارد. مدرنیته یا غرب مدرن به عنوان یک کلیت در تاریخ تطور خود ادواری را طی نموده است، که به یک اعتبار می توان این مراحل را این گونه تقسیم کرد: 1.دوره آغاز مدرنیته(عصر رنسانس) از نیمه قرن 14 میلادی تا نیمه قرن 16 2.دوره رفرماسیون و تکوین فلسفه مدرن از نیمه قرن 16.م تا نیمه قرن17 3.دوران کلاسیسم و عصر روشنگری و آغاز انقلاب صنعتی ازنیمه قرن 17 تا اوایل قرن 19 4.دوره اعتراض رمانتیک به عقل گرائی کلاسیک(1800-1850) 5.روزگار بسط انقلاب صنعتی و بروز بحران های گسترده اقتصادی(1850-1900) 6.آغاز زوال مدرنیته و سرعت گرفتن سیر انحطاطی آن و خود آگاهی نسبت به بحران از 1900تا1980(ظهور وضعیت پست مدرن) 7.روزگار موسوم به عصر فراصنعتی، تداوم و تعمیق رویکرد پست مدرن، گسترش رویکرد معنوی و دینی در جوامع غربی و نزدیکتر شدن مدرنیته به سقوط و زوال(از1980تا امروز)
محمود قاسمی
هنگامی که وضعیت موجود جامعه را بخواهیم توصیف نماییم، سئوالی که مورد نظر واقع می شود آن است که آیا با رویکردی ثبوتی بایستی مواجه با واقعیت نمود و یا اینکه از دریچه بایدها به هست ها نگاه می شود و به تعبیری هر توصیفی که انجام می شود مبتنی بر نظام ارزشگذاری فاعل شناسای آن صورت می پذیرد و یا اینکه می توان توصیف را کاملا از هر نوع ارزش و "بایدی" خالی نمود، پاسخ به این پرسش را می توان اینگونه داد که فضای توصیف از جنس شناخت ثبوتی است نه اثباتی و لیکن از آنجائی که فاعل شناسا (فرد یا مکتب)در آن مدخلیت دارد و در هر امر تولیدی و نظری، اختیار تولید کننده در آن موثر است و با آمدن اختیار، خیر و شر هم مطرح می شود بهمین خاطر جهت دار بودن معنا می شود، هرکدام براساس نقاط حساسیت و ارتکازات فرهنگی و مکتبی خود آن پدیده را توصیف می نمایند، بنابراین الزاما توصیف ها بر اساس نظام بایایی و ارزشی صورت می پذیرد، و آنچه در اینجا مطرح است آن است که علت اعتبار و معیار صحت انتخاب یک منظر خاص برای توصیف پدیده های گوناگون چیست؟ در مواجه توصیفی با پدیده های اجتماعی نقاط حساسیت و شاخص های شناسایی را برخی از مکتب و دین اخذ می نمایند و مواجه دینی می نمایند، که در آن ممکن است حساسیت ها و تمرکزات دینی ملاحظه می شود و براساس الزامات و شاخص های شرعی و دینی به توصیف واقعیت می پردازد، که ممکن است در فرهنگ آن جامعه اساسا آن شاخص مورد پذیرش اجتماعی هم صورت نیافته باشد. چراکه در این رویکرد دین را منشا فرهنگ والا و برتر دانسته و معتقد به تمایز ذاتی مابین فرهنگهای گوناگون است و در میان فرهنگ ها فرهنگ حق و باطل ملاحظه گشته است و فرهنگ معیار مطرح می باشد که با شناخت اصول فرهنگ معیار و مقایسه سایر فرهنگ ها با اصول فرهنگ معیار که منشا آن دین وحیانی است به توصیف سایرین پرداخته می شود. مواجه ای دیگر در توصیف نمودن هر پدیده ، مواجه فرهنگی است، مواجه ای است که به دنبال خواست مردم و تولید و بازتولید گفتمانی است و یا تحت تأثیر قدرت شکل می یابد، که در این صورت اگر الزامات شرعی مورد پذیرش اجتماعی قرار گرفته شده باشد آنها را به عنوان شاخص های توصیف برای جامعه موجود مورد ملاحظه قرار می دهیم و الا خیر، یعنی دین یکی از عوامل فرهنگ ساز تلقی می شود و ممکن است علاوه بر شاخص های دینی مورد پذیرش واقع شده، در همان فرهنگ الزاماتی و شاخص های اساسی وجود داشته باشد که بر اساس آنها به توصیف می پردازیم. این شیوه توصیف زمانی رخ می دهد که معیار و ملاک توصیف، هنجار اجتماعی و غیر هنجار بودن در آن لحاظ شده باشد و اصالت را به پذیرش اجتماعی و در ضمن مرتکزات بودن بدهیم. در این شیوه به حساسیت های فرهنگی و نقاط توجه هر فرهنگ توجه عینی شده و از شیوه دستوری و تزئینی بودن فارغ شده است و حتی علاوه بر تفاوت شاخص های توصیف، مفاهیم گزاره ها و مولفه ها را الزاما بایستی از فرهنگ و عرف بگیرد. و در تفسیر رادیکال در این شیوه ، مطلوب را بر اساس موجود ترسیم و توصیف می کند و "باید" و ارزش و مطلوب معینی برای رسیدن به آن ملاحظه نمی شود بلکه هر آنچه بازتولید گفتمانی جامعه باشد را پی گیری نماید، بنابراین مطلوب منحصرا در مولفه های دینی خلاصه نمی شود بلکه برای تعیین جامعه مطلوب، از تولید و بازتولید گفتمانی ارزشگذاری های مستقلات عقلی، تجربه و نقل و فرهنگ که میراث گذشته است مورد لحاظ قرار گرفته باشد. و رویکرد سیاستگذار را ایجاد اقبال عمومی نسبت به یکسری از گزاره های دینی نمی داند بلکه صرفا حفظ همان فرهنگ و سازگاری آن می داند، که آن فرهنگ با تولید و بازتولید خود باعث ارتقاء خود می شود. ولیکن بنابرهمان مواجه دینی که مطرح شد، بایستی برای ایجاد تغییر در عینیت، آرمان گرائی نسبتی با عینیت دارد و آرمان های دینی تزئینی صرف نباشند، و از آنجائی که هنجارهای مسلمانی با هنجارهای اسلامی تفاوت می کند، صفر مطلق را شرع قرار می دهد و صفرنسبی را برای برنامه ریزی های میانی، الزامات فرهنگی می داند که با واسطه یا بی واسطه به شرع و فضائل آن و معیارهای کلی و اصول موضوعه آن برگردد، که رویکردی حداکثری به دین و فقه است، چرا که مثلا وقتی سطحی از گناه در جامعه عادی شده و آستانه ادراک فضائل و رذائل افراد جامعه تغییر کرده باشد، این امر باعث نمی شود که آثار آن گناه در آن جامعه از بین برود و شسته شود. بنابر این حرام و معاصی شرع در هر جامعه با فرهنگ های گوناگون ، ذاتا مضر است و حلال و فضائل ذاتا مفید فائده است. بنابر این تحلیل، حتی برای منطقه الفراغ هم بایستی برنامه ریزی و سیاستگذاری نمود و چه بسا اساسا در نظم پیچیده انسان و جهان آفرینش منطقه اباحه بی معنا باشد. برای نمونه از آنجائی که وصف بر اساس اصول و مسائل کلان شرعی انجام شود مثلا در موضوع پوشش، تبرج نباشد یا اینکه تشبه به کفار و فساق و گروههای مخالف و منحرف نباشد، تشبه به جنس مخالف نداشته باشد، بدن نما نباشد،لباس شهرت نباشد و.... ادعا دارد که مابقی امور بطور مستقیم مورد حساسیت شرع نیست و لیکن با واسطه مورد لحاظ شرع واقع می شود مثل رنگ لباس و تمییز بودن و .... و هر آنچه از شرع استنباط می شود و به شرع با واسطه مرتبط می شود، که بایستی مورد ملاحظه قرار گیرد. بنابر این مورد نظر نیست که همه چیز نقلی بدست می آید بلکه به اتفاق عقل و نقل و تجربه است که حاصل می شود. که در مواردی شرع فقط یک منظر ارائه می دهد که بر اساس آن می توان شاخص های توصیف را بدست آورد و بطور مستقیم شاخص ها بصراحت بیان نشده اند، در حالیکه در حیات جامعه اثرگذارند. در رویکرد و نظام برنامه ریزی که تغییر با برنامه صورت می پذیرد، حداقل دو وضیعت مورد ملاحظه قرار می گیرد که وضعیت بعدی را بهتر و مفیدتر از وضعیت فعلی می داند بنابر این بایستی این دانش را مبتنی بر ارزشی دانست که به وضعیت آتی می دهد و آن را بهتر از حال می داند، که اساسا مفیدیت و کارآمدی از الفاظ ارزشی می باشند. بنابراین توصیفات بر اساس رویکردها و جهت ها صورت می پذیرد، که هر وصفی در دستگاه منطقی خاصی صورت می پذیرد ، بنابر این هم در شناخت موجود و هم در تعیین مطلوب ارزش را دخالت می دهیم. و از وضعیت مطلوب و آرمان است که آسیب ها روشن می شود و شاخص های تکامل و رشد معلوم می شود. بنابر این وضعیت موجود بواسطه آن چیزی که رشد و ملاک رشد روی آن سوار است که از مکتب غالبا می آید توصیف می شود. در برنامه ریزی اجتماعی محور ها و مولفه هائی را تعیین می کنید که رشد و مطلوب به آنها است که هم عقل و هم نقل و هم تجربه ملاک رشد را می دهد ، که تعامل یافته هر سه این امور دخالت دارد. بنابراین تجربه و عقلانیت و علم دینی ملاک رشد است، یعنی عقلانیت متصل به گزاره دینی مورد لحاظ است. حتی از ارزش است که تجربه و تعقل اساسا مطرح می شود و بر آنها تقدم می یابد. بنابر این از تجربه و عرف آن چیز مورد توجه و اهتمام قرار می گیرد که دردامن و زمینه اسلام شکل گرفته باشد. بنابراین برای توصیف وضعیت موجود جامعه ، بنابر رویکردی که بایستی ابتدائا مطلوب را بر اساس اصول حاکم بر سبک زندگی و بنابر مبانی اسلامی بعنوان اهداف دستیافتنی مشخص نمائیم ، و سپس برای شناخت وضعیت موجود به روش شناخت و تفسیر جامعه به جامعه مراجعه نموده ، تا در آن متشابهات اجتماعی بر اساس محکمات اجتماعی(فرهنگ معیار دارای منشا وحیانی) شناسائی شده (محکمات اجتماعی غیر قابل زوال) و شاخص های شناخت بر اساس محکمات اجتماعی که به صورت ارزش و هنجار اجتماعی در آمده اند را بکار گرفته برای فهم و شناخت اجتماع، بنابراین بر اساس هنجارهای اجتماعی و ارزشهای شکل گرفته در جامعه به توصیف وضعیت جامعه موجود می پردازیم(نگاه فرهنگی به پدیده های فرهنگی نمودن)در واقع این رویکرد مدعی آرمان گرائی واقع بینانه است، وپس از این مرحله به تحلیل شکاف میان موجود و مطلوب پرداخته و هر آنچه که در شناخت وضعیت موجود مورد حساسیت و تمرکز نبوده و یا مورد حساسیت بوده است از یکدیگر تفکیک می گردد.چرا که بر اساس چنین روندی قادر به تحلیل تغییر خواهیم بود.در این روش با شاخص های فرهنگی فرهنگ معیار به توصیف وضعیت موجود می پردازیم .در حالیکه هدف و مطلوب همگی از شرع اخذ گشته و سیاستگذاری و برنامه ریزی معطوف به آن عمل می نماید. در این روش مصداق یابی بر اساس فهم وزمینه اجتماعی صورت می پذیرد، بعبارت دیگر چه چیزی مصداق است برای شاخص های فرهنگی- شناختی جامعه ، که اندازه گیری وضعیت موجود بر اساس همین مصداق یابی صورت می پذیرد.بنابر این بعد از فهم مطلوب و فهم موجود بنابر باید های موجود و فرهنگی به ارائه راهکار می پردازیم. از آنجائی که جامعه موضوع فعل ما است، بنابراین بایستی تحت احاطه و اختیار فاعل شناسا و سیاستگذار قرار گیرد. معیار صحت و اعتبار وحی است و جامعه فقط موضوع تغییر است، روش فهم واندیشه اجتماعی بایستی از وحی گرفته شود،هدف و مطلوب از وحی در بیاید. از آنجائی که موضوعات را به سه دسته موضوعات مستنبطه که موضوعاتی شرعی هستند و موضوعات عرفی ساده و موضوعات پیچیده عرفی تقسیم می نمائیم که در موضوعات پیچیده که مربوط به عرفی خاص است، ولیکن عرف خاص بر اساس فرمول و مبنای خود با آن مواجه می نماید بنابر این مبنای این عرف خاص و تخصص جهت دار است و که مبانی آن را نیز بایستی از وحی و شریعت اخذ نمود. بنابر این در این مبنا منتهی به وحی بایستی شود. در این نگاه محورهای اولیه توصیف ،مبانی، روش و حدود اولیه به اسلام ربط داشته ، درحالیکه عقل آن را بنابر آن محورها بکارمی گیرد و موضوع شناسی می کند.بنابر این روش هر گونه توصیفی بایستی بر اساس ارزشگذاری و شاخص های دینی و اسلامی و وحیانی صورت پذیرد و نمی توان جامعه را با شاخص های موجود در آن توصیف نمود. چرا که چنین توصیفی لغو باشد. در شناسای موضوع علاوه بر شأن شناخت ویژگی های کلی هر موضوعی، بایستی شأن انطباق را هم ملاحظه نمود که هر دو شان فقیه و اسلام شناس است، نه اینکه بنابر استنباط و فهم از متون دینی بگذاریم و مواجهه قانونی بنمائیم که اصلا به عالم تحقق کاری نداشته، تا مطرح گردد که فقیه احتیاج به موضوع شناسی عینی احتیاج ندارد، تا تفکیک موضوع شناسی از حکم شناسی رخ دهد.
محمود قاسمی
مقدمه مسئلۀ جمعیت که تا کنون بارها موضوع بحث روز جامعه بوده است در روزهای اخیر نیز بار دیگر موضوع بحث و دقت صاحب نظران قرار گرفت. طرح کنترل جمعیت، همواره موافق و مخالف داشته است. استدلال های موافقین و مخالفین این طرح به صورت عمده به سه دسته تقسیم میشوند: بعضی استدلال ها شرعی یا به عبارتی مبتنی بر نقل، بعضی استدلال ها علمی و بعضی نیز استدلال های احساسی هستند.در شکل سوم استدلال ها، به شرایط و ویژگی های علمی یا دینی بحث توجه نمی شود. بی تردید بحث احساسی، بحثی پایه ای و محکم نخواهد بود و باید به یکی از دو جنبه دینی و یا علمی و یا به عبارت بهتر هر دو جنبه دینی و علمی معطوف باشد. یک بحث کامل علاوه بر سازگاری با آموزه های دینی باید با مباحث عقلی و به اصطلاح عقلانیت دینی هم سازگاری داشته باشد. در بحث علمی هم باید توجه کرد که استدلال ها متناسب با کدام علم است. آیا آنها، علومی هستند که از دین نشأت گرفته و یا با آن ارتباط و هماهنگی دارند؟ آیا علومی بی ارتباط با دین اسلام و یا حتی سایر ادیان هستند، که مبتنی بر فرضیه ها، نظریه ها، آزمایش ها و تجربه ها شکل گرفته اند؟ این گونه علوم موارد فوق به شکل صددرصد قابل اتکا نیست و تنها می توان آنها را به عنوان یک احتمال مورد توجه قرار داد. و باید به طریقی از صحت راهکارها و تحلیل ها اطمینان یافت. این ممکن است به عنوان یک شاهد مثال تلقی شود اما هرگز نمی توان براساس آن در جهت تغییر وضعیت یک جامعه، طراحی، برنامه ریزی و تجزیه و تحلیل کرد. در بحث نقلی هم باید به دو نکته توجه کرد؛ اول اینکه با اتکا به یک یا چند روایت و آیه این کار تمام نمی شود و نمی توان نسبتی به شارع داد. بلکه ابتدا باید همۀ منابع را در کنار یکدیگر بررسی کرد، و سپس با تفقهی دقیق مبتنی بر اصول شناخته شده مشخص نمود که آیا چنین برداشت و استنباطی صحیح است یا خیر؟ نظر یک فرد غیر کارشناس که تنها مبتنی بر یک حدیث و آیه ناظر به موضوع شکل می گیرد کار دقیقی نیست و به نتیجۀ صحیحی منتهی نمی شود. دوم این که بین موضوع فردی و موضوع حکومتی باید تفاوت قائل شد. ممکن است در بسیاری از موارد، یک مسئله به لحاظ فردی شکلی پیدا کند و از لحاظ اجتماعی شکلی دیگر؛ به عبارت دیگر از موضع عمل، عمل کسی که طراحی نظام می کند با افراد دیگر تفاوت دارد. ممکن است علما اعمال فردی کنترل نسل و محدود کردن زاد و ولد را مجاز بدانند و آن را یک عمل حرام یا مکروه قلمداد نکنند؛ اما آیا سیاست گذاری حکومت اسلامی نیز کنترل جمعیت است یا جمعیت بی شمار و یا توقف جمعیت در یک حد خاص؟ این بحث هم یکی از مسائل حکومتی است که دقت مضاعفی می طلبد. بنابراین با تکیه بر اینکه در بخش فردی مجوزهایی داده شده و یا ممنوعیتی اعمال شده است نمی توان در بحث حکومت هم همان مجوزها و ممنوعیت ها را اعمال کرد باید با دقت، موضع حکومت را در چنین مسائلی مشخص کرد. البته این تشخیص باید به متخصصین آن سپرده شود. ۱ـ تاریخچه مسئله جمعیت در کشور نقطه ای که می توان بحث را از آن آغاز کرد، موضوع سیر رشد جمعیت و سیر آغاز این معضل در کشور است. البته بحث کنترل جمعیت در جهان نیز دارای سیر خاصی است؛ به ویژه پس از اینکه روند افزایش جمعیت، موجب ظهور برخی آثار و معضلات نامطلوب افزایش جمعیت در بعضی کشورها شد.به دنبال بروز این معضلات بعضی از متفکرین تلاش خود را در جهت محدودیت جمعیت و یافتن راه هایی برای پیش گیری از افزایش جمعیت مصرف کردند. اولین کسی که این کار را انجام داد، مالتوس کشیش جمعیت شناس است که در این زمینه تحقیقاتی داشته و پیش بینی هایی کرده است. صرف نظر از سیر این بحث در جهان، در ایران نیز برای اولین بار قبل از انقلاب، که جمعیت کشور حدود بیست میلیون بود، طرح کنترل جمعیت به تبعیت از سایر کشورهای در حال توسعه یا پیشرفته در ایران هم اجرا شد که البته با عکس العمل شدید روحانیت و مردم مواجه گردید. تلاش فراوانی که در آن سال ها برای جلوگیری از رشد جمعیت صورت گرفت موفقیت آمیز نبود. اما در همان زمان پایه هایی را قرار دادند که در سال های بعد این هدف را عملی کرد. برای مثال شعارهایی مطرح شد که داشتن سه فرزند برای هر خانواده را کافی می دانست. شعارهایی مانند: «یکی کم است؛ دوتا، غم است؛ سه تا که شد خاطر جمع است» به این طریق به مردم تلقین می کردند که سه فرزند بیش تر نداشته باشند. در آن زمان تبلیغات فراوانی در رادیو، تلویزیون، فیلم های سینمایی و مطبوعات به شکل های مختلف انجام شد تا خانوادۀ پر جمعیت تحقیر شود و خوشبختی، رفاه و آسایش نتیجه جمعیت کم خانواده ها وانمود گردد. این روند ادامه داشت و تنها در بعد تبلیغات محدود نبود؛ برای مثال وسائل پیش گیری از فرزنددار شدن به صورت رایگان و یا با تخفیف های ویژه در جامعه منتشر می شد و به طریق مختلف مردم برای داشتن فرزند کم تر تشویق می شوند. حتی بحث های علمی با این مضمون مطرح شد که اگر سن حاملگی خانم ها از سن خاصی کمتر و از سن خاصی دیرتر باشد خطرناک است. آنها سال های خاصی را بین حدود بیست تا سی سال در نظر گرفتند که بیش از ده یا دوازده سال نیست. حتی فاصلۀ بین دو فرزند را معین کردند و مدعی شدند که اگر فاصلۀ بین دو فرزند کم باشد، مشکلاتی را برای فرزندان و خانواده به وجود می آورد. خلاصه اینکه طراحی بر اساس ترویج سه فرزند برای خانواده انجام شد. حتی در روستاها و در بعضی از مراکز درمانی هنگام زایمان یک خانم بدون اجازۀ او و شوهرش و یا با بیان یک تحلیل و ارائه اطلاعات نادرست مانند خطر حاملگی مجدد، آنها را تشویق می کردند که زن رحم خود را بر دارد. یا دهانۀ آن را ببندد. خلاصه اینکه با وسایل مختلف و به هر طریقی از افزایش جمعیت جلوگیری می شد. این روند ادامه داشت تا اینکه با پیروزی انقلاب و به تبع آن بروز دگرگونی همه جانبه در ارزش های جامعه، چه والدین و چه جوانان در امر ازدواج بسیار سهل گیر شدند، و به یک معنا، در آن زمان ازدواج آسان شکل گرفت؛ بنابراین سن ازدواج به شدت پایین آمد و به همین دلیل زاد و ولد افزایش یافت و به عبارتی، یک جهش جمعیتی پیدا شد. یعنی جمعیت به شکل ناگهانی اضافه شد. و نه به مرور به این ترتیب به یک باره جمعیت در یک رده سنی خاصی افزایش پیدا کرد که همین امر باعث بروز مشکلاتی در برنامه ریزی های اجتماعی شد؛ برای مثال همین جمعیت فرزندان وقتی به سن ورود به دبستان می رسیدند کشور با کمبود معلم مقطع دبستان و فضای دبستان روبه رو شد تا جایی که که حتی بعضی از مدرسه ها سه شیفته شدند. به همین ترتیب مشکل این جمعیت به دبیرستان و از آنجا به کنکور و به دانشگاه کشیده شد و امروز که این جمعیت به سن ازدواج و اشتغال رسیده ، مشکلات در این بعد ظاهر شده است. این مربوط به همان جهش سریع جمعیتی است. در حال حاضر کشور با یک مشکل دیگر تحت عنوان رکود جمعیتی روبه رو شده که نتیجۀ فعالیت هایی است که طی حدود بیست سال اخیر برای کاهش رشد جمعیت از عدد حدود 2/3 یا 3/3 انجام شد. این تلاش بیش از توقع برنامه ریزان آن اثر گذاشت و کشور با رکود جمعیت مواجه شده است. 2ـ آثار کاهش جمعیت در نظام اجتماعی یکی از شاخص های این رکود جمعیتی افزایش سن ازدواج است. طی آخرین آمار سن متوسط ازدواج در دختران 23 و سن ازدواج پسران 27 تا 28 سال است. افزایش سن ازدواج به طور طبیعی موجب کاهش زاد و ولد شده است. علاوه بر این افراد هم بعد از ازدواج سعی می کنند تعداد فرزندان کم تری داشته باشند. این اتفاق کشور را با خطرات جدیدی روبه رو کرده است. رکود جمعیتی آثار نامطلوب خاص خود را دارد که به تدریج آثار سوء اقتصادی، سیاسی فرهنگی آن بارز خواهد شد. یکی از آثار اقتصادی آن پیر شدن جمعیت کشور است. با پیر شدن جمعیت تعداد افرادی که با کار و فعالیت آنها امور جامعه سامان می یابد، محدود شده و در نتیجه تعداد مصرف کنندگان جامعه به نسبت افزایش می یابد.در این صورت جامعه از لحاظ فرهنگی و ارتباطات فرهنگی به شدت تضعیف می شود به شکلی که اگر این روند ادامه پیدا کند، در آینده بعضی از منسوبین را فقط می توان در قصه ها و تاریخ یافت و داشتن خاله و عمو و دایی و عمه بسیار نادر خواهد شد. تعداد اندک فرزندان، علقه انسانی را بین افراد کم می کند. رابطۀ پدر و فرزندی تنها رابطه لازم جامعه نیست. رابطۀ برادری و خواهری، کارکردهایی در جامعه دارد که اگر از بین برود، جامعه به سمت فردگرایی و خودمحوری پیش خواهد رفت. در خانواده ای که فرزندان باید در ضمن پرورش، با ارتباطات اجتماعی هم آشنا شوند به دلیل تعداد کم فرزندان که به یک دو نفر محدود می شود ارتباطات اجتماعی تضعیف خواهد شد؛ رابطه پدر و مادر با هم متفاوت خواهد بود؛ همچنین تقسیم کار، ارتباطات و عاطفه در خانواده تضعیف خواهد شد و بدین شکل، مشکلات فرهنگی در جامعه به وجود می آید. امروزه در غرب، افراد به سمت زندگی انفرادی سوق پیدا می کنند؛ حتی بعضی مجبور به این امر می شوند؛ چرا که وقتی فردی تنها یک یا دو خواهر و یا برادر داشت باشد از بین رفتن یکی از آنها موجب تنها شدن بازماندگان او خواهد شد. در این صورت زندگی و ارتباط داشتن با شخص دیگر غیر ممکن یا بسیار مشکل خواهد شد. جمعیت اندک از بُعد سیاسی نیز قدرت مانور را در مقابل دشمنان کاهش خواهد داد. جمعیت، یکی از عوامل قدرت برای کشور است. کشوری با جمعیت پیر و اندک، مورد طمع قدرت ها و مستکبرین خواهد بود. با توجه به آنچه درباره جمعیت گفته شد آیا کاهش جمعیت، افزایش آن و یا حد مطلوب آن چیست؟ صرف نظر از بحث کاهش یا افزایش جمعیت، یک نکته را باید در نظر گرفت و آن این که تغییرات جهشی جمعیتی همواره آثار بسیار نامطلوبی خواهد داشت. افزایش جهشی جمعیت و کاهش جهشی جمعیت، هر دو موجب بروز مشکلات بسیار زیادی خواهد شد. برای مثال مسؤولین بعضی از کشورهای اروپایی مانند سوئیس حتی مجبور شدند، اجازۀ ورود افراد سایر کشورها را به کشور خود صادر کنند و آنها را شهروند خود محسوب کنند؛ به آنها اجازۀ ازدواج با افراد کشور خود را بدهند تا از عوارض و لوازم منفی پیر شدن جمعیت و کاهش جمعیت جلوگیری کنند. 3ـ ضرورت درک ریشه های کاهش جمعیت جمعیت باید با یک شیب مناسب کاهش و یا افزایش پیدا کند. در حال حاضر کشور ما با رکود جمعیتی و یا حتی عقب گرد جمعیتی رو به رو شده است. با یک بررسی ساده می توان دید که سیاست ها و فعالیت هایی برای رسیدگی به این وضعیت طی بیست سال گذشته انجام شده است. در این چند سال فعالیت های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی انجام شده به نسبتی مؤثر بوده اند؛ اما باید دید مؤثرترین اقدام برای تغییر روند موجود چیست.از لحاظ اقتصادی تمهیداتی اندیشیده شد مانند اینکه به بیش از سه فرزند کوپن داده نشد و خدمات بیمه تنها به چهار فرزند تعلق گرفت. در تبلیغات صدا و سیما و تبلیغات محیطی تعداد زیاد فرزند زشت شمرده شد؛ وسائل و راه های پیشگیری بعضاً رایگان و یا با قیمت بسیار نازل در اختیار عموم قرار گرفت. این کارها انجام شد و هر یک از آنها هم به نسبتی مؤثر بود. با این وجود نتیجه آخرین آمارسنجی به عمل آمده از زنان خانه دار نشانه می دهد که در اکثر استان ها بیش از 60 درصد زنان مشوق های اقتصادی را در رشد جمعیت فاقد اثر چشم گیر دانسته اند. به نحوی که اگر امروز این عوامل تغییر کند، موفقیت آمیز نخواهد بود. در دولت دهم برای افزایش جمعیت فعالیت هایی صورت گرفت. برای مثال دولت اعلام کرد برای هر فرزندی که به دنیا می آید مبلغی را در بانک سرمایه گذاری می کند. تا با افزایش این سپرده توسط خانواده ها این فرزندان هنگام رسیدن به سن ازدواج و اشتغال مبلغی را به عنوان سرمایه در اختیار داشته باشند. البته این طرح با موافقت مجلس مواجه نشد. یارانه ها که طی آن به هر نفر از افراد خانواده وجهی تعلق می گیرد برای یک خانوادۀ پر جمعیت امتیاز محسوب می شود. اما همه این برنامه ها به شدت کم اثر بوده است. ـ پندار ناسازگاری تحصیل با ازدواج یکی از مهم ترین عوامل کاهش جمعیت، حضور اجتماعی به جا و نا به جای زنان است. یکی از این زمینه ها تحصیلات است. قبل از انقلاب، سطح تحصیلات زنان به شدت پایین بود. بسیاری از آنها حتی به سطح دیپلم هم نمی رسیدند و در سال های اول دبیرستان ازدواج می کرده و یا ترک تحصیل می کردند. حتی برخی از والدین اجازه نمی دادند فرزندشان بیش از مقطع دبستان یا بیش از خواندن و نوشتن ادامه تحصیل دهد. تحصیلات دانشگاهی زنان در قبل از انقلاب بسیار نادر بود. اما بعد از انقلاب سطح تحصیلات زنان به شدت رشد پیدا کرده است به نحوی که طی این چند سال تعداد پذیرفته شدگان زن در دانشگاه ها بیش تر از مردها است. تحصیلات، به خودی خود منفی نیست. اما خواه ناخواه یک لوازم و آثاری دارد. یکی از لوازم آن این است که بعضی ها تصور می کنند تحصیلات و ازدواج مانع یکدیگر هستند. به همین علت وقتی برای یک دختر دبیرستانی که آمادگی کامل برای ازدواج دارد خواستگار می آید، والدینش می گویند او باید به دانشگاه برود، یا وقتی دانشجو است می گویند باید تحصیلاتش تمام شود. حتی خود دخترها سعی می کنند به این بهانه که ازدواج مانع تحصیل است ازدواج خود را به تأخیر بیندازند. در حالی که این لازمه یک لازمۀ نا به جایی است و هیچ نسبت جبری ای بین درس خواندن و ازدواج کردن وجود ندارد. افراد زیادی هستند که ازدواج نکردند اما ادامه تحصیل هم نداده اند. عده زیادی هم هستند که در سن دبیرستان ازدواج کردند و سطوح عالی تحصیلات را تا حد دکترا هم گذرانده اند؛ حتی صاحب فرزند شدند و در کنار همسرداری و فرزندداری ادامه تحصیل دادند با این حال در جامعه به نحوی تلقی شده است که اگر کسی بخواهد درس بخواند، نباید ازدواج کند یا اگر ازدواج هم کرد، نباید فرزند داشته باشد. ـ اشتغال زنان برای کسب استقلال مالی یکی دیگر از این زمینه ها اشتغال است. تا پیش از انقلاب، تعداد زنان شاغل نسبت به مردان بسیار کم و منحصر در مشاغل خاص بود. در حالی که پس از انقلاب تعداد زنان شاغل افزایش یافته است. در گذشته بیش تر خانم های شاغل معلم می شدند و به استخدام آموزش پرورش در می آورند. امروزه تقریباً هیچ شغلی وجود ندارد که مخصوص آقایان باشد و خانم ها در همۀ مشاغل حضور دارند. بنابراین مسئله اشتغال زنان نیز از لحاظ فرهنگی آثاری داشته و به عنوان یکی از موانع ازدواج و زاد و ولد مطرح می شود. به این معنا که زن شاغل باید مدتی کار کند تا بتواند جهیزیۀ خود را فراهم کند و استقلال مالی داشته باشد. از نظر برخی اشتغال زنان فقط برای تامین کمک هزینۀ زندگی نیست بلکه به منظور استقلال مالی زن است. استقلال مالی زنان هم موجب اختلال در استحکام خانواده می شود و به سرعت اختلافات را به طلاق می کشاند و از آنجا که پس از طلاق، ازدواج مجدد به سرعت صورت نمی گیرد همین امر نیز به کاهش جمعیت منجر می شود. البته بعضی از زنان هم به سایر فعالیت های اجتماعی و عام المنفعه، غیر از تحصیل و اشتغال، مشغول هستند با این وجود هر نوع از حضور اجتماعی زنان مانع خانه داری، همسرداری و فرزندداری آنها تلقی می شود؛ که البته این تلقی صحیح نیست. ـ فضای تحریک جنسی در محیط اجتماعی مشکل دیگری که به تدریج در جامعه گسترش یافته مربوط به تهاجم فرهنگی است که از طریق ماهواره، فیلم های غیر مجاز یا کتب غیر مجاز، محیط جامعه آلوده به تحریک و اشباع جنسی می گردد؛ به عبارت دیگر تحریک و اشباع جنسی به جای محیط خانواده، به محیط اجتماعی کشیده شد. با افزایش سن ازدواج و حضور اجتماعی زن و مرد در محیط اجتماع تحریک اجتماعی شدید شده است. وقتی محیط جامعه، محیط اشباع باشد و افراد در سن مناسب ازدواج نمی کنند، نمی توانند خواسته های جنسی خود را به راحتی کنترل یا سرکوب کنند؛ بنابراین افراد مجرد در محیط تحصیل و اشتغال و یا حتی در محیط عمومی جامعه سعی در جلب نظر و یا برقراری ارتباط مجاز یا غیرمجاز با جنس مخالف دارند که این ارتباط، آمیخته با بهره برداری های جنسی است. این ارتباط می تواند سطوح مختلفی مانند نگاه کردن، گفت و گو و... داشته باشد. به این ترتیب افراد وقتی می خواهند در محیط اجتماعی جذاب باشند به خودآرایی و زیباسازی خود می پردازند که به نوبه خود مشکل را مضاعف می کند. این خودآرایی حتی به افرادی که دارای همسر هستند، اعم از زن و مرد، کشیده شده است. با گرایش به زیبایی و خوش اندامی در جامعه، حاملگی همچون یک امر زشت جلوه می کند. حضور یک خانم حامله در جامعه و در محیط تحصیل یا اشتغال با گرایش اجتماعی به خود آرایی و خوش اندامی مغایر است. خود آرایی و بروز جذابیت جنسی تقریباً به عنوان یک امر پسندیده در جامعه جلوه کرده است. الگوهای خاصی مانند عروسک باربی در جامعه مطرح شده است. هدف الگوهای رفتاری و آرایشی اعم از آرایش سر و صورت، آرایش لباس و کفش و کیف این است که فرد زیباتر از آنچه هست بنماید و یا فرد زیبائی هایش را به منظر عموم بکشاند. بنابراین محیط اجتماعی کاملا یک محیط جنسی می شود و افراد در محیط اجتماعی، بهره های جنسی می برند. این پدیده آثار منفی بسیار زیادی بر ثبات خانواده دارد و باعث افزایش سن ازدواج می شود. با توجه به وجود انگیزه های دینی در جامعه کسی تمایل ندارد فردی را که با اشخاص دیگر ارتباط غیر مجاز داشته است به عنوان شریک زندگی انتخاب کند. بنابراین افراد در انتخاب شریک زندگی دچار تردید و ترس و وسواس می شوند. این مورد نیز موجب افزایش سن ازدواج می شود.وقتی محیط جامعه، محیطی جنسی باشد افراد برای اشباع جنسی نیازمند محیط خانواده نخواهند بود. این مشکل به اندازه ای شدید شد که بعضی از شخصیت ها با آنکه از آنها توقع نمی رفت، تلاش کردند. مراکزی را در کشور به وجود که در آن مراکز، افرادی که همسر ندارند عمدتاً پسران و مردان به نحو ظاهراً شرعی مشکل جنسی خود را حل کنند. این مشکل خاص جامعه حتی بعضی از برنامه ریزان و مدیران جامعه را به سوی چنین اقداماتی سوق داد. وقتی سطح تحصیلات و شغل زنان بالا می رود، به تبع همسر هم کفو و مطلوب آنها کم تر یافت می شود. برای مثال دختری که کارشناس شده است حاضر نیست با پسری که دیپلم دارد ازدواج کند و برعکس پسری که دیپلم دارد حاضر نیست با خانمی که لیسانس دارد ازدواج کند. به میزانی که سطح ازدواج خانم ها بالا می رود، سطح توقعات آنها نسبت به طرف مقابلشان نیز بالا می رود و متناسب با آن، همسری در شأن خود پیدا نمی کنند. در حالی که برعکس این ممکن است؛ یعنی مردی که تحصیلات دکترا دارد با خانمی که تحصیلات دیپلم هم ندارد ازدواج می کند یا شخصی روحانی با سطح بالایی از تحصیلات حوزوی با کسی که سطح پایینی از سواد دارد ازدواج می کند. همین مسئله درباره شغل هم وجود دارد. وقتی خانمی در یک اداره یا تشکیلاتی دارای منصب است، حاضر نیست با مردی که به لحاظ منصب اجتماعی در سطح پایین تری از او قرار دارد زندگی کند. این نوع از ازدواج ها معمولا در کشور ما شکل نمی گیرد. اگر چنین ازدواجی هم شکل بگیرد همین اختلاف، عامل مهمی در عدم تفاهم خواهد شد و باعث اختلافات بیش تری می گردد. 4ـ افزایش جمعیت و مسئله تخصیص امکانات همۀ مسائل فوق، باعث افزایش سن ازدواج و کاهش زاد و ولد شده است. بدین ترتیب پدران و مادران یا تمایلی به داشتن فرزند ندارند و یا به داشتن یک یا دو فرزند اکتفا می کنند. این وضعیت، بسیار خطرناک است. کشوری که در تقابل دائمی تمدنی با مستکبرین جهان و تمدن غربی است، باید جمعیتی جوان، پرتوان و نوآور داشته باشد. رکود جمعیتی باعث کاهش رشد جمعیت شده و به پیری جمعیت منجر می شود. جمعیت پیر فاقد نوآوری، تحول خواهی و شجاعت است و به سازش با شرایط تمایل دارد. به هر حال روند رشد جمعیت کارشناسان جامعه اعم از سیاست گذاران و دانشمندان اجتماعی را به این نتیجه رسانده که وضعیت کنونی جمعیت بسیار خطرناک است و به سرعت باید مانع کاهش جمعیت یا پیر شدن جمعیت شد. البته این نظر، اکنون نیز مخالفانی دارد، که معتقدند جمعیت باید به لحاظ کیفی جمعیت مناسبی باشد نه از لحاظ تعداد؛ آنها جمعیت زیاد را به تنهایی عامل قدرت نمی دانند. به عقیده آنها جمعیت کیفی عامل قدرت است. البته این به نسبتی درست است. اما از طرفی رشد کیفی لزوماً به معنی کاهش جمعیت نیست و رشد جمعیت ضرورتاً مانع رشد کیفی نخواهد شد. اگر که سازمان دهی اجتماعی، یا سازمان دهی خانوادگی درست باشد. این عده معتقدند امکانات کشور برای رشد جمعیت مناسب نیست و تصور می کنند با افزایش جمعیت امکانات کاهش می یابد و نسل های بعدی با مشکلات فراوانی روبه رو می شوند. این اظهارنظرها تا حدودی احساسی و فاقد دقت علمی است؛ چرا که بزرگ ترین امکان و عامل قدرت یک کشور نیروی انسانی است. نیروی انسانی توانمند است که امکانات بالقوه را بالفعل می کند. اگر یک جامعه مانند دویست سال پیش رفتار کند که برای تامین انرژی هیزم بسوزانند زغال بسوزاند رشد جمعیت آن نیز باید به توقف کشیده شود و ممکن است همۀ جنگل های خود را طی یک سال به هیزم و زغال تبدیل کند. یافتن منابع جدید انرژی مانند سوخت های هیدروکربنی، نفت و مشتقات آن، انرژی خورشید، انرژی باد، انرژی گرمای درون زمین و حتی انرژی هسته ای و راه های استفاده از آنها توسط نیروی انسانی صورت می گیرد. برای مثال کشاورزی به شیوه قدیم، میزان برداشت محصول از یک قطعه زمین را بسیار محدود می کند در حالی که یافتن راه های جدید استفاده بهینه از آب و زمین حتی تغییرات ژنتیکی باعث افزایش محصولات کشاورزی می شود. این نوآوری ها به وسیله انسان ایجاد می شود. این ادعا که هر فرد اضافه مساوی با یک عامل مصرف اضافه است، ادعای دقیقی نیست. هر یک نفر اضافه، فقط یک دهان اضافه نیست بلکه دو دست اضافه و یک فکر اضافه هم هست؛ به عبارتی در رد این ادعای احساسی، باید آن پاسخ احساسی را مطرح کرد. در حالی که به صورت منطقی، عامل جمعیت و به عبارتی نیروی انسانی موجب افزایش قدرت است؛ البته مشروط به اینکه به شکل صحیح تربیت و سازماندهی شود؛ بنابراین اشکالاتی که در این زمینه وجود دارد بیش از هر چیز به ساختارها و تنظیمات اجتماعی بستگی دارد. امروزه شاید ادعا شود که یکی از بهره مندترین کشورها، کشورهای اروپایی یا آمریکا هستند. اما آیا افرادی که در آمریکا زندگی می کنند و جزو یک درصد ثروتمند جامعه هستند، به امکانات زندگی خود قانع هستند؟ غرب ساختاری به وجود آورده که برای مثال امکانات فراوان کشوری مانند آمریکا در اختیار یک درصد از جمعیت آن قرار دارد و علاوه بر این سعی می کند از امکانات سایر کشورها نیز به نفع خود استفاده کند؛ به عبارت دیگر حتی فقر خود را صادر و از مواد اولیه، نیروی کار ارزان و بازار مصرف سایر کشورها بهره برداری می کند. این حرص و طمعی که در یک طبقه خاص ایجاد می شود به هیچ وجه قابل اشباع نیست؛ بنابراین عامل بروز فقر در یک جامعه، وجود امکانات کم نیست بلکه به نسبتی مربوط به ساختار و سازمان اجتماعی آن جامعه است. اگر الگوی توزیع و تخصیص امکانات اجتماعی و قوانین تخصیص، تولید، توزیع و مصرف، قوانین درستی باشد ـ که در فرهنگ اسلامی درباره همۀ این موارد، مطالب بسیار زیادی وجود داردـ فقر و بیکاری و ظلم و استثمار به شکلی که امروز در جهان وجود دارد بروز نخواهد کرد. اگر کسی بخواهد از این نظر دفاع کند بهتر است از بحث های احساسی فاصله بگیرد و به بحث دقیق علمی بپرازد. اگر الگوهای زندگی تغییر کند، وجود چه امکانی برای چه جمعیتی لازم است؟ انسان حریصی که همۀ دنیا را در اختیار دارد، به فرموده امام (ره)، اگر بداند که در سایر کرات هم چیزی هست می گوید: من آن را هم می خواهم. البته این فرمایش امام مربوط به اصلِ خداجویی انسان است که امروزه شکل مادی غلطی پیدا کرده است. انسان دنبال مطلق است و از آنجا که مطلق در دنیا و در امور مادی قرار ندارد بنابراین انسان می خواهد همه چیز را در تملک خود داشته باشد. این اندیشۀ و ساختار اجتماعی متمرکز و نظام تولید و توزیع متمرکز لوازم خاصی دارد. بدین ترتیب طبقه بندی مصرفی و به عبارتی طبقه بندی اقتصادی در جامعه به وجود می آید که طبقات پایین را نسبت به طبقۀ بالاتر و آخرین طبقه را نیز نسبت به اوهام و آمال تحریک می کند که البته هیچ یک از آنها هم اشباع نخواهد شد. این از لوازم خاص این الگو است. با تغییر این الگو همه چیز تغییر خواهد کرد. حال اینکه الگوی اسلامی چیست و کدام یک از احکام اقتصادی و اجتماعی اسلام باید در بخش تولید، توزیع، مصرف و در بخش معاملات پولی، به کار گرفته شود، از مباحث دقیق اقتصادی است. پس از این تحلیل نوبت به برنامه ریزی متناسب با شرایط موجود است. در این برنامه ریزی باید دقت کرد که بار دیگر دچار جامعه جهش جمعیتی نشود. البته بسیار بعید است که چنین جهشی اتفاق افتد. ولی به هر حال برنامه ریزان، سیاست گذاران جامعه باید به عواقب سوء جهش جمعیت توجه داشته باشند. 5ـ راهکارهای افزایش جمعیت در وضعیت کنونی در این زمینه راهکارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وجود دارد که باید به آن ها توجه کرد. این راهکارها باید ناظر به ریشه های رکود جمعیتی باشد. به عبارت دیگر راهکارهای مقابله با مشکل باید متناسب با علت بروز مشکل باشد. راهکارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارد. اما مسلم این است که راهکار اصلی باید متناسب با علت بروز مشکل باشد. ـ راهکارهای کم اثر برای افزایش جمعیت به عنوان راهکار اقتصادی، می توان یارانه های جلوگیری از بارداری و وسائل پیشگیری را حذف کرد. ظاهراً در چند روز اخیر هم وزارت بهداشت و درمان، چنین تصمیمی داشته و بودجه مربوط به این امر را حذف کرده است. بدین ترتیب اگر کسی بخواهد خود را مقطوع النسل کند، باید هزینه های آن را بپردازد. چرا که دولت هیچ یارانه ای در این زمینه پرداخت نخواهد کرد. این اقدامات اثر جزئی دارد؛ همچنین ارائه تسهیلات مالی به کسی که قصد فرزنددار شدن دارد با آنکه مؤثر است اما کم اثر می باشد. در مثالی دیگر اگر با طبقه بندی یارانه ها به بیش از چهار فرزند هم کوپن داده شود، بیمه شوند و یا حتی به فرزندان بیش تر یارانه بیشتری داده شود کم اثر است؛ اگر هم موثر باشد ممکن است جمعیت را به صورت نامتعادل افزایش دهد؛ به این معنا که زاد و ولد در مناطقی که مردم فقر اقتصادی شدید دارند افزایش می یابد. البته شاید این طرح بهتر باشد که یارانه پرداخت شود اما تا زمان معینی در اختیار خانواده قرار نگیرد. مانند پیشنهاد دولت نهم که برای هر کودکی که به دنیا می آید یک سپرده بانکی افتتاح شود و به مرور هم دولت و هم خانواده مبلغ سپرده را افزایش دهند. شاید آثار منفی این شیوه کم تر باشد ولی به هر حال ممکن است جمعیت را نامتوازن کند. اگر براین اساس در مناطق محروم جمعیت افزایش یابد هیچ تضمینی وجود ندارد که این جمعیت به صورت کیفی پرورش و تربیت شود. خانواده هایی که به محض بهتر شدن نسبی وضعیت اقتصادی حاضر به بچه دار شدن می شوند، معلوم نیست بتوانند فرزندان خود را خوب تربیت کنند. بنابراین این اقدام نیز خیلی مؤثر نخواهد بود. به نظر می رسد ابتدا باید تبلیغات فراوان رسانه ای اعم از رسانۀ ملی و غیر ملی، در مورد کاهش جمعیت قطع شود. بعضی از این تبلیغات مستقیم و بعضی از آنها غیر مستقیم است. در تبلیغات مستقیم خانواده های پر جمعیت را به سخره می گیرند و خانواده های کم جمعیت را بهره مند و در رفاه نشان می دهند؛ در تبلیغات غیر مستقیم یک زندگی متداول بدون فرزند یا با فرزند کم، تبلیغ میشود. امروزه در فیلم های ایرانی و حتی در سریال های خارجی به ندرت فرزندی وجود دارد. اگر هم بیش از یک یا دو فرزند در فیلمی باشد، حتماً جنبۀ طنز دارد. به هر حال این تبلیغات جامعه را به سمت کاهش جمعیت سوق می دهد. می توان تولید این گونه فیلم ها و سریال ها را محدود کرد و یا بر خلاف آنها فیلم ساخت. بهترین عامل تبلیغ سبک زندگی خاص و ترویج آن تولیدات نمایشی و بستر تحقق آن صدا و سیما است. رسانه ها می توانند به راحتی آداب متفاوتی را در زندگی تبلیغ کنند و یک سبک را زشت و دیگری را زیبا نشان دهند. بااین حال تمام این اقدامات هم کم اثر است. ـ ارائه الگوی حضور اجتماعی زنان، متناسب با ازدواج و زاد و ولد مهم ترین عامل، حضور اجتماعی زنان است. حضور اجتماعی زنان نباید مانع ازدواج و زاد و ولد تلقی شود. باید الگوهایی به جامعه عرضه شود که نشان دهد زنان با وجود تحصیل و اشتغال موفق بوده اند و فرزندان موفقی را نیز تربیت کرده اند. در این الگوسازی باید نشان داد که اشتغال زنان مانع همسرداری و فرزندداری نیست. می توان زنان موفقی را که علاوه بر حضور اجتماعی مناسب، در وظیفه همسرداری و فرزندداری خود هم موفق بوده اند به عنوان الگو معرفی کرد. در تبلیغات باید نقش مهم محیط خانواده را در تربیت فرزندان و تاثیر آن در سیاست، اقتصاد و فرهنگ جامعه تبیین کرد. خانواده اولین کانون تربیت انسان است. جامعه ای که فرزندانش در کانون خانواده تربیت نشود و بنیان خانواده در آن به جای محبت و ایثار بر پایه جنگ و ستیز و تخریب شکل گیرد دچار مشکلات خانوادگی است. وجود چنین مشکلی در جوامع غربی به راحتی قابل مشاهده است. بنابراین نباید تصور کرد که حضور زنان در فعالیت های اجتماعی تنها عامل ارتقای شخصیت اجتماعی آنان است و برعکس خانه داری و ایجاد محیط امن و ایثار و محبت در خانه برای تربیت مناسب فرزند ضد ارزش و کاری بیهوده است که تاثیری در اجتماع ندارد. شخصیت های بزرگ هر کشوری تحت تربیت مادرانی متعهد و در یک محیط سالم خانوادگی پرورش یافته اند. باید مشخص کرد که حضور اجتماعی زنان در کجا و به چه صورتی مناسب و کجا و به چه صورتی غیر مناسب است. این نکته درباره آقایان هم مطرح است. اما از آنجا که عامل اصلی افزایش جمعیت زنان هستند. حضور اجتماعی مناسب زنان از اهمیت بیشتری برخوردار است، زیرا سن بارداری زنان محدود است. ـ مناسب سازی رشته های تحصیلی با خصوصیات جنسی یکی از اقدامات موثر، مناسب سازی رشته های تحصیلی با ضرورت های اجتماعی و با خصوصیات جنسی است. یکی از مشکلات این است که بعضی از رشته ها که انتقال دانش و مهارت در آن به سادگی انجام می شود مانند رشته های علوم انسانی، در هر دانشگاهی وجود دارد و هر دانشگاه غیر انتفاعی ای نیز در یک محیط بسیار محدود این رشته ها را ارائه می دهد. حتی مدیریت این دانشگاه ها از مدیریت یک مهدکودک هم ساده تر است. بنابراین در عمل ورودی بعضی از رشته ها، افزایش می یابد که متناسب با شرایط کشور نیست. اگر مردی در رشته ای که با شرایط کشور سازگار نیست تحصیل کند در یافت شغل با مشکل مواجه می شود و در نتیجه نمی تواند ازدواج کند. زنان هم پس از تحصیلات دانشگاهی با توجه به اینکه مناسبات اجتماعی شان تغییر می کند به سادگی نمی توانند ازدواج کنند. این در حالی است که اگر جمعیت یک منطقه بیش از حد باشد، برای پیدا کردن شغل، رقابت ایجاد می شود. از طرفی تعدادی از این مشاغل محدودی هم توسط خانم ها تصاحب می شود که ممکن است ازدواج کرده باشند و همسرشان هم شاغل باشد؛ در این صورت یک موقعیت شغلی را اشغال کرده و مانع ورود مرد جوانی می شود که می تواند به وسیله این شغل درآمد کسب کرده و ازدواج کند. بدین ترتیب رقابت بر سر تصاحب شغل افزایش می یابد و مشکلاتی را به وجود می آورد. بنابراین باید مشخص شود که کشور در هر رشته ای اعم از کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا و... به چند نفر فارغ التحصیل در سال های آینده نیاز دارد تا متناسب با نیاز کشور دانشجو پذیرفته شود. به صرف وجود ظرفیت دانشگاه ها نباید دانشجو پذیرفته شود. نکتۀ دوم این است که رشتۀ تحصیلی باید با جنسیت دانشجو هماهنگ باشد. امروزه این عدم تناسب در جامعه وجود دارد. بعضی از آقایان و خانم ها در رشته هایی تحصیل می کنند که تناسبی با جنسیت آنها ندارد. باید با تحقیقات جامعه شناسی، روان شناسی مبتنی بر معارف اسلامی مشخص شود که به تناسب خصوصیات جسمی، فکری، روحی و نقش هایی که زن و مرد در خانواده و اجتماع باید ایفا کند، در چه رشته هایی باید تحصیل کنند؛ کدام رشته ها مختص مردان و کدام رشته ها مختص زنان باشد و کدام رشته ها مشترک باشد؟ باید روشن شود که در هر رشته ای به چه نسبتی نیاز به تحصیل خانم ها و به چه نسبتی نیاز به حضور مردان وجود دارد. بدین ترتیب افراد، متناسب با ضرورت های خانوادگی، تمدنی و اجتماعی رشد پیدا کنند و پس از تحصیل در دانشگاه دانش و مهارت آنها مورد استفاده جامعه قرار گیرد. این برنامه ریزی باید مانع ایجاد توقعات نابه جا در افراد شود. تحصیلات دانشگاهی نباید باعث شود که افراد کار کردن در برخی مشاغل را دون شان خود بدانند. این نکته درباره ازدواج نیز مطرح است. ـ پی گیری و دفاع از عدالت جنسیتی وضعیت کنونی جامعه عدالت جنسیتی را بر هم زده است. نمونه بارز این عدم عدالت این است که پسرها بعد از دیپلم یک یا دو سال فرصت دارند که وارد دانشگاه شوند. اگر در این دو سال نتوانند وارد دانشگاه شوند باید به سربازی بروند. سربازی حدود دو سال طول می کشد. پسرها در همین یک یا دو سال یا از ادامه تحصیل منصرف می شوند یا حداقل طی این مدت از محیط تحصیلی دور می شوند. به همین دلیل در رقابت کنکور با خانم ها، تعداد پذیرفته شدگان مرد کمتر می شود. حتی اینکه تعداد شرکت کنندگان مرد کمتر می شود، یک علتش به این برمی گردد. اگر رقابت آزاد باشد و عدالت جنسیتی رعایت شود خوب است اما باید متناسب با شرایط کشور، برای خانم ها هم طی کردن دوره هایی را تعریف کرد. خانم ها هم می توانند به شکل محدودتری آموزش نظامی ببینند. البته می توان برای خانم ها آموزش های متفاوتی را طی این دو سال تعریف کرد؛ دفاع غیر نظامی، امداد پزشکی، کمک های اولیه و... که می تواند در زندگی خانوادگی هم کاربرد داشته باشد. این آموزش ها می تواند متناسب با شرایط جنگ تعریف می شود که تعداد زیادی از مردان مجبور می شوند به جبهه ها بروند و در نتیجه اداره کشور بیش تر به دست خانم ها خواهد بود. همان گونه که پسرها برای مقابله با حمله ناخواسته آموزش نظامی می بینند و باید به جبهه ها هجوم ببرند. خانم ها هم باید متناسب با خود آموزش ببینند و در وضعیت بحرانی به کشور کمک کنند. البته جایگاه زنان و نقشی را که باید در زمان جنگ بازی کنند متفاوت است. در صورت اجرای چنین طرحی تعادل جنسیتی برقرار شود و در نتیجه در پذیرش رشته های دانشگاهی نیز تعادل جنسیتی به وجود می آید. باید برای خانم هائی که می خواهند استخدام رسمی شوند یا حدی از فعالیت های اجتماعی را بپذیرند طی کردن این دوره اجباری باشد. ـ مناسب سازی شغل مشخصات زنان یا مردان تناسب شغل و وضعیت جنسی هم باید تعریف شود. باید بتوان در برنامه ریزی ها همچنین در کارهای فرهنگی، تناسب شغل را تعریف کرد. حقیقت این است که شایستۀ یک زن مسلمان ایرانی نیست که در مشاغل پستی کار کند که بعضی از مردان حاضر به انجام آن نیستند. مشاغلی که دستمزد بسیار پایینی دارد و تنش های روحی و روانی زیادی است شایسته نیست که یک خانم تلفنچی، منشی و یا فروشنده بوده و همیشه با مردان و زنان در ارتباط باشد و مدام تنش های اجتماعی را تحمل کند، فقط به این دلیل که این مشاغل دستمزد بسیار پایینی دارند و مردان حاضر نیستند در این مشاغل کار کنند. در بعضی شرکت های خصوصی، فروشگاه ها و حتی سوپرمارکت ها و مغازه ها از خانم هایی استفاده می شود که دستمزدشان با هزینۀ رفت و آمد و پوشاکشان، تفاوت چندانی ندارد. آنها فقط برای اینکه شاغل باشند به این گونه مشاغل تن می دهند. چرا که شخصیت اجتماعی را در شاغل بودن می دانند. و خانه داری، فرزندداری و همسرداری را مغایر با شئونات اجتماعی تصور می کنند. بدین ترتیب با حضور زنان در این مشاغل دستمزد آن شغل ها پایین آمده و این فرصت های شغلی از مردان گرفته می شود. بنابراین مناسب سازی شغل و کیفیت شغل از مباحث مهم در این رابطه است، می توان بسیاری از شغل هایی را که امکان دورکاری در آنها وجود دارد، به عهدۀ خانم ها گذاشت. بدین ترتیب یک خانم همزمان که در خانه حضور دارد و نیاز به حضور اجتماعی زیادی ندارد، می تواند امور شغلی خود را انجام دهد. امروزه بسیاری از کارهای رایانه ای را می توان در محیط خانه انجام داد. مشاغلی مانند خیاطی خانم ها، بهداشت و درمان خانم ها و امثال آنها اموری هستند که باید به عهده زنان باشد. در این گونه مشاغل، زنان مجبور نیستند مانند کارمندان بانک از ابتدای صبح تا بعد از ظهر در محل کارش حضور داشته باشد زن در این وضعیت نمی تواند به وظایف خود در قبال فرزندان و همسر خود بپردازد. زن در چنین محیطی از قبیل صندوق دار بانک مدام با افراد مختلف برخورد دارد و نگران است که در دریافت و پرداخت ها دچار اشتباه نشده و در پایان روز کاری با کسری پول مواجه نشود؛ بنابراین مشاغل باید از نظر نوع کار، ساعات حضور، محیط کار و... مناسب سازی شوند. حضور خانم ها در محیط های محفوظ لوازمی دارد که با محیط های مختلط متفاوت است. محیط های کاری زنان تا آنجا که ممکن است باید مخصوص خانم ها باشد. برای مثال زنان باید در محیط بیمارستان مخصوص زنان، محیط آموزشی مخصوص زنان، محیط پرورشی مخصوص زنان و حتی محیط خرید و فروش مخصوص زنان به فعالیت بپردازند. این امر در اصلاح وضعیت نقش مهمی خواهد داشت. ـ عبور از ازدواج های سخت به ازدواج های آسان از دیگر بحث های مهم، ازدواج آسان است. موانع ازدواج بیش از هر چیز ناشی از نوع مسائل روحی، روانی و بینشی است. تصور می شود محدودیت مسکن و شغل مانع اصلی ازدواج است اما همۀ اینها به تعریف شغل و مسکن بستگی دارد؛ یعنی آیا زندگی یک زوج جوان همراه با پدر و مادر و استفاده از امکانات منزل والدین در آغاز زندگی ممکن نیست؟ در بعضی از خانواده ها انجام میشود نتیجه خوبی هم داشته است؛ در این شیوه مقدار هزینه های زندگی زوج جوان کاهش پیدا می کند و آنها می توانند با درآمد کمتری زندگی مشترک را شروع کنند. ازدواج هایی که با مشکلات اقتصادی اما همدلی و همفکری شروع می شوند. در آینده به زندگی بهتری می رسند. در این صورت زندگی شیرین تری خواهند داشت. لازم نیست از اول توقع طرفین این باشد که پسر منزل و ماشین و شغل پردرآمد و دختر جهیزیۀ کامل داشته باشد. می توان ازدواج را با عقد شروع کرد و هم خانه شدن به تأخیر بیفتد؛ در بعضی از شهرستان ها مانند قم، مرسوم است که بین عقد و هم خانه شدن دو یا سه سال فاصله وجود دارد. در این سه سال جهیزیه فراهم می شود و پسر هم تحصیلات یا شغل خود را کامل می کند. بنابراین در ازدواج باید به سمت سهل گیری رفت و ازدواج را به یک امر آسان تبدیل کرد. ازدواج آسان هم باید بین افرادی که ازدواج اولشان است محقق شود و هم بین افرادی که در ازدواج اول خود شکست خورده اند یا همسر نامطلوب داشته اند و یا همسر خود را در اثر حادثه از دست داده اند. امکان ازدواج آسان باید برای این افراد هم فراهم شود. براساس آموزه های دینی کسی که ازدواج می کند نیمی از دینش را حفظ کرده است. زن و مرد ستر و حجاب یکدیگرند خداوند از خزانۀ غیب خود به زن و مردی که ازدواج می کنند می بخشد. خداوند می فرماید شما دختران و پسران فقیر را به ازدواج یکدیگر در آورید؛ ما خود از خزانۀ غیب به آنها می بخشیم. نفرموده اند اول پول دار شوید بعد ازدواج کنید. اینها مواردی است که اگر مورد توجه قرار گیرند مؤثر واقع می شوند. این موارد از محورهای مهم افزایش حیا و غیرت اجتماعی هستند. خلاصه اینکه آنچه به حیا و غیرت اجتماعی لطمه می زند باید از زندگی و محیط اجتماعی حذف شود. متأسفانه بعضاً در رسانه ها به مسئله حیا و غیرت، طعنه می زنند و باعث تضعیف آن می شوند. اگر این معضلات حل شود محیط اجتماع دیگر محیط بهره مندی و تحریک جنسی نخواهد بود و اشباع جنسی تنها در محیط خانواده خواهد بود.
محمود قاسمی
اصول موضوعه مهم ترین اصول موضوعه و مبانی پذیرفته شده برای فهم و برنامه ریزی برای تغییر سبک زندگی با رویکرد دینی عبارت است از: 1. کارآمدی دین در عرصه اداره امور اجتماعی منظور از دین در نوشتار حاضر، عبارت است از کامل ترین دین الهی که اسلام است. دستورات دین منحصر در عبادات و امور شخصی نبوده و تمام شوون زندگی انسان را شامل می شود. در عین وسعت دامنه معارف دینی، بالاترین سطح کارآمدی در اداره امور اجتماعی متعلق به گزاره ها و آموزه های دینی است. 2. فرهنگ مدیریت پذیر و قابل مهندسی است. به این معنی که بر خلاف رویکرد کسانی که فرهنگ را آن قدر سیال و غیرقابل مدیریت می دانند، نوشتار حاضر تاکید دارد که ضمن پذیرش واقعیت فرهنگ مبنی بر سیالیت و پیچیدگی، اما قابلیت مدیریت و مهندسی دارد، به این معنی که اگر اجزای آن در جای خود درست قرار گرفته و ارتباطات و تعاملات بین اجزا به صورت درست برقرار شود، در این صورت کل سیستم قابل برنامه ریزی خواهد کرد. 3. هر پدیده ای جهتدار بوده و مبتنی بر نظام ارزشی فاعل شناسا خود است. هیچ گاه فرد ناظر نمی تواند فارغ از نگاه و نظام ارزشی پذیرفته شده خود به یک پدیده نگاه کند. لذا شناخت هر پدیده ای تحت تاثیر نظام ارزشی فاعل شناسای آن قرار می گیرد. 4. قائل به وجود فرهنگ برتر با اصول متمایز در این پژوهش تحولات فرهنگی، را مبتنی بر گرایش توده ای و تکثرگرائی به فرهنگ ندانسته، به طوری که با فرهنگ توده ای، توده مردم سازنده فرهنگ حاکم اند، بدون هیچ کنترل و هدایت توسط قشری خاص که در این حالت صحت و مقبولیت خود را از تمایل و خواست مردم می گیرد و هیچ اصل و تبعیت قبلی را مورد تبعیت قرار نمی¬دهد (فرهنگ پیرو)، فردگرائی محوریت یافته و نظر اکثریت معیار قرار گیرد. در تکثرگرائی فرهنگی، نسبیت فرهنگی مطرح شود یعنی نمی توان فرهنگی را برتر و صحیح تر از فرهنگ دیگر دانست، قابلیت مقایسه از بین می رود و فقط تفاوت فرهنگی مطرح گردد (میان فرهنگی)، حقیقت فلسفی، دینی ، سیاسی در انحصار هیچ کس نیست و خاستگاه متعدد دارا باشد. اندیشه یک حقیقت کلی و عام افسانه باشد، نه می توان آن را صحیح دانست و نه غلط، معیاری برای قضاوت و داوری ملاحظه نمی شود و منکر حقیقت کلیِ معتبر باشند. همه ارزش ها هم سطح می شوند و به تکثر گرائی مبهم و ناموزون رو آورده می-شود. فرو پاشی روایات کلان در مذهب، علم، فلسفه رخ دهد و روابط عمودی و سلسله مراتبی فرو ریخته شود و همه دیدگاه ها و ارزشها هم سطح شوند، بنیان¬گرائی و ذات گرائی (واقعیت ذاتی) نفی شود، عالم بی شکل زندگی به وسیله گفتمان شکل می یابد، تمایز ذاتی میان فرهنگ بی معنا است، معانی خود ساخته و دست ساخته بشر باشد، که دائما در حال تحولات است و هیچ معنای ثابتی در کار نیست و همواره در حال ساخته شدن است و معنای مرکزی وجود ندارد. مفاهیم اصیل فرهنگی محصول فرآیندهای گفتمانی و قدرت هستند، عصر تجدد عصر هرمنوتیک و بدگمانی است، هیچ سخنی از هویت نیست چراکه همواره در حال شدن است. پیشرفت بی معنا شود، چرا که معیار و فرهنگ والا و برتر در آن بی معنا باشد و تنها می توان گفت که این فرهنگ متفاوت از فرهنگ دیگری است. 5. منبع شناخت اصول فرهنگ مطلوب عبارت است از نقل ، عقل و تجربه. منظور از اصول یعنی چهارچوب هایی که تایید کننده یا شکل دهنده بنیان های فرهنگ مطلوب هستند. لذا به عنوان مثال اگر چه آداب و رسوم جز فرهنگ محسوب می شود، اما قرار گرفتن در حیطه فرهنگ مطلوب، نیازمند تایید آن با اصول فرهنگ مطلوب که شامل نقل و عقل و تجربه است. 6. در عرصه فرهنگ، نه فرد در جامعه منحل می شود و نه جامعه در فرد. نظریه اتمیسم اصالت الجزئی است و هویتی برای جمع ملاحظه نمی نماید، به صورتی که جامعه تکرار خصلت افراد است و در تفکر کل گرا (هولیسم) اصالت با کل است و اجزاء فاقد هویت هستند و همگی منحل در کل هستند و لیکن در گفتار پیش رو جزء در کل و کل در جزء اثر دارد به نسبتی، هر دو متاثرند از همدیگر و هر دو دارای هویت و الزاماتی هستند، این نحوه از تفکر سیستمی، به لحاظ مفهومی مخالف است با توده و مجموعه در کنارهم و نگاه جزیره ای، بلکه سیستم یک کل معین است که از اجزاء با کنش متقابل و پیوسته تشکیل شده است. از جمله اصول نظری یک سیستم علاوه بر کلیت داشتن و قابلیت تکامل داشتن سیستم، تغییرات آن است، که سطوح تغییر را می توان اصلی(تکامل)، فرعی(کلان)، تبعی(خرد) نمود که در نتیجه هر سطح از تغییرات را به ترتیب می توان تکامل سیستم، بهینه سازی سیستم ،اصلاح جزئی سیستم دانست. برای یک سیستم می توان اصول ساختاری را ملاحظه نمود که در آن به سلسله مراتب و وابستگی متقابل و سهم تأثیر هر مرتبه می توان اشاره نمود. که رفتارهای شکل گرفته در هر سیستم از موارد مذکور متاثر است. بنابر این در سه سطح ناظر به رفتار شخصی، زندگی جامعه و تکامل اجتماعی، مورد بررسی قرار می گیرد. بنابر ملاحظات سیستمی می توان گفت که برای جلوگیری از اشباع شدن و قفل نمودن سیستم و رشد آن بایستی رشد و تعالی هماهنگ اجزاء، روابط و عوامل درونی سیستم حاصل گردد، رشدی متناسب با هدف و جهت، سیستم را از یک سطح به سطح دیگر می برد که در آن تغییر مبنا داده شده است(رشدی هماهنگ از مقیاسی به مقیاسی دیگر، درحالیکه جهت ثابت بوده و متحول نمی شود)، و در خرده نظام ها اجزاء و عناصر رشد می کنند و فرمول های مربوط به یک بنگاه تغییری در سطح خود پیدا می نماید و در نظام کلان، فرمول مر بوط به یک مجموعه تغییر می کند و رشد مجموعه حاصل می شود، که به واسطه تغییر روابط و نسبت ها حاصل شده است؛ که تغییری درون ساختار و نظام واحد است، تغییری در وصف موضوع با اثبات موضوع حاصل شده است. سطح کلان حاکم بر سطح خرد است و هر گونه تغییر در معادلات و فرمول نظام کلان، موثر در خرده نظام ها است.. بنابر این ملاحظه، با تغییر مبانی سیستم، خرده نظام ها و رابطه ها تغییر می یابد. لذا به طور خلاصه باید گفت هم فرد و هم اجتماع دارای هویت و الزاماتی هستند. 7. پذیرش تاثیر و تاثر فرد و جامعه بر یکدیگر زمانی که قائل به اصالت هم فرد و هم جامعه شدیم، طبیعی است که هر یک از این دو وجود اصیل از یکدیگر تاثیر پذیرفته و بر یکدیگر نیز اثر می گذارند. بنابراین اراده های فردی بی تاثیر بر جریان اجتماعی نیست، همان طور که جریان اجتماعی بر اراده های فرد بی تاثیر نیست. روشن است که این مبنا وجه غالب را در نظر می گیرد و استثنا در این مورد امکان وجود دارد. 8. ابزار و امکانات دارای هویت است. بر مبنای این پژوهش، امکانات و ابزارات دارای هویتی هستند که این هویت بر روی افراد نیز اثر گذار است. لذا بر مبنای این نگاه، تکنولوژی دارای روح و هویتی است که متاثر از یک نظام تمدنی و ارزشی تولید شده و انتقال آن به جامعه دیگر با مختصات متفاوت فرهنگی و اجتماعی، انتقال دهنده مبانی ارزشی و هویت آن است. 9. برنامه ریزی فرهنگی نیازمند شناخت وضع موجود بر اساس شاخص های وضع مطلوب و تحلیل شکاف است. شناخت وضع موجود، تنها بر اساس شاخص های وضع مطلوب بایستی انجام شود. این مبنا در واقع نشان دهنده و منعکس شده اصل قائل بودن به فرهنگ مطلوب است.
محمود قاسمی

از منظر آموزه های عرفانی پس از توحید، شناخت انسان کامل از اساسی ترین معارف شهودی است و اساساً موضوع عرفان اسلامی را شناخت توحید و موحد کامل (انسان کامل) تشکیل می دهد. از این روز محی الدین ابن عربی کتاب گران سنگ فصوص الحکم را که ره آوردی شهودی و عمیق ترین اثر عرفانی در حوزه معرفت شهودی عارفان تلقی می گردد در 27 فص و هر فصی را به نام یکی از انبیاء، که کلمات تامه الاهی اند تنظیم کرده است و بحث های عرفانی را در مسائل گوناگون در آن آورده تا ساحت وجودی انسان کامل تبیین گردد. در یکی از عبارات امام خمینی ره درباره انسان کامل آمده است:

باید دانست در محل خود مقرر است که عین ثابت انسان کامل  مظهر اسم الله اعظم که امام ائمه اسماست می باشد و اعیان سایر موجودات در ظل عین انسان کامل در علم و عالم اعیان مقرر و در عین و عالم تحقق موجود است پس اعیان جمیع دایره وجود مظهر عین انسان کامل است در عالم اعیان و جمیع موجودات مظاهر جمال و جلال او هستند در عالم ظهور.[1]

با توجه به این کلام امام خمینی اهمیت بحث انسان کامل بیشتر روشن می گردد، زیرا برابر این بیان از ره گذر چنین بحثی، نه تنها ساحات وجودی انسان کامل، بلکه پرتوی از اسماء الاهی و مظاهر جمال و جلال آنها در نشتة هستی نیز شناخته خواهد شد. چون به گفته حضرت امام انسان کامل خود مظهر اسم الله است و همه آفرینش در واقع مظاهر حقیقت وجود انسان کامل هستند.

حضرت امام به دلیل اهمیت بحث از انسان کامل و نسبت او با خداوند، با الهام از آموزه های وحیانی و عرفانی به مناسبت های مختلف در این باره سخن گفته و درباره ساحات وجودی انسان کامل نکته هائی را مطرح کرده اند و حتی درباره ضرورت شناخت انسان کامل کتاب گران سنگ مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه را نگاشته است و در کتاب شرح دعای سحر و به تناسب بحث اسماء الاهی درباره مظهر جامع آن اسماء یعنی انسان کامل به حقایق الاهی و عرفانی بسیاری اشاره کرده است.

اصطلاح انسان کامل با مفهوم ژرف عرفانی آن را نخستین بار گویا عارف نامدار محیی الدین بن عربی ابداع و وارد ادبیات عرفانی کرده است . او واژه انسان کامل را بستر جامع و شایسته ای یافت که می تواند آموزه های بلند عرفانی در باب انسان شناسی و نسبت انسان با خداوند را در ضمن آن مطرح کرده و آموزه های جدیدی از داده های وحیانی درباره شناخت انبیاء و اولیاء با این رویکرد کشف نماید. یکی از زیباترین تحلیل های عرفانی ایشان درباره انسان کامل چنین است:

پس از آن که مشیت حق تعالی که عبارت از تجلی ذاتی و عنایت ازلی اوست، بر ایجاد عالم هستی بر اساس اقتضای اسماء حسنای او تعلق گرفت و آن گاه خواست که جمال دل آرای خود را در آینة کون جامع مشاهده فرماید، امر الهی او اقتضاء نمود که به عالم وجود و جهان هستی که چون شبح و تمثال بی روح آینة غیر شفاف و بدون جلاء بود، روح بدمد و زنگار از رخساره عالم پاک نماید لذا کون جامع را آفرید و او را انسان و خلیفه خود نامید اما این که او را انسان نامید به دو جهت است اول این که نشئه او جامع و همه حقایق هستی در وجود او جمع اند و او مجمع همه نشأت هستی و مظهر همه اسماء و صفات الاهی  است. دوم این که کون جامع برای حق تعالی به منزله انسان العین و مردمک چشم برای چشم است و همان گونه که مقصود اصلی از چشم آدمی مردمک اوست و رؤیت با او حاصل می شود و بصر در حقیقت همان مردمک چشم است و نه خود چشم و مشاهده عالم ظاهر بوسیله آن انجام می شود. انسان نیز که مقصود اصلی از خلقت همه عالم است به منزله چشم و انسان کامل به منزله مردمک چشم است که خداوند سبحان از طریق او به سوی جهان خلقت نظر می افکند و بر آن ها رحمت خود را افاضه می فرماید. پس قیام و قوام عالم به وجود انسان کامل است و او در عالم مثل نگین در انگشتر است از همین رو خداوند انسان کامل را خلیفه خود خوانده است چون همان طور که گنجینة خزائن و جواهرات با نقش نگین او (مُهر) حفظ و نگه داری می شود و تا هنگامی که گنجینه ها مُهر و موم است کسی جرئت باز کردن و برداشتن آنها را ندارد، عالم خلقت نیز تا هنگامی که انسان کامل در آن به سر می برد، از نابودی و سقوط مصون و محفوظ است.[2]

گفتنی است ابن عربی وبه تبع او امام خمینی ره و قیصری به نکته های ارزنده ای درباره شناخت حقیقت انسان کامل و نسبتش با خداوند اشاره کرده اند که به صورت خلاصه چند نکته از آن را بیان می کنیم:

اول آن که انسان کامل موجودی است که خدای سبحان کمالات ذاتی خود را در نشئه شهادت مطلقه و آینه وجود او مشاهده می کند انسان کامل تنها موجودی است که می تواند مظهر کامل الاهی باشد. عبدالکریم جیلی می گوید:

انسان کامل آینة حق است و خدای متعال بر خود لازم کرده است که اسماء و صفات خود را جز در انسان کامل مشاهده نکند. و این معنای آیة مبارکه ای است که فرمود: به درستی که ما آن امانت را به آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم ولی همه از پذیرش و تحمل آن سرباز زدند و از قبول آن ترسیدند، انسان آن را برداشت و تحمل آن را پذیرفت.[3]

و دوم اینکه هدف نهایی ایجاد عالم و آدم تحقق انسان کامل است پس انسان کامل موجودی است که غرض و هدف از ایجاد هستی اوست که اگر وجود او نمی بود نظام آفرینش پدید نمی آمد چنان که در حدیث قدسی فرمود: لولاک لما خلقت الافلاک.[4]

بنابراین انسان کامل سبب غایی ایجاد عالم است مولانا در این باره می گوید:

پس به صورت عالم اصغر تویی                            پس به معنا عالم اکبر تویی

  ظاهراً‌آن شاخ اصل میوه است                             باطناً بهر ثمر شد شاخ هست.

    گر نبودی میل و امید ثمر                                کی نشاندی باغبان بیخ شجر

مصطفی زین گفت کادم و انبیا                          خلف من باشند در زیر لوا

گر به صورت من زآدم زاده ام                         من به معنا جدّ جد افتاده ام

پس زمن زایید در معنا پدر                            پس ز میوه زاد در معنا شجر[5]

سوم آن که انسان کامل واسطه فیض الاهی در حفظ عالم هستی است یعنی حق سبحانه در آینة انسان کامل تجلی می کند. انوار تجلیات حق از آینه دل او به عالم و آدم فیضان می کند. نظام هستی با رسیدن آن فیض حفظ می شود، تا زمانی که انسان کامل در عالم باشد از حق سبحانه تجلیات ذاتی و رحمت رحمانی و رحیمی درخواست می کند و عالم با این استمداد و فیضان تجلیات حق محفوظ می ماند. به این لحاظ عارف نسفی در وصف دل انسان کامل می گوید:

چندین گاه است که می شنوی در دریای محیط آینة گیتی نمای نهاده اند تا هر چیز که در آن دریا روانه شود پیش از آن که به ایشان برسد، عکس آن چیز درآینه گیتی نمای پیدا آید و نمی دانی که آن آینه چیست و آن دریا کدام است هرچیز که از دریای عالم غیب غیب روانه می شود تا به ساحل وجود برسد عکس آن بر دل انسان کامل پیدا می آید و انسان کامل از آن حال خبر می شود.[6]

امام خمینی نیز در تحلیل این رویکرد به تفصیل بحث کرده است و از جمله در ذیل بیان یاد شده از عارف عربی گفته است:

حاصل سخن شیخ این است که چون نشئه انسان در بر گیرنده جمیع شئون اسمائی و اعیانی و فراگیرنده حقایق الاهی و وجودی است لذا به منزله آینه ای است برای شهود تمامی حقایق و منزلت و جایگاه او نسبت به حق تعالی برای دیدن اشیاء همانند منزل مردمک چشم است نسبت به چشم و به همین دلیل انسان نامیده شده است.[7]

از آن چه گذشت این نکته به روشنی بدست خواهد آمد که عالم وجود گنجینه اسرار الاهی است و انسان کامل که از سویی عصاره عالم خلقت و از سوی دیگر نگین انگشتر هستی است حافظ گنجینه اسرار است از این رو عارفان از او به فَص و نگین انگشتر دایره خلقت یاد کرده اند و او را همچون مُهر خاتم خوانده اند که گنجینه و ثروت مملکت را با آن مُهر و موم می کنند.



[1][1] امام خمینی، چهل حدیث، 338

[2] قیصری، شرح فصوص الحکم، چاپ سنگی ، ص 61-71

[3]  عبدالکریم جیلی، الانسان الکامل، ج 2، باب 6، ص 36

[4]  مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 28

[5] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر 4 ،بیت 525، ص 573

[6] نسفی، الانسان کامل، ص 238    

[7]امام خمینی، تعلیقات علی شرح  فصوص الحکم، ص 59-60


محمود قاسمی

تحلیل شرایط عینی و تبیین راه برون رفت از مشکلات موجود، مبتنی بر مباحث عام نظری ممکن می شود و بدون آنها نمی توان چارچوب های عینی را سامان داد. در این نوشتار، ضمن تحلیلی به زبان ساده از الگوی اقتصاد سرمایه داری و بحران اقتصادی غرب، راهکارهایی برای تعالی وضعیت اقتصادی موجود، و پایه گذاری اقتصاد سالم و دینی پیشنهاد می گردد.

۱ ـ بررسی تئوریکِ نظام اقتصادی متداول
نخست باید توجه کرد که مقوله های اقتصادی، یک «سیستم» و «نظام» هستند و نمی توان برخی را از برخی دیگر کاملاً برید و به صورت جداگانه تجزیه و تحلیل کرد. امور مختلف اقتصادی از هم اثر می پذیرند و بر هم اثر می گذارند؛ لذا آنها را باید در یک مجموعه به هم پیوسته و نظام مند مشاهده کرد و آنگاه به شناخت، تجزیه و تحلیل و مدیریت آنها پرداخت. اگر فعالیت های اقتصادی به «تولید، توزیع و مصرف» تقسیم شود یا از «واردات و صادرات» سخن به میان آید نمی توان ارتباط و تعامل آنها را نادیده گرفت و همت و دقت را صرفاً به تعالی یک بخش معطوف کرد. نظام اقتصادی یک کشور و حتی فعالیت های اقتصادی یک بنگاه کوچک وقتی به سامان می رسد که همه زوایا و عرصه ها و لایه های آنها به شکل یک نظامِ پیوسته رؤیت شده و با یک برنامه جامع و سیستماتیک، هدایت و کنترل گردند.

همین نکته درباره نظام اجتماعی هم صدق می کند. جامعه یک «کل» یا «مجموعه» است که اجزاء و عناصر و ارکان آن با هم تناسبات و ارتباطات تنگاتنگی دارند و منسجم و یکپارچه می باشند؛ مثلاً اگر برای جامعه، سه بُعد «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» فرض شود این ابعاد دارای روابط دوسویه و چندسویه خواهند بود؛ یعنی سیاست بر فرهنگ اثر می گذارد و فرهنگ بر سیاست؛ و یا اقتصاد بر فرهنگ اثر می گذارد و فرهنگ بر اقتصاد و همین طور سیاست و اقتصاد بر هم اثر دارند. در حقیقت، هر موضوعی در جامعه نیز دارای ابعاد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی می باشد که این ابعاد را نمی توان از هم گسست.

۱/۱ ـ اصالت اقتصاد در نظام سازی های اجتماعی متداول
به ضرورت همین نگرش های سیستمی در ملاحظه امور اجتماعی، اکنون برنامه ریزی ها به گونه ای است که بتوان همه شئون اجتماعی را به شکل هماهنگ و یک پارچه پوشش داد. دولت ها در همه برنامه ریزی های بیست ساله، پنج ساله و حتی سالانه کشور سعی می کنند تا همه عرصه های اجتماعی اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را زیر چتر برنامه واحد قرار دهند. امروز نقش «دولت» در جامعه، با نقش آن در گذشته تفاوت شگرفی دارد. رسالت دولت در سال های دور چیزی جز تأمین امنیت داخلی و خارجی کشور و احیاناً دخالت در برخی از مسائل اقتصادی در زمان بحران هم چون کنترلِ قحطی یا انجام یک سری امور عام المنفعه نبود.

اما دولت های کنونی آشکارا مدعی سرپرستی تکامل بشر هستند و می خواهند همه بخش ها و ابعاد جامعه را به صورت یک «مجموعه» و «نظام»، به سمت غایتی خاص حرکت دهند و در این هدایت و مدیریت، از اعتقادات و گرایشات سیاسی و فرهنگی و فعالیت های اقتصادی مردم فارغ نیستند. امروزه موضوع اصلی کار دولت ها تغییر همه امور و گسیل داشتن آنها در جهت آرمان های توسعه اجتماعی است. از این رو، در برنامه ریزی توسعه به معنای امروزی، همه امور کشور توسط حکومت تنظیم می شود و برای تغییر و رشد آنها قانون گذاری و فعالیت صورت می گیرد. اما نکته مهم و قابل بحث آن است که برنامه ریزی اجتماعی در کشورهای جهان مبتنی بر «اصالت اقتصاد» است و امور اقتصادی محور برنامه ریزی های توسعه اجتماعی هستند. حتی در برنامه ریزی کشور اسلامی و انقلابی ایران نیز «صنعت، کشاورزی و خدمات» بالاترین سطح تقسیم کلان است. در این تقسیم، همه امور دیگر غیر از صنعت و کشاورزی، در خدمت این دو قرار می گیرند و نقش شرایط و ابزار را برای آنها ایفا می کنند. مثلاً وقتی برای تحول اقتصادی برنامه ریزی می شود و می خواهند کشاورزی را از شکل ساده به مکانیزه مبدّل کنند و یا صنعت را از صنایع دستی یا کارگاهی کوچک به صنایع بزرگ اتوماتیک یا الکترونیک ارتقاء دهند، باید همه بخش های جامعه در این فرآیند سهیم شده و همراهی لازم را به عمل آورند و خود را با این تحولات وفق دهند. در این فرض، امور سیاسی و فرهنگی، امور خادم هستند که بایستی زمینه ساز تحولات اقتصادی در عرصه صنعت و کشاورزی باشند.

علم و دانش نیز در خدمت کشاورزی و صنعت است. اگر بنا شد کشاورزی به سمت صنعتی شدن حرکت کند، کشاورزان باید دانش کار با ابزارآلات صنعتی را کسب کنند و صنعت گران نیز باید علم ساخت، تعمیر و نگه داری این ابزار را فرا گیرند. دانشگاه ها هم ناگزیر باید به سهم خود در این مسیر بکوشند؛ مثلاً باید با راه اندازی رشته های علمی همچون رشته مهندسی ماشین آلات کشاورزی، متخصصین کافی را در این زمینه آموزش داده و مهندسان خبره پرورش دهند تا صنعت و کشاورزی جامعه، برای حرکت به سوی تحول و پیشرفت با مشکل و خلأ روبرو نشود. بر همین اساس، نظام آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی در خدمت سیاست های حاکم بر توسعه صنعت و کشاورزی قرار می گیرند. در این تحول اجتماعی، مردم باید متناسب با تغییر صنعتی جامعه، بر بینش و دانش خود بیافزایند و حتی روحیات و سلایق خود را در این چرخه تغییر دهند. به عنوان نمونه کسانی که در بنگاه های اقتصادی کوچک مانند کارگاه ها و یا مغازه ها کار می کنند و رابطه اخلاقی «استاد و شاگردی» بین آنها برقرار است، در هنگام تشکیل کارخانه های بزرگ باید روحیات و اخلاق خود را تغییر دهند و الزامات کار منظم و قانون مند در این کارخانه را بیاموزند تا در کارها اختلال ایجاد نشود. و یا اگر لازم بود مردم از زندگی در خانه های ویلایی به سمت آپارتمان نشینی بروند باید به اخلاق و رفتار زندگی در این مجموعه ها عادت کنند و با شرایط جدید سازگار شوند. پس، تغییر اخلاق، زمینه و شرایطی را فراهم می کند تا جامعه در جهت تغییرات اقتصادی اش بتواند ابزار جدید را به جای ابزار قبلی بنشاند.

در این برنامه ریزی هنر و ورزش هم خادم اقتصاد هستند. هنر و ورزش با ایجاد تفریح و نشاط در شهروندان خستگی و فشار مشکلات زندگی ماشین را زدوده و موجب می شوند تا انسان ها با توان مضاعف به تلاش و کوشش در عرصه صنعتی و کشاورزی بپردازند و سهمی افزون تری در رشد اقتصاد داشته باشند. اینکه هنرمند چه رسالتی بر دوش دارد و بخش «تربیت بدنی» چه باید بکند بسته به این است که رشد صنعت و کشاورزی چه اقتضایی دارد و چگونه می توان پیچ و مهره ها و سایر ابزارهای یک سیستم اجتماعی را به نحوی به هم متصل کرد که رشد امور اقتصادی تضمین شود. البته در جای خود اثبات می شود که ورزش و هنر هم مثل سایر امور عمدتاً به صورت بنگاه اقتصادی فعالیت می کنند و بلکه بعضاً با سایر امور اقتصادی پیوست «برندی» دارند.

همساز با این تغییر اجتماعی «نظام حقوقی» نیز تغییر می کند، قوانین جدیدی وضع می شود و قوانینی از رده خارج می گردد، افراد و گروه هایی صاحب حقوقی می شوند و از افراد و گروه های دیگری حقوقی سلب می شود. در نتیجه نظام حقوقی جدیدی به وجود می آید.

البته در بعضی از برنامه ریزی های اجتماعی که امور اقتصادی نهادینه تر شده است ظاهراً به مسائل فرهنگی کم تر توجه نشان می دهند و تنها به عدم مزاحمت امور فرهنگی با اقتصاد اکتفا می شود، و فقط هنگامی که مسائل فرهنگی در تعارض با صنعت و کشاورزی باشد به سرعت وارد عمل شده و تلاش می کنند که این تعارض را مرتفع سازند.

بر این اساس، اگر روحیه و عادت خاصی در جامعه، با رشد اقتصادی جامعه سازگار نباشد باید آن روحیه و عادت را دگرگون کرد تا مانعی در مسیر پیشرفت نظام اجتماعی در میان نباشد. دستگاه ها و نهادهای فرهنگی، آموزشی و پرورشی در جامعه ای با محوریت اقتصاد باید مردمانی را به وجود آورد که چرخ های اقتصادی را به خوبی بچرخانند و جامعه را با هدف تحرک هرچه بیشتر صنعتی و کشاورزی بازسازی کنند.

معمولاً آن چه در برنامه ریزی های متمرکز لحاظ می شود فقط دقت در هزینه ها و درآمدهای فرهنگی است که آن را باید به حساب سقوط بیش از پیش فرهنگ گذاشت! در این برنامه ریزی ها جسدِ اقتصادی فرهنگ موضوع برنامه ریزی است و به محتوای آن توجهی نمی شود؛ مثلاً گفته می شود که به ازای هر هزار نفر، تعداد خاصی صندلی سینما لازم است؛ پس باید وام و تسهیلات کافی برای ساختن سینما اعطاء شود تا این نقیصه مرتفع گردد. یا این که می گویند: به ازای این تعداد جمعیت باید تعداد خاصی کتاب در سال چاپ شود، و یا سرانه نشریات و روزنامه ها چه میزان باشد، چند سالن تئاتر ساخته شود و چند گیرنده رادیو تلویزیونی وجود داشته باشد و چند ساعت در شبانه روز برنامه پخش کنند و به همین ترتیب سایر موضوعات فرهنگی برنامه ریزی می شود؛ اما موضوع کتاب ها و محتوای فیلم ها و یا فعالیت ها و برنامه های فرهنگی، تحت برنامه ریزی کلان نمی آید. اگر هم در این میان، به دسته بندی و طبقه بندی امور فرهنگی دست می زنند این کار را با نگرش اقتصادی انجام می دهند؛ یعنی هر فعالیتی با توجه به ارزانی و گرانی قیمت آن به «الف، ب، ج، د ... » دسته بندی می شود نه با توجه به نوع کیفیت و ارزش مندی آن. البته این بدان معنا نیست که هر گونه محتوای فرهنگی در این برنامه ریزی اجتماعی مقبول واقع می شود بلکه در عمل محتوای فرهنگ و سایر امور اجتماعی تابع اقتصاد است.

۲/۱ ـ جهان بینی مادی، مبدأ توسعه سرمایه
اما این که چرا در جوامع غربی و حتی به تبع آنها در سایر جوامع، «اقتصاد» محور برنامه ریزی اجتماعی است به «اصالت ماده» در جهان بینی و «لذت جویی مادی» در انسان شناسی غربی باز می گردد. می دانیم که به صورت کلان، دو بینش فلسفی وجود دارد: یکی مبتنی بر مخلوقیت جهان است و دیگری به اصالت ماده بازگشت می کند. بینشی که جهان را در همین دنیای مادی محصور می داند و چیزی فراتر از ماده را به رسمیت نمی شناسد، لذت جویی مادی را به عنوان هدف انسان برمی گزیند و رسیدن به آن را رسالت او تلقی می کند. این انسان با درک نیاز مادی و سپس ارضاء و رفع آن روزگار می گذراند. او جهان را پروسه نیاز و رفع نیاز می داند و به دنبال محصول فعالیت خود در همین دنیا است؛ لذا این که اورا به بهشت اخروی مژده دهند یا از عذاب جهنم بترسانند برای او موضوعیتی نخواهد داشت. انسان، موجودی مختار است که از فعالیت های خود هدفی دارد؛ و با توجه به این که در جهان بینی غربی، چیزی غیر از ماده وجود ندارد، آن چه او می جوید لاجرم یک امر مادی خواهد بود. بر این مبنا، نیازهای مادی، منشأ حرکت انسان است و اگر هم نیاز مادی نداشته باشد باید برای او نیاز کاذب ساخته شود تا برای ارضای آن حرکت کند. از طرف دیگر اگر انسان به حرکت مستمر اما ثابت بپردازد خیلی زود به پوچی می رسد. اگر کسی به این نتیجه برسد که «من کار می کنم که بتوانم بخورم و می خورم که بتوانم کار کنم»؛ زندگی بی معنا، پوچ و بی محتوا خواهد شد. برای گریز از این پوچی ناچار باید لذت ها، مطلوبیت ها و نیازهای جدید تعریف شود. این نیازها ممکن است نیازهای مادی واقعی و یا نیازهای مادی کاذب باشد؛ انسان دارای حواس پنج گانه است و لذت های مادی از طریق همین حواس به او منتقل می شوند؛ آنها می کوشند تا با ایجاد تنوع در لذت های چشایی، بویایی، بینایی، شنوایی و لامسه، انسان را از پوچی و توقف دور سازند و به تلاش بیشتر تشویق کنند. تولید مزه ها و خوراک های جدید، صداهای لذت بخش، بوهای خوشِ جدید و فرح بخش و نیز طراحی دیدنی ها و امور ملموسِ متنوع همگی در همین راستا قرار می گیرند.

در آن نظام، هر کس سرمایه و دارایی های بیشتری دارد امکان بهره مندی بالاتری از لذت های مادی را خواهد داشت. چه کسی بیشتر، بهتر و بالاتر از دیگران می تواند ببیند و ببوید و بچشد و بشنود و لمس کند؟ آن که امکانات مادی و سرمایه و دارایی های افزون تری دارد. انسان در نظام اجتماعی مبتنی بر اصالت اقتصاد، می تواند سرمایه خود را به انواع و اقسام کالاها تبدیل کند و از آنها لذت ببرد. در این صورت، همه اقسام و اصناف کالاها قابل خرید و فروش هستند؛ حتی اگر کسی طالب دانشِ برای خود یا خانواده اش باشد می تواند با سرمایه و پول کتاب ها و وسایل درسی و کمک درسی مطلوب را بخرد و معلم خصوصی استخدام کند و به آن دانش یا هنر دست یابد. در این نظام، خلق و خو و یا هر امر فرهنگی دیگری نیز قابل خرید و فروش است؛ پس، داشته های مادی اصالت می یابد و همان طور که در برنامه ریزی اجتماعی، همه چیز به وسیله سرمایه و پول قابل تولید است در اینجا هم همه چیز قابلیت خرید و فروش پیدا می کند. در واقع، همه چیز از منظر سرمایه نگاه می شود و رشد این سرمایه نیز اولویت می یابد؛ چرا که رشد سرمایه، با امکان رشد مصرف و افزایش لذت همراه است.

البته در گذشته، ابتدا رشد سرمایه را صرفاً در صورت «کمّی» آن می دیدند اما به تدریج، بشر به این نتیجه رسید که غیر از رشد کمّی، رشد کیفی هم موضوعیت دارد؛ چون افزایش کمیت یک کیفیت خاص، به بن بست منتهی می شود و ناچار باید کیفیت ها را ارتقاء بخشید؛ مثلاً اگر خوراک کسی نان است مصرف نان بیشتر و لذت بردن از آن، حدی دارد، اما اگر به جای نان، برنج یا گوشت مصرف کند لذت بیشتری می برد؛ در لباس و مسکن و موارد دیگر هم همین طور است؛ یعنی می توان به جای افزایش کمّی به ارتقاء کیفی نیز اندیشید. در برنامه ریزی های اجتماعی نیز همین مطالب لحاظ شد و تبدیلِ یک وضعیت به وضعیت دیگر اهمیت یافت.

در گام مهم دیگر، انسان متوجه شد که اگر در موضوعی رشد کمی یا کیفی ایجاد شود اما امور دیگرِ متناسب با آن رشد نکنند، بهره برداری از همان امر رشد یافته هم، محدود می گردد و کاهش می یابد. رشد کمّی و کیفی پدیده ها باید نظام مند و همه جانبه و هماهنگ باشد تا جامعه به پیشرفت واقعی مادی برسد. اگر کارخانه ای ابزار جدیدی برای رفع نیاز خاصی ساخت اما مردم نتوانستند خود را با این وسیله هماهنگ کنند و بهره برداری از آن را بیاموزند نمی توان تولید این کالا را افزایش داد و آن را رشد نامید؛ باید فرهنگ مصرفی نیز به موازات تولید کالاهای جدید تغییر کند تا چرخه تولید و مصرف، به صورت هماهنگ پیش رود. به هر تقدیر، جامعه را باید به صورت یک سیستم ملاحظه کرد و همه ابعاد و اضلاع آن را با محوریت خاص، سامان مجدد بخشید تا بتوان رشد را تضمین کرد. نظام سیاسی، نظام فرهنگی و نظام اقتصادی در هم تنیده هستند، باید هماهنگ باشند تا به سمت جلو حرکت کنند. حرکت هماهنگ و همه جانبه و نظام مندِ یک جامعه در جهت رفاه هرچه بیشتر مادی را اصطلاحاً «توسعه مادی» می نامیم. توسعه مادی هم باید مثل هر توسعه دیگر متوازن و منسجم باشد؛ همان گونه که اگر دست یا پای یک انسان به غایت بزرگ یا کوچک باشد او به یک موجود ناقص الخلقه تبدیل می شود در توسعه مادی هم اگر پیشرفت های کیفی و کمی در بُعدی از ابعاد، بیشتر یا کمتر از رشد سایرِ ابعاد باشد نوعی آشفتگی و یا حتی عقب گرد در پی دارد. به عبارت دیگر، توسعه مادی کنونی، به معنای رشد هماهنگ و متناسبِ امور اجتماعی با محوریت اقتصاد است نه رشد کیفی و کمّی بخشی از جامعه، و یا حتی رشد ناهمگون و ناهماهنگ همه بخش های آن.

۳/۱ ـ نقش شرکت در نظام سرمایه داری
در توسعه مادی یک نظام که اندام واره های آن، با یک دیگر مرتبط، متناسب و هماهنگ هستند «شرکت ها» به عنوان یک شخصیت حقوقی حضور دارند و سلول های بنیادی این نظام مادی را به وجود می آورند. در واقع، کوچک ترین واحد نظام سرمایه داری، شرکت است؛ تأسیس شرکت های خصوصی اولین و مهم ترین گام در تنظیم گردش سرمایه و رشد آن، بر پایه اصالت اقتصاد است. شرکت ها نه تنها در گستره تولید که در نظام توزیع نیز نقش دارند، و نه تنها در بازار کار و سرمایه که در بازار پول نیز (بانک ها) حضور دارند و فراتر از اقتصاد در فرهنگ (در تمام ابعاد، اجزاء و ساختارهایش) و سیاست نیز سلول اصلی هستند. اصولاً در آن نظام، شرکت هایی وجود دارند که هم در اقتصاد، هم در فرهنگ و هم در سیاست دست دارند؛ همراه با ایجاد کارخانه، شرکت پخش و نمایندگی انحصاری بوجود آورده اند، بانک تأسیس کرده اند، روزنامه و شبکه های رادیو و تلویزیونی دارند، دانشگاه ساخته اند یا با کمک مالی به یک دانشگاه، آموزش و پژوهش آن را به دلخواه سامان می دهند و بالاخره حزب سیاسی دارند و در انتخابات بالاترین مقامات کشور نیز حضور می یابند.

۴/۱ ـ رشد تکنیک، شاخص توسعه نظام سرمایه داری
محور و شاخصِ توسعه کشور در این نظام رشد تکنیک است. در نظام سرمایه داری، هر قدر بتوان پیچیدگی بیشتری در ماده به وجود آورد و به سهولت، سرعت و دقت در کارها افزود و بشر را به امکان بهره بری از لذت و رفاه بیشتری رساند توسعه بالاتری حاصل شده است. کیفیت و کمیت همین رشد می تواند شاخص توسعه نظام سرمایه داری باشد؛ به عبارت دیگر، پیشرفت و عدم پیشرفت، با توجه به سطح تکنیک مشخص می شود؛ بر همین اساس امروزه اگر کشورها به کشورهای ابرقدرت، توسعه یافته و در حال توسعه تقسیم می شود به جهت سطح تکنولوژیک آنهاست. ممکن است در گوشه دور افتاده و یا جنگلی قومی باشند که از ابزارهای اولیه استفاده می کنند، اما خوراک و پوشاک و سایر مایحتاج متناسب با خود را دارا هستند دارای روابط انسانی و اجتماعی سالمی هستند و روزگار را به خوبی و خوشی می گذرانند اما اینها بنا بر شاخص های نظام سرمایه داری، به علت عدم بهره گیری از تکنولوژی بالا در بهره برداری از امور مادی، توسعه یافته تلقی نمی شوند.

بنابراین در الستیسیته نیاز و ارضاء نیاز که موتور محرک نظام سرمایه داری است، شاخصی وجود دارد که نشان می دهد دور اول نیاز و ارضاء با دور دوم و سوم آن فرق دارد، دور سوم، تکنیکی تر از دور دوم، و دور دوم هم تکنیکی تر از دور اول است؛ لذا میزان رشد تکنیک، شاخص اصلی توسعه فرایند نیاز و ارضاء نیاز در نظام سرمایه داری است.

و از آنجا که محور اصلی برنامه ریزی توسعه رشد تکنیک است، مدت زمان برنامه های توسعه نیز با طول عمر و فراگیر شدن یک تکنیک محاسبه می شود. اگر سؤال شود که چرا برنامه های توسعه بیست ساله است و نه سی ساله و یا کمتر و بیشتر، می گویند که مدت زمان برای فراگیر شدن و یا دوام تکنولوژی، بیست سال تخمین زده می شود و فراتر از آن را نمی توان پیش بینی کرد و مورد برنامه ریزی قرار داد؛ به عبارتی تکنیک
۲۰ سال بعد امروز ناشناخته است البته به نظر می رسد که هم اکنون، سرعت رشد تکنولوژی به قدری است که حتی کمتر از بیست سال را هم نمی توان دید و برای آن برنامه نوشت!

۵/۱ ـ اصالت «سرمایه و پول» و «محدودیت منابع»
چنان که گفته شد نظام سازی بر اساس توسعه سرمایه داری، همه چیز حتی انسانیت انسان را تابع خود می سازد و، توسعه نیاز و ارضاء نیاز انسان را موتور محرکی برای انباشت سرمایه به حساب می آورد. در این نظام، بالاتر از هر لذتی، لذت دیگری است که منشأ حرکت و کار بوده و حرص، بشر را برای دست یابی به سرمایه و لذت بیشتر تحریک می کند. انسان در این نگاه، طالب لذت های گوناگون است و اشتهای سیری ناپذیر و نیازهای نامحدود دارد. اما از سوی دیگر، بشر با منابعِ محدود مواجه است که نمی تواند همه نیازهای خود را با آنها تأمین کرده و به همه خواسته هایش پاسخ دهد؛ از این رو در این معادله، منابعِ محدود، اصالت و ارزش پیدا می کند و سرمایه ها و داشته های بشری، اهمیتی فوق العاده می یابند.

از اینجاست که «سرمایه» اصالت یافته و در این علم اقتصاد، مفهومی بنیادین می گردد؛ اقتصاد به عبارتی «علم تخصیص منابعِ محدود به نیازهای نامحدود بشر» دانسته می شود. انسانِ اقتصادی این نظام، در هر طبقه ای که زندگی کند آرزو دارد که از سرمایه و داشته ها و لذت های طبقه بالاتر بهره برد و وقتی یک طبقه بالاتر می رود باز آرزو دارد که به طبقه ای دیگر رشد نماید. علمِ اقتصاد مکلف است منابع و سرمایه های محدود جامعه را در میان انسان های اقتصادی حریص و لذت جو تقسیم کند و بخشی از خواسته های مادی آنها را مرتفع سازد.

وقتی سرمایه ها و منابع محدود، ارزش مند شد و همه چیز سرمایه دیده شد، رنگ و بوی اقتصادی به خود می گیرد. در نظام سرمایه داری، زور بازو، سرمایه است همان گونه که خانه و ماشین و کارخانه سرمایه است. روحیه شجاع یک انسان و یا دانش او هم نوع دیگر سرمایه است، کتاب، مقاله، تئوری خاص، اعتبار اجتماعی، خاک، آب، طبیعت، آثار باستانی حتی بت هایی که نیاکان جاهل و گمراه می پرستیدند هم نوعی سرمایه هستند لذا همه قابل تبدیل به یک دیگر می باشند. در واقع، همه سرمایه ها و هر چیز دارای اثر، قابل خرید و فروش هستند.

۶/۱ ـ تمرکز سرمایه، لازمه رشد سرمایه
گفته شد که هدف انسان اقتصادی در نظام سرمایه داری، لذت جویی بیشتر است. هر کس از امکانات بیشتری برخوردار باشد می تواند بیشتر مصرف کند و لذت بالاتری ببرد. بنابراین، لذت بیشتر در گرو مصرف بیشتر است و مصرف بیشتر درگرو داشتن سرمایه و پول بیشتر. اگر انسان، سرمایه و سرمایه گذاری بیشتری داشته باشد امکان سودبری بالاتر و جذب امکانات افزون تری را خواهد داشت. به همین علت این نظام ها آرام آرام به سمت تمرکز سرمایه حرکت کرده و کوشیدند تا با بزرگ نمودن مقیاس تولید، بهره بری بیشتری داشته باشند. وقتی سرمایه ها متمرکز شوند می توان از طریق این تمرکز، امکانات و سرمایه های سایر انسان ها را نیز به خدمت گرفته و فعالیت های اقتصادی سنگین تری انجام داد؛ از این رو، ابزارهای تولید، از بخش کارگاهی به سمت تولید کارخانه ای و بنگاه های بزرگ اقتصادی ترقی یافت. هنگامی که تولید، متمرکز می شود توزیع نیز متمرکز خواهد شد؛ مثلا اگر در شهر یا کشور، تنها یک یا چند شرکت لبنیاتی محدود وجود داشته باشد که برای مردم، شیر و ماست و پنیر درست کند، غیر ممکن است که همه مردم بتوانند بی واسطه از کارخانه شیر و ماست و پنیر خریداری کنند؛ لذا می بایست یک سیستم و شبکه متمرکز توزیع در کنار تولید متمرکز وجود داشته باشد تا شیر و ماست و پنیر را از منبع اصلی دریافت و در جامعه توزیع کند. هم چنین وقتی تولید متمرکز شود کالاهای انبوهی ارائه می شود که ناگزیر باید با مصرف انبوه مردم نیز مواجه شود. اگر تولید، انبوه باشد اما محصولات تولیدی، مصرف نشود این شبکه، مختل می گردد و پیامدهای شدید اجتماعی به دنبال می آورد؛ پس، این چرخ باید دمادم بچرخد و کالاهای تولیدی آن مصرف شود؛ حتی باید نیاز به مصرف در مردم تقویت گردد. البته مصرف انبوه لوازم و شرایطی دارد و این گونه نیست که به خودی خود محقق شود؛ مثلاً اگر کارخانه ای به تولید اتومبیل (که هم چون کالاهای مصرفی و خوراکی روزمره در معرض خرید مردم نیست) دست می زند لزوماً باید به گونه ای برنامه ریزی کند که همیشه خریدار داشته باشد. اگر مردم فقط یک بار اتومبیل بخرند و آن اتومبیل در طول عمر آنها باقی بماند و حتی به ارث هم برسد، کارخانه تولید اتومبیل با رکود و ورشکستگی مواجه خواهد شد و ادامه حیات آن ممتنع خواهد گردید. پس صاحبان این کارخانه ناچارند کالای تولیدی خود را تغییر داده و نوع جدیدی از کالا را که مزیت های فنی و یا حتی فقط تغییری صوری دارد و مدل جدیدی محسوب می شود روانه بازار کنند و کالای قبلی را از رده خارج نمایند. در سایر لوازم زندگی هم وقتی کارخانه ها به تولید کالاهای یک بار مصرف روی می آورند، تمهیدی برای ایجاد مصرف انبوه است تا بتواند پشتوانه تولید و توزیع متمرکز قرار گیرد. امروزه حتی در ماشین آلات بزرگ هم سیاست تعویض قطعه، جای تعمیر را گرفته است.

با این حساب، تبلیغات بازرگانی، ایجاد نیاز کاذب، تنوع طلبی و مدگرایی موضوعیت پیدا می کند. در این نظام باید با تبلیغات کاری کرد که مردم نسبت به مصرف کالاها احساس نیاز کنند. سرمایه داران بزرگ برای این کار از تبلیغات تلویزیونی، سینمایی، نصب بیلبورد در سطح شهرها و ... استفاده می برند تا مردم احساس کنند که مثلاً چیپس، پفک و نوشابه از ضروریات زندگی آدمی است و باید آن را مصرف کنند و یا تعویض مدل کیف و کفش و لباس و حتی خانه و لوازم آن غیرقابل اجتناب است.

۷/۱ ـ تمرکز پول، لازمه تولید و توزیع متمرکز
تولید و توزیع متمرکز به سرمایه هنگفت احتیاج دارد که این سرمایه نمی تواند توسط یک یا دو نفر تأمین شود؛ از این رو، باید تولید و توزیع متمرکز، نظام پولی متمرکز هم داشته باشد تا بتواند پول های کوچک را جمع کرده و به پول کلان تبدیل کند، آن گاه پول کلان را به کسانی بسپارد که قدرت چرخش و بکارگیری این پول را دارند؛ مثلاً می توانند کارخانجات بزرگ و شرکت های عظیم پخش و توزیع را احداث کنند. «بانک» سازمان انجام این کار است. در این سیستم، به جای آن که اغنیاء به فقرا قرض دهند پول های خردِ فقرا گردآوری شده و به اغنیاء داده می شود تا با آن سرمایه گذاری کنند؛ به یک عبارت، بانک، نظام مصادره اموال فقرا به نفع اغنیاست؛ زیرا در عملکرد هر بانکی وام های متفاوتی مثل وام پس انداز، سرمایه گذاری، وام مصرفی و ... ملاحظه می شود. وقتی بانک برای این وام پس انداز، کوتاه یا بلندمدت نرخ تعیین می کند باعث می شود که مردم به طمع آن سود، پول های کوچک خود را پس انداز کنند تا بتوانند از بانک سود دریافت کنند. بانک هم این سود پرداختی را به علاوه سود خودش از سود وام های پرداختی که گیرندگان آن عمدتاً تولیدکنندگان و توزیع کنندگان کلان هستند تأمین می کند.

از سوی دیگر، تولیدکنندگان نیز سود پرداختی را جزء هزینه تمام شده کالا محاسبه کرده و با اضافه ضریب سود خود از مشتری پس می گیرند! پس سود پول در نهایت، در قیمت جنس تولید شده انعکاس می یابد و در یک معادله ساده به نظام اقتصادی جامعه تحمیل می شود. لذا صحیح است که بگوییم در نظام بانکی کشور اموال فقرا به نفع اغنیا مصادره می شود؛ در این نظام، هر کس که قدرت چرخش بیشتر پول و یا امکانات مالی بیشتری داشته باشد امکان دریافت وام بزرگتری از بانک را داراست. وقتی کسی برای دریافت وام به بانک مراجعه می کند بانک، قدرت چرخش پول او را ملاحظه می کند و متناسب با آن وام پرداخت می کند. هم چنین بانک محاسبه می کند که وام گیرنده، آن وام را برای انجام چه کاری می خواهد و یا در ازای این وام، چه چیزی را رهن می گذارد. اگر کسی کارخانه دار بزرگی باشد و دریافت وام میلیاردی را از بانک درخواست می کند بانک با توجه به این نکته که وام اعطایی، قابلیت بازگشت دارد درخواست او را رد نمی کند. در مقابل، جوانی که به تازگی به کاری مشغول شده است، به علت نداشتن پشتوانه مالی قوی نمی تواند وام ازدواج کافی و یا تسهیلات مناسب برای راه اندازی یک کار کوچک را از بانک دریافت نماید.

۸/۱ ـ پول، ابزار تنظیم فعالیت های اجتماعی
بانک مرکزی کشورها یا آن بانکی که دست بالاتر و سرمایه افزون تری دارد از طریق بازی با نرخ وام های مختلف به کنترل بازار می پردازد. فرضاً اگر جامعه در حال رکود باشد، باید مصرف زیاد شود تا چرخه تولید، توزیع و اقتصاد به حرکت در آید؛ در این جا بانک از نرخ ربای پس انداز و کالاهای مصرفی می کاهد تا مصرف کنندگان کمتر پس انداز کنند و و یا با دریافت وام به خرید کالاهای مختلف مثل ماشین، خانه، و ... اقدام کنند. و در نتیجه تقاضا برای خرید زیاد شود و تولید به جریان بیفتد. اما اگر وضعیت اقتصادی جامعه، تورمی باشد برعکسِ عمل می شود؛ یعنی نرخ پس انداز و وام مصرفی بالا می رود تا مردم، پول هایشان را به بانک ها ببرند و به آن جا بسپارند؛ لذا وقتی پولِ در گردش کاهش یابد تقاضای کالا نیز کم تر شده و تورم، کنترل می شود. خلاصه این که نظام بانکی با سیاست های پولی خود می کوشد چهاربازار اقتصادی را کنترل و مدیریت کند و جامعه را به سمت مورد نظر خود به حرکت در آورد. در این صورت، اولا،ً همه چیز به وسیله پول، قابلیت خرید و فروش پیدا می کند؛ ثانیاً، پول، نرخ خاصی دارد که تعیین این نرخ از سوی بانک های بزرگ، معیاری برای تنظیم فعالیت های اقتصادی است. در واقع، پول از واسطه تبدیل کالاها به یک دیگر، به ابزاری برای تنظیم فعالیت های اجتماعی تبدیل می شود و محک و مقیاسی برای فعالیت ها تلقی می گردد. به عبارت گویاتر، هر فعالیت اقتصادی که سودش زیرِ نرخ سود بانکی باشد از رده خارج می شود. بر این مبنا، انسان اقتصادی کسی است که فعالیت هایش را با نرخ پول بانک هماهنگ می سازد و سود و زیان خود را با این شاخص می سنجد. فعالیتِ مقرون به صرفه، عاقلانه و اقتصادی آن است که در این سیستم، توجیه داشته باشد حتی اگر یک فعالیت و اقدام فکری و فرهنگی باشد؛ در غیر این صورت خیلی زود به وسیله دست پنهان بازار حذف می شود!!

۹/۱ ـ اعتباری شدن پول و نقش آن در این اقتصاد
انسان برای زندگی به کالاها و خدمات گوناگونی احتیاج دارد که نمی تواند همه را خود تولید کند پس ناچار به مبادله است و از آن جا که برای انجام مبادلات اقتصادی، همه کالاها قابلیت تبدیل پایاپای ندارند لذا انسان «پول» را به وجود آورد. ابتدا پول، اشیائی هم چون سکه های طلا و نقره بود که ارزش ذاتی داشتند؛ اما به دلیل صعوبت حمل و نقل سکه های طلا و نقره و خطرات مختلف دیگر و سهولت تقسیم پذیری ارزش و ... پول کاغذی به وجود آمد و مبنای معاملات کوچک و بزرگ شد. ابتدا پول کاغذی حواله بود که پشتوانه خاصی داشت و گیرنده و دهنده و میزان حواله اش مشخص بود؛ حتی بر روی برخی از پول ها مثل لیره انگلستان نوشته می شد که معادل با چه مقدار طلا می باشد. اما امروزه نقش پول فراتر رفته و ابزار تنظیم فعالیت های اقتصادی شده است؛ به طوری که با افزودن پول در گردش و یا کاستن از آن و یا تغییر نرخ آن، می توان کارهای بزرگی انجام داد؛ مثلاً بانک مرکزی می تواند با افزایش ظرفیت استقراض دولت، پولِ بدون پشتوانه چاپ کند و دولت هم آن پول را در بازار خرج نماید تا به تلقی بعضی چرخ اقتصادی کشور را به حرکت در آورد.

به تدریج مشخص شد که با پشتوانه دیگر هم می توان پول را ارائه کرد؛ لذا گفته شد که هر چیز ارزشمندی می تواند پشتوانه پول باشد؛ مثلاً اگر کشوری، از کارخانه های بزرگ برخوردار است همان کارخانه ها می توانند به عنوان پشتوانه پول کشور حساب شوند؛ زیرا این کارخانه ها سرمایه هستند. دیری نگذشت که هر نوع قدرت و سرمایه ای حتی قدرت نظامی پشتوانه پول شد. به همین علت، اکنون در جنگ های بین کشورها وقتی یکی از طرفین متحمل شکست شده و یا پیروزی را از آن خود می کند، ارزش پول او نیز پایین یا بالا می رود؛ این اثر، صرفاً اثر روانی قدرت نظامی، بر بازارهای اقتصادی نیست بلکه مبتنی بر همان بینشی است که همه امور دارای اثر و فایده را به عنوان سرمایه و دارایی محاسبه می کند و برای آن قابلیت خرید و فروش قائل است. به همین ترتیب، نه تنها طلا و جواهرات و یا کشت و صنعت بلکه حتی نیروی فکری یک جامعه و توانمندی های نرم افزاری و سخت افزاری اش می توانند به مثابه یک «سرمایه»، پشتوانه پول کشور باشند. با این وصف، ارزش پول کاغذی اعتباری شد و زمینه رواج سایر پول های اعتباری مثل چک، سفته و ... هم در بازار به وجود آمد. در واقع، همان معادلاتی که در بالاترین سطح نظام بانکی (مثلاً بانک مرکزی) وجود دارد در سطوح پایین تر هم صادق است. وقتی کسی یک چک را به تاریخ شش ماه بعد می نویسد الزامی وجود ندارد که حتماً در حال حاضر، پولی در حساب بانکی اش باشد. او با دادن این چک، در حقیقت پول چاپ می کند و به اندازه چکی که می کشد پول چاپ شده به حجم پول در گردش می افزاید. البته به این دلیل بازار چک کسی را قبول کرده و به ازای آن، کالا تحویل می دهد که او از سرمایه، اخلاق، شخصیت و یا هر اعتبار کافی دیگری برخوردار باشد. همه این امور، مهم و قابل خرید و فروش هستند و می توانند پشتوانه کافی ایجاد کنند تا کسی بتواند چک بکشد. سفته، پول الکترونیکی و ... نیز بر همین اساس، به اعتبار خود تکیه می کنند. این اعتبار می تواند اعتبار بانک مرکزی یا اعتبار کل نظام اجتماعی و حکومت باشد و یا اعتبار یک سرمایه دار یا تشکیلات اقتصادی. با این قبیل اعتبارات می توان با اموال مردم معامله کرد و از آن سود برد. اما از آنجا که باید میان «حجم پول، ضرب در سرعتِ چرخش پول»، با سرمایه ها، تولیدات و کالایی که در جامعه وجود دارد تعادل برقرار باشد؛ لذا وقتی حجم پول زیاد شد کالاها گران می شوند تا تعادل ایجاد شود! به بیان دیگر وقتی کالاها گران می شوند از ارزش پولِ مردم کاسته خواهد شد. یعنی بانک مرکزی با چاپ پول بدون پشتوانه از جیب شهروندان برداشت می کند!

۱۰/۱ ـ عدم تناسب نظام سرمایه داری با آموزه های دینی
روشن است که مفاهیم و ساختارِ نظام سرمایه داری، با آموزه های دینی از جمله عدالت و کرامت انسانی سازگار نیست. زیرا نظام سرمایه داری، به بانک نیاز دارد و بانک با محوریت نرخ پول فعالیت می کند. اگر نرخ پول نباشد مردم آن نظام، فی سبیل الله پول های خود را در اختیار بانک نمی گذارند و بانک هم برای رضای خدا پول هایش را به مردم قرض نمی دهد. این نرخ پول، همان رباست که اسلام به شدت در مقابل آن موضع دارد و آن را به منزله جنگ با خدا قلمداد می کند. در این سیستم، از طریق بازی با نرخ پول، سرمایه ها جذب می شود و در اختیار افراد دیگر قرار می گیرد؛ این افراد هم به میزانی که ربا می پردازند بر قیمت تمام شده کالاهایی که به مشتری می دهند می افزایند. بنابراین تورم، در ذات این سیستم وجود دارد. تورم موجب می شود که پول، روز به روز پوک تر گردد و آنان که در طبقات پایین هرم قدرت قرار دارند سرمایه های خود را از دست بدهند. البته علت اینکه کشورهای بزرگ نظام سرمایه داری تورم بالائی ندارند این است که توانسته اند قائده این هرم را به کشورهای اقماری منتقل کنند؛ با خرید مواد خام ارزان و کارگر ارزان از آنها و فروش محصولات به آنها، این کشورها را داخل در چرخه اقتصادی خود کرده و فقر طبقات پائین خود را به آنها صادر می کنند!!

از سوی دیگر همان گونه که گفته شد در نظام سرمایه داری مردم به مصرف تحریک و تشویق می شوند و مصرف بیشتر، پاداش فعالیت در این نظام است. از طرف دیگر هر کس در این نظام مصرف بیشتری داشته باشد به اعتبارش افزوده می شود. اگر کسی بخواهد در این هرم قدرت سهم بیشتری را نصیب خود سازد باید مصرف مسرفانه داشته باشد؛ تا زمانی که اتومبیل گران قیمت، خانه مجلل و محل کار شیک، بزرگ و مجهز نداشته باشد اعتبار چندانی به دست نیاورده و نمی تواند وام کلان بگیرد چک بکشد و ... و در سلسله مراتب قدرت بالاتر رود.

به زبان دیگر باید گفت: نظام سرمایه داری برای ایجاد انگیزش و تحرک اجتماعی، به اختلاف سطح در مصرف دامن می زند؛ چرا که تمرکز سرمایه و توزیع آن بر اساس این نظام، به پیدایش قدرت خرید طبقاتی می انجامد و این امر، زمینه اختلاف طبقاتی در همه امور را فراهم می آورد. در آنجا اختلاف طبقه، موجب شتاب در انگیزش و دغدغه مادی می گردد که از طریق یک اخلاق اجتماعی خاصی با محوریت ماده، شکل گرفته است. از طرف دیگر در این عرصه، صاحبان سرمایه، تجلیل و فقرا تحقیر می شوند و صاحبان ثروت بر همه و حتی دانشمندان و سیاست مداران ولایت می یابند.

این نظام، با عدالت هم هماهنگ نیست؛ چرا که اختیاراتی که در دست افراد قرار می گیرد تنها مربوط به خودشان نیست، با تکیه بر قدرت فکر و مدیریت یا زور بازوی آنها بدست نیامده است؛ در نظام سرمایه داری، هنر بانک، به در اختیار گرفتن اموال مردم است. اگر به شکل پیچیده آن نگاه کنیم شرکت هایی را ملاحظه می کنیم که اموال مردم را به وسیله وام های بانکی و یا ارائه سهام در بورس، جذب می کنند و با قدرتمند شدن و استفاده از معادلات خاصی، شرکت های کوچکتر را در شرکت خودشان منحل می سازند و یا آنها را به ورشکستگی می کشانند.

باید توجه کرد که «شرکت» در نظام سرمایه داری با «شرکت» در اسلام تفاوت های عمده دارند: اول این که عقد شرکت در اسلام «عقد جایز» است یعنی هر کدام از شرکاء در هر زمان می تواند شرکت را منحل کند ولو یک نفر در برابر صدها نفر باشد اما عقد شرکت در نظام سرمایه داری طبق قرارداد «لازم» است.

دوم این که عقد شرکت در اسلام، مانع از حق مالکیت نیست و کماکان فرد «حق تصمیم گیری» بر اموال خود را دارد بنابراین می تواند از تصرف های خاص در اموالش جلوگیری کند. به عبارت دیگر تصمیمات در شرکت باید به اتفاق آرا باشد نه اکثریت و یا هر قانون دیگر؛ در شرکت اسلامی هر لحظه یکی از شرکاء می تواند از رأی بقیه تبعیت نکرده و اجازه تصرف در اموال شرکت را ندهد. بدیهی است در این صورت هیچ گاه شرکت های بزرگ با سهام داران متعدد تشکیل نخواهد شد مگر آن که با کلاه شرعی عقد شرکت را شرط ضمن عقد لازم دیگری قرار دهیم و الزامات شرکت های غربی و شرقی را تحت آن شرط به اجرا بگذاریم و شرکاء را متعهد به آن کنیم.

هم چنین در شرکت اسلامی، مالکیت به نحو مشاع به خود «عین» تعلق می گیرد، در حالی که در نظام سرمایه داری، مالکیت به «اعتبار شرکت» از طریق سهام تعلق می گیرد؛ یعنی شرکاء نمی توانند مالک عین مال خود بوده و در آن تصرف کنند؛ بلکه تنها می توانند اعتبار آن را نگه داشته یا بفروش رسانند. بنابراین در نظام سرمایه داری، شرکت ها انسان محور نیستند، سرمایه محورند. در این نظام انسان ها هم چون مصالح و مواد و کالا در داخل شرکت فعالیت می کنند به همین جهت شرکت «شخصیت حقوقی» داشته و با رفت و آمد انسان ها متزلزل نمی شود و بقاء می یابد.

۲ ـ تحلیل ابعاد بحران مالی غرب
پس از بررسی تئوریک اقتصاد کنونی، بحران فعلی غرب با تکیه بر مطالب پیشین واکاوی می شود.

۱/۲ ـ مبنایی بودن بحران مالی غرب
با تحلیل روشن می شود که بحران مالی کنونی غرب ریشه نظری دارد و عملکردهای غلط اخیر آنها تنها نقطه ظهور و بروز بحران است نه این که علت باشد. کشورهای غربی در اقتصاد خود، کم یا بیش و به دلیل ساختار نظام های سرمایه داری تابع کشور محوری یعنی آمریکا هستند و در این کشور هم، بانک مرکزی و سرمایه داران بزرگ، نقش اصلی را ایفا می کنند. در واقع، نقشی که بانک مرکزی در یک کشور دارد بانک مرکزی امریکا در همه جهان پیدا کرده است؛ زیرا دلار امریکا پول بین المللی است و مبنای خرید و فروش کالا قرار می گیرد. ماجرای بحران اخیر از این جا شروع شد که بانک مرکزی امریکا اقدام به پایین آوردن نرخ وام مسکن کرد تا فعالیت مسکن سازی زیاد شود و از این طریق، ایجادِ اشتغال شده و تحرک اقتصادی افزایش یابد. از سوی دیگر، مصوب بود که اگر کسی یک پنجم پولِ خریدِ یک مسکن را دارا باشد می تواند چهارپنجم دیگر را از بانک وام گرفته و مسکن تهیه کند؛ البته آن مسکن، در رهن بانک باقی می ماند تا اگر اقساط آن پرداخت نشد مصادره گردد.

به این ترتیب، وام های زیادی به مردم آمریکا داده شد و آنها با این تسهیلات به خانه سازی پرداختند. این روند باعث شد که تقاضای خانه سازی افزایش یابد و این امر، به گرانی زمین و مسکن دامن زد؛ چون زمین مناسب برای خانه سازی محدودیت دارد. بانک ها هیچ نگرانی ای از بابت این گرانی نداشتند؛ و تحلیلشان این بود که گرانی زمین و مسکن، هم شور و نشاط اقتصادی مردم را زیاد می کند و هم به جهت این که آن خانه ها ـ مادام که اقساط آن پرداخته نشده باشد ـ در گرو بانک است، لذا این اتفاق می تواند برای بانک ها سودمند نیز باشد. وقتی خانه ها گران شد در واقع سرمایه هایی که در گرو بانک است گران شده است و اگر احیاناً اقساط وامِ مسکن پرداخت نمی شد بانک ها می توانستند آن خانه های گران قیمت را مصادره کنند و سرمایه و سود خود را به راحتی نقد کنند.

این روند حتی باعث شد سرمایه دارانی از سایر کشورها هم چون ژاپن نیز از این فرصت استفاده کنند و در تولید مسکن سرمایه گذاری نمایند. هر چند با ادامه این وضعیت در طول چند سال، با وجود افزایش حجم تولیدات، قیمت ها همچنان افزایش می یافت (زیرا زمین محدود بود و رقابت برای تصرف آن زیاد). اما طبیعتاً وقتی قیمت یک کالا بالا می رود، تعدادی از مشتریان خود را از دست می دهد و تقاضا کم می شود. در این حالت و در یک نقطه عطف، وقتی عرضه، زیاد وتقاضا، کم شد قیمت مسکن رو به افول گذاشت و ابتدا آرام آرام و بعد ناگهانی سقوط کرد! و این سقوطِ تا آن جا ادامه یافت که از قیمت های سابق هم کمتر شد؛ به گونه ای که مشتریان اگر می خواستند اقساط وام مسکن (همان چهارپنجم قیمت مسکن) را به بانک بپردازند متحمل ضرر و زیان بیشتری می شدند تا اینکه از یک پنجم سهم خود بگذرند؛ لذا اقساط را نپرداختند؛ به تدریج، بانک های امریکا با انبوهی از منازلی روبرو شدند که صاحبان آن، قدرت پرداخت قسط آن را نداشتند و لذا باید مصادره می شد.

نکته دیگر این است که بانک ها نیز در آمریکا به صورت شبکه ای و طبقاتی هستند. همان رابطه ای که یک فرد نسبت به یک بانک دارد، آن بانک نیز، نسبت به بانک بالاتر همین رابطه را دارد؛ مثلاً بانکِ مادون از بانکِ مافوق خود، وام دریافت می کند و آن را با سود بالاتری به افراد می دهد؛ همین طور بانک مافوق، نسبت به بالاتر از خود و بانک مادون، نسبت به پایین تر از خود همین رفتار را دارند. با توجه به این نکته، بانک پایین تر در آمریکا، علی رغم این که تعداد زیادی خانه را به نفع خود مصادره می کرد اما به جهتِ سقوط شدید قیمت مسکن، نمی توانست وام های خود با بانک بالاتر تسویه نماید یا اقساط خود را بپردازد. قیمت مسکن هم، روز به روز پایین تر می رفت و دقیقاً مشخص نبود که هر بانک در قبال این مجموعه مسکن چقدر سرمایه دارد؛ هم چنین نمی توانستند سرمایه های خود را که انبوهی از منازل بود به پول تبدیل کنند. آنها اگر هم می خواستند آن منازل را بفروشند به سقوط هر چه بیشترِ قیمتِ مسکن کمک می کردند و فروش فوری منازل هم، جز به پایین آوردن قیمت مقدور نبود. از این جا بود که نظام اقتصادی آمریکا و به تبع آن، نظام اقتصادی جهان با مشکل مواجه شد. بسیاری از بانک ها سرمایه شان قفل شده و قدرت چرخش نقدینگی را نداشت. بنابراین وقتی مردم به بانک مراجعه می کردند که پول های خود را دریافت کنند بانک، قدرت پرداخت نداشت و لذا اعتبار نظام بانکی آمریکا، که مردم به علت همین اعتبار، پول های خود را به آن سپرده بودند، مخدوش شد. مردم جرأت نداشتند پول های خود را به بانک ها قرض دهند و همین باعث کامل تر شدن ورشکستگی بانک ها گردید. هم چنین بانک ها، دیگر قدرت سرمایه گذاری و وام دهی نداشتند و از همین رو، نقدینگی شرکت های بزرگ تولیدی و توزیعی نیز کاهش یافت و لذا تولید و توزیع نیز محدودتر شده و شرکت ها با افول و رکود مواجه شدند و موج اخراج کارکنان، تعطیل فعالیت ها و اعلام ورشکستگی به راه افتاد. به علت نقش کلیدی دلار آمریکا در اقتصاد جهانی و گرایش به تمرکز در تولید و توزیع که شرکت های بزرگ چند ملیتی، کارتل ها و تراست ها را به وجود آورده بود بحران اقتصادی آمریکا به سرعت به همه کشورهای سرمایه داری و کشورهای وابسته انتقال یافت.

نکته جالب این بود که هر چند در نظام سرمایه داری می بایست همه فعالیت های اقتصادی آزاد باشد و دولت در بازار تصرف نکند، اما بحران، دولت های آمریکا و اروپایی را مجبور کرد به صورت گسترده در اقتصاد دخالت کنند و سرمایه های چند صد میلیارد دلاری را به بانک ها تزریق نماید. از نگاه طرفداران اقتصاد بازار آزاد، این دخالت دولت، بر خلاف قوانین سرمایه داری است؛ اما به دلیل بن بست پیش آمده، چاره ای جز این دخالت نبود.

از طرف دیگر، دولت آمریکا این پول های تزریقی که از مالیات مردم بدست آورده است را تنها به بانک های بزرگ (که سرمایه داران بزرگ دارد) تزریق می کند تا آنها را از ورشکستگی نجات دهد و اعتبار بانک ها را برگرداند و برای آنها پشتوانه ایجاد کند و چرخ بانک و به تبع آن، چرخ تولید و توزیع را بچرخاند، اما به دلیل سنگین بودن ورشکستگی بانک ها و بحران مالی نتوانسته اند با تزریق پول و تبلیغات گسترده، اعتمادِ از دست رفته را برگردانند.

بنا بر آن چه گفته شد هرچند که اشتباه در چگونگی اعطای وام مسکن، موجب بروز بحران در نظام مالی آمریکا و جهان شد اما باید دانست که این بحران به جهت مبنا و ساختار، ذاتی نظام سرمایه داری است و اگر به خاطر عملکرد غلط بانک مرکزی امریکا امروز بروز نمی کرد، قطعاً در شرایط دیگر و مسئله ای دیگر خود را نشان می داد. همان گونه که قبلاً هم گفته شد تولید، توزیع و مصرف در نظام سرمایه داری به صورت طبقاتی تعریف می شود؛ در این صورت اموال طبقات پایین تر، به نفع طبقات بالاتر مصادره می شود. در این نظام، قاعده هرم و پایین ترین سطح آن، در خارج از کشور بود تا اموال سایر کشورها نیز به نفع کشور محوری مصادره شود.

جالب این است که سردمداران سرمایه داری، چند صد میلیارد دلار مالیات مردم را به طبقات پایین و یا متوسط اجتماع که به علت عدم قدرت پرداخت اقساط، منازل خود را از دست می دهند اختصاص نمی دهند، بلکه آن را به بانک های بزرگ که مالکان آن بزرگ سرمایه داران هستند تقدیم می کنند؛ چون تحرک آن نظام، به تحرک متمرکزها و از همه مهمتر سازمان متمرکز کننده پول وابسته است. و قدرت تمرکزدهندگی بانک به اعتبار آن بسته است. اگر این اعتبار فرو ریزد هر کس به اندازه سرمایه اقتصادی واقعی خود قدرت تحرک پیدا می کند و این مسئله ساختمان نظام سرمایه داری مبتنی بر ربا و اعتبار کاذب را فرو می ریزد. از همین جا تلاش امریکا برای حفظ دلار به عنوان ارز رایج جهانی روشن می شود. کلیه معاملات جهانی که با دلار انجام می شود به دلار ارزش و قابلیت چرخش می بخشد و پشتوانه آن می شود و به بانک مرکزی امریکا اجازه می دهد که با بازی با نرخ دلار از جیب مردم جهان کسری بودجه دولت خود را تأمین کند. اگر اعتبار دلار لطمه ببیند و از صحنه مبادلات اقتصادی حذف شود آمریکا قدرت صادر کردن فقر خود را به سایر کشورها از دست خواهد داد و فقر باقی مانده در این نظام به تلاشی آن منجر می گردد و ایالت متحده به وضعیتی به مراتب بدتر از اتحاد جماهیر شوروی گرفتار می شود. به همین علت است که وقتی در اوایل دولت نهم شعار بازار بورس نفت بین المللی در یکی از جزایر ایران به ارزی غیر از دلار طرح شد، یکی از متفکرین آمریکا اعلام کرد: بمب اتم ایران همین است نه بمب هسته ای و اگر ایران چنین طرحی را عملی کرد، ارتش آمریکا باید آن جزیره را بمباران کند!

حال اگر اعتبار این قدرتها از بین برود و رابطه کشورهای اقماری با آنها قطع گردد، قاعده هرم مصرف به همان کشورها باز خواهد گشت. و آنها نمی توانند از مواد اولیه و کارگر و سایر امکانات آن کشورها بهره برداری ارزان کنند و کالاهای خود را به آنها گران بفروشند. به عبارت دیگر امکان صادرات فقر خود به آن کشورها را از دست می دهند.

سال هاست که تراز اقتصادی آمریکا سیر منفی دارد؛ زیرا همان گونه که گفته شد مصرف در آنجا حجم و سطح بالایی دارد که ناشی از مدگرایی، تنوع طلبی و تبلیغات است. با توجه به این که بخش عمده ای از کالاهای مصرفی در کشورهای دیگر و با کارگر ارزان تولید می شود بسیاری از سرمایه گذاران و شرکت های چند ملیتی به این فکر افتادند که کارخانه های خود را از آمریکا به تایوان، اندونزی، هنگ کنگ و یا کشورهای دیگر منتقل کنند و با تولید کالاهای ارزان، و فروش آن در بازارهای آمریکا و جهان سودهای کلانی به دست آورند. بنابراین امریکای مصرف کننده از طریق همین مصرف لطمه می بیند. به عبارت دیگر، مصرف مسرفانه، ذاتی سیستمی است که تولید متمرکز را در کنار مصرف انبوه دنبال می کند. در واقع، تب مصرف، ذاتی این نظام است و شخصیت انسانی در این سیستم، به تلاش برای لذت بیشتر و بهره برداری افزون تر از مواد و کالا گره می خورد. همین تب مصرف، اقتصاد امریکا را تا آنجا پیش برد که بدهی خارجی آمریکا با ارقامی سنگین ثانیه ای رو به افزایش گذاشت به طوری که اکنون بزرگترین کسری بودجه و بیشترین بدهکاری در جهان مربوط به آمریکاست.

این بحران به صورت موقت در صورتی قابل رفع است که امریکا دوباره بتواند فقر خود را به سایر کشورها صادر کرده و کسری تراز بازرگانی و بودجه خود را از جیب سایر ملل تأمین کند. البته این کار به سادگی قابل انجام نیست؛ زیرا کشورهای جهان، معادلات جهانی را شناخته اند و به راحتی حاضر نیستند هزینه مصرف آمریکایی ها را تأمین کنند و حالا نقش ضربه های انقلاب اسلامی ایران بر پیکر استعمار آشکارتر می شود.

با توجه به آن چه گفته شد: ریشه بحران مالی غرب، نظری است؛ نه این که صرفاً به اشتباه یک رییس بانک در تعیین نرخ وام مسکن بازگردد. به عبارت دیگر، اصالت سرمایه مبتنی بر ربا و لذت محور، در ذات خود گرفتار این بحران هاست که دیر یا زود خود را نشان می دهد.

۲/۲ ـ ناکارآمدی غرب در مهار بحران مالی
سیاست های اتخاذ شده در غرب نمی تواند به مهار این بحران مالی حداقل در کوتاه و میان مدت ختم شود. به این دلیل که هم اینک نظام اقتصادی غرب، محتاج مصرف بیشتر و یا اعتبار بیشتر است؛ چون این اعتبار، لطمه خورده است ساختن دوباره آن، کار آسانی نیست، نه در داخل و نه در خارج نظام، مردم جرأت سپردن پول به این نظام اقتصادی را ندارند. بنابراین نقدینگی بانک ها و به تبع شرکت های بزرگ پایین است و تحرک اقتصادی در کلان سیستم های تولیدی و توزیعی از دست رفته است؛ حتی در سطوح پایین تر نیز نقدینگی و توان لازم برای تولید کم شده است.

راه حل دیگر مهار بحران افزایش مصرف است تا بدین وسیله چرخ تولید و توزیع به حرکت در آید اما مصرف بیشتر، هم در آمریکا و هم دیگر کشورها ممکن نیست. چون در شرایط رکود اقتصادی درآمدها به شدت کاهش می یابد و این همراه با ورشکستگی بانک ها و شرکت های بزرگ و نیمه بزرگ، اخراج کارکنان، افزایش ناهنجاری های اجتماعی و ... است که در همه سطوح هرم مصرف تأثیر گذاشته قدرت خرید را کاهش می دهد. کشورهای دیگر هم حاضر نیستند هزینه های مصرف غرب را بپردازند لذا بعید است که سیاست های کنونی در مهار بحران نتیجه دهد.

نهادهای بین المللی هم تاکنون نتوانسته اند از عهده مهار این بحران برآیند. آنها در دو صورت می توانند بحران مالی را حل کنند: یا نظام اقتصادی سرمایه داری را عوض کرده و سیستم سالمی به جای آن بنشانند که البته این امر اساساً در تصور آنها نمی گنجد، و یا اینکه با زور اسلحه یا دیپلماتیک یا سیاسی و از طریق اهرم های غیر اقتصادی بکوشند دیگران را به تأمین هزینه های خود متقاعد کنند اما این راه هم به جهت شکستن ابهت پوشالی این نهادها و کشورهای صاحب قدرت آن قابل انجام نیست.

۳/۲ ـ بحران های اقتصادی و دلار بی پشتوانه
هم چنان که قبلاً هم توضیح داده شد با وجود کسری بودجه و تراز منفی بازرگانی امریکا بانک مرکزی آن مجبور است دلار بدون پشتوانه به جریان اندازد. پول بدون پشتوانه بیماری های نظام اقتصاد سرمایه داری را آشکارتر می سازد. با دلار بدون پشتوانه اموال و مواد اولیه مثل نفت که بوسیله دلار قیمت گذاری می شود روز به روز ارزش خود را از دست می دهند. به نظر می رسد اگر ما بتوانیم دلار را از صحنه اقتصاد بین الملل خارج کنیم و مانع سرایت بحران به کشور خودمان و سایر کشورها شویم یک پیروزی بزرگ به دست آورده ایم. خارج شدن دلار از بازار بین المللی هر قدر اندک باشد برای آمریکا، بسیار خطر آفرین است.

قیمت گذاری نفت بر اساس ارزی دیگر، به بی اعتباری بیش از پیش دلار خواهد انجامید و حذف دلار از صحنه مبادله بین المللی، فقر اقتصادی امریکا را در درون حبس خواهد کرد؛ رکود اقتصادی به سقوط اقتصادی بدل می شود و به تلاشی ایالات متحده آمریکا منجر خواهد شد که بسیار سهمگین تر و پردامنه تر و بی رحمانه تر از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود.

۳ ـ چه می توان و چه باید کرد
پس از تحلیل تئوریک اقتصاد و ارزیابی بحران مالی غرب، حال به راهکارهایی که می تواند در اقتصاد کشور ما راهگشا باشد خواهیم پرداخت.

۱/۳ ـ ضرورت ساخت مدل جدید اجتماعی
در کشور ما باید نظام اقتصادی جدیدی مبتنی بر فرهنگ و ارزش های بومی پایه گذاری شود و آموزه های اسلامی در تولید، توزیع و مصرف اساس قرار گیرد.

همان گونه که پیش از این نیز توضیح داده شد نظام اقتصادی باید با سایر نظام های اجتماعی مثل نظام سیاسی و نظام فرهنگی هماهنگ باشد در نظام اجتماعی دینی، اقتصاد و امکانات مادی، وسیله ای برای تقرب به خداوند متعال هستند؛ یعنی در این نظام همگان در پی عبادت و پرستش الهی هستند و سعادت خود را در نزدیکی هر چه بیشتر به درگاه الهی می جویند. از این رو اقتصاد، تابعی از جهت گیری های الهی جامعه است و در آن طریق به کار می آید.

بنابراین، مراکز پژوهشی و تحقیقاتی کشور وظیفه دارند مدل اجتماعی جدیدی شامل الگوی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بسازند و شاخص ها و فرمول های نوینی برای آنها معرفی کنند؛ مدل اجتماعی ما نباید به گونه ای باشد که تغییر نرخ ربای مصرفی موجب کنترل وضعیت اقتصادی شود و یا روحیه مصرف گرایی را ترویج کند. الگوی انسان اقتصادی تراز اسلام، امام علی (ع) است که تولید و خدماتش زیاد اما مصرفش کم بود. مدل اجتماعی اسلامی نمی تواند نظام طبقاتی را بپذیرد بلکه عدالت باید از اصول مهم این مدل باشد. مدل اجتماعی اسلامی همه عرصه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را می پوشاند و الگوی مدیریت همه بخش ها، اجزاء و ابعاد را به مثابه یک سیستم بیان می کند. لذا اگر غربی ها عمدتاً از اقتصادسنجی سخن می گویند مدل ما باید فرهنگ سنجی نیز داشته باشد. در اقتصادسنجی به تعداد خیابان ها و پل ها و میزان کمبود آب بهداشتی و اموری از این قبیل توجه می شود اما فرهنگ سنجی در مدل اجتماعی اسلامی به سنت های صحیح و هنجارها مثل نماز، روزه، صداقت، ایثار و ... که از نظر دینی مهم محسوب می شود توجه دارد. باید قواعد و الگوهایی کشف شود تا نشان دهد که دولت اسلامی چه اقداماتی باید انجام دهد تا نرخ ناهنجاری ها پایین بیاید و هنجارهای فرهنگی تکامل یابد. به بیان دیگر، روشن می شود که چگونه بایستی جامعه را از یک وضعیت سیاسی فرهنگی و اقتصادی خاص به وضعیت بالاتر سوق داد.

اصولاً قابل دقت است که در یک نظام اجتماعی آیا نسبت همه بخش با هم مساوی است و یا نسیت خاصی بین آنها برقرار است. آیا در اسلام هم مانند نظام سازی های متداول، اقتصاد اصل و فرهنگ و سیاست، خدمات آن هستند پس اقتصادسنجی شاقول حرکت است؟ و یا این که فرهنگ محور و بقیه به نسبت خاصی که با آن دارند موضوعیت و اهمیت می یابند در این صورت فرهنگ سنجی نقش مهمی پیدا می کند و یا این که محور، بخش دیگری است؟

۲/۳ ـ لزوم توجه به احکام تکلیفی، ارزشی و توصیفی
برای رسیدن به نظام سازی، شاخص و فرمول جدید باید به اسلام تکیه کرد. باید غیر از احکام تکلیفی، به احکام ارزشی و توصیفی اسلامی نیز توجّه داشت؛ چرا که هر چند رساله های عملیه مجموعه احکام تکلیفی است که بیشتر ناظر بر امور فردی است، اما به قول حضرت امام (ره) این احکام، بخش کوچکی از آن چیزی است که از کتاب و سنت به دست می
آید؛ باید تکلیف انسا ن ها نسبت به همه فعالیت های اجتماعی از منابع به دست آید؛ یعنی هر انسانی غیر از این که تکالیفی فردی دارد و نماز میخواند، روزه میگیرد و ...، در یک منصب هم که قرار می گیرد و قدرت تغییرات اجتماعی به او بخشیده می شود، باید تکلیف او را دین معین کند. نباید مدیریت این تغییرات به دست علوم شرقی و غربی سپرده شود، بلکه باید احکام این موضوعات را نیز از منابع به دست آورد؛ مثلاً مدیر بانک مرکزی که مجوز چاپ پول را صادر می کند و می تواند پول در گردش را کم یا زیاد کند و آثار اقتصادی و اجتماعی زیادی بر جای بگذارد به احکام این موارد احتیاج دارد. از این رو، باید احکام این گونه تنظیمات را استنباط نموده و در نظام سازیها اصل قرار داد. با دقتی اجمالی معلوم می شود دائره این احکام فراتر از دائره احکام سلطانی متداول است.

در اسلام، غیر از احکام تکلیفی، احکام ارزشی نیز وجود دارند که در نظام سازی به کار می آیند؛ یعنی در اسلام، «خوب» و «بد» وجود دارد، «خوب تر» و «بدتر» هم وجود دارد. ارزش گذاری ها محدود به اخلاق انسانی هم نیست؛ اگر در تنظیمات اجتماعی با برنامه ریزی، جامعه از یک وضعیت به وضعیت بهتر هدایت می شود، لذا باید یک نظام ارزشی وجود داشته باشد تا خوب و خوب تر و بد و بدتر را معرفی کند هم چنین در نظام اجتماعی، قدرت عملکرد بی نهایت وجود ندارد زیرا امکانات محدود است؛ به صورتی که هر جا سرمایه گذاری شود جاهای دیگر به نسبتی از تصرف خارج می شود؛ پس به دلیل محدودیت امکانات برای رفع ناهنجاری ها و یا رسیدن به مطلوب ها، باید تقدم و تأخر را در نظر گرفت و به عبارت دیگر یک مجموعه ترکیبی درست کرد که مثلاً چه مقدار از امکانات را صرف کار نخست، و چه مقدار را صرف کار دوم و بقیه موارد کرد. این تقدّم و تأخرها و این نسبت سنجی
ها نیازمند احکام ارزشی است.

هم چنین در معارف اسلامی توصیف
هایی از جهان وجود دارد. جهان چیست؟ انسان چیست؟ از کجا می آید و به کجا میرود؟ شاکلهی وجودیاش چگونه است؟ و ... . حال، اگر این توصیفات روشن باشد و بتوان ربط توصیف امور مختلف را با آنها تمام کرد، میتوان گفت که آن نظام سازی که دارای چنین توصیفات، ارزش ها و تکالیفی است، مبتنی بر آموزههای دینی خواهد بود. البته این بحث دقّت بیشتری می طلبد و پرداختن به ظرائف آن مجال بیشتری می خواهد.

۳/۳ ـ خصوصی سازی همراه با تجزیه شرکت های بزرگ
تصرف مهمی که باید در بخش اقتصادی انجام گیرد، حرکت به سمت بنگاه های کوچک است. خصوصی سازی باید با تجزیه بزرگ ها همراه شود. خصوصی سازی بدون تجزیه بزرگ ها قدرت تنظیمات اجتماعی را به دست سرمایه داران بزرگ خواهد داد؛ مثل کشورهای لیبرالیستی، پولهای کوچک جمع آوری شده و از طریق بانک در اختیار پول دارهای بزرگ قرار می
گیرد که آنها بزرگ تر شده و به قدرت اقتصای برتر تبدیل می شوند؛ سپس قدرت سیاسی و فرهنگی برتر را هم پیدا میکنند. در آن نظام در حقیقت رییس جمهورها و نمایندگان مجلس را هم لابیهای سرمایه داران بزرگ تعیین می کنند هم چنین آنها قدرت فرهنگ سازی دارند؛ زیرا با امکانات خود و برای سود بیشتر میتوانند هر چیزی را که خواستند در جامعه مد کنند، و در این راه، حتی از مجله و روزنامه و شبکه رادیو و تلویزیونی و کمپانی فیلم سازی هم بهره می گیرند. اگر کارخانه های بزرگ دولتی باشد (که نمونه آن در نظامهای شرقی دیده می شد و در انقلاب هم تجربه گردید) همراه با کم کاری، پایین آمدن کیفیت کار، ریخت و پاش و درجا زدن خواهد بود. در جای خود قابل اثبات است که نظام سازی بر اساس کوچک ها، با اسلام بسیار هماهنگ تر است تا بزرگ ها.

۴/۳ ـ لزوم رویکرد نظام مند در اصلاح بانک ها
زمانی می
توان ربا یا نرخ پول را کم و یا حذف کرد که نقش دوم پول هم، کاهش یابد. بانک، غیر از این که ربا می دهد و می گیرد، سازمان تمرکز دهنده پولی است که با این قدرت تمرکز و تعیین نرخ های متفاوت ربا به تنظیمات اقتصادی دست می زند. اما اگر نظام تولید، تجزیه شود امکان این که با سرمایههای کوچک تر، بتوان شرکتهای کوچک تر به وجود آورد و محتاج بانک نبود پیدا خواهد شد. بنابراین، همراه با کاهش نرخ ربا بایستی نقش بانک در اقتصاد کم رنگ شود. وقتی که مردم بتوانند با سرمایه خود کار کنند و پولشان را در بانک نگذارند سایر بخش های اقتصادی و حتی اجتماعی هم شکل جدیدی خواهند یافت. آن گاه می توان به مرور نرخ ربا را از صحنه اقتصاد حذف کرد و قوانین شرکت اسلامی را رواج داد. در این صورت، هر کارخانهای میتواند روی پای خودش بایستد و با شراکت چند نفر کار کند. در این حال، رقابت آزاد محقق میشود و پشتوانه های کاذب و پشت پرده از بین خواهد رفت.

۵/۳ ـ پول به عنوان واسطه تبادل با ارزش واقعی
هم زمان با این تحول، باید «کارکرد» پول را به واسطه «تبادل با ارزش واقعی» تبدیل کرد تا نتوان با نرخ پول، بازی کرد. البته اشکالی ندارد که پول، کاغذی باشد ولی باید مشخص شود که برابر با چه مقدار طلا، نقره یا هر چیز ارزشمند دیگر است، یعنی ارزش آن نباید اعتباری باشد که بتوان با کم و زیاد کردن حجم اسکناس در بازار، در اموال مردم تصرف کرد. اکنون که بازار جهان مملو از دلار بی پشتوانه آمریکاست و بازار داخلی نیز گرفتار نرخ سکه و ارز است، یک فرصت طلایی برای آغاز به جریان افتادن پول با ارزش واقعی است. این پول بعضی از آثار منفی رواج خرید و فروش سکه را نخواهد داشت و همراه با پول فعلی می تواند به جریان افتد و به مرور جایگزین پول فعلی شود و مسئله حذف صفرها و تغییر نام واحد پول را نیز حل کند. این پول در داخل با استقبال زیادی روبه رو خواهد شد و در خارج نیز با تمهیداتی می تواند خلأ ارز قابل اعتماد را پر کند.

فراتر از واقعی شدن ارزش پول، باید ارزش پول، «الهی» شود؛ یعنی همان گونه که در نظام کنونی، همه کالاها ارزش دارند و با ریال مادی قابل خرید و فروش هستند، قابل تصور است در یک نظام «ارزشی الهی» ارزش همه چیز، الهی باشد و اگر چیزی قیمت گذاری می شود، قیمت آن، منوط به نقشی باشد که در نظام سازی الهی بازی می
کند. ارزش کالاها و خدمات به ارزش هایی گره بخورد که با ارزش های استنباط شده از کتاب و سنت هماهنگ باشد در این حالت معادلههای عرضه و تقاضا عوض می شود و می توان به نظام اقتصادی الهی نزدیک تر شد. حرکت در این مسیر ظرائفی دارد که به محل خود واگذار می شود.

۶/۳ ـ نقش دولت در اقتصاد
نقش دولت در اقتصاد، بیشتر سیاست گذاری، هدایت و نظارت است. دولت وارد مسائل اقتصادی نمی
شود ولی سرپرستی انفال و بیت المال به عهده دولت است. سرمایه گذاری و راه اندازی فعالیتهایی که از توان مردم خارج باشد مثل صنایع بزرگ و مادر، نیز به عهده دولت است؛ چون این صنایع نقش تعیین کنندهای در نظام اجتماعی دارند لذا در دست دولت می مانند تا قدرت دولت اسلامی حفظ گردد و تعادل اقتصادی «عمومی» باشد. انجام فعالیتهای عام المنفعه بزرگ که سود اقتصادی ندارند هم به دوش دولت است؛ البته اگر انسان در اقتصاد اسلامی تربیت شود بخشی از امور عام المنفعه حتی بزرگ ها را مردم انجام خواهند داد و این امور صرفا در امثال کمیته امداد محصور نمی شود. جلوگیری از بروز بحرانها و تنشهای اقتصادی بزرگ مثل اصلاح وضعیت بعد از سیل، زلزله، قحطی و ... نیز دولت را موظف می کند که به کنترل و حل معضلات بپردازد. البته نقش دقیق دولت را وقتی میتوان تعیین کرد که معادله نظام اجتماعی صحیح را به دست آورده باشیم. آن چه اکنون می گوییم فعالیتهای کلانی است که در یک نگاه ابتدایی به نظر میرسد باید در دست دولت باشد.

۷/۳ ـ نحوه هدایت و کنترل سرمایه های سرگردان
یکی دیگر از نکات مهم اقتصادی، نحوه هدایت و کنترل سرمایه
های سرگردان از جمله سرمایه های ایرانیان خارج از کشور است. به نظر میرسد در شرایط فعلی اقتصاد جهانی هر چه بتوانیم سرمایههای مردم، حتی سرمایههای مسلمانان سایر کشورها را جمع کرده و در یک سیستم الهی قرار دهیم قدرتی به وجود میآید که به نفع اسلام است. هم صاحبان سرمایه جذب نظام و هم نظام اسلامی قدرتمندتر خواهد شد. بهترین کار در حال حاضر همین است که سرمایههای آنها در بورس فعالیت کند هرچند بورس و بازار بورس مهره ای از اقتصاد سرمایه داری است و مکمل همان آثار می باشد اما در شرایط اضطراری فعلی می تواند مهره گذار باشد.

اگر ایرانیان خارج از کشور بخواهند در داخل کشور سرمایه
گذاری کنند و مثلاً کارخانه و کارگاههای بزرگ احداث نمایند هم برای آنها و هم برای ما مشکلاتی پیش می آید؛ مشکلات آنها این است که غالباً از لحاظ فرهنگی به نوع خاصی از زندگی عادت کرده اند که اگر بخواهند در داخل کشور زندگی کنند، مشکل فرهنگی ایجاد میکنند و نمی توانند با ساختارهای حقوقی ما کنار بیایند؛ لذا ما را هم دچار مشکل می کنند. ما میتوانیم سرمایههای اینها را جذب کنیم و تضمین کنیم که این سرمایه با یک سود معقول به آنها برمیگردد؛ هم چنین قوانین کار و ساختارهای اداری ما معضلاتی دارند که دست و بال سرمایه گذار را برای فعالیت بهینه اقتصادی می بندند و افرادی را که با آن عادت نکرده باشند خیلی زود دل سرد و ناامید می سازند؛ تا زمانی که ما بتوانیم قوانین را اصلاح کنیم، چرخه کار را در ادارات و سازمان های هدایتی و نظارتی سریع، منطقی و قابل قبول سازیم و ساختار تولید، توزیع و مصرف را بر اساس آموزه های اسلامی بهنیه کنیم. بهترین کار این است که سرمایه این افراد به صندوقی برای سرمایه گذاری در بورس یا طرح های دولتی هدایت شود و دولت هم اصل سرمایه و سود معقول آن را به نحوی اسلامی و شایسته ضمانت کند.

محمود قاسمی

"زائرین درگهت را بر در خلــد برین ؛ میدهد آواز طـبتم فادخلوهــــــا خالدین"

"تا نجـــف را دین دولـت شد مقام ؛ خاک آن دارد شـرف از زمـــزم بیتالحرام"

عید غدیر ، عید ولایت مبارک

 



محمود قاسمی


یک کارشناس امور فضایی ناسا از وجود ساختارهای عظیم ناشناخته‌ در فضا خبر داده که مانند جاروبرقی عمل کرده و با کشاندن کهکشان‌ها به سوی خود، جهان را کج کرده‌اند.

به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، دیوید گلن، اولین آمریکایی حاضر در مدار اشاره کرده که انسان‌ها بر این تصور هستند که درک کاملا خوبی از قوانین جهان دارند.

وی می‌گوید طبق باور انسان ما بر روی یک سیاره کوچک در مدار خورشید و در حاشیه کهکشان راه شیری که گلن آنرا یک کهکشان کاملا عادی در یک جهان بی‌نهایت خوانده، قرار داریم.

به گفته گلن، بیشتر ما فکر می‌کنیم قوانین فیزیک در جهان تغییر نمی‌کنند حتی اگر موارد آزمایشی ما میلیاردها سال نوری دورتر باشند.

این نظریه اصل کوپرنیکی نام دارد که دانشمندان بیشتر دانش علمی خود در مورد جهان را بر اساس آن پایه‌گذاری کرده‌اند.

اما به گفته گلن این کار می‌تواند بسیار اشتباه باشد.

دانشمندان با بررسی نور کهکشانهای دور برای مطالعه سرعت و جهت اجسام متحرک مانند سیارات و ستارگان، شروع به بررسی محتاطانه‌تر ساختار جهان کرده‌اند.

بر اساس مشاهدات آنها برخی خوشه‌های کهکشانی دور به جای اینکه طبق انتظار از یکدیگر دور شوند، به نظر می‌رسد که در یک جریان فضایی مانند یک رودخانه گیر کرده‌اند.

این اجسام با سرعت های بسیار زیاد (حدود 3.2 میلیون کیلومتر در ساعت) در یک مسیر خاص حرکت می‌کنند.

دانشمندان مطمئن نیستند دلیل این امر چیست اما آنرا را جریان تاریک خوانده‌اند.

گلن برای بررسی دلیل رویداد این امر، اظهار کرده که به عقیده دانشمندان باید یک چیز بزرگتر در فضا وجود داشته باشد.

وی گفت: این چیز باید بسیار بزرگتر از هرچیزی باشد که دانشمندان تاکنون در جهان شناخته شده دیده‌اند.

به گفته گلن، این چیز می‌تواند به قدری عظیم باشد که خوشه‌های کهکشانی در برابر آن کوتوله به نظر برسند و توسط این جاربرقی غول‌پیکر فضایی به درون کشیده شوند.

به باور دانشمندان، این جسم عظیم اسرارآمیز به قدری بزرگ است که احتمالا جهان را کج کرده است.

البته به گفته گلن اکنون امکان بررسی این نظریه وجود ندارد چرا که دانش بشری از فناوری مشاهده ساختارهای عظیم خارج از جهان قابل مشاهده که شعاع آن حدود 45.7 میلیارد سال نوری است، برخوردار نیست.

وی بر این نکته جالب تاکید داشته درحالی که جهان در 14 میلیارد سال قبل به وجود آمده، نور ورای جهان شناخته شده از زمان کافی برای رسیدن به تلسکوپهای بشری برخوردار نبوده است.

برخی دانشمندان تلاش کرده‌اند که این پدیده را با این فرضیه که یک جهان همسایه باعث کشش و شیب عجیب شده، این پدیده را توضیح دهند.

به گفته گلن، اگرچه شاید زمان زیادی طول بکشد تا فناوری لازم برای شناسایی ماهیت این اجسام عظیم تولید شوند، این اجسام از قدرت کافی برای زیر سوال بردن اصل یکنواختی جهانی توسط کارشناسان برخوردارند.

محمود قاسمی

انسان دارای بینش و گرایش است. از نظر بینش و علم، بسیاری از افراد، امکان ترقی دارند؛ یعنی این استعداد که خوب و بد را بفهمیم، در ما وجود دارد و با درس و بحث شکوفاتر می‏‌شود. همه ما در مسئله فهم خوب و بد، در یک مرز مشترک قرار داریم؛ یعنی هم بدها و همه خوب‌ها را به درستی تشخیص می‏‌دهیم .

اما در حوزه گرایش، ما انسان‌ها در برابر بد و خوب، گرایش یکسانی نداریم؛ ما به کارهای خوب گرایش کامل داریم، به کارهای بد هیچ گرایشی نداریم، پس بینش ما نسبت به بد و خوب یکسان است؛ اما گرایش ما به آنها این‏گونه نیست؛ برای مثال ما غذای خوب و بد یا سودمند و زیانبار را به صورت یکسان تشخیص می‏‌دهیم که تشخیص ما درباره هر دو یکسان است؛ اما گرایش دستگاه گوارش ما به هر دو یکسان نیست؛ دستگاه گوارش، غذای خوب را به راحتی هضم می‏‌کند؛ امّا غذای مسموم را تحمل نکرده، با تهوع پس می‏‌زند. این رفتار در روح انسان هم وجود دارد.

روح اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خیانت، و صدق و کذب را به صورت یکسان تشخیص می‏‌دهد؛ اما به همه اینها گرایش یکسان ندارد؛ یعنی به عدل، امانت و صدق گرایش دارد، بنابراین، وقتی کودکی برای نخستین بار دروغ می‏‌گوید، بدنش می‏‌لرزد؛ ولی هنگام راستگویی با شجاعت حرف می‏‌زند.

برای تنظیم دستگاه بینش و دانش (عقل نظری)، باید راه‌های برهانی، نظیر فلسفه، حکمت، کلام و عرفان را بپیماییم و برای تنظیم گرایش (عقل عملی)، باید کارهای عملی را پی‏ بگیریم.

«عقل عملی»، همه تصمیم‏‌گیری‌های گرایشی انسان را بر عهده داشته و کارهایی نظیر عزم، اراده، محبت، اخلاق، نیت و... را مدیریت می‏‌کند. اگر این مدیر به درستی تربیت شود، در برابر فتواهای عقل نظری خضوع می‏‌کند؛ یعنی برای انجام هر کار از عقل نظری فتوا می‏‌گیرد؛ ولی اگر این مدیر به درستی تربیت نشود، خودسری کرده، از مرکز فرهنگی خود که عقل نظری و دانش است، استفتا نمی‏‌کند و به عکس، از زیرمجموعه خود که شهوت و غضب است، نظر می‏‌خواهد و بر اساس میل آنها عمل می‏‌کند.

بدین ترتیب، عقل عملی دیگر مدیر نیست، بلکه شیطان است. برای آنکه این مدیر هدایت شود، راه‌های فراوانی وجود دارد. یکی از راههای هدایت، چنان که در دعای شریف کمیل آمده است: «وسلاحه البکاء»، اشک، آه و گریه است که اسلحه درونی مؤمن است.

بنابراین، اگر باطن مؤمن به سلاح اشک و ناله مسلح باشد، در مقابل خواسته‏‌های غضب و شهوت ایستاده و از آنها پیروی نمی‏‌کند، در غیر این صورت، طبق میل خشم و شهوت تصمیم می‏‌گیرد. برخی می‏‌گویند: من هر کار بخواهم انجام می‏‌دهم و به کسی کاری ندارم؛ یعنی این انسان از مرکز فرهنگی روح پیروی نمی‏‌کند و در پی ارضای خواسته‏‌های شهوت و غضب است.

اگر عقل عملی کسی با دعا، مناجات و گریه سر و کار داشته باشد، نرمش صادق می‏‌یابد و از عقل نظر پیروی کرده و بر خلاف رضای خدا، کاری انجام نمی‏‌دهد. خواندن و گفتن شعرها یا نثرهای دلپذیر، در نرمی عقل عملی بسیار مؤثر است. ما باید بکوشیم از نواختن، به خواندن اشعار، منتقل شویم، چون نواختن، نرمش و اشک کاذب به وجود می‏‌آورد.

همان‏طور که خنده صادق و کاذب وجود دارد، گریه صادق و کاذب هم وجود دارد: گاه انسان با یک طنز ادبی ظریف می‏‌خندد که خنده‏‌ای صادق است. گاهی هم با قلقلک می‏‌خندد که کاذب و بی‏‌ارزش است. گریه هم این‏گونه است: گاه انسان برای مظلومیت امام حسین(علیه‌السلام) گریه می‏‌کند. گاهی هم با مارش عزا، بی‏ آنکه متوفا را بشناسد، اشک می‏‌ریزد که اشکی کاذب است.

موسیقی ممکن است چنین خطری داشته باشد؛ یعنی اشکی کاذب به همراه بیاورد و ما خیال کنیم که در عقل عملی ما نرمش ایجاد کرده است. این مشکل موسیقی‏‌های «به اصطلاح» عرفانی است. سایر موسیقی‏‌ها نیز (مسلما)ً مخرب و مخدراند و باعث نافرمانی عقل عملی، از عقل نظری، شده و انسان را در دام گناه می‏‌افکنند.

مرحوم الهی قمشه‏‌ای می‏‌فرمود: من شعری درباره نَیازُردن مور سرودم که برخی آن را از شعر جناب فردوسی ظریف‏تر می‏‌دانند. فردوسی فرموده است:

میازار موری که دانه کش است ٭٭٭٭ که جان دارد و جان شیرین خوش است

و مرحوم الهی قمشه‏‌ای می‏‌فرماید:

هرکس که دلی دارد یک مور نیازارد ٭٭٭٭ کان مور هم از دلبر، دارد اثری بر دل

سپس فرمود: زمانی به خراسان رفته بودم و در آنجا با انجمن ادبی خراسان ملاقاتی داشتم، در آن دیدار دو غزل از خود به آنها تقدیم کردم تا در این باره (که کدام غزل از جوانی و کدام یک در پیری سروده شده)، داوری کنند و آنها کاملاً وارونه داوری کردند.

گفتند: پس چرا شور و عشق در سروده ایام پیری شما بیشتر است. گفتم: باید به همین صورت باشد. شاعر هرچه پیرتر شود، عاشق‏‌تر می‏‌شود. انسان در جوانی، شور و عشقی خام دارد و در پیری می‏‌فهمد که معشوق حقیقی کیست.

انسان هرچه بالاتر می‏‌رود، سخنانش عاشقانه‏‌تر و شورانگیزتر می‏‌شود. آن‏گاه که در قدم نخست، نواختن را رها کرد، در گام بعدی خواندن را نیز کنار می‏‌نهد. البته خواندن، اگر غنا نباشد، از بهترین نعمت‌ها است. اگر می‏‌خواهید در بهشت از صوت خوش داود(علیه‌السلام) (قاری بهشت) بهره‏‌مند شوید، باید از گوش خود مواظبت کنید تا هر چیزی را نشنود و در آخر، در گام سوم، به جایی می‏‌رسید که وقتی اشعار یا مطالب اخلاقی- عرفانی را مطالعه می‏‌کنید، اشک از دیدگانتان جاری می‏‌شود.»

محمود قاسمی